ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

رضا

بابا در تمام سال‌های خدمتش مشتاقانه به دنبال شهادت بود. وقتی پدرم از بازنشستگی‌اش صحبت می‌کرد غمی در چهره‌اش نمایان می‌شد. دوست داشت این همه دویدن برای یک هدف والا باشد و اینکه آخرش ختم به خیر شود.
محمد بن یعقوب کلینی (م329) می نویسد: مأمون، علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را از راه بصره و شیراز (که شیعیان کمتری داشت) به مرو برد.[1]
امامان معصوم(ع) چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های حکمت الهی هستند که چون چراغی پرفروغ و خاموش نشدنی فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با اندیشه ها و افکار منوّر خود، تاریکی های جهل را از بین برده و در هر زمان امید حق ستیزان را نومید می ساختند.
خبر شهادت حاج قاسم در روزهایی که دیگر امکان حضورم در سوریه وجود نداشت حالم را بدتر کرد. او را ندیده بودم حتی یکبار اما این کم‌سعادتی باعث نمی‌شد تا بد حالی‌ام کم از آنها باشد که سالها در کنارش بودند.
امامان معصوم(ع) چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های حکمت الهی هستند که چون چراغی پرفروغ و خاموش نشدنی فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با اندیشه ها و افکار منوّر خود، تاریکی های جهل را از بین برده و در هر زمان امید حق ستیزان را نومید می ساختند.
امروز، عمارت بلند آوازه توس، غربت است و بر بالای این بنای شهیر، کبوتری نیست که نالان نباشد. بر بالای این بنای غریب، آسمان نیز به اشک ریزی ابرها تن داده است. مشهد، شعرهای «دعبل» را به همراه دارد که هم صدا با رشته های روشن باران می گرید. محفلی از مرثیه است و حرم، با تن پوشی از رنگ های عزلت، هم زبان غزل های اندوه زاست.
چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچه‌های همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمی‌خواست قبول کند که او نعمت‌الله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
گویا قصدشان کشتن بچه مدرسه‌ای‌های ایرانی بود. پلیس مجبور بود مدارس بچه‌ها را جابه جا کند. یک هفته مدارس را تعطیل کردند. شرایط معصومه خیلی سخت بود. گریه می‌کرد. اما آرام نمی شد...
خیلی اصرار کردم بگذارند بروم سوریه دنبال تو اما اجازه ندادند. بعد بیست روز بیکرت را برگرداندند. بیست روز زیر آفتاب بودی. خودمانیم نوید چقدر لباس پاسداری به تو می‌آمد. خوشگل تر از همیشه شده بودی.
نوبتم ‌می‌شود؛ صورتم را ‌می‌چسبانم به ضریح؛ به قبر امام نگاه ‌می‌کنم؛ به پارچه سنگدوزی شده قبر خیره ‌می‌شوم؛ به زن‌هایی که این مرواریدها و سنگها را با عشق به‌ پارچه دوخته‌اند فکر ‌می‌کنم.
پیشخوان