بررسی پنج روایت از « نسبی گراییِ شناختی »*

با اینکه مدتها نسبی گرایی کاملاً مردود بود اما گروهی از فیلسوفان معاصر علاقه وافری به ادعاهای نسبی گرایانه نشان می دهند

اشاره

با اینکه مدتها نسبی گرایی کاملاً مردود بود اما گروهی از فیلسوفان معاصر علاقه وافری به ادعاهای نسبی گرایانه نشان می دهند. این درحالی است که شماری دیگر، نسبی گرایی را تهدیدی بسیار جدی برای تعقل انسان تلقی می کنند. در این موارد، یکی از وظایف مهم فلسفی، تنقیح و تبیینِ محلِ بحث است بدین منظور در این مقاله به گستره ای از روایت های موجود در نسبی گرایی و تمایز آنها اشاره می شود. علاوه بر این، نویسنده با ارایه تحلیل هایی نشان می دهد هر یک از روایت ها با مشکلاتی جدی روبه رو است.

مترجم بر خود لازم می داند از لطف و عنایت نویسنده محترم پروفسور هاوارد سَنکی (Howard Sankey) استاد فلسفه دانشگاه ملبورن استرالیا به جهت ارسال این مقاله کمال سپاسگزاری را ابراز نماید.

* * *

مسئله نسبی گرایی

روزگاری، نسبی گرایی به جهت آنکه دچار مشکل «تهافت» (incoherent) بود به طور گسترده رد می شد. اما برخی فیلسوفان معاصر، علاقه وافری به ادعاهای نسبی گرایانه دارند. اینک برای شماری از فیلسوفانِ علم، انکار وجود معیارهایی عینی برای ارزیابی نظریه های علمی، امری رایج است. آن دسته از صاحب نظران در حوزه فلسفه زبان که از ضد واقع گرایی (anti-realism)پیروی می کنند معتقداند «صدق» امری است که در درون زبان یا شاکله های مفهومی (conceptualschemes) تحقق می یابد. برخی شخصیت ها در متافیزیکِ معاصر تقریبا همین سخنان را درباره واقعیت مطرح می سازند. تأمل درباره تنوع وسیع باورها و اَعمالی که مردمان مختلف در پهنه جهان انجام می دهند برخی را واداشته است تا بپندارند عملِ درست و باورِ صادق به فرهنگ هر فرد وابسته است.

اما ادعاهای نسبی گرایانه همچنان محل مشاجره و بحث است. امروزه هنوز صاحب نظرانی هستند که معتقداند بدون «معیارِ عینی» (objective standard) نمی توانیم تمایز معقولی را میان نظر خوب و احمقانه برقرار سازیم. آنان اعتقاد دارند بدون وجود معیارهایی که براساس آنها بتوانیم اعمال و باورهایمان را بسنجیم هیچ باور و عملی را نمی توانیم خوب یا عقلانی (rational)تلقی کنیم. این گروه از فیلسوفان، نسبی گرایی را تهدیدی بسیار جدی برای تعقل انسان به شمار می آورند که تمام پیشرفت هایی را که متفکران برجسته و سخت کوش در طول قرن ها در مسیر اندیشه عقلانی (rational thought) به بار آورده اند یکسره نابود می سازد.

هنگامی که بحث درباره یک مکتب آغاز می شود یکی از وظایف مهم فلسفی آن است که مسئله مورد بحث را با ارایه تمایزهای مربوط به آن تنقیح کنند. هدف ما در این نوشتار آن است که تنوع مواضع مختلف نسبی گرایانه را بررسی نماییم. بدین منظور پنج روایت از نسبی گراییِ شناختی**(cognitive relativism) را متمایز خواهیم ساخت. در اینجا صورت های غیر شناختی (non-cognitive) از نسبی گرایی مانند نسبی گرایی اخلاقی (ethical relativism) و برخی از دیدگاه های نسبی گرایانه درباره شیوه های عملِ فرهنگی (cultural practice)، مورد نظر ما نیست. با تحلیل هایی که ارائه می کنیم روشن خواهد شد که «نسبی گراییِ شناختی» با مشکلات جدّی مواجه است. هدف اصلی من آن است که نشان دهم در این مواضع، دامنه ای از روایت های متنوع و ممکن وجود دارد.

نسبی گرایی در عقلانیت (Relativism about rationality)

نخستین روایت از نسبی گرایی که مدّ نظر قرار می دهیم «نسبی گرایی در عقلانیت» است. شاید آشکارترین شکل این روایت، در کارهای اخیر در حوزه فلسفه علم رخ داده باشد. براساس دیدگاه سنتی که گروه متنوعی از فیلسوفانِ تجربه گرا در قرن بیستم از آن حمایت می کردند علم، زیر سیطره روش علمی قرار دارد که در میان دانشمندان در همه شاخه ها متداول است. البته درباره جزییات دقیق روش علمی، دیدگاه های مختلفی ابراز شده است اما عموما بر این باوراند که این روش، مستلزم استفاده از مشاهده و شیوه هایی از استنباط است که بر پایه هایی عقلانی استوار شده اند. جزییات روش علمی هرچه باشد عموما معتقداند که معیارهایی عینی را برای ارزیابی نظریه های علمی فراهم می آورد.

بخش عمده کارهایی که اخیرا در حوزه فلسفه علم انجام شده است این دیدگاه را که: «علم، زیر سیطره روش علمیِ پایدار قرار دارد»؛ طرد می کند. اینک تمایل به این نگرش ایجاد شده است که معیارهای به کار گرفته شده در علم به حسب چارچوب های نظری (theoreticalframeworks) یا زمینه ای که دانشمندان در آن کار می کنند تنوع می یابد. پال فیرابند (Paul Feyerabend) استدلال کرد در مقاطعی خاص، عملکرد دانشمندانِ واقعی، همه «قوانینِ روش شناختی» را نقض کرده است. تامس کوهن (Thomas Kuhn) نیز احتجاج کرد که بسیاری از معیارهای (standards) مورد استفاده در ارزیابی راه حل های ارائه شده برای مشکلات علمی، در ساختارهای نظریِ (theoretical structures) بزرگ تری محصوراند که او آنها را «پارادایم» (paradigm) می خواند.

انکار وجود روش علمیِ تثبیت شده، غالبا به عنوان نسبی گرایی در «عقلانیتِ علمی» تلقی می شود زیرا این دیدگاه، مستلزم آن است که باور عقلانی در علم، به حسب زمینه های نظری (thoeretical context) یا تاریخی که دانشمند در آن کار می کند امری نسبی است. به تعبیر دیگر، گمان می شود پیروی از باورهایی که براساس معیارهایی خاص در زمینه ای معین ارزیابی شده اند با پیروی از باورهایی که براساس معیارهای موجود در زمینه ای دیگر ارزیابی شده اند از نظر عقلانی برابراند [و هیچ رجحانی بر یکدیگر ندارند]. به طور خلاصه، تنوع معیارها موجب «نسبیت در عقلانیت» می شود.

اما باید توجه کنیم گفتن اینکه: «در اصولِ به کار گرفته شده در علم، به حسب زمینه های مختلف، تنوع را مشاهده می کنیم»، غیر از آن است که از این سخن، نسبی گرایی را استنتاج نماییم. زیرا برای آنکه عقلانیت، امری نسبی باشد کافی نیست که صرفا معیارهای متنوع داشته باشیم؛ چراکه تنوع در معیارها، ادعایی توصیفی (descriptive) است که فاقد هرگونه توان الزام آور [= هنجارین [(normative) می باشد. برعکس، ادعای اینکه، فلان باور، باوری عقلانی است به معنای حکم به این است که از ارزش قابل قبول برخوردار می باشد. این، [نه صرفا توصیف بلکه [نوعی ارزیابی به شمار می آید.

بنابراین برای حصول نسبیت در عقلانیت نه تنها باید معیارها متنوع باشند بلکه صِرف خشنود شدن به مجموعه ای از معیارها را باید یک ارزش عقلانی برای یک باور به شمار آوریم. اگر این مطلب، صحیح باشد آنگاه عقلانیت به حسب زمینه ای که در آن قرار دارد نسبی خواهد بود. در این معنا، هر باوری که براساس معیارهای مربوط به زمینه ای خاص تأیید شود عقلانی [= معقول [شمرده می شود. از آنجا که هر باور براساس برخی معیارهای مفروض می تواند قابل تأیید باشد نتیجه آشکار این گونه نسبیت آن است که یک باور می تواند همانند دیگر باورها، عقلانی [= معقول] شمرده شود.

مقدمه ضروری در استدلال برای اثبات «نسبی گرایی در عقلانیت» آن است که برای حصولِ عقلانیت، فقط پیروی از مجموعه ای از معیارها [هرچه می خواهند باشند] کافی است و چیز دیگری لازم نیست. از این رو انکارِ معیارها یا قوانین روش شناختیِ تثبیت شده، با نسبیت تمام عیار در باورهای معقول فاصله زیادی دارد زیرا انکار مزبور، مستلزم آن نیست که باورِ مطابق با مجموعه خاصی از معیارها و باوری که با مجموعه دیگری از معیارها سازگار است از نظر ارزش عقلانی برابر باشند. انکار وجود یک روش شناسیِ پایدار صرفا به معنای انکار ثبات اصول حاکم بر تفکر عقلانی است و این، مستلزم آن نیست که عقلانیتِ یک باور، با مجموعه ای از معیارهای منطبق با آن تضمین شده باشد. [به نحوی که نتوانیم آن را با معیارهای دیگر مورد ارزیابی قرار دهیم و نهایتا به نسبی گرایی در عقلانیت دچار شویم]

نسبی گرایی در صدق (Relativism about truth)

تمایز نهادن میان «نسبی گرایی در صدق» و و«نسبی گرایی در عقلانیت» امری ضروری است. «نسبی گرایی در عقلانیت» می گوید عقلانیت به زمینه های تاریخی یا نظری وابسته است و به حسب این زمینه ها نسبی است. اما «نسبی گرایی در صدق» این ادعا را مطرح می سازد که صدقِ هر باور یا گزاره به حسب زمینه ای که در آن قرار دارد امری نسبی می باشد. جدای از بحث درباره «نسبی گرایی در عقلانیت» امروزه فیلسوفان هنوز هم «نسبی گرایی در صدق» را به عنوان دیدگاهی که دچار «تهافت» و «تناقضِ ذاتی» (self-refu) است به طور گسترده رد می کنند.

با همان نگاه نخست آشکار می شود که «نسبی گرایی در صدق» در مقایسه با «نسبی گرایی در عقلانیت» از مقبولیت کمتری برخوردار است. برای پی بردن به دلیل این امر، فرض کنید صدق یک گزاره به حسب زمینه های مختلف، امری نسبی شمرده می شود. این نحو از نسبی دانستنِ صدق، مستلزم آن است که گزاره ای مانند P بتواند در یک زمینه، صادق و در زمینه ای دیگر کاذب باشد. این سخن به دلیل آنکه به تناقض می انجامد دچار «تهافت» است زیرا دلالت می کند گزاره P و نقیض آن هر دو صادق اند. از این رو باید بگوییم این نوع از نسبی گرایی به «تهافت» مبتلا است.

همچنین «نسبی گرایی در صدق»، «خودشِکن» (self-defeating) است. پیرو «نسبی گرایی در صدق» می گوید صدق، نسبی است. پرسشی که اینجا مطرح می شود آن است که خود این تعبیر را چگونه باید تلقی نماییم؟ آیا درستی و صدقِ نسبی گرایی را باید ادعایی مطلق (absolute)به شمار آوریم یا نسبی؟ فرض کنید «نسبی گرایی در صدق» را ادعایی مطلق بدانیم یعنی در این مورد، صدق، نسبی نباشد، در این صورت، همان چه که اظهار شده بود انکار شده است. به عبارت دیگر، این دیدگاه در عین آنکه می گوید صدق، نسبی است ولی خودِ این اظهار نظر را «غیرنسبی» (non-relative) می داند. از سوی دیگر، اگر نسبی گرایی را هم به حسب زمینه های مختلف، نسبی بدانیم آنگاه «نسبی گرایی» برای نسبی گرایان، درست و برای غیرنسبی گرایان، نادرست خواهد بود. در این صورت اگر این دیدگاه که صدق، امری نسبی است از دید غیرنسبی گرایان، کاذب باشد لازمه اش آن است که نسبی نبودن صدق برای غیر نسبی گرایان، دیدگاهی صادق و درست به شمار می آید و درصورتی که صدق، غیرنسبی باشد آنگاه «نسبی گرایی» نادرست و کاذب خواهد بود. بدین سان، این ادعا که نسبی گرایی به طور نسبی، صادق است نیز به انکار و ردّ تعابیر نسبی گرایانه می انجامد. براساس این گونه دلایل، «نسبی گرایی در صدق» از وجهه نامطلوبی در فلسفه برخوردار است. اما در آثار کوهن و فیرابند در موضوع «تحول نظریه های علمی» (scientific theory change)پیشنهادی به چشم می خورد که ممکن است به طور محدود، زمینه ای را برای «نسبی گرایی در صدق» فراهم کند. آنان این پیشنهاد را در تز خود درباره اینکه: «برخی نظریه های علمی به دلایل معناشناختی (semantic) با یکدیگر، قیاس ناپذیر (incommensurable)اند»؛ مطرح می سازند. براین اساس، برخی نظریه های متوالی (successive) و رقیب در چارچوب دستگاه هایی مفهومی (conceptual apparatus) عمل می کنند که با یکدیگر متفاوت اند. کوهن و فیرابند استدلال می کنند که در گذر از میان نظریه هایی که از نظر مفهومی متفاوت اند نوعی تبدل معناشناختی (semantic shift) در واژگان رخ می دهد که نتیجه آن، ناکامی در ترجمه تعابیری است که نظریه ها به کار می گیرند.

فرض کنید گزاره ای مانند P به تئوری T چنان مرتبط باشد که نه صدقش و نه کذبش را نمی توانیم از T به چارچوب نظریه دیگری که T¨ می خوانیم انتقال دهیم. اگر P درست باشد آنگاه به یک معنا می توانیم صدقِ P را به T مرتبط بدانیم و حتی اگر صدقِ P، وابسته به T نباشد باز نمی توانیم P را از T به T¨ انتقال دهیم. همچنین P را نیز نمی توانیم در T¨ صورت بندی نماییم. بنابراین صدقِ P با T پیوند دارد، به این معنا که تعبیر و صدق P در چارچوب T خواهد بود درحالی که نه P و نه عدم P توسط T¨ بیان شدنی نیستند. این دیدگاه با «نسبی گرایی در صدق» فاصله دارد زیرا براساس «نسبی گرایی در صدق» P به عنوان گزاره ای تلقی می شود که در یک نظریه، درست و در نظریه دیگر، نادرست خواهد بود. اما این عقیده که می توانیم گزاره ای صادق داشته باشیم که تنها از منظر تئوریکِ خاصی، دسترس پذیر است شاید همان سخنی باشد که پیروان «نسبی گرایی در صدق» در صدد بیان آن اند. زیرا این گونه نسبی گرایان منکر آن اند که صدق را بتوانیم مستقل از نظریه ها در نظر بگیریم و از سوی دیگر، به نظر می رسد «قیاس ناپذیری» نیز ارتباط نزدیکی میان صدق گزاره ها و نظریه هایی که آن گزاره ها را ادا می کنند برقرار می سازد.

نسبی گرایی معرفت شناختی (Epistemological relativism)

روایت سوم نسبی گرایی که در صدد تبیین و تمییز آنیم آمیزه ای از دو روایت پیشین به شمار می آید. این روایت از ترکیب این عقیده که: «صدق، نسبی است»؛ و این دیدگاه که: «عقلانیت نیز نسبی می باشد» پدید می آید. فیلسوفان به طور سنتی معرفت را به عنوان باورِ صادقِ موجّه (justified true belief) تصویر کرده اند به این معنا که معرفت، باوری است که به طور عقلانی ابراز شود و صادق باشد. با ترکیب «نسبی گرایی در صدق» و «نسبی گرایی در عقلانیت» به «نسبی گراییِ معرفت شناختی» یا «نسبی گرایی در معرفت» (relativism about knowledge) می رسیم.

براساس این نوع از نسبی گرایی، معرفت به حسب زمینه های مختلف، امری نسبی است. آنچه برای افراد یک فرهنگ یا پیروان یک نظریه علمی، معرفت به شمار می آید به زمینه فرهنگی یا تئوریک آنها بستگی دارد. با پذیرش اینکه: «صدق و باور معقول، وابسته و مرتبط به زمینه اند»، باور به P درصورتی معرفت تلقی می شود که در آن زمینه، صادق بوده و به طور عقلانی، باور به آن تعلق گرفته باشد. لازمه این سخن آن است که معرفت در زمینه ای خاص، ممکن است در زمینه ای دیگر، معرفت تلقی نشود. برای مثال P شاید به حسب ارتباط با زمینه ای خاص، صادق باشد و به طور عقلانی باور به آن تعلق گرفته باشد اما همین P در ارتباط با زمینه ای دیگر، کاذب باشد و از نظر عقلانی، باور به آن تعلق نگیرد.

جالب آن است که مقبولیت این نوع از نسبی گرایی در ملاحظه با مبحث عقلانیت هرچقدر باشد اما از منظر «نسبی گرایی در صدق» بسیار ناپذیرفتنی می نماید. می توانیم دقیقا به شیوه ای مشابه با آنچه برعلیه «نسبی گرایی در صدق» گفته شد استدلال کنیم «نسبی گراییِ معرفت شناختی» هم دچار تهافت است و هم به «خودشکنی» مبتلا است که این مشکل برای «نسبی گرایی معرفت شناختی» مطلوب نخواهد بود. اما طرفداران این دیدگاه ممکن است برای بهبود موقعیت شان از دو روایت بعدی که به آنها خواهیم پرداخت کمک بگیرند.

نسبی دانستن واقعیت (Relativism about reality)

گاهی گفته می شود نحوه وجود جهان و خودِ واقعیت به باورها و نظریه هایی که معتقدیم وابسته اند یا دست کم از آنها تأثیر می پذیرند. این گفته کوهن که: «جهان با تحول پارادایمِ علمی تغییر می یابد»، به طور تلویحی دلالت بر چنین موضعی دارد (تامس کوهن 1970: 111). این موضع می تواند تحولِ پارادایم را به منزله سفر در فضا تصویر کند. به تعبیر کوهن، گویی جامعه متخصص ناگهان به سیاره دیگری سفر می کنند (تامس کوهن 1970: 111). این نحوه تبدلِ جهان، مضمونی ثابت در بحث کوهن درباره انقلاب های علمی (scientific revolutions) به شمار می آید. مثلاً وی می گوید پس از وقوع یک انقلاب، دانشمندان در قبال جهانِ متفاوتی واکنش نشان می دهند.

این نحو نسبی گرایی، جهان یا واقعیتی را که دانشمندان به کاوش در آن می پردازند به نظریه ای که آنها پذیرفته اند وابسته می سازد. به دشواری می توانیم برای این دو دیدگاه، معنای محصلی در نظر بگیریم زیرا این نگرش، مشابه این ادعای نامعقول است که: «هرگاه دانشمندان، نظریه ها را تغییر می دهند واقعیت های جدیدی سر برمی آورند.» از این ادعا بدتر آن است که گفته شود: «واقعیت های متعدد و بدیلی وجود دارند که دائما با تحول نظریه ها جایگزین یکدیگر می شوند.»

معمولاً دیدگاه هایی مانند آنچه کوهن درباره تحول جهان مطرح می سازد را صورتی از نسبی گرایی تلقی نمی کنند زیرا این دیدگاه، واقعیت را به تفکر انسان وابسته می سازد و از این رو، به نظر می رسد بیش تر، روایتی از دیدگاهی باشد که سنتا ایده آلیسم خوانده می شود. به طور کلی ایده آلیسم، دیدگاهی است که می گوید آنچه وجود دارد یا خودش امر ذهنی است یا وجودش به فعالیت ذهن، وابسته است. این گونه نگرش ایده آلیستی، عقیده به واقعیت عینی را که (objectivereality) وجودش از تفکر و تجربه انسان مستقل است نفی می کند.

در اینجا می توانیم موضعی معتدل تر را مطرح کنیم که از نگرش ایده آلیستی درباره تحول جهان، معقول تر است. این دیدگاه، وجود واقعیت فیزیکی را که بیرون از ما و یا شاید هم ورای فهم ما است و مستقل از تفکر و تجربه انسان تحقق دارد می پذیرد. براساس این دیدگاه، تنها جهانی که در دسترس ما قرار دارد، جهانی «شکل داده شده» (made-up world) است. این جهانِ شکل داده شده، تا حدودی محصول تفکر و عمل انسان است و می تواند با تحول در تفکر و عمل انسان، متحول گردد. اما آن، فقط نتیجه تفکر و عمل انسان نیست. واقعیت مستقلی که ورای تفکر انسان قرار دارد محدودیت ها و قیودی را بر «جهانِ شکل داده شده» اِعمال می کند زیرا در قالب تجربه حسی بر ما تأثیر می گذارد. بنابراین ما باید ساخته های خود را به گونه ای قالب ریزی نماییم تا با شکل خامِ اشیایی که از راه حواسمان آشکار می شوند تناسب داشته باشند. این روایت از نسبی گرایی با این وظیفه دشوار روبه رو است که باید از دیدگاه ایده آلیستیِ نامعقول و افراطی درباره تحول جهان که سراسر واقعیت را نادیده می گیرد اجتناب نماید. از یک سو، این نوع نسبی گرایی باید از بها دادن بیش از حد به تجربه در تثبیت شاکله های باورهایمان بپرهیزد والاّ چشم انداز محدودی برای تنوع اساسی در جهانِ شکل داده شده وجود خواهد داشت و از سوی دیگر، این روند نباید کاملاً مهارگسیخته باشد وگرنه تفاوتی میان مفهوم «واقعیتِ ساخته شده» که قایلان به دیدگاه ساخت گرایی مطرح می سازند و «تحول جهان» (world-change) که ایده آلیست ها به آن معتقداند، باقی نمی ماند.

نسبی گرایی مفهومی (Conceptual relativism)

یکی از راه های حفظِ واقعیت مستقل از ذهن، و توجه به آن در هنگام انتقال معرفتی، تمسک به «نسبی گرایی مفهومی» است. «نسبی گرایی مفهومی» عبارت است از دیدگاهی که براساس آن، شاکله های مفهومیِ متعددی وجود دارند که هیچ یک از آنها نسبت به دیگری برتری ندارد یا دست کم نمی توان این برتری را نشان داد. براساس این دیدگاه، واقعیت فی نفسه، یک شی ء کانتی (Kantian thing) است که در پسِ نقابی از «نمودها» مخفی است. این تلقی از صدق و واقعیت، توسط کسانی صورت می گیرد که شاکله مفهومیِ خاصی را به کار می گیرند. درنتیجه، از نقطه نظر معرفت شناسی، باورها و نظریه هایی که به شدت با هم متخالف اند ولی در چارچوب یک شاکله مفهومی تبیین می شوند، نسبت به دیگر باورها و نظریه هایی که در شاکله مفهومیِ متفاوتی تشریح می گردند بهتر یا بدتر نیستند. اما «شاکله مفهومی» چیست؟

اینکه شاکله مفهومی چه باشد بستگی به نوعی از «نسبی گرایی مفهومی» دارد که مورد نظر قرار می گیرد. به طور کلی شاکله مفهومی عبارت است از مجموعه ای از مفاهیم که با واژگانِ توصیفیِ خاصی همراه است. گاهی شاکله های مفهومی را به عنوان نظام هایی بنیادی از مقولات می دانند که به وسیله آنها جهان به انواع متنوعی از اشیا تقسیم می شود. براساس نگرش نومینالیستی گاهی شاکله های مفهومی با مجموعه گزاره های زبانی طبیعی خاص یا زبان هایی که با آن ارتباط نزدیک دارند یکی انگاشته می شوند.

همچنین شاکله های مفهومی را شاید بتوانیم به عنوان موجودات منطقه ای تر تلقی کنیم مانند «دستگاه مفهومی» در یک نظریه خاص. شیمیِ مبتنی بر فلوژیستون (phlogiston) در قبال شیمیِ مبتنی بر اکسیژن نمونه ای از دستگاه های مفهومیِ بدیل را نشان می دهد. شیمی دانانی که در قرن هیجدهم، این علم را بر فلوژیستون مبتنی ساخته بودند از اشیایی مانند فلوژیستون، هوای محتوی فلوژیستون، هوای تخلیه شده از فلوژیستون و هوای قابل احتراق سخن می گفتند. شیمی دانانی که از وجود اکسیژن طرفداری می کردند به پیروی از لاوازیه (Lavoisier)، مفاهیم آشناتری مانند اکسیژن، هیدروژن و نیتروژن را به کار می گرفتند. نظریه های فلوژیستون و اکسیژن، نمونه هایی از نظریه های علمی به شمار می آیند که دستگاه های مفهومیِ متمایزی را برای مجموعه مشترکی از پدیده ها به کار می گرفتند.

«نسبی گرایی مفهومی» از بازاندیشی درباره «شاکله های متعدد مفهومی» و نیز نقش مفاهیم در شناخت (cogition) پدید می آید. شاکله مفهومی هم در توصیف حقیقت مشاهده شده (observed fact) و هم در توضیح مشاهده، میان مشاهده گر و واقعیت حایل می شود. براین اساس، برای هیچ یک از افراد انسان ممکن نیست بتواند خود را از دستگاه مفهومیِ ذاتیش جدا سازد و به نظاره یا تشریح واقعیت به صورت ناب و خالص، بپردازد. ذاتِ واقعیت جدای از پوشش های مفهومیِ آن چیزی نیست که از نظر معرفتی، برای ما دسترس پذیر باشد. از آنجا که زایل نمودن همه شاکله های مفهومی از انسان، شدنی نیست، بنابراین اتخاذ موضعی بی طرفانه، ورای شاکله مفهومی خاصی که هر کس دارد و مقایسه آن با واقعیت نیز امری ناممکن است.

به همین ترتیب، هیچ کس هرگز نمی تواند به فراتر از تمام شاکله های مفهومی گام نهد و شاکله های مفهومی رقیب و بدیل را با واقعیت مقایسه کند.

برآیندِ این دیدگاه آن است که هرگز ممکن نیست در موضعی قرار گیریم که بگوییم بعضی شاکله های مفهومی نسبت به برخی دیگر، تطابق بهتری با ساختار قطعی و مطلقِ اصلِ جهان دارد. به تعبیر دیگر، آزمودن شاکله های مفهومی مختلف با واقعیت، برای پی بردن به اینکه کدام شاکله مفهومی به درستی از خودِ واقعیت حکایت می کند امری غیرممکن است. بنابراین نمی توانیم دریابیم یک نظریه و شاکله مفهومیِ متعلق به آن، درست است ولی نظریه دیگر با شاکله مفهومی متفاوتی که دارد نادرست است.

به همین ترتیب، چون بیرون آمدن از لباس شاکله های مفهومی، شدنی نیست پس ابزار بی طرفانه ای برای مقایسه نظریه های رقیب، که از «شاکله های مفهومیِ» متفاوت و بدیل برخوردارند وجود ندارد. براین اساس، طرفداران نظریه های رقیب نمی توانند به جملات بی طرفانه و خنثی (neutra statements) تمسک کنند که آن جملات بتوانند بیانگر قراین یا معیارهای ارزیابی برای سنجش نظریه های رقیب باشند. زیرا طرفداران نظریه های رقیب، نوعی از معیارها و گزاره های مشاهدتی (observation statements) را می پذیرند که براساس «شاکله های مفهومیِ» آنان بیان می شود. اگر این سخنان را بپذیریم آنگاه به مشاهده های خنثی [= بی طرفانه[ (neutral obsrvation) که در قالب اصطلاح های خنثی بیان شده باشند یا به معیارهای ارزیابی بی طرفانه هرگز دست نخواهیم یافت. بنابراین، راهی برای تصمیم گیری درباره اینکه کدام نظریه را باید بپذیریم وجود نخواهد داشت.

نقطه ضعف اساسی در «نسبی گرایی مفهومی» آن است که فرض می کند ارزیابی عینی و نقّادانه یک نظریه نیازمند آن است که همه مفاهیمی را که در اختیار داریم کنار بگذاریم. اما بحث مربوط به اکسیژن و فلوژیستون در شیمی، مثال نقض برای این دیدگاه به شمار می آید. [در تاریخ علم شیمی] هم طرفداران نظریه فلوژیستون و هم طرفداران نظریه وجود اکسیژن، افزایش وزن در فلزهای اکسید شده را مشکلی برای شیمی مبتنی بر پذیرش فلوژیستون به شمار می آورند هرچند هر یک از این دو گروه، روند اُکسایش (oxidation) را به شیوه های مختلف توضیح می دادند. پس از چندی به دلیل مشکل فوق و دیگر دشواری های مفهومی، شیمی مبتنی بر فلوژیستون به تدریج حامیان خود را از دست داد و تضعیف شد و نهایتا نظریه وجود اکسیژن به موفقیت دست یافت. اگرچه نمی توانیم یک شاکله مفهومی را مستقیما با واقعیت تنظیم نماییم اما آنجا که تجربه و پیش بینی دچار تعارض می شوند یا در مواردی که برخی داده ها با نظریه سازگار نیستند این مجال وجود دارد که دیدگاه های خود را با «واقعیت» بیازماییم هرچند این آزمون گاهی با خطا همراه باشد. اگرچه اینک تجربه گرایی در علم از اعتبار افتاده است اما این بدان معنا نیست که تجربه از «نقشِ معرفتی» برخوردار نباشد.

نتیجه گیری

هدف اصلی این مقاله تاکید بر گستره ای از روایت های موجود در «نسبی گرایی شناختی» بود. اما در عین حال به دشواری هایی که هر یک از روایت های مختلف با آنها مواجه اند اشاره نمودیم. دیدیم یکی از بانفوذترین روایت ها یعنی نسبی گرایی در عقلانیت از فقدان استدلال برای گذار از «تنوع معیارها» به «نسبیتِ عقلانیت به حسب معیارها» رنج می برد. «نسبی گرایی در صدق» به تناقض مبتلا است و پیامد «نسبی دانستنِ معرفت» نیز ابتلا به همین مشکل است. «نسبی دانستنِ واقعیت» با خطر سقوط به نوعی ایده آلیسم بی معنا و پوچ مواجه است. مشکل «نسبی گرایی مفهومی» آن است که نقش شواهد و قراینِ تجربی را کوچک جلوه می دهد.

مخفی نیست که روایت های مختلف نسبی گرایی ممکن است [در ارتباط با افراد گوناگون]، موقعیت های متفاوتی داشته باشند مثلاً یک فرد می تواند از «نسبی گرایی در عقلانیت» جانبداری کند اما انواع دیگر «نسبی گرایی شناختی» را رد نماید یا فرد دیگری ممکن است «نسبی گرایی در صدق» را با «نسبی دانستنِ واقعیت» بیامیزد تا شاید برای گریز از اشکال تهافت در «نسبی گرایی در صدق» مفرّی بیابد. به نظر من، امروزه ترکیب خاصی از روایت های فوق بیش ترین مناسبت را یافته است. این ترکیب آمیزه ای است از «نسبی گرایی در عقلانیت» و نوعی «نسبی گرایی در صدق» که به طور محدود بر مبنای «قیاس ناپذیری» استوار است همراه با نوعی «نسبی گرایی مفهومی» که وجود واقعیت مستقل از ذهن را می پذیرد. اما برای این گروه از نسبی گرایان به مانند رقبای آنان [= پیروان روایت های دیگر[ این مسئله مهم همچنان باقی می ماند که تغییر در باورهای عقلانی به چه میزان در معرض محدودیت های عینی (objective)قرار می گیرد.

پی نوشت ها

*. مشخصات اصل مقاله به قرار زیر است:

Sankey, Howard. 1993. Five Varieties of Cognitive Relativism. in: Cogito Vol 7. No 2. pp. 106-111.

**. cognitive relativism اگرچه می توان این اصطلاح را به نسبی گرایی معرفتی ترجمه نمود اما با توجه به سیاق بحث و اینکه نویسنده، نسبی گرایی معرفتی (epistemological relativism) را از اقسام relativism cognitiveبه شمار می آورد معادلِ «نسبی گرایی شناختی» مناسب تر به نظر می رسد که با cogition (به معنای شناخت) هم ریشه است. (مترجم)

منبع

Kuhn, Thomas S. 1970. The Structure of Scientific Revolutions, 2nd edn. Chicago: University of Chicago Press.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان