اخلاق و جنگ
اگر یکی از دشمنان بخواهد با مسلمانان وارد مذاکره شود، و خواسته خود را در محیط آرام در میان بگذارد، یا بخواهد درباره دین اطلاعاتی کسب کند و یا در موقع گرفتاری به مسلمانان پناهنده شود، طبق دستور صریح اسلام باید مسلمانان به او امان دهند و در ضمن کلام خدا را بر وی بخوانند تا با آن آشنا شود و سپس اگر مایل شد، در میان مسلمین اقامت می کند و اگر خواست برمی گردد درصورتی که خواست مراجعت کند، برای این که خطری متوجه او نشود، باید مسلمانان او را به محل امن خود، برسانند.
به این مطلب در سوره توبه تصریح شده است، آنجا که می خوانیم: «اگر یکی از مشرکین از تو پناه خواست او را پناه ده، تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امن خود برسان زیرا آنان از حقایق اسلام اطلاع کافی ندارند» نه تنها فرمانده لشگر می تواند امان بدهد بلکه افراد عادی هم می توانند به دشمن امان بدهند، چنانکه اگر یکی از مسلمانان به یک نفر از کفار پناه داد بر تمامی مسلمانان واجب است، قول او را محترم شمرده متعرض وی نشوند.
یکی از یاران امام صادق علیه السلام به نام «سکونی » نقل می کند که از آن حضرت معنای کلام پیامبر «یسعی بذمتهم ادناهم » را پرسیدم: فرمود: اگر لشگری از مسلمانان عده ای از کفار را محاصره کنند و در این حال یکی از کفار از مسلمانان تقاضای امان کند تا با فرمانده لشگر مسلمانان مذاکره نماید، اگر یک فرد عادی از مسلمانان مبادرت کند و امان بدهد، بر همه مسلمانان حتی شخصیتهای بزرگ واجب است که قول او را محترم شمارند به امان او وفا کنند (1) .
حتی در زمان خلافت علی علیه السلام یک همچو پیشامدی اتفاق افتاد و یکی از بردگان به اهل یک قلعه امان داد آن حضرت به عمل او صحه گذارد و فرمود: این هم از مؤمنان است «ان علیا اجاز امان عبد مملوک لاهل حصن من الحصون و قال: هو من المؤمنین » (2) .
و همچنین در موقع فتح شهرهای ایران نیز توسط مسلمانان همچون وضعی پیش آمد و آن موقعی بود که «جندی شاپور» به وسیله فرمانده اسلام «زرین عبدالله » محاصره گردید و چون قادر بر فتح آن نبودند، «ابو سبره » فاتح شوش به یاری او رفت و مدتی شهر همچنان در محاصره بود.
روزی مردم شهر برخلاف انتظار، دروازه شهر را گشودند و مردم به کارهای عادی روزانه خود مشغول شدند، اصناف مغازه خود را باز کردند و کشاورزان در اطراف شهر پراکنده شدند. به اصطلاح مردم حال عادی به خود گرفتند مثل این که اصلا جنگی واقع نشده است.
سپاه اسلام از مشاهده این وضع تعجب کردند، علت آن را پرسیدند، مردم جندی شاپور گفتند: شما خود به ما امان دادید و باز بر تعجب آنها افزوده شد، مسلمانان به کلی منکر شدند اهل شهر تیری آوردند که از طرف مسلمانان به داخل شهر پرتاب شده بود روی آن نوشته بود که مردم این شهر از طرف سپاه اسلام در امانند، مسلمانان در این باره تحقیق کردند سرانجام معلوم شد یکی از ایرانیان که برده یکی از مسلمین بود، آن را نوشته خودسرانه به داخل شهر انداخته است و مردم جندی شاپور هم آن را وسیله نجات خود دانسته و به اطمینان آن تیر، دروازه را گشوده اند. فرمانده لشگر گفت: این امان از طرف یک غلام داده شده نه از طرف مسلمانان آنها گفتند: در اسلام میان برده و آزاد تفاوتی نیست ناگزیر امان او را امضا کردند (3) .
اسلام به موضوع پناهندگی اهمیت زیادی داده به طوری که اگر کفار از مسلمانان امان بخواهند ولی مسلمانان روی مصالحی به آنان امان ندهند ولی وضع طوری باشد که کفار خیال کنند که از طرف مسلمانان امان یافته اند و به همین جهت، به سوی مسلمانان رو آورند باز در پناه مسلمانان هستند و هیچ کس حق ندارد نسبت به آنان ایجاد مزاحمت نماید. و این موضوع در اصطلاح فقها «شبهه امان » نامیده می شود
چنانکه امام صادق علیه السلام می فرماید:
«لو ان قوما حاصروا مدینة فسالواهم الامان فقالوا: لا فظنوا انه قالوا: نعم فنزلوا الیهم کانوا آمنین » (4) .
«اگر جمعی از مسلمانان شهری را محاصره کنند و آنان را در مضیقه قرار دهند اهل آن شهر از مسلمانان امان بخواهند ولی مسلمانان از دادن امان خودداری نمایند و در جواب «لا» (نه) بگویند، ولی محاصره شدگان خیال کنند که موافقت کرده اند و با این پندار به سوی لشگر اسلام حرکت کنند، آنان باز در امان هستند» .
پست ترین افراد بشر در نظر اسلام کسی است که به انسانی امان بدهد ولی بعدا به وعده خود وفا نکند و او را بکشد. یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام می گوید:
امام صادق علیه السلام می فرمود:
«ما من رجل امن رجلا علی ذمة ثم قتله الا جاء یوم القیامة یحمل لواء الغدر» (5) .
«اگر کسی به کسی امان دهد و سپس او را بکشد، این مرد درحالتی وارد قیامت می شود که پرچم غدر و حیله را بر دوش دارد» .
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله مسلمانان را پیوسته به مراعات اصول اخلاقی و انسانی دعوت می نمود و اگر از لشگر اسلام، کسی برخلاف مقررات اخلاقی و انسانی رفتار کند، به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار می داد، این موضوع در تاریخ اسلام نمونه های زیادی دارد که ما در اینجا یکی را نقل می کنیم:
رسول خدا صلی الله علیه وآله بعد از فتح مکه، سریه ای را به سرپرستی «خالد بن ولید» به طرف طایفه «بنی خذیمة » فرستاد تا بنی خذیمه را به سوی خدا بخواند و دستور داد از جنگ بپرهیزد. بنی خذیمه تا سپاه اسلام را از دور دیدند، سلاح برداشتند و آماده پیکار شدند. خالد اعلام کرد که به دعوت آمده است نه به جنگ. و لذا به مردم خذیمه امان داد و از آنان خواست تا اسلحه شان را بر زمین بگذارند. اما مردی به نام «جحدم » که خالد را خوب می شناخت، فریاد کرد: ای بنی خذیمه به خدا! این خالد است. نهادن سلاح همان و اسارت همان و پس از اسارت غیر از کشته شدن ما، چیزی نخواهد بود. به خدا قسم من سلاحم را هرگز به زمین نمی گذارم ولی عده ای که سرنوشت مکه و رفتار پیامبر را با مردم مکه شنیده بودند، گفتند: ای جحدم می خواهی خون ما را بریزی؟ مردم همه تسلیم شده اند و جنگ تمام گردیده و مردم امان یافته اند.
لذا، سلاح جحدم را از دستش گرفتند و مردم همه به فرمان خالد سلاح را بر زمین نهادند و خود را تسلیم کردند، خالد که از جاهلیت با این قبیله کینه داشت، دستور داد دستهای همه را بستند و به عنوان اسیر آنان بر سپاهیان خود قسمت کرد و فرمان داد همه را بر شمشیر عرضه کنند آنان که از تعالیم و اصول اسلامی اطلاع نداشتند و به اصطلاح تازه مسلمان بودند، اسیران خویش راکشتند اما مهاجران و انصار که با روح اسلام آشنا بودند، دانستند که کار خالد خیانت است و اسیران خویش را آزاد کردند. خبر به پیامبر رسید، به شدت خشمگین شد و دست به آسمان برداشت و گفت:
«اللهم انی ابرا الیک مما صنع خالد بن ولید»
«بار خدایا من از آنچه خالد بن ولید انجام داد، در نزد تو بیزاری می جویم و این جمله را سه بار تکرار کرد» .
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای جبران خیانت خالد بن ولید علی علیه السلام را به طرف طائفه خذیمه اعزام نمود، علی علیه السلام با اموالی که پیغمبر به او داده بود، رفت خونبهای همه کشتگان را پرداخت و از اموال هرچه را از دست داده بودند، حتی قیمت ظرف آبخوری سگهایشان را که از چوب ساخته شده بود، تاوان داد.
در پایان کار، علی علیه السلام دید از آنچه پیغمبر برای پرداخت بهای جان و مال آنان به وی سپرده است، هنوز مقداری باقی مانده است پرسید: آیا از شما جانی و یا مالی که دیه اش را نپرداخته باشم باقی است؟ گفتند: نه. فرمود: پس برای احتیاط این باقی مانده اموال را به شما می بخشم که شاید از اموال شما چیزی از میان رفته باشد که شما ندانید و رسول خدا صلی الله علیه وآله می داند علی علیه السلام از ماموریت باز گشت و به حضرت گزارش داد که چه کرده است. رسول خدا صلی الله علیه وآله درحالی که با نگاههای پدرانه ای، این خویشاوند پاک و فداکار و دلیر خویش را می نواخت، فرمود: احسنت، خوب کردی! و بار دیگر کار خلاف خالد را با شدت مورد نکوهش قرار داد (6) .
5- اسلام و احترام به پیمانها
در دین اسلام، به این حکم اخلاقی و انسانی اهمیت زیادی داده شده به طوری که شخص پیغمبر صلی الله علیه وآله آن را لازمه ایمان و دین معرفی کرده است آنجا که می فرماید: «لا دین لمن لا عهد له » «کسی که به عهدش پایبند نیست، از دین و ایمان بهره ای ندارد» .
قرآن مجید مؤمنان را ملزم می کند که به عهد خود وفادار باشند:
«یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود..» . (7)
«و در آیه دیگر می فرماید:
«...اوفوا بالعهد ان العهد کان مسؤولا» (8) .
«به عهد و پیمان وفا کنید زیرا از آن پرسش خواهد شد» .
در نظر قرآن مجید وقتی کسی با کسی عهد و پیمان می بندد گوئی با خدا بسته است و باید به عهد و پیمان خدا وفادار باشد. «هنگامی که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید و سوگندها را بعد از استوار کردن، نقض نکنید درحالی که خدا را بر خود نگهبان قرار داده اید همانا خدا آنچه را که بجا می آورید، می داند، مانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشمهای تابیده خود را پس از استحکام وا می تابید! درحالی که سوگند (و پیمان) خود را وسیله خیانت و فساد قرار می دهید به خاطر این که گروهی، جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است » (9) .
بدین ترتیب قرآن مجید تصریح می کند که نباید عنوان مصلحت موجب نقض عهد شود.
خداوند به همان مقدار که وفا کنندگان به عهد را بزرگ شمرده، عهدشکنان را کوچک به حساب آورده است تا جائی که آنان را ازمقام عالی انسانیت طرد کرده و در زمره حیوانات قرار داده است. در مورد پیمانها عدم تعرض که مسلمانان با دیگران بسته اند، اسلام مقرر می دارد مادامی که پیمان از طرف مقابل نقض نشده است، مسلمانان باید آن رامحترم شمارند.
«...فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم..» . (10)
البته این دستور عمومی اسلام حتی شامل حال مشرکانی هم می شود که با اسلام و مسلمانها مبارزه کرده و نسبت به آنها اذیتها و آزارها نموده اند و بلکه شامل آن عده ای که خدا از آنها برای مسلمین چنین نقل کرده است:
«...و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمة...»
«و اگر بر شما چیره شوند، در حق شما رعایت خویشاوندی و هم پیمانی را نخواهند نمود» .
در آن فرمان که علی علیه السلام به مالک اشتر نوشته است، این جملات در اواخر نامه جلب توجه می کند: «مالک! اگر با دشمنان، پیمان بستی و آنها را امان دادی به پیمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زیرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتی که دارند، چیزی مهمتر و مقبول تر از درستی پیمان نیست... پس پیمان را هیچ گاه نشکن و دشمنت را هم فریب مده، زیرا (پیمان شکنی جرات و دلیری بر خداست) و جز نادان و بدبخت گستاخی بر خذا روا نمی دارد و خداوند همین پابند بودن به عهد را پناهگاهی برای آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نباید در آن مکر و فریب راه یابد، عهد و پیمانی مبند که در آن تاویل و بهانه و مکر و فریب راه داشته باشد و بعد از برقراری و استوار نمودن عهد و پیمان سخنان دوپهلو مگو» (11) .
از نظر اسلام وفا به عهد و پیمان به قدری اهمیت دارد که حتی اگر مسلمانی با دشمن خود پیمان عدم تعرض ببندد، حتی اگر مسلمان دیگر او را به جنگ با آن دشمن فرا خواند، با این که اگر پیمان نمی بست طبق وظیفه شرعی می بایست به یاری برادران دینی خود بشتابد ولی چون قبلا با کفار و دشمنان پیمان بسته است، اسلام به او اجازه نمی دهد عهدی که قبلا با دشمنان بسته است، بشکند و به برادران دینی خود یاری کند چنانکه در قرآن مجید آمده است:
«...و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم و بینهم میثاق..» . (12)
«واگر از شما در دین یاری خواستند، یاری کنید مگر نسبت به قومی که میان شما و آنان پیمانی است ».
و این عالی ترین مراتب وفا به عهد است پس در اسلام به پیمان و تعهد، زیاد اهمیت داده شده است و مسلمانان نباید به هیچ عنوانی تعهد و پیمان خود را زیرپا بگذارند و لذا رسول اکرم صلی الله علیه وآله باهر قوم و قبیله ای که پیمان می بست مادامی که طرف نقض عهد و پیمان شکنی نمی کرد، آن حضرت پیمان خود را محترم می شمرد و حاضر به نقض عهد نمی گشت هرچند بر ضرر مسلمانان باشد.
البته اینها یک سلسله حقایقی است که در زندگی مسلمانان و در روابط بین المللی آنها تحقق و واقعیت پیدا کرده است. این موضوع در متن تاریخ اسلام نمونه های زیادی دارد که ما در اینجا به چند نمونه اشاره می کنیم:
1- حذیفة بن یمان می گوید: علت این که من نتوانستم در جنگ بدر شرکت کنم، این بود که من و «ابوالحسیل » از مدینه خارج شدیم و به کفار قریش برخوردیم، آنها ما راگرفتند و سؤال نمودند شماکجا می روید ماهم در جواب گفتیم به مدینه می رویم و از ما عهد و پیمان خدائی گرفتند که به شهر وارد شویم ولی با مسلمانان همکاری نداشته باشیم.
خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله رسیدیم جریان را به عرض رساندیم، پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:
«شما حق شرکت در جنگ ندارید زیرا با کفار پیمان عدم همکاری با مسلمانان بسته اید، ما از خدا یاری می طلبیم » (13) .
2- صلح حدیبیه که با شرائط نامناسبی روی مصالح خاصی بین کفار و مسلمانان بسته شده بود و در ضمن آن طرفین متعهد شده بودند که اگر کسی از پیروان محمد صلی الله علیه وآله به سوی قریش آمد، قریش می تواند او را قبول کرده و بپذیرد و هرکس از قریش به سوی محمد صلی الله علیه وآله بیاید، پذیرفته نشود پیامبر همچنان بر عهد خود وفادار بود و کسی از افراد قریش را در آن مدت نپذیرفت، «ابو رافع » می گوید: قریش مرا پیش پیامبر فرستادند، من هنگامی که پیامبر را دیدم در دلم نور اسلام تابید، به پیامبر عرض کردم: ای رسول خدا صلی الله علیه وآله من دیگر به سوی کفار برنمی گردم، پیامبر فرمود: نه، من برخلاف عهد عمل نمی کنم و سفیر آنان را نگه نمی دارم تو به سوی آنها بر گرد و اگر دیدی که باز اسلام را می خواهی، از نو به سوی ما باز آی (14) .
3- واقعه دیگری که بعد از صلح حدیبیه اتفاق افتاد این است که شخصی به نام «ابوبصیر» از ارباب خود گریخته بود از مکه به مدینه پناهنده شد، به امید این که چون مسلمان شده است، در شهر برادرانش آزاد بماند. اما طبق قرارداد «حدیبیه » می بایست پیامبر او را به مکه تحویل دهد. از مکه دو نفر برای تحویل گرفتن او به مدینه آمدند، پیامبر صلی الله علیه وآله صریحا فرمود: «ای ابوبصیر! ما با قریش قراردادی بسته ایم و تو می دانی و البته شایسته نیست که در آن خیانت ورزیم، خدا برای تو و دیگر مستضعفین راه نجاتی پدید می آورد، به سوی قوم خود باز گرد» .
این رفتار، سخت بر ابوبصیر گران آمد که او به خاطر حق به سوی خدا روی کرده و به رسول خدا صلی الله علیه وآله و یارانش پناه آورده است و اینان با دست خود او را به دشمنان خدا باز می دهند چگونه است که اگر به یک عرب با حمیتی پناهنده می شد او را پناه می داد و اکنون مسلمان شده است و به رسول خدا صلی الله علیه وآله پناه برده است و او را به دست دشمن می سپارند؟ گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا با دست خود به مشرکان می سپاری که دین و ایمانم را تباه کنند؟ !
پیامبر فرمود: در برابر این پناهنده بی چاره و سایر مسلمانان که از این ننگ، وجدانشان جریحه دار شده بود باز جمله خود را بی کم و کاست تکرار کرد.
ملاحظه می کنید که در اسلام تا چه اندازه به درستی پیمان و محترم شمردن قول و قرار، اهمیت داده شده است ولی متاسفانه در دنیای امروز این حکم اخلاقی نیز مانند سایر فضائل انسانی فراموش گشته و هر دولتی که منافع خود را در خطر می بیند، تمام تعهدات و پیمانها را زیر پا می گذارد فقط کم و بیش دولتهای کوچک و ضعیف به این نوع مسائل اخلاقی التزام دارند اما دولتهای بزرگ که حل و عقد امور جهان به دست آنهاست، از مسائل اخلاقی و انسانی، خود را بی نیاز می دانند گویا اخلاق با زور و قدرت سازگار نیست! می بینیم از یک طرف پیمان صلح نوشته می شود و دولتهای بزرگ و به تبعیت از آنها دولتهای کوچک امضا می کنند ولی همین که صلاح خود را در خلاف آن دیدند، با کمال بی شرمی و وقاحت، آن را انکار می کنند و تمام تعهدات را زیر پا می گذارند و عهدنامه راورق پاره می نامند و یا باتبصره و تفسیرهای دلخواه خود آن را تغییر داده کم یا زیاد می کنند و با نیرنگ و اغفال مردم، نتیجه را به نفع خود تمام می کنند.
6- اعلام آتش بس در چهار ماه از سال یکی از مسائلی که در بین قوانین جهاد جلب توجه می کند، مساله تعطیل جنگ در ماه های حرام است (15) . این قانون بر اساس حکم قرآن است که می فرماید: «چهار ماه از سال ماههای حرام است » .
این قانون قبل از اسلام در میان عربها نیز معمول بوده واعراب طبق این سنت، چهار ماه دست از جنگ برمی داشتند و به کارهای دیگر خود می پرداختند این قانون و سنت پسندیده به طوری که از بعضی از آیات استفاده می شود یک دستور آسمانی قدیمی بوده است و لذا مسلمانان در ماههای مقدس (اشهر حرم) آتش بس اعلام می کردند، چون این چهار ماه مورد رحمت و برکت خداست، بایستی همه مردم از جنگ احتراز کنند و هرگاه دشمنان هم به ماههای حرام احترام گذاردند و این قانون رامحترم شمارند، به مدت چهار ماه آتش بس اعلام می گردد ولی اگر دشمنان آتش بس رانقض کردند، به مسلمانان اجازه داده شده است که جلو تعدی آنان را بگیرند.
به طوری که از تفسیر و تاریخ استفاده می شود، مشرکان در این چهار ماه قانون آتش بس را مراعات نمی کردند به این معنی موقعی که مسلمانان در «اشهر حرم » دست از جنگ می کشیدند و آتش بس اعلام می نمودند مشرکان ازموقعیت سوء استفاده می کردند و به عملیات تخریبی خود همچنان ادامه می دادند و مطمئن بودند که مسلمانان طبق وظیفه مذهبی اقدام به جنگ نخواهند کرد. از این جهت مسلمانان در این چهار ماه متحمل خسارات سنگینی می شدند. و لذا با نزول آیه شریفه، حکم مزبور تفسیر گردید
«یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه، قل قتال فیه کبیر و صد عن سبیل الله و کفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اکبر عند الله..» . (16)
«درباره جنگ در ماه مقدس از تو می پرسند، بگو جنگ در این موقع بد است و موجب انحراف و بازداشتن از راه خدا و بی ایمانی به او و به مسجدالحرام می باشد ولی بیرون کردن مردم آن در نظر خدا بدتر است » .
ناگفته پیداست در این چهار ماه که جنگ به طور موقت تعطیل گردید، طرفین در این مدت بیشتر فرصت خواهند داشت که درباره جنگ، تامل کنند و خسارات سنگین و کمرشکن آن را مورد بررسی قرار دهند. مسلما طرفین بعد از آتش بس به نتیجه و ضایعات جنگ می پردازند و آن وقت می فهمند که جنگ جز بدبختی و سیه روزی ثمره ای ندارد و روی این اصل طرفین به صلح بیشتر تمایل نشان می دهند و این موضوع در موقع بحران جنگ ممکن نیست زیرا هنگامی که آتش جنگ به شدت شعله ور است، احساسات انسان اجازه نمی دهد که درباره صلح و سازش فکر کند و لذا در جنگهای امروز، چون اصلا تعطیلی و آتش بس در کار نیست، صلح و سازش نیز بسیار مشکل است، همین که کنفرانسی تشکیل می گردد تا در باره صلح مذاکره شود، حملات شدید دیگری اتفاق می افتد و زمینه صلح را از بین می برد بسیار دیده شده است در بعضی مواقع به مناسبتی طرفین به مدت کوتاه آتش بس اعلام کرده اند و چند روز جنگ تعطیل شده است، این تعطیلی موقت راه صلح رانزدیک می کند.
اسلام روی این جهات ماههای حرام را محترم شمرده و مسلمانان را در این ماهها از جنگ و جهاد و خونریزی باز داشته است و این یک موضوع اخلاقی و انسانی است که اسلام آن را مراعات نموده است.
پی نوشت ها:
1) وسائل الشیعة، ج 11، ص 49، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث اول.
2) وسائل الشیعة: ج 1، ص 50، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث دوم.
3) تاریخ طبری، ج 3، ص 93، چاپ قاهره - کامل ابن اثیر، ج 2، ص 231- 234.
4) وسائل الشیعة: ج 11، ص 50 کتاب الجهاد، باب 20 ح 4.
5) وسائل الشیعة: ج 11، ص 50، باب 20، ح 3.
6) سیره ابن هشام: ج 4، ص 70- 73، طبع مصر، 1355ه.
7) سوره مائده: 1.
8) سوره اسراء: 34.
9) سوره نحل: 90 و 91.
10) سوره توبه: 8.
11) نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص 1018 و 1019.
12) سوره انفال: 72.
13) چهره جهاد در اسلام، ص 149 تالیف نگارنده.
14) تاریخ طبری: ج 2، ص 288.
15) ماههای حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب.
16) سوره بقره: 217.