ایان؛ اندرو رابینسون، در اواخر سال 2017، برگهکاغذی حاوی یک جملۀ 13 کلمهای به زبان آلمانی و دستخط آلبرت آینشتاین را در مزایدهای در اورشلیم به فروش گذاشتند. این شهر منزلگاه آرشیوهای آینشتاین است، آرشیوی که خود او قبل از مرگش در سال 1955، وصیت کرده بود به دانشگاه عبری برسد.
آینشتاین در دهۀ 1920 کمک زیادی در تأسیس این مؤسسه نموده بود. آرشیو آلبرت آینشتاین اکنون حاوی بیش از 30000 سند است که چندین برابر بیشتر از آرشیو گالیله و نیوتن بوده و به آرشیو ناپلئون بناپارت نزدیک است. اما منشاء این برگۀ خاص به رغم وجود یک کپی از آن در مجموعه، ربطی به آرشیو نداشت و قضیهاش بسیار جالبتر بود.
این برگه را آینشتاین با نوشتافزار هتل امپراتوری توکیو در ژاپن نوشته و امضاء کرده بود. تاریخ روی برگه نوامبر 1922 را نشان میدهد، یعنی همان ماهی که آینشتاین جایزۀ نوبل فیزیک را دریافت کرد. او در طول سخنرانیهای شدیداً پرمخاطب خود در ژاپن در این هتل اقامت داشت.
در این دوره، او حتی بیشتر از خاندان امپراتوری ژاپن جلب توجه کرده بود. وی که ظاهراً از این شهرت دیوانهوار کمی خجالت میکشید، تصمیم گرفت بعضی اندیشهها و احساساتش را در مورد زندگی روی کاغذ بیاورد. او این جملۀ خاص (و یک جملۀ کوتاهتر) را به یک پیک ژاپنی داد، چرا که آن جوان مطابق رسم محلی، حاضر نشده بود از آینشتاین انعام بگیرد، یا شاید هم آینشتاین پول خرد نداشت.
بنا به گفتۀ فروشندۀ این سند که طبق گزارش بی. بی. سی، برادرزادۀ آن پیک است، آینشتاین به او گفته است: «شاید اگر خوششانس باشی، این یادداشتها بعداً خیلی باارزشتر از یک انعام معمولی شوند».
مرکز مزایدۀ اورشلیم تخمین زده بود که این یادداشت با قیمت پنج تا هشت هزار دلار به فروش برسد. قیمت پایه دوهزار دلار تعیین شد. ظرف بیست دقیقه، سیل پیشنهاداتْ قیمت را به سرعت بالا برد تا اینکه فقط دو خریدار آخرْ تلفنی برای خرید این سند با هم رقابت میکردند. در آخر، قیمت تا رقم باورنکردنی 56/1 میلیون دلار بالا رفت.
ترجمۀ جملۀ آینشتاین به شرح ذیل بود: «یک زندگی آرام و محقرْ خوشبختی بیشتری نسبت به تعقیب بیقرارانۀ موفقیت به همراه میآورد».
اگر امروزه آینشتاین با ما بود، پوچی این مزایده بر او پنهان نمیماند. در نیمۀ دوم عمرش بود که پژوهشهای ستارهشناختی انگلستانْ نظریۀ نسبیت عام او را در سال 1919 تأیید کرد. او شدیداً از شهرت بدستآمدهاش شگفتزده بود و هیچ علاقهای به پول پارو کردن نداشت.
آینشتاین زمانی خوشحال بود که او را با محاسبات ریاضیاتی یا با چند فیزیکدان و ریاضیدان برگزیدهاش در زوریخ، برلین، آکسفورد، پاسادنا و پرینستون تنها بگذارند. او در سفر بلند دریاییاش از اروپا به ژاپن و برگشت از آنجا، عاشق این بود که به کابین خود برود و معادلات ریاضیاتی بنویسد.
آینشتاین در پیشگفتار کتابی که فیلیپ فرانک، فیزیکدان اتریشی در مورد زندگی او نوشته بود، از شهرت خود سخن میگوید:
هیچگاه درک نکردم چرا نظریۀ نسبیت که مفاهیم و مسائل آن تا این حد از زندگی روزمره به دور است، اینگونه با بازخورد سرزنده و مشتاقانۀ محافل مردم روبرو شده است ... هیچگاه پاسخی واقعاً مجابکننده به این سؤال نشنیدهام؛ و وقتی قبل از مرگش، در مجلۀ لایف به معنای زندگی میاندیشد:
سعی کنید به جای موفقیت، به دنبال ارزشها باشید. در روزگار ما کسی را موفق میدانند که برداشتش در زندگی بیشتر از کاشتش است. اما انسان ارزشی بیش از آنکه بگیرد، میبخشد.
مرگ آینشتاین در تمام دنیا مورد توجه قرار گرفت. نیویورک تایمز احترامنامههایی را از رؤسای جمهور آمریکا و آلمان غربی و نخستوزیران اسرائیل، فرانسه و هند منتشر کرد. اندیشمندان برجستهای که آینشتاین را شخصاً میشناختند هم با سیاستمداران همآواز شدند.
جی. رابرت اوپنهایمر، فیزیکدان آمریکایی که مدیریت ساخت بمب اتم را در جنگ جهانی دوم به عهده داشت میگوید «برای تمام دانشمندان و اکثر انسانها امروز روز عزاست. آینشتاین از بزرگترین مردان روزگاران بود». نیلز بور، فیزیکدان دانمارکی که بر سر نظریۀ کوانتوم با آینشتاین اختلاف نظر داشت هم مینویسد:
استعداد آینشتاین هرگز به عرصۀ علم خلاصه نمیشود. توجه او به پیشفرضهای مغفول حتی در ابتداییترین و عادیترین تفکراتمان باعث شد تا تمام مردم انگیزهای جدید در شناسایی و مبارزه با پیشداوریها و خودرضامندیهای نهادینه در تمام فرهنگهای ملی بدست آورند.
به گفتۀ برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی:
آینشتاین فقط یک دانشمند بزرگ نبود. انسانی بزرگ هم بود. او در دنیایی رو به جنگ در پی صلح بود و در دنیایی دیوانه، عاقل و در دنیایی پر از تندروها، لیبرال ماند.
بر اساس مدخل آنلاین آینشتاین در ویکیکوت، او امروزه پرنقلقولترین دانشمند تاریخ است، بسیار بیشتر از ارسطو، گالیله، نیوتن، چارلز داروین و استیفن هاوکینک و خیلی هم بیشتر از همعصران غیردانشمندش در قرن بیستم همچون وینستون چرچیل، جرج اورول و جرج برنارد شاو. بگذارید جملهای از بزرگترین مرجع سخنان آینشتاین 1 (2010) از انتشارات دانشگاه پرینستون نقل کنم. این ناشر همچنین منتشر کنندۀ مجموعه مقالات ادامهدار آینشتاین است که اکنون شاهد ویراست چهارم و رسماً آخر این گزیده هستیم. آلیس کالاپرایس، ویراستار کتاب مذکور در مقدمهاش مینویسد: «ظاهراً منبعی لایزال از گوهرهای قابل نقل از آرشیو عظیم آینشتاین وجود دارد که باید آنها را کاوش نمود».
البته تعجبی ندارد که سخنانی از آینشتاین به عنوان یک مرجع علمی نقل کنند. مثلاً «غیرقابلدرکترین چیز در مورد جهان این است که قابل درک است». اما بیشتر سخنان نقلشده از او در حوزههای مختلف جدا از علم همچون تحصیلات، نبوغ، سیاست (در سال 1952، به او پیشنهاد ریاست جمهوری اسرائیل را داده بودند)، دین، ازدواج، پول و موسیقی است.
در باب تحصیلات از او میخوانیم «تحصیلات چیزی است که پس از فراموشی تمام آموختههای مدرسه با شما میماند». در مورد نبوغ «تفاوت میان نبوغ و حماقت این است که نبوغ حد و مرز دارد». در مورد سیاست: «دیوانگی این است که هر بار کاری یکسان را انجام دهیم و انتظار نتایج متفاوت داشته باشیم».
در مورد دین: «خدا طاس بازی نمیکند». در مورد ازدواج: «مردان به این امید با زنان ازدواج میکنند که هرگز تغییر نخواهند کرد. زنان هم به این امید با مردان ازدواج میکنند که آنها تغییر خواهند کرد. هر دوی آنها بلااستثناء ناامید میشوند».
در مورد پول: «نه هرچیز قابل شمارش باارزش است و نه هر چیز باارزش قابل شمارش». در مورد موسیقی: «مرگ یعنی دیگر نتوانیم به موتزارت گوش فرا دهیم»؛ و در مورد کلیت زندگی: «همه چیز را باید تا حد ممکن ساده نمود، اما نه سادهتر از آن».
جملۀ آخر چندی پیش صفحۀ کامل یک تبلیغ در نیچر را پر کرد تا نشان دهد پوشش اخبار علمی در این مجله نه تخصصی و نه عامهپسند است. تمام این سخنان در روزنامههای برتر دنیا نقل و بازنقل شده و بهطور گسترده در فضای مجازی انتشار مییابند.
اما در اینجا چیزی را پیشفرض گرفتهایم. آیا واقعاً آینشتاین این سخنان را گفته یا نوشته است؟ بنا به کارهای پژوهشی موجود در کتاب بزرگترین مرجع سخنان آینشتاین، در وبسایت ویکیکوت، وبسایت کوتاینوستیگیتور و نیز تحقیقات خودم برای نوشتن زندگینامۀ آینشتاین، جای زیادی برای شک وجود دارد.
واقعیت این است که حتی یکی از سخنان بالا را نیز بهطور قطع به آینشتاین نسبت ندادهاند، به استثنای «خدا طاس بازی نمیکند»!
حتی این جمله هم تفسیری موجز از نظر دقیق آینشتاین در مورد نظریۀ کوانتوم است. او در سال 1926، در نامهای به مکس بورن فیزکدان، به زبان آلمانی مینویسد: «این نظریه حرفهای زیادی برای گفتن دارد، اما ما را به اسرار ’وجود کهن‘ نزدیکتر نمیکند. در هر حال من مجاب شدهام که او با طاس بازی نمیکند».
و، اما سخنی دیگر: «اگر مشاهدات با نظریه همخوانی نداشت، مشاهدات را تغییر بده». این سخن را نیز خیلیها از جمله ایوانکا ترامپ به آینشتاین نسبت دادهاند. ایوانکا در سال 2017 این جمله را توئیت کرد و جنجالی در فضای مجازی به راه انداخت، چون ظاهراً درمورد بحث مربوط به «اخبار کذب» که پدرش دونالد ترامپ به وجود آورده بود، اظهار نظر کرده بود.
شاید آینشتاین با تفکر زیربنایی این سخن موافق میبود. در سال 1919، پس از تأیید نسبیت عام، دانشجویی از او پرسیده بود: اگر مشاهدات ستارهشناختی با نظریه تناقض داشت چه؟ و پاسخ مشهور آینشتاین: «در آن صورت، برای خدا احساس تأسف میکردم، چون نظریه درست است».
اما هیچ سندی وجود ندارد که آینشتاین در یک سخنرانی یا نوشته، چنین سخن قاطعانهای گفته باشد. نظریات مشابه مربوط به مشاهدات و نظریات به قرن نوزدهم برمیگردد؛ این سخن خاص را هم اولین بار، راج جین در سال 1991 در کتاب هنر تحلیل عملکرد سیستمهای کامپیوتری 2 به آینشتاین نسبت داد، آن هم بدون هیچ منبعی.
حال سخنی را در نظر بگیرید که اخیراً در بخش پایانی نمایشگاهی با موضوع دین در موزۀ بریتانیا به نام «زندگی با خدایان» به آینشتاین نسبت داده بودند: «زیباترین و شگرفترین تجربه، حس عرفانی است. این حس بذر تمام علوم حقیقی است».
این سخن در بزرگترین مرجع سخنان آینشتاین وجود ندارد و ظاهراً آن را در دهههای پس از مرگ او، از یکی از نظراتش برداشت کردهاند که آن را به خط خود نوشته و در سال 1932 برای انجمن حقوق بشر آلمان، آن را خوانده و ضبط کرده است. ترجمۀ جملات آلمانی آینشتاین به این شکل است: «زیباترین و شگرفترین تجربه، حس رمز و راز است. این حس زیربنای دین و نیز تمام آرمانهای عمیقتر در هنر و علم است». به تغییر مهم صورتگرفته دقت کنید: «رمز و راز» سال 1932 در سال 2018 به «عرفانی» تبدیل شده است.
با این اوصاف، سخنان نقلشده از آینشتاین از نظر صحت با هم تفاوت زیادی دارند. بسیاری از این سخنان را میتوان در نوشتههایش ریشهیابی کرد؛ برخی مبتنی بر خاطرات کسانی هستند که او را به خوبی میشناختند؛ برخی به مرور زمان دستخوش تغییر شدهاند؛ بعضی سخنان به تفکراتش شبیه هستند یا با رفتار شخصیاش همخوانی دارند، اما از او نیستند.
خیلی از آنها هم جعلی هستند. این گونه جملات را میسازند تا از شهرت آینشتاین به عنوان یک نابغۀ بتشکن سوءاستفاده کنند. یکی از ایندست جملاتْ نقلی مشهور از آینشتاین است که طالعبینی را به عنوان یک «علم» تصدیق میکند.
به قول کالاپرایس: «برخی اصیل به نظر میرسند، برخی مشکوک هستند و برخی دیگر بدون شک جعلیاند. اینگونه جملات جعلی را کسانی میسازند که میخواهند با استفاده از نام آینشتاین به یک نهضت یا تفکر اعتبار ببخشند».
چرا بعد از این همه سال، هنوز هم طوری مجذوب آینشتاین هستیم که سخنان زیادی را از او شاخ و برگ میدهیم و حتی میسازیم؟ پاسخ این سؤال به اندازۀ خود آینشتاین و زندگیاش، گوناگون، پیچیده و منحصربهفرد است، اما بدون شک ریشه در نبوغ علمی او دارد.
این حکایت وسوسهبرانگیز را در مورد او در نظر بگیرید. این را یکی از دستیاران فیزیکدانش به نام بانش هافمن از اواخر دهۀ 1930 و در مورد نحوۀ تفکر کردن آینشتاین به یاد میآورد:
وقتی طبق معمول مشخص میشد که توسل به آلمانی هم مسئله را حل نمیکند، همگی مکث میکردیم و آینشتاین به آرامی بلند میشد و با انگلیسی دستوپاشکستۀ خود میگفت: «میخوام کمی فکر کنم». بعد از این حرف، در طول اتاق یا بهصورت دایرهای قدم میزد و در عین کار، تاری از موی بلند و خاکستریاش را دور انگشت اشارهاش میپیچاند...
چند دقیقه به همین شکل میگذشت و من و اینفلو [یکی دیگر از دستیاران]بیسروصدا نگاهی به یکدیگر میکردیم. آینشتاین همچنان قدم میزد و مویش را میپیچاند. حالتی رؤیایی و پرت، اما درونی در چهرهاش بود. هیچ نشانی از تمرکز شدید نمیدیدیم. چند دقیقۀ دیگر همینطور میگذشت و ناگهان، آینشتاین بهطور آشکاری آرام میشد و لبخندی ملیح چهرهاش را روشن میکرد. او دیگر قدم نمیزد و موهایش را نمیپیچاند.
به نظر میرسید به محیط خود برگشته و دوباره متوجه حضور ما شده است. سپس راه حل مسئله را به ما میگفت و در اکثریت قریب به اتفاق موارد هم این راه حل درست بود.
به راحتی میتوان فهمید چرا آینشتاین تا این حد برای دانشمندان جذابیت دارد. مجلۀ ساینتیفیک امریکن در شمارۀ اختصاصی خود در مورد آینشتاین به مناسبت صدمین سالروز نسبیت خاص، تخمین زد که دو سوم از نوشتههای نامتعارفی که برای دانشمندان و مجلات علمی میفرستند، مربوط به نظریات آینشتاین هستند.
یا نویسنده ادعا میکند که نظریهای منسجم برای جاذبه و الکترومغناطیس یافته (کاری که آینشتاین در آن شکست خورده بود)، یا ادعا میکنند خلاف تفکرات آینشتاین به خصوص نسبیت را ثابت کردهاند. (یک سوم دیگر نوشتهها هم مربوط به ماشینهای حرکت دائمی و منابع نامحدود انرژی است).
اما جذابیت آینشتاین حتماً چیزی ورای قدرت عظیم تفکرش دارد که اینچنین فراتر از دنیای علم رفته است. در سال 2005، آرتور سی. کلارک (که نوشتهها و شخصیتش بسیار فراتر از کتابخوانان و سینماروهای علاقهمند به ژانر علمیتخیلی رفت) شهرت ماندگار آینشتاین را در جهان به پای «ترکیب استثنایی نبوغ، انساندوستی، صلحطلبی و غرابت» گذاشت.
مثلاً با اینکه نیوتن نامی آشناست، چند نفر تبلیغاتچی به فکر استفاده از تصویر او میافتند (در حالیکه این اتفاق زیاد برای آینشتاین میافتد) تا یک محصول را برای عموم مردم تبلیغ کنند؟ مگر اینکه تبلیغ سیب باشد. بعید است هیچ سخنرانی اسم نیوتن را در یک سخنرانی بیاورد و به ندرت هم خارج از عرصۀ علم، سخنی از او نقل میکنند.
البته همچنان کتابهایی در مورد زندگی نیوتن مینویسند، اما نام او در سرتیتر روزنامهها، کارتونها و گفتوگوهای عادی نمیآید. تنها نقلهای معدودی از نیوتن وجود دارد که شناخته شده هستند و هیچ لطیفهای هم در مورد او وجود ندارد. نمیتوان کتابی عامهپسند به نام «سخنان نیوتن» تصور کرد.
نیوتن را به خاطر دستاوردهای علمیاش میستایند و برای همین عامل است که تمام فیزیکدانان بعدی، بهخصوص آینشتاین همواره برای او احترام قائل بودهاند. اما پس از اینکه نیوتن در سال 1696 از کمبریج به لندن رفت، حتی یک دوست هم در جایی که 35 سال را در آن سپری کرد و پژوهشهای تحولسازش را انجام داد، باقی نگذاشت.
هیچ نامهای از زمان رفتنش به لندن تا مرگش در سال 1727 از او به هر یک از آشنایانش در کمبریج در دست نیست. جانشین او در سمت استاد ریاضیات لوکاسی، ویلیام ویستون بود. او مدتها پس از مرگ استاد خود، در خاطراتش از او مینویسد: «او یکی از مخوفترین، محتاطترین و شکاکترین افرادیست که تاکنون دیدهام». یاکوب برونوفسکی هم به درستی در کتاب عروج انسان 3 (1973) مینویسد: «نیوتن خدای عهد عتیق است. اما آینشتاین است که چهرهای عهد جدیدی دارد ... پر از انسانیت، ترحم و سرشار از حس همدردی».
آینشتاین و نیوتن در پژوهشهای علمی خود مشترکات زیادی داشتند، اما شخصیت آنها کمتر شباهتی به یکدیگر دارد. آینشتاین با وجود تمام بدبینیاش نسبت به روابط شخصی و زندگی نهادگرایانه، دو ازدواج ناموفق و تراژدیهای خانوادگی (پسر دوم او، ادوارد، سه دهۀ آخر عمرش را در یک مرکز بیماران روانی در سوئیس گذراند)، باز هم فردی بسیار اجتماعی بود.
او همیشه در جمع سخنرانی میکرد، همواره با دوستان، همکاران و غریبهها مکاتبه داشت و نیز میکوشید تا به «رقبای» علمی و تازهواردها کمک کند. نمونۀ این امر ساتیندرا بوز، ریاضیدان هندی است که در آن زمان گمنام بود. این دو با هم آمار بوز - آینشتاین را ابداع کردند.
آینشتاین بر خلاف نیوتن، اختلاف نظر خود را در مسائل علمی و دیگر مسائل (به جز یهودیستیزی و نازیسم) بدون جدلنامه و معمولاً بدون خصومت شخصی مطرح میکرد. حتی در مجادلۀ طولانی و بینتیجهاش با بور بر سر نظریۀ کوانتوم هم هیچ نشانی از کینورزی وجود ندارد.
آینشتاین سخت میکوبید، اما نه برای اینکه جریحهدار کند. در دهههای 1940 و 1950 که با دوست صمیمیاش بورن در مورد همین موضوع بحث میکرد، اوج حملۀ شخصی او این سخن طعنهآمیز بود: «خجالت بکش بورن، خجالت بکش»!
علاوه بر این، تمام نهضتهای عمومی که آینشتاین حامی آنها بود، قابلستایش و آیندهنگرانه بودند. بسیاری از آنها شجاعت اخلاقی میطلبید. او زمانی در مقابل یهودیستیزی، تبعیض و مثلهکردن سیاهپوستان در آمریکا، شکار جادوگران توسط پیروان مککارتی، ساخت مجتمع نظامی-صنعتی و حرکت به سوی جنگ هستهای ایستاد (و بهخاطر آن مورد حمله قرار گرفت) که معدودی از این نهضتها باب روز و یا حتی «محترمانه» بود. او به جای اینکه در شهرتش غوطهور شود و از فیزیک، موسیقی و دریانوردی لذت ببرد، هر جا که فکر میکرد نام و شهرتش ممکن است اثری مطلوب داشته باشد با ظلم و ستم مبارزه میکرد.
نمیتوان گفت که این دست دخالتهای او قاطعانه بود، اما شواهد زیادی وجود دارد که او به افراد ستمدیده امید میداد و بر مباحثات عمومی تأثیر میگذاشت. همین که جی. ادگار هووِر، رئیس وقت افبیآی مصمم بود تا آینشتاین را در سالهای 1950 تا 1955 به عنوان حامی کمونیسم «بگیرد»، نشان میدهد نیروهای مرتجع تا چه حد فعالیتهای او را جدی میگرفتند.
لازم به ذکر است که خود آینشتاین تحت تأثیر ماهاتما گاندی و مانند او نسبت به موفقیت مادی بیتفاوت بود، البته با این نظر گاندی مخالف بود که نافرمانی مدنی را میتوان به سلاحی علیه نازیها تبدیل کرد. در سال 1952، آینشتاین گاندی را «بزرگترین نابغۀ سیاسی روزگار ما» نامید. گاندی نشان داد «وقتی انسان راه درست را پیدا کند چه از خودگذشتگیهایی میتواند انجام دهد. تلاشهای او برای آزادی هند سند زندهایست که نشان میدهد ارادۀ انسان در کنار ایمان راسخْ قویتر از نیروهای مادی بهظاهر غلبهناپذیر است».
پاسخ آینشتاین به دین که در راستای تقدسبخشی به فعالیتهای علمی بود، در میان افراد مختلف در سرتاسر طیف عقاید مذهبی با بازخوردهای جدی روبرو شده است. در سال 2004، ریچارد داوکینز، زیستشناس و آئیست ستیزهجو مینویسد:
آینشتاین عمیقاً معنویتگرا بود، اما اعتقادی به ماوراءالطبیعه نداشت و تمام خدایان شخصی را انکار مینمود ... من افتخار میکنم که در معنویتگرایی شکوهمند و بیخدا با او مشترک هستم. هیچ خداپرستی نباید حتی فکرش را هم بکند که به آینشتاین درس معنویت دهد.
هاوکینک فیزیکدان هم در نوشتههای سال 1984 خود دیدگاه مشابهی را نشان میدهد:
طبق چیزهایی که میدانیم، میتوان با اطمینان گفت که یک وجودْ وضعکنندۀ قوانین فیزیک بوده. اما به نظرم اگر این وجود را «خدا» بنامیم گمراهکننده است، چون درک معمول از این واژه دارای دلالتهای شخصی است، در حالیکه چنین چیزی در قوانین فیزیک وجود ندارد.
پاپ ژان پل دوم هم در صدمین زادروز آینشتاین در سال 1979، در دیدار آکادمی علوم مطران گفت که وجود او سرشار است از:
تحسین نبوغ این دانشمند بزرگ که اثر روح آفریدگار بر او نقش بسته، بدون اینکه در تعالیم مربوط به نظام عظیم جهان که ساخت آنها در توان او نیست، دخالت و قضاوتی داشته باشد. با این حال کلیسا پیشنهاد میکند که الهیدانان این تعالیم را مورد ملاحظه قرار دهند تا همخوانی میان حقایق علمی و حقایق مُنزَل را کشف نمایند.
اما هنرمندان تا چه حد او را ارج مینهند؟ در دوران زندگی آینشتاین، ماکس برود (وصی ادبی کافکا) رمانی به نام راه رسیدن تیکوبراهه به خدا 4 (1915) نوشت که مشهورترین اثر او شد. در این رمان، شخصیت کپلر جزء به جزء مبتنی بر آینشتاین است.
برود که در سالهای 1911 و 1912 در پراگ با آینشتاین آشنا شده بود میگوید که او «هر بار و هر بار مرا غرق در شگفتی و حتی حیرت میکرد، چون میدیدم چه راحت در بحثها زاویۀ دید خود را به طور تجربی عوض میکند و گاهی موقتاً دیدگاه مخالف را اخذ مینماید و کل مسئله را از زاویهای جدید و کاملاً تغییریافته میبیند.»
ویلیام کارلوس ویلیامز، ایای کامینگز و کارل چاپک (نویسندۀ اهل چک) همگی در آثارشان به آینشتاین اشاره کردهاند. برتولت برشت در نمایشنامۀ زندگی گالیله 5 (1943) خود را «آینشتاین گونۀ جدید تئاتر» مینامد. آینشتاین بعد از مرگش، نقشهای قابل توجهی در نمایشنامۀ فیزیکدانان 6 (1962) اثر فردریش دورنمات، اپرای آینشتاین در ساحل 7 (1976) اثر فیلیپ گلس و رمان رویاهای آینشتاین 8 (1992) اثر آلان لایتمن فیزیکدان داشته است.
در رابطه با تأثیرات ظریفتر تفکرات آینشتاین بر هنرمندان، برخی کوشیدهاند تا او را به آثار نویسندگان مدرنیستی همچون تی اس الیوت، ویرجینیا وولف و لارنس دارل ربط دهند که از زاویه دیدهای متعدد استفاده میکنند. اما نویسندگان کتاب پژوهشی آینشتاین: اسطوره و الهامبخش 9 (1985) اذعان میکنند که شواهد قاطعی در این رابطه وجود ندارد. آلان فریدمن و کرول دانلی با ارجاع به چهارگانۀ اسکندریه 10 (60-1957) اثر دارل، صادقانه مینویسند که «صرف اینکه نویسندگان بگویند از نسبیت استفاده کردهاند ... بدین معنا نیست که آن را فهمیدهاند یا بکارگیری اصول نسبیت از نظر هنری موفق بوده است».
به همین شکل، آرتور میلر، مورخ علم در کتاب پژوهشی خود تحت عنوان آینشتاین، پیکاسو: فضا، زمان و زیباییای که ویرانی به بار میآورد 11 (2001) میکوشد تا نسبیت را به کوبیسم ربط دهد. میلر در این کتاب استدلال میکند که آینشتاین همانند پابلو پیکاسو مصمم بود تا درک کلاسیک از واقعیت را زیر سؤال ببرد. این در حالیست که بنا به شواهد گسترده، ذائقۀ هنری آینشتاین عمدتاً کلاسیک بوده است.
در اینجا وسوسه شدهام تا نظر آینشتاین را در مورد فیلسوفان نسبیت ذکر کنم: «هر چه کمتر راجع به فیزیک بدانند، بیشنر فلسفهبافی میکنند». شاید جالب باشد هشدار پل دیراک فیزیکدان را در مورد تلاش برای پیوند علم و هنر هم ذکر کنیم، هشداری که ناخواسته لحنی طنزآمیز دارد: «در علم، فرد سعی میکند چیزی را به مردم بگوید که هیچ کس از قبل نمیداند، آن هم به روشی که همه بتوانند بفهمند. اما در شعر دقیقاً برعکس این قضیه است».
پدیدۀ نقل سخنان نادرست از آینشتاین عمدتاً به خاطر میل انسانها به مرموزسازی و شخصیتهای مرجعگونه است که میتوان آن را دو واژۀ «بتشکن» و «نابغه» مشاهده نمود.
وقتی نسبیت برای اولین بار در دهۀ 1920 به اطلاع عوام رسید، بسیاری افراد خیال کردند میتوانند با استناد به آینشتاین بگویند که همه چیز از جمله حقیقت، نسبی است؛ تمام مشاهدات ذهنی هستند؛ و اینکه همه چیز ممکن است. استادز ترکل، نویسنده، مورخ، و گویندۀ تلویزیونی یهودی آمریکایی در سال 2002 در مصاحبهای با گاردین به مناسبت تولد 90 سالگیاش با پوزخندی میگوید: «دوست دارم از آینشتاین نقل قول کنم. میدونی چرا؟ چون اونوقت هیچکس جرأت نمیکنه حرفتو نقض کنه».
بذلهگویی ترکل بسیار طعنهآمیز است، چون آینشتاین در تمام طول عمر نسبت به مراجع [به خصوص در فیزیک، آموزشوپرورش و سیاست]بدگمان بود. اما اینجاست که باید سخن آخر آینشتاین را نقل کنیم. او در سال 1930، در یک سخن قصار معتبر برای دوستی گمنام مینویسد: «تقدیر به مجازات اینکه همیشه مرجعیت را تحقیر کردم، خودم را به یک مرجع تبدیل کرد».
منبع: ترجمان
مترجم: علیرضا شفیعینسب
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ 12 مارس 2018، با عنوان «Thus spake Albert» در وبسایت ایان منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ 31 اردیبهشت 1397 آن را با عنوان «به قول آینشتاین...» منتشر کرده است.
•• اندرو رابینسون (Andrew Robinson) ژورنالیست و نویسندهایست که مقالاتش در فایننشال تایمز، گاردین، ایندیپندنت، نیچر، نیویورک تایمز و نشریات دیگر منتشر شده. از میان کتابهای او میتوان به آینشتاین: صد سال نسبیت (2015) اشاره نمود.
[1]The Ultimate Quotable Einstein
[2]The Art of Computer Systems Performance Analysis
[3]The Ascent of Man
[4]Tycho Brahe’s Path to God
[5]Life of Galileo
[6]The Physicists
[7]Einstein on the Beach
[8]Einstein’s Dreams
[9]Einstein as Myth and Muse
[10]Alexandria Quartet
[11]Einstein, Picasso: Space, Time, and the Beauty that Causes Havoc