ماجرای تعطیلی درس علامه طباطبایی ره
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی):
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) ضمن سخنانی در جمع فضلای قم در اشاره به این قضیه می فرمایند:“در گذشته در حوزه ی قم با فلسفه و وجود مرحوم آقای «طباطبایی» مخالفت می شد. می دانید درس اسفار ایشان به دستور تعطیل گردید و ایشان مجبور شد شفا تدریس کند. در دوره ی اخیر، قم مرکز حوزه ی فلسفی ما بوده است؛ آقای طباطبایی هم انسان کاملاً متشرّع، مواظب، دائم الذّکر، متعبّد، اهل تفسیر و اهل حدیث بوده؛ مراتب علمی و فقه و اصولش هم طوری نبوده که کسی بتواند آنها را انکار کند؛ درعین حال کسی مثل آقای طباطبایی که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، این طور مورد تهاجم قرار گرفت. نتیجه چیست؟ نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفی ما در جامعه و بین علمای دین محدود است. با بودنِ استادی مثل آقای طباطبایی، جا داشت امروز تعداد زیادی استاد درجه ی یک از تلامذه ی ایشان در قم و دیگر شهرستانها داشته باشیم. آقای طباطبایی فرد فعّالی بود؛ بنابراین جریان فلسفی ای که به وسیله ی ایشان پایه گذاری شد، باید به شکل وسیعی گسترش پیدا می کرد، که نکرده است. البته ما همان وقت مقلّد آقای «بروجردی» بودیم و الآن هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه می کنیم؛ اما بالاخره هرچه بود، نتیجه اش این شد. این نباید تکرار شود. فلسفه ی اسلامی فقه اکبر است؛ پایه ی دین است؛ مبنای همه ی معارف دینی در ذهن و عمل خارجی انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و بِرویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.[1]
مرحوم حجت الإسلام و المسلمین دوانی:
مرحوم حجت الإسلام و المسلمین دوانی در این باره خاطره ای از رهبر عظیم الشأن و فقید انقلاب قدّس سرّه نقل می کند: در سال 1388 ه.ق شنیدیم به مرحوم آیت الله بروجردی گفته اند که آقای طباطبائی با این درس مفصلی که برای حکمت و فلسفه خود به راه انداخته، به حوزه علمیه ضربه می زند، چرا که حوزه اساسش بر تدریس و نشر علوم دینی، فقه، اصول و حدیث گذاشته شده است. جوسازی بر علیه مرحوم علامه طباطبائی به لحظه های بحرانی ای رسیده بود. از این رو، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم که در حمایت از علامه طباطبائی دست به کار شویم و جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیریم. تمام ترس ما از این بود که مبادا مرحوم آیت الله بروجردی حرفی بزند و افراد مغرض آن را دامن بزنند و در نتیجه کار بر علامه طباطبائی سخت شود. اما نمی دانستیم چه کنیم یا کار را از کجا پیگیری کنم. سرانجام تصمیم گرفتیم به نزد امام خمینی برویم و چاره کار را از ایشان بخواهیم. چرا که ایشان هم فقیه مصلح بودند و هم حکیم و استاد بزرگ فلسفه؛ با اینکه شنیدیم که امام کسالت دارند و سرما خورده اند، ولی چاره نبود؛ شرایط از حساسیت زیادی برخوردار بود. در یکی از همان شب ها با دو-سه نفر از افراد فاضل به خدمت امام رفتیم. ایشان طبق معمول، با قلم نی و دوات قدیمی، با خط خوش و زیبای خود، مشغول نوشتن درسی بودند که در همان روزها به تدریس آن مشغول بودند. سلام کردیم و نشستیم. امام آخرین سطر را بر روی کاغذ لیمویی صیقل زده ای به سبک قدما نوشتند و قلم را در جاقلمی دوات گذاشتند. سپس ضمن احوالپرسی از ما منتظر ماندند که بدانند برای چه آمده ایم. یکی از ما گفت: شما خودتان استاد فلسفه حوزه علمیه بوده اید. این روزها بر اثر گسترش مکتب مادی و تبلیغات الحادی، تدریس فلسفه بیش از هر وقت دیگر لازم و ضروری است. فعلاً آقای طباطبائی پیشرو استادانی است که در حوزه، فلسفه تدریس می کنند. شنیده ایم در نزد آیت الله بروجردی بر ضد ایشان جوسازی شده و ممکن است تصمیم حادی بگیرند و عکس العمل نشان دهند که به زیان آقای طباطبائی تمام شود. خلاصه، از ایشان خواستیم که هرطور شده با آیت الله بروجردی ملاقات کنند و اگر بتوانند ایشان را متوجه غرض ورزی های اطرافیان یا ساده اندیشان بکنند. اما امام فرمودند: نمی شود در این باره چیزی به آقای بروجردی گفت. و چون یکی از دوستان اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند: من چه کنم، کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی گذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد. پس از چند لحظه سکوت، اضافه کردند: آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.
بعد امام گفتند: آقای طباطبائی مرد بزرگی است، حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. ولی من شنیده ام که این روزها خیلی ها به درس فلسفه ایشان می روند. من عرض کردم، بله. فرمودند: مثلاً چقدر؟ گفتم، صبح ها در مسجد سلماسی اسفار می گویند و بنده هم می روم، حدود 200-300 نفر هستند. فرمودند: شنیده ام آشیخ حسینعلی (آیت الله منتظری) هم در مسجد امام حکمت می گوید؟ عرض کردم، بله ایشان هم شرح منظومه تدریس می کنند، بنده هم می روم و حدود یکصد و پنجاه نفر شاگرد فلسفه دارند. حضرت امام (ره) به یکی از فضلای حاضر که او نیز از شاگردان معروف خود امام بود فرمودند: تو هم که شنیده ام فلسفه می گویی! آن فرد فاضل گفت: بله. امام فرمودند: چقدر پای درس تو می آیند؟ گفت: حدود پنجاه نفر.در این لحظه امام با ناراحتی فرمودند: خوب، ببینید کی حوزه های علمی شیعه اینقدر فلسفه خوان داشته است؟ آیا اینها همه فلسفه را می فهمند؟ فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به خصوص در حوزه های علمیه؛ اینقدر زیاد و برای همه کس درس نگویید و اجازه ندهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه اینها اهل هستند؛ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند. سپس مکث کردند و افزودند: وقتی من در صحن حضرت معصومه (سلام الله علیها) حکمت درس می گفتم، حجره ای را انتخاب کرده بودم که حدود 17 نفر جا داشت. عمداً چنان جایی را انتخاب کرده بودم که بیشتر نیایند. به آنهایی که می آمدند و افراد خاص و شناخته شده ای هم بودند می گفتم، درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیده اید، اجازه می دهم بیایید وگرنه شما نباید فلسفه بخوانید چون مطالب را درک نمی کنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من؛ چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه خوانده ایم.
بعد فرمودند: اگر من هم جای آقای بروجردی و رئیس و سرپرست حوزه بودم، از این همه فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت می کردم. وضع حوزه برای فقه و اصول و حدیث و تفسیر و علوم دینی است. البته در کنار آن هم عده ای که مستعد هستند، -مخصوصاً این روزها- با حفظ شرایط و رعایت وضع حوزه و مسئولیتی که فقیه مرجع مسئول حوزه دارد، می توانند معقول بخوانند که کمک به علوم دینی آنها بکند و بتوانند در برابر خصم مسلح باشند؛ ولی نه با این وسعت و این همه سروصدا از درس و بحث و چاپ و نشر کتاب های فلسفه آن هم در حوزه. آنگاه افزودند: آقای بروجردی را نمی شود دید، آن هم برای این کار؛ نمی گذارند آنطور که می خواهید مطالب را به ایشان برسانند. به نظرم خوب است آقای طباطبائی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و مسافرت بروند تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عده کمتری و در گوشه ای درس خود را بگویند. آشیخ حسینعلی هم درس فلسفه را کمتر بگوید. فعلاً صلاح در این است. تا بعد چه بشود … یکی-دو روز بعد جریان را به استاد فقید علامه طباطبائی گفتیم و ایشان هم که در آغاز حاضر به این کار نبودند سرانجام قبول کردند و به مسافرت رفتند. به این ترتیب ماجرا پایان گرفت.[2]
حضرت علامه آیت الله حسینی طهرانی:
حضرت علامه آیت الله حسینی طهرانی در نقل این ماجرا می فرمایند: مهاجرت علاّمۀ طباطبائی به قم و تحمّل این همه مشکلات، و دوری از وطن مألوف، برای احیای امر معنویّت و اداء رسالت الهی در نشر و تبلیغ دین، و رشد افکار طلاّب و تصحیح عقائد حقّه، و نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزکیۀ اخلاق و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله و ربط با عالم معنی می باشد.چنانکه آن فقید سعید فرمودند: من وقتی از تبریز به قم آمدم و درس «أسفار» را شروع کردم، و طلاّب بر درس گرد آمدند و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا می کردند؛ حضرت آیت الله بروجردی رحمت الله علیه اوّلاً دستور دادند که شهریّۀ طلاّبی را که به درس «أسفار» می آیند قطع کنند. و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا چه کنم؟ اگر شهریّۀ طلاّب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهای دور آمده اند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟ و اگر من بخاطر شهریّۀ طلاّب، تدریس «أسفار» را ترک کنم لطمه به سطح علمی و عقیدتی طلاّب وارد می آید!؟ من همینطور در تحیّر به سر می بردم، تا بالاخره یک روز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسی می خواستم برگردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روی کرسی اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس «أسفار» را ترک کنم، یا نه؟ این غزل آمد:
من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از مِی وقت گل دیوانه باشم گر کنم
چون صبا مجموعۀ گُل را به آب لطف شست کج دلم خوان گر نظر بر صفحۀ دفتر کنم
عشق دُردانه است و من غوّاص و دریا میکده سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
لاله ساغر گیر و نرگس مست و برما نام فسق داوری دارم بـســـی یا ربّ کــرا داور کنم
بازکش یکدم عنان ای تُرک شهرآشوب من تا ز اشک و چهره، راهت پر زر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعلِ اشک دارم گنجها کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست کی طمع در گردش گردونِ دون پرور کنم
گر چه گردآلودِ فقرم، شرم باد از همّتم گر به آب چشمۀ خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمۀ کوثر کنم
دوش لعلش عشوه ای میداد حافظ را ولی من نه آنم کز وی این افسانها باور کنم
باری، دیدم عجیب غزلی است؛ این غزل می فهماند که تدریس «أسفار» لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکی است. و ثانیاً یا همان روز یا روز بعد، آقای حاج أحمد خادم خود را به منزل ما فرستادند، و بدینگونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانی در حوزۀ علمیّۀ اصفهان نزد مرحوم جهانگیر خان «أسفار» می خواندیم ولی مخفیانه؛ چند نفر بودیم، و خُفیه بدرس ایشان می رفتیم، و امّا درس «أسفار» علنی در حوزۀ رسمی به هیچ وجه صلاح نیست و باید ترک شود! من در جواب گفتم: به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید که این درس های متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول، ما هم خوانده ایم؛ و از عهدۀ تدریس و تشکیل حوزه های درسی آن برخواهیم آمد و از دیگران کمبودی نداریم. من که از تبریز به قم آمده ام فقط و فقط برای تصحیح عقائد طلاّب بر اساس حقّ، و مبارزۀ با عقائد باطلۀ مادّیّین و غیرهم می باشد. در آن زمان که حضرت آیت الله با چند نفر خُفیةً به درس مرحوم جهانگیرخان می رفتند، طلاّب و قاطبۀ مردم بحمدالله مؤمن و دارای عقیدۀ پاک بودند؛ و نیازی به تشکیل حوزه های علنی «أسفار» نبود؛ ولی امروزه هر طلبه ای که وارد دروازۀ قم می شود با چند چمدان (جامه دان ) پر از شبهات و اشکالات وارد می شود! و امروزه باید بدرد طلاّب رسید؛ و آنها را برای مبارزۀ با ماتریالیست ها و مادّیّین بر اساس صحیح آماده کرد، و فلسفۀ حقّۀ اسلامیّه را بدانها آموخت؛ و ما تدریس «أسفار» را ترک نمی کنیم. ولی در عین حال من آیت الله را حاکم شرع می دانم؛ اگر حکم کنند بر ترک «أسفار» مسأله صورت دیگری به خود خواهد گرفت. علاّمه فرمودند: پس از این پیام؛ آیت الله بروجردی دیگر به هیچ وجه متعرّض ما نشدند، و ما سالهای سال بتدریس فلسفه از «شفاء» و «أسفار» و غیرهما مشغول بودیم. و هر وقت آیت الله برخوردی با ما برخورد داشتند بسیار احترام می گذاردند، و یک روز یک جلد قرآن کریم که از بهترین و صحیح ترین طبع ها بود بعنوان هدیّه برای ما فرستادند.[3]
حضرت آیت الله مصباح یزدی:
حضرت آیت الله مصباح یزدی نیز در این باره می فرماید:هنگامی که علامه به قم آمد، برای خویش وظیفه الهی دانست که درس تفسیری را در حوزه بنیان نهد و نیز درس فلسفه ای را برای تقویت بنیه عقلانی طلاب شروع کند و تمام تبعات و عوارض آن را که چندان هم مطلوب نبود، تحمل کند، بی مناسبت نیست در این مورد به خاطره ای اشاره کنم.
در اوایل شروع این تلاش برخی افراد از بعضی شهرها از جمله مشهد و نجف به آیت الله بروجردی نامه نوشتند: با توجه به اینکه در فلسفه انحرافاتی وجود دارد که موجب فساد عقیده می شود چرا باید در حوزه علمیه قم درس فلسفه به طور رسمی وجود داشته باشد و صدها نفر نیز در آن شرکت کنند؟ سرانجام آنقدر به آیت الله بروجردی فشار آوردند که ایشان پیشکارشان را خدمت علامه فرستادند و پیغام دادند: (این را من از خود مرحوم علامه طباطبائی شنیدم) که من (آیت الله بروجردی) با فلسفه مخالف نیستم. خودم هم در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقائی حکمت خوانده ام ولی آن زمان، استاد شاگردانی را انتخاب می کرد که مستعد و عمیق باشند و به کسانی که توانای فکری و صلاحیت علمی نداشتند، اجازه نمی داد در درس حضور یابند اما شنیده ام درس شما عمومی است و افرادی شرکت می کنند که استعداد درک همه مطالب را ندارند. استاد ما، فلسفه را در اتاق دربسته ای تدریس می کرد و همان شاگردانی که صلاحیت لازم را دارا بودند، حضور می یافتند ولی چون جلسه درسی شما عمومی است و هرکس بخواهد شرکت می کند، این موجب می شود عده ای از شاگردان در برداشت از منابع فلسفی دچار شبهاتی شوند ولی پاسخ آنها را نتوانند درک کنند. لذا اگر صلاح می دانید، درستان را محدود کنید و به کسانی اجازه دهید حضور یابند که توانایی درک پاسخ شبهات را داشته باشند.
علامه می افزاید: جوابی شفاهی به پیشکار آیت الله بروجردی، برای ایشان دادم ولی بیم آن را داشتم که این فرد نتواند مطلب را به درستی برای آقا بیان کند، از این روی، نامه ای را برای آن مرجع بزرگ نگاشتم و حاصلش این بود که: وقتی به قم آمدم مطالعه ای در وضع موجود حوزه علمیه این شهر نمودم و در مورد نیازهای اجتماعی فکر کردم و اینها را با هم سنجیدم و ملاحظه کردم جامعه اسلامی نیاز به این دارد که اسلام را با عنایت به منابع اصیل خود بشناسد و بتواند از معارف اسلامی دفاع کند که وظیفه اصلی روحانیت هم در درجه اول همین است و شناخت اسلام به طوری که بتواند از مواضع اسلامی صیانت نماید، وظیفه مهمی است و ما سه منبع داریم یکی کتاب خدا (قرآن)، دوم سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه هدی (علیهم السلام) و سوم هم عقل که باید به کمک آن اعتقادات اولیه را اثبات نمود و از آنها دفاع کرد. برای کسانی که به قرآن کریم و حدیث اعتقادی ندارند، نمی شود معارف اسلامی را از راه نقل مورد استفاده قرار داد و لازم است شبهات، و سوالات آنان را به کمک دلیل های عقلی پاسخ داد. بنابراین باید در حوزه، درسی داشته باشیم که طلبه را آنچنان از لحاظ استدلال تقویت نماید که بتواند عقاید اسلامی را اثبات کند و از مواضع آیین اسلام به صورت منطقی و با دلایل عقل پسند دفاع کند.
آنچه که در حوزه رواج داشت، درس فقه و اصول بود که از بخشی از سنت استفاده می کرد، یعنی به روایاتی نظر داشت که به فقه و اصول مربوط بود، و از سایر احادیث، قرآن کریم و حکمت خبری نبود. به علاوه در حوزه این ضرورت احساس می گردید که غیر از دروس رسمی که مفاهیم را به فراگیران انتقال می دهد، درس تربیت اخلاقی هم باشد که در روح و روان و رفتار افراد تحول ایجاد کند. من وظیفه خود دانستم به اندازه ای که برایم موثر است در رفع این نواقص بکوشم لذا سه درس تفسیر، اخلاق و حکمت را شروع کردم.
علامه افزود: بعد از مدتی درس اخلاق را تعطیل کردم تا مانع از برنامه های دیگرم نشود زیرا همانگونه که پیش بینی می شد موجب بروز برچسب هایی شد که اگر ادامه می یافت بر سایر فعالیت های علمی لطمه می زد. اما در مورد ترس تفسیر می دانستم که مرا به بی سوادی متهم می کنند، چون جو حاکم چنین بود که اگر کسی به تفسیر می پرداخت نشانه این بود که بر علوم دیگر احاطه ندارد و این شیوه علامت کم مایه بودن استاد به شمار می رفت! من حدس می زدم این برچسب را به من خواهند زد ولی هرچه فکر کردم آن را عذری برای ترک تکلیف ندانستم. ولی در مورد درس فلسفه می دانستم اتهاماتی در پی خواهد داشت، آنها را نیز عذری برای متوقف نمودن این رشته از معارف اسلامی ندیدم. این که فرمودید در آن زمان افرادی گزینش می شدند تا برایشان حکمت بگویند با زمان کنونی تفاوت دارد زیرا در آن زمان شبهات اعتقادی در منابع و بحث های فلسفی عنوان می گردید و اهل نظر در صدد پاسخ گویی آنها بر می آمدند، اما امروز شبهات اعتقادی و الحادی نقل قهوه خانه هاست و بین مردم منتشر شده است و چون به صورت عمومی و فراگیر درآمده، دیگر نمی شود چند نفری را انتخاب کرد و به آنان درس گفت و از این راه به شبهه ها جواب داد. آنگونه تدریس با این زمان و گسترش شبهه ها تناسبی ندارد و تربیت عده ای معدود گره گشا نخواهد بود.
در خاتمه این نظری است که من دارم و بر اساس آن واجب دانسته ام که اینگونه درس ها را ادامه دهم و تداوم آنها را برای خویش واجب شرعی می دانم، با این وجود اطاعت از شما (یعنی آیت الله بروجردی) و جلوگیری از اختلاف را هم لازم می دانم. اگر شما امر بفرمایید عذری است مورد قبول در پیشگاه پروردگار متعال ولی اگر غیر از این است به آنچه به عنوان وظیفه خود تشخیص داده ام عمل خواهم کرد.
این نامه را علامه برای آیت الله بروجردی ارسال نمود، ایشان بار دیگر پیشکارشان را فرستادند و به علامه پیغام دادند: هرچه تشخیص می دهید همان را عمل کنید. در این میان چند روزی طول کشید تا پاسخ مرحوم آیت الله بروجردی به دست علامه برسد و در این مدت استاد، درس های خود را تعطیل کردند و برای ما که در جریان امر نبودیم مایه شگفتی بود که چرا درس ها تعطیل گردیده است، بعداً متوجه شدیم ایشان به احترام فرمایش آیت الله بروجردی درس های خود را ادامه ندادند و بعد از آن که آن مرجع عالیقدر اجازه دادند مشغول تدریس شدند. این رفتار مخلصانه و مؤدبانه علامه پشتوانه ای قوی گردید تا دیگر به درس های ایشان اعتراضی نشود.[4]
پی نوشت ها
[1] بیانات مقام معظم رهبری در دیدار گروهی از فضلای حوزه علمیه قم 29 دی ماه 1382
[2] سلسله موی دوست، خاطرات دوران تدریس امام خمینی(ره)، صص97 - 100
[3] مهرتابان، یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه، صص 103 - 106
[4] تماشای فرزانگی و فروزندگی صص 66 - 70