اصل ماجراى راماینه از این قرار است: رامه، یکى از چهار پسر پادشاهِ کُشَلَه،[93]، به عزلت رفت. بهارته که جوانى حق شناس و جوانمرد بود و سلطنت را حق خویش نمى دانست، از جلوس بر تخت فرمانروایى کُشَلَه خوددارى کرد و خویش را فقط قائم مقام سلطنت خواند و مدتى بعد به جایگاه برادر رفته اورا به پایتخت بازگرداند تا سلطنت را به او بازپس دهد