عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در آستانهٔ هفتادمین سالگرد اعدام سید مجتبی نواب صفوی رهبر فداییان اسلام که روز 27 دی 1334 اتفاق افتاد یکی از بازماندگان این گروه که از او با عنوان دبیر کل کنونی فداییان اسلام یاد میشود در کاشان سخنرانی کرده و گفته است تمام اطرافیان امام یاران نواب صفوی هم بودند در حالی که نواب مخالف مصدق بود و یار مصدق را همین آقای عبدخدایی ترور کرد و اطراف امام دستکم در نوفللوشاتو و در دولت موقت را دوستداران مصدق فرا گرفته بودند ولو امام نظر دیگری داشت ولی از نواب هم علنا تجلیل نکرده بود
اشتهار اصلی آقای عبدخدایی البته به خاطر آن است که در 15 سالگی و در 25 بهمن 1330 دکتر سید حسین فاطمی را حین سخنرانی بر مزار مدیر روزنامه مرد امروز در ظهیرالدوله ترور کرد و اگرچه فاطمی از آن ترور جان به در برد اما از آن در رنج بود تا این که در 19 آبان 1333 اعدام شد.
از شگفتیها این که فداییان اسلام به رهبری نواب صفوی و البته به دستور نایب او- سید عبدالحسین واحدی- فاطمی را ترور کردند و بعد از کودتای 28 مرداد هم فاطمی اعدام شد و هم نواب (به فاصله یک سال).
بعد از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی نیز در تهران هم خیابانی به نام دکتر فاطمی است و هم به نام نواب با این تفاوت که گاهی عنوان «شهید» را از تابلوی خیابان فاطمی برمیدارند و گاهی میگذارند و بستگی به گرایش سیاسی شهردار و شورای شهر دارد! گویا بنیاد شهید هنوز هم فاطمی را شهید نمیشناسد!
حالا آقای عبدخدایی 73 سال بعد از آن ترور و در آستانهٔ هفتادمین سالگرد اعدام مراد خود به کاشان رفته و درباره او سخن گفته است.
نکته قابل توجه اما تنها این نیست که تاریخگوی مورد علاقهٔ صدا و سیما حاضر نیست به خاطر آن ترور رسما عذرخواهی و اظهار پشیمانی کند (تنها یک بار به مجله آسمان گفته بود خوب شد نمرد ولی اسفند 93 در تلویزیون گفت اگر دوباره به آن زمان بازگردد باز هم فاطمی را ترور خواهد کرد) بلکه امسال وجه دیگری هم یافت و آن هم انتشار مقالهای تحقیقی به قلم یکی از استادان تاریخ است که بر اساس اسناد مرکز اسناد نشان داده بر خلاف شایعات مرحوم نواب در روز کودتای 28 مرداد 1332 ایران بوده. بعد از کودتا هم زاهدی نخستوزیر به او پیشنهاد وزارت فرهنگ داده و شخص شاه هم نیابت تولیت آستان قدس! البته این دومی به شرط آن که از سیاست کناره گیرد.
نخست ببینیم درباره ترور مشهورترین چهره ضد انگلیسی که ایده ملی کردن صنعت نفت ایران را در ذهن دکتر مصدق انداخت چه توضیح یا توجیهی دارد؟ 10 سال قبل و اواسط اسفند 1393 او میهمان برنامه «شناسنامه» در تلویزیون بود و مجری از او پرسید:
وقتی از خیابان دکتر فاطمی می گذرید چه احساسی به شما دست می دهد؟ کسی که در 15 سالگی او را ترور کردید و سه سال بعد همان رژیم پهلوی که شما هم با آن مبارزه می کردید او را که وزیر خارجه دولت مصدق بود اعدام کرد؟
عبدخدایی این گونه پاسخ داد:
نزدیک به 10 سالم بود که عکس شهید نواب صفوی را دیدم که به نظرم در روزنامه مردم حزب توده بود. نوشته بود: نواب صفوی و هوچیگری های او در پایتخت. یک روز صبح به مدرسه میرفتم. مدرسهای که پدرم آن را درست کرده بود به نام دارالتعلیم دیانتی. همان مدرسهای که فکر میکنم آقای خامنهای یا هم کلاس اول را آنجا خواندند و من با برادر بزرگ ایشان حاج سید محمد خامنهای همکلاس بودم. علمای مشهد بچههای خود را در آن مدرسه آورده بودند.
در زدند. پدرم گفت حالا که داری مدرسه میروی برو در حیاط را بازکن ببین چه کسی است. رفتم در را باز کردم و دیدم این آقا سید همان آقایی است که من عکس او را در روزنامهها دیده بودم. نواب! به من گفت آقاجانتان خانه است؟ من هم گفتم بله. گفت بگو نواب است.
من بسیار تعجب کردم. اولین چیزی که چهره من را جلب کرد این بود که دیدم که کفشی بندی به پا دارد. چرا که روحانیون همگی در آن زمان نعلین به پا میکردند. من به پدرم گفتم که آقای نواب آمده است و پدرم گفت بیرونی را باز کن و او را تعارف کن داخل برود. این داستان در اسفند سال 1324 رخ داد. به نظرم 13 اسفند بود. من در را باز کردم تعارف کردم و از او پرسیدم: صبحانه خورده اید و ایشان گفتند نه. آمدم و به مادرم گفتم که آقای نواب صبحانه نخورده است. رفتم مدرسه و ظهر که برگشتم دیدم که پدرم سر سفره ناهار از مادرم پرسید: چه دیدی؟ چرا که پدرم به نواب گفته بو شما از حیاط عبور کنید تا خانواده ما شما را ببینند.
مادر دوم من گفت: من حضرت علی اکبر را دیدم. شما ببینید این گفتار چه اثری بر یک پسر بچه 10 ساله میگذارد. تا این که در سال 1329 به تهران آمدم. در تهران شور عظیمی به پا بود. مسألهٔ ملی شدن نفت بود و آیتالله کاشانی و دکتر مصدق در صحنه بودند. رهبری سیاسی با مصدق بود و رهبری مذهبی با آیتالله کاشانی. روزنامههای دو طرف جنجال میکردند. من بیش از همه روزنامه «نبرد ملت» را میخواندم که مدیر آن برادر علامه کرباسچی بود که مدرسه علوی را ساخته بودند. جبهه ملی هم روزنامههایی داشت. دربار هم روزنامه هایی داشت. کیهان و اطلاعات هم روزنامههای خبری بودند.
مادر من بعد از پدرم به مشهد آمد. یک روز صبح به حمام میرود و زمانی که از حمام بیرون آمد پاسبان اداره ثبت که با پدرم کار داشته میبیند دو زن چادری از حمام سالار بهادر مشهد بیرون میآمدند. حمله میکند تا چادر از سر مادرم بردارد . مادرم فرار میکند، کفش او گیر میکند به پاشنه در همسایه – آقای حاج کریم کریمی – و زمین میخورد بچهاش را سقط میکند و 16 روز بعد مادر من از دنیا میرود . پدر من در مشهد ازدواج میکند و در آن جا ماندگار میشود. مادر دوم من عمهٔ حاج آقای علمالهدی امام جمعه فعلی مشهد است. من در واقع بدون مادر بزرگ شدم.
آن شوری که در تهران بود برای من جالب بود. مرتب روزنامه میخواندم و برای مدتی در ناصر خسرو دستفروشی میکردم. برای مدتی شاگرد حاج کاظم بهارزاده خرسندی بودم که دو چشم خود را در مشروطیت از دست داده بود. شبها در یک کارخانه میخوابیدم و علاقهمند بودم به جلسات مذهبی بروم. یادم هست وقتی رزمآرا را زدند من در مسجد شاه بودم. رفتیم ببینیم در مسجد شاه چه خبر است. دیدم رزمآرا داخل مسجد آمد و من در راهرو مسجد بودم. همین جور همه را نگاه میکرد و یک لحظه چشمان او به چشم من افتاد. هنوز آن نگاه تیز او را یادم است. وارد شد و سپس صدای سه گلوله بلند شد. عدهای گفتند: براوو براوو! و عدهای هم گفتند اللهاکبر اللهاکبر.
درباره ترور فاطمی وقتی نوجوان 15 ساله بوده: در 24 اسفند 1329 دکتر مصدق ماده تک واحدهای به مجلس داد که به خاطر سعادت ملت ایران نفت را ملی اعلام میکنیم. در 29 اسفند مجلس سنا آن را تصویب کرد و این قانون شد. در حقیقت عاملی که نمیگذاشت نفت ملی شود (رزم آرا) توسط داعیان اسلام از بین رفته بود. بعد از ملی شدن نفت نظر مرحوم نواب صفویاین بود که بین جبهه ملی و دربار توافق شده است و رابط این توافق هم آقای فاطمی است چون هیچ کس جز او صحه مصدق نیست تا رابط این جریان باشد. حتی مرحوم شهید واحدی به من گفت شب عید شد. نماینده دکتر مصدق آمد و تمام اعضای جبهه ملی را از زندان آزاد کرد اما خود نواب صفوی دستگیر شد. مصاحبه ای است که نواب صفوی در اردیبهشت سال 1330 داشت.
قرار بود برادران من را آزاد کنند اما در آخرین لحظه به ما گفتند به سفارش خصوصی دربار باید در زندان بمانند. این ها همه دلیلی بر این بود که بین دکتر مصدق و دربار توافق شده است. کابینه حسین اعلا با فرمان شاه روی کار آمد . دو نفر از اعضای جبهه ملی وزیر اعلا شدند و در همین جا نواب صفوی اعلامیه داد که ای حسین اعلا! زماممداری یک ملت مسلمان شایسته تو نیست فورا برکناری خودت را اعلام کن و اعلا استعفا کرد. در مجلس پیشنهاد نخست وزیری دکتر مصدق شد.
من به ملاقات نواب صفوی رفتم. او به من گفت ماموریتی به تو میدهم امیدوارم آن را خوب انجام بدهی. من شاگرد حاج کاظم باقر زاده خرسندی بودم و روزی سه تومان میگرفتم. روزی دیدم که اصغر شالچی در مغازه آمد و به من گفت که بیا با شما کاری دارم. من هم رفتم از بازار عباس آباد گذشتم.
یک دفعه دیدم از میدان خیام فعلی سر در آوردیم و در همان منزلی که جلسه مخفی فدائیان اسلام بود رفتیم. آن جا سید عبدالحسین واحدی بود. گفت دیدی چه کردند؟ حاضری شهید شوی و مردانه به میدان بروی؟ گفتم بله. گفت رابط بین دکتر مصدق و دربار دکتر فاطمی است. او قصد جان نواب صفوی را کرده است. ما اجازه نمیدهیم کسی قصد جان رهبر فدائیان را بکند. کلت را آورد و به من گفت همین ماشه را بچکانی جریان تمام میشود. من چون نوجوان بودن نمیتوانستم کلت را در جیب کتم بگذارم. همان روز اسلحه را لای نان سنگگ گذاشتم و در میدان بهارستان آمدم. دکتر فاطمی برای روزنامه نیامده بود تا این که شب خواندیم شب جمعه سر قبر محمد مسعود قرار است سخنرانی کند. ما هم اسلحه را در جیبمان گذاشتیم و سر قبر رفتیم. بین من و دکتر فاطمی یک قبر فاصله بود. او آمد صحبت کرد و من ماشه را چکاندم. شلوغ شد و من اسلحه را روی قبر انداختم. شخصی به نام عباس گودرزی بود. آمد اسلحه را بردارد. همه سر او ریختند و من هم فریاد می زدم اللهاکبر. پاسبانها من را از دست مردم که مرا میزدند بیرون کشیدند در یک ماشین من را سوار کردند و مرا به شهربانی آوردند. آقای کوپال رئیس شهربانی بود. او زمانی که سروان بوده میرزا کوچک خان را دستگیر کرده است. من را پیش او بردند و گفتند اسلحه را از چه کسی گرفتی؟ من هم افسانهای برای آنها ساختم که من در مسجد ظهیر الاسلام بودم. در جلسه شرکت کردم یک آدم ریشداری با من احوالپرسی کرد و دو روز بعد من را خواست و در دستشویی مسجد ظهیر الاسلام اسلحه را به من داد.
در واقع او هدف خود از ترور فاطمی را قطع رابطه مصدق با شاه اعلام می کند حال آن که طبیعی است که نخستوزیر مملکت با پادشاه باید رابطی میداشته است.
ضارب فاطمی اکنون 88 سال دارد و در فضای ضد ترور باز هم حاضر نیست از آن ترور اعلام برائت کند. آن هم چه کسی؟ دکتر فاطمی.
چند پرسش را می توان با او در میان نهاد به خاطر آن که در تلویزیون تاریخ می گوید (گویا آقای معتضد هم حاضر نیست در برنامه مشترکی با او حضور یابد):
1. از مرحوم نواب به عنوان فیلسوف یاد میکند. یکی از نظریات فلسفی او را بیان کند.
2. امام خمینی هیچ گاه حاضر نشد درباره نواب متنی بنویسد. تنها جملاتی که نقل شده از همسر نواب است که از امام خواسته درباره او بگوید و نقل کرده گفتهاند خالصانه کار می کرد. دیگری هم گفته امام این جمله را گفتند: مردی بود. همسر نواب تصریح کرده امام گفتند نیاز به گفتن من نیست. کافی است مقایسه کنیم با عبارات امام درباره سید حسن مدرس. تنها دو سه جمله غیر مستقیم نقل شده. همین.
3. این ادعا که اطرافیان امام همان یاران نواب بودند از سر علاقه به رهبر فداییان اسلام است اما به جز حاج مهدی عراقی و شیخ صادق خلخالی و چند تنی دیگر که بعد از حذف لیبرالها بالا آمدند چهره مشهور دیگری از یاران نواب را گرد امام نمیدیدیم مگر آن که موتلفه را همان ادامه فداییان اسلام تلقی کنیم در حالی که موتلفه اصرار ندارد خود را مرید نواب معرفی کند.
4. بهانه اصلی این نوشته اما تحقیق اخیر دکتر کریم سلیمانی دهکردی دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی است که مواضع نواب صفوی در قبال کودتای 28 مرداد را بررسی کرده و این نکات در آن برجسته است:
-اگرچه نواب به دلیل مرگ نابهنگام همسر دومش در 26 مرداد و اینکه در روز 28 مرداد استخاره کرد و بد آمد، در وقایع مربوط به کودتای بر علیه دولت مصدق، عملا نقشی نداشت اما در بیانیهای که در سوم شهریور - 6 روز بعد از کودتای 28 مرداد- به قلم او در روزنامه کیهان منتشر میشود، از دولت کودتا حمایت کرده و به این دلیل پس از آن، مورد لطف فضلالله زاهدی قرار میگیرد.
به نواب پیشنهاد وزارت فرهنگ شد و نیز با کمک دولت زاهدی برای شرکت در مؤتمر (کنفرانس) اسلامی به اردن و سپس به مصر سفر کرد. در بازگشت به ایران، در فرودگاه تهران با استقبال مواجه شد. همچنین با انتشار بیانیهای، کاندیدای شرکت در انتخابات مجلس هجدهم شد و البته بعد انصراف داد. پس از بازگشت از سفر موتمر اسلامی، شاه به نواب، پیشنهاد «نیابت تولیت آستان قدس رضوی» را به شرط کنارهگیری از سیاست، مطرح کرد.
- تمام اتهامهایی را که انگلیسیها به مصدق نسبت میدادند، در بیانیه تکرار شده است. ازجمله اینکه مصدق در حال گسترش کمونیسم در ایران است، دست حزب توده را باز گذاشته، و ایران در حال فرو افتادن در چنگال روسیه است. اتهاماتی که در بیانیه نواب قید شده است، بی کم و کاست همانهایی است که انگلستان بر علیه دولت ملی مصدق مطرح میکرد: بزرگ کردن خطر کمونیسم در ایران.
- اهمیت این تحقیق در این است که مرحوم حاج مهدی عراقی منکر حضور نوابصفوی در ایران، به هنگام کودتای 28 مرداد شده و نوشته بود: 28 مرداد مرحوم نواب رفته بودند برای موتمر اسلامی و مهندس سحابی هم دچار همین اشتباه شده ولی تحقیق اخیر مستند به کتاب سید حسین خوشنیت نشان میدهد: «اجازه مسافرت نوابصفوی به خارج از ایران و موتمر اسلامی... حدود چهار ماه بعد از تصدی نخستوزیری زاهدی صورت گرفت» اسناد آرشیوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی هم نظر خوشنیت را تایید میکند (چهار سند با شمارههای بازیابی: 00930095، 00931095، 00931096 و 00930094).
آقای عبدخدایی البته منکر اعلامیه سوم شهریور نیست ولی برای این که از نواب چهره مخالف شاه و کودتا ترسیم کند در سخنرانیها تنها به دو سه سطر اول آن و نیز جملاتی در آخر استناد می کند که «شاه و نخستوزیر تا عملا در برابر قانون اسلام و قانون اساسی تسلیم نشوند، رسمی نبوده قانونیت ندارند» (خاطرات محمد مهدی عبدخدایی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، ص 150). توضیح دکتر سلیمانی دهکردی اما جالب است:
اگر نوابصفوی در ابتدای بیانیه شاه را به اجرای احکام اسلامی توصیه میکند عادت او بوده است. در زندان هم بازجوها را در آغاز بازجویی با لحنی آمرانه به اسلام و اجرای احکامی اسلامی دعوت میکرده است.
در بازجویی روز 13 خرداد 1330 بازجو از او میخواهد هویت خود را بیان کند. نواب به اندازه یک سخنرانی در خصوص جامعه اسلامی و اجرای احکام اسلامی به موعظه میپردازد و از پاسخ به پرسش بازجو طفره میرود، به طوری که بازجو در دومین بازجویی از او، مجددا از نواب میخواهد هویت خود را بیان دارد؛ ولی نواب تا آخر بازجویی، مانند نوبت اول به موعظه میپردازد و از پاسخ به پرسش باز جو طفره میرود. در بازجویی نوبت سوم که در 16 خرداد انجام میشود، نواب، مجددا مانند دو نوبت قبل تا آخر، از پاسخ طفره رفته و صرفا موعظه میکند.
- آقای عبدخدایی و هم فکران او در ابتدای اعلامیه سوم شهریور توقف میکنند اما بخش بعد اصل ماجراست که تنها 6 روز بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و در حالی که دکتر مصدق زندانی است رهبر فداییان اسلام در کیهان مینویسد:
«من با دولت مصدق بهشدت مخالف بوده و او در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانهاش متحصن بود و هر واسطهای برای سازش با من میفرستاد، چون حاضر نبود تسلیم احکام خدا شود، مایوس میشد... بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی در ایران بود.»
دقیقا همان تهمتی که انگلیسیها بارها و بارها به دکتر مصدق نسبت میدادند. سپس در ادامه، نواب کسانی که دولت مصدق را ساقط کردهاند، معرفی میکند:
«تنها روح ایمان و علاقه خللناپذیر مردم این سرزمین، افسران و سربازان پاکزاد و مسلمان ما به ناموس و دیانت بود که به یاری خدا او و عمال رذل بیگانه را شکست داده و خواهند داد.» مراد از این «او»در اینجا با توجه به جملات قبلی کسی نمی تواند باشد جز مصدق.
در ادامه: «به خدای محمد قسم اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی مانده و رجالهبازیهای بیگانهپرستان ادامه پیدا میکرد عقدههای درونی مردم مسلمان ایران هزاران برابر شدیدتر از آنچه شد، منفجر میگردید.» و جمله آخر : «مملکت به خاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردید.»
- پس از انتشار بیانیه نواب مورد لطف زاهدی قرار گرفت: « چند تن را نزد نواب فرستاد و به وی پیشنهاد پذیرش وزارت فرهنگ کرد، لیکن نواب نپذیرفت و البته کاری هم با دولت زاهدی نداشت.» (منظورالاجداد، همان، ص 220).
- برای این که بدانیم گروه فداییان اسلام در پی چه بودند و از مصدق چه می خواستند این بخش جالب است:
نواب در شب 17 خرداد 32 در منزل ابراهیم صرافان (تاجر حامی فداییان اسلام) به اتفاق حدود پنجاه نفر جلسه گرفته و به آنها ابلاغ کرده:
«میخواهم: قوانین سهگانهای 1- اجرای قوانین منع مسکرات 2- اخراج زنان از دوایر 3- چادر گذاشتن زنهای بیچادر وضع نموده و به وسیله آقای صفایی نماینده محترم قزوین تقدیم مجلس نمایم و باید به طور حتم وکلا تصویب نموده و به مورد اجرا گذارند و هرکدام مخالفت نمودند باید به وسیله این افراد که تعیین نمودم ترور شوند زیرا مبدأ تمام جنایت و فساد این سه چیز است. اگر این سه امر اجرا شود تمام جنایت کشور از بین خواهد رفت.»
به عبارت دیگر در دورانی که دکتر مصدق و دکتر فاطمی دو دغدغه داشتند (ملی کردن نفت و انتخابات آزاد) نواب صفوی و هم فکران او در فداییان اسلام هم آن سه دغدغه را داشتند!
از دکتر سلیمانی دهکردی به خاطر این روشنگری باید سپاسگزار بود همچنین از مرکز اسناد انقلاب اسلامی که در دورهٔ جدید (پس از روحالله حسینیان) همکاری بیشتری با پژوهشگران دارد و گرنه تاریخ معاصر را باید از زبان امثال محمد مهدی عبدخدایی میشنیدیم.
یک توصیه هم به آقای عبدخدایی. میدانیم که او به خاطر وضعیت اقتصادی خانواده و زندان های متعدد فرصت مطالعات کلاسیک و پیوسته را نداشته و اگرچه در تلویزیون تاریخ میگوید اما بیشتر خاطرات و مسموعات است با نگاه ایدیولوژیک تا مطالعات و تحقیقات و از منظر فداییان اسلام و مخاطب را هم بلافاصله به یاد اقدام او در نوجوانی میاندازد.
هر چند یک بار گفته خوب شد فاطمی با گلوله او از دنیا نرفته خوب است تا خودش از دنیا نرفته به خاطر آن اقدام رسما عذرخواهی کند چون هیچ افتخاری نیست که در تن دکتر فاطمی هم گلوله او نشسته باشد ، هم ضربات چاقوی اراذل و اوباش شعبان جعفری روی پلههای شهربانی و هم گلوله سربازان فرمانداری نظامی در 19 آبان 1333.
از لحن آقای عبدخدایی پیداست که او هم مثل نواب صفوی خلوصی دارد ولی بهتر است دو کار انجام دهد: یکی این که رابطه سید ضیاء با نواب صفوی را بررسی کند چون برخی معتقدند سید ضیاء از احساسات نواب سوء استفاده میکرده و او هم نباید به سید ضیا اعتماد میکرده چون مشخص است آبشخور او کجا بوده. دوم این که ترور آن هم ترور کسی چون فاطمی محکوم است و از فرصت عمر طولانی بهره بَرَد و صریح و روشن بگوید بچگی کردم و گرنه خیلیها ممکن است خیال کنند فاطمی با گلوله او جان باخت و ندانند کار نیمه تمام عبدخدایی را تیمور بختیار در سه سال بعد با اعدام فاطمی کامل کرد. همان تیمور بختیار که نواب صفوی -مراد عبدخدایی- را هم یک سال بعد اعدام کرد.