زیگموند فروید تأثیر چشم گیری بر دانش ما از ذهن و روان انسان داشته است. او قصّهای برای ما میگوید که اغلبمان چندان رغبتی به شنیدن آن نداریم: “اینکه خودمان را نمیشناسیم، از بسیاری از اشتیاق هایمان بی خبریم و بسیاری وقتها نمیدانیم چرا کاری را میکنیم”.
فروید این پیام آشکار را به ما داد که افکار آگاهانه ما تنها نوکِ کوه یخ روانمان هستند. اکنون صد سال از زمانی که فروید مقالات تأثیرگذارش را در آغاز روانکاوی مینوشت گذشته است و برخی مدعیات فروید به طور کلّی و برخی به طور ضمنی رد شده اند.
با این همه، در بسیاری مسائل حق با فروید بود و بیان روشن و قاطع او باعث شد این موضوعات جای خود را در روانشناسی مدرن پیدا کنند.
در ادامه بر اساس مقالهای از بلیک فیلت وود [1](منتشر شده در هافینکتون پست) به 12 مورد از موضوعاتی میپردازم که فروید بر آنها انگشت تأکید میگذاشت و امروزه هم پذیرفه شده اند. نویسنده آن مقاله تنها به اشارات کوتاه و گذرایی در هر مورد بسنده کرده است. سعی کرده ام این اشارات کوتاه را به تناسب تفصیل بیشتری بدهم. به همین دلیل، این مطلب، صرفاً ترجمه اثر فوق نیست [2].
1_ ناهشیار: هیچ چیز بی دلیل نیست.
فروید ضمن تحقیقات و تجارب بالینی اش به این نتیجه رسید که هیچ چیز در روان انسان اتفاقی نیست. به تعبیر دیگر، هیچ اتفاق و تصادفی وجود ندارد. حتی احساسات، ایده ها، تکانه ها، آرزوها، رخدادها و اعمالی که کاملاً اتفاقی به نظر میرسند، معنایی اغلب ناهشیار در خود دارند و به امری بیرون از خود دلالت میکنند. هیچ چیز از “هیچ کجا” به تجربه و روان فرد نمیآید.
هر کسی که تجربه لغزش زبانی را داشته باشد و در ردیابی حرف یا عملش دچار سردرگمی شده باشد، کم و بیش با این نظر همدل خواهد بود که در پسِ پشت کارهایی که میکنیم و حرفهایی که میزنیم، همواره معانی ناهشیاری هم وجود دارند؛ معانیای که حس میکنیم هستند، ولی دسترسی مشخصی به آنها نداریم. مثلاً ممکن است کاملاً اتفاقی کلیدتان را در خانه محبوبتان جا بگذارید. بله، مشکلی نیست، اتفاق است دیگر. ولی وقتی با اشتیاق برای برداشتن آن دوباره به سراغ معشوقتان میروید، معنای ناهشیار پشت این فراموشی خودش را آشکار میکند. هر کدام از ما تجربههای فراوانی از این دست را در خاطرمان داریم.
هنوز هم بعد از گذشت این همه سال، بررسی رؤیاها، لغزشهای زبان و تداعی آزاد، راه کاویدن ناهشیار فرد دانسته میشوند؛ شیوهای که به کمک آن میتوان به آرزوهای انکار شده، ضربههای عاطفی شدید و انگیزهها و امیال سرکوب شده فرد آگاهی پیدا کرد و از این طریق حقیقت رفتار و گفتار او را فهمید.
2_ امر جنسی نقطه قوّت و ضعف هر کسی است
میل جنسی، محرّک اصلی و یکی از مهمترین عناصر مشترک حیات فردی ما انسان هاست. این پیامی است که خیلی از ما تمایل چندانی به شنیدن آن نداریم. برخی معتقدند همین تلاش برای انکار میل جنسی است که مایه برتری انسانها بر سایر حیوانات شده و حیات متمدّنانه آنها را سامان داده است.
وقتی به زندگی عارفان و قدیسان بزرگ نگاه میکنیم، به خوبی میتوان دید که بخش زیادی از توان و انرژی آنها نیز صرفِ مهار ِ. امیال جنسی و مقابله با بروزات آنها شده است. به رسواییهای بزرگان واتیکان، چهرههای برجسته دینی مذاهب مختلف، سیاستمداران و بازیگران نگاه کنید. مگر نمیشد جلوی این رسواییها را گرفت؟ پاسخ منفی است. میل جنسی قویتر و اثرگذارتر از آن است که عقل سلیم تصوّر میکند.
فروید در دل جامعه ویکتوریایی وین صد سال پیش، شواهد مستقیم و غیرمستقیمی را بررسی میکرد که میشد آنها را به حیاتِ نوع انسان تعمیم داد. اهمیت امر جنسی در ابعاد مختلف زندگی انسانی هرچند ممکن است در بادی امر عجیب و حتی ناخوشایند به نظر برسد، امّا حقیقتی است که در این صد ساله بعد از فروید بیش از پیش برای ما انسانهای امروزی آشکار شده است.
3_ یک سیگار هیچ وقت یک سیگار نیست
این ایده امروزه در روانشناسی تا حدّ زیادی پذیرفته شده است که چیزها و اتفاقات تنها یک معنی ندارند و خواستن یک چیز تنها محصول یک محرّک یا یک میل واحد نیست. از نظر فروید هیچ چیز آنقدرها ساده و روشن نیست و همواره معانی مختلفی را میتوان در آن یافت.
مثلاً این شیئی که در دست شماست چیست؟ یک پستانک است؟ آلت مردانه است یا یک سیگار؟ روشن نیست. ظاهراً شما یک سیگار را در دست گرفته اید و اشتیاق کشیدن آن را دارید. امّا آیا اشتیاق شما به سیگار در صِرفِ میل شما به نیکوتین خلاصه میشود؟ آیا هیچ معنا و دلالت پنهانی در این تجربه وجود ندارد؟ شاید بله و شاید هم نه. این را تنها میتوان با بررسی کلّیت روان شما فهمید.
یک چیز فقط یک چیز نیست و یک علّت آن را بوجود نیاورده است. این یکی از مهمترین بصیرتهای باقیمانده از فروید است که گاهی اوقات با تعبیر” تعیّن چندگانه ” شناخته میشود. تعین چندگانه به این معنا که ممکن است در یک امر واحد، خواستها و معانی مختلفی به صورت هشیار یا ناهشیار دخیل باشند. مثلاً شما دوست دارید به شخص خاصی کمک کنید، چه خوب. امّا همه چیز در این میل خیرخواهانه خلاصه نمیشود. ممکن است در کنار این میل خیرخواهانه، میل پنهانی به آسیب زدن به او هم داشته باشید.
بله، ممکن است هیچ کدام از اینها نباشد. نگران نشوید. سیگارتان را دود کنید. فعلا مهم کشیدن آن است، هر معنایی که میخواهد داشته باشد.
4_ فکر کردن، راهی برای کامیابی (ارضا) است
فروید به این حقیقت پی برد که صِرفِ فکر کردن (آرزو کردن و خیال بافتن) فی نفسه خوشایند است. روانکاوان و تقریباً همه رواندرمانگران به دفعات با این تجربه روبرو میشوند که خیالِ چیزی هم از نظر روانی و هم از نظر جسمی به مراتب ارضا کنندهتر از متعلّقِ عینی و واقعی آن خیال است. احتمالاً با این رأی همدلید که شدّت هیچ خوشی ولذتی در واقعیت به پای شدّت و وضوح خوشی همان موضوع در ذهن نمیرسد.
به عقیده فروید، کارکرد فکر کردن همواره مقدّمه چینی برای کسب تجربه لذّتبخشی در بیرون نیست. فکر کردن و از طریق آن خیالپردازی و به آرزوها اندیشیدن، همواره پیش (و در بسیاری اوقات بیش) از آنچه در واقعیت رخ میدهد، رضایت بخش است. به عبارت دیگر، فکر کردن (فانتزی کردن)، راهی برای لذّت بردن و کامیاب شدن است.
5_ هر جزئی از بدن آدمی اروتیک است
فروید معتقد بود انسان از نخستین لحظه زندگی، موجودی جنسی است. او شیرخوردن نوزاد از سینه مادر را تصویری میدانست که میتوان در آینه آن، لذّتهای جنسی بزرگسالی انسان را به صورتی ساده و بی پیرایه دید:” نمیتوان کودکی را که به تازگی از سینه مادرش شیر خورده، با گونههای گل انداخته و لبخندی دلنشین به خوابی ناز فرو رفته را دید و به این فکر نکرد که این تصویر نمونهی نوعیِ ارضای جنسی در طول زندگی و دورانهای دیگر عمر است”.
همچنین فروید میدانست که لذّت و تحریک جنسی به اندام جنسی محدود نمیشود و هر عضوی از بدن بالقوه میتواند به ابژهای جنسی یا موضعی برای تجربه لذّت تبدیل شود. بصیرتِ غامضتر او در این حوزه این بود که لذّت جنسی به تجربه مقاربت یک زن و یک مرد نیز محدود نمیشود. پذیرش این موضوع هنوز هم برای بسیاری از ما دشوار است.
6_ حرف زدن، درمان میکند
“وقتی کسی حرف میزند، سبکتر میشود”. زیگموند فروید.
شواهد فراوان ِ. بالینی نشان میدهند که درمانِ فردی چه بر اساس روانکاوی فرویدی صورت بگیرد و چه بر اساس سایر سنّتهای درمانیِ گفتگومحور، حرف زدن علائم هیجانی بیماری را تا حد زیادی بهبود میبخشد، اضطراب فرد را کم میکند و ذهن او را از زیر فشار افکار و احساسات ناخوشایند بیرون میکشد.
هرچند دارودرمانی تا حدّ زیادی علائم بیماری را از بین میبرد، اما درمانِ گفتگویی با ابزار قدرتمند خود یعنی «ارتباطِ درمانی»، تأثیرات دیرپاتر و عمیق تری بر بیماری و علائم آن بر جا میگذارد. علّت این تأثیر دیرپاتر نیز آن است که در این ارتباط، همه وجود فرد وارد درمان میشود و نه فقط یک علامت یا عارضه خاص او.
7_ مکانیسمهای دفاعی
تعبیر مکانیسمهای دفاعی آنقدر در فهم رفتار انسان جا افتاده و آشناست که تقریباً همه آن را بدیهی میدانند. امّا همین تعبیر مشهور و پرکاربرد نیز از ابداعات نظری فرویدها (فروید و دخترش آنا) بود. به عقیده فروید، مکانیسمهای دفاعی، استراتژیهای روانِ ناهشیارند که از طریق آنها میکوشد با انکار یا تحریف واقعیت، از فرد در برابر هیجاناتی، چون اضطراب یا/و تکانههای ناخوشایند محافظت کند.
فروید مکانیسمهای دفاعی متعددی را معرفی کرد که سرکوبی، عقلانی سازی (دلیل تراشی)، برون افکنی و انکار، از معروفترینِ آنها هستند. به عنوان مثال انکار یعنی ردّ بلادرنگِ اینکه چیزی رخ داده یا در حال رخ دادن است. انکار ممکن است در دل تجربههای فردی رخ دهد، مثلاً انکار اعتیاد یا انکار تجربهای دردآور. انکاردر سطح علمی، اجتماعی و فرهنگی نیز ممکن است رخ دهد، مثل انکار واقعیتِ تغییرات آب و هوایی یا انکار هلوکاست.
8_ مقاومت در برابر تغییر
ذهن ما و الگوهای رفتاریمان ذاتاً نوعی لَختی و مقاومت را در برابر تغییر از خود نشان میدهند. به این صورت که وقتی پای تغییری به میان میآید، حتی اگر آن تغییر به نفع بهبود احوال ما باشد، در آغاز آن را نوعی مخاطره و تهدید تجربه میکنیم.
در اینجا هم حق با فروید بود. او حضور همهجایی و فراگیرِ این مقاومت در برابر تغییر را به خوبی تشیخص داد و کوشید با کمک ابزارهایی این مقاومت و عوامل ایجاد کننده آن را به سطح هشیاری بیاورد، آنها را بشناسد و چارهای برای مهار قدرت زیاد آنها در برابر هر گونه تغییری بیابد. مقاومت در برابر تغییر هم در سطح فردی رخ میدهد و هم در سطح جمعی. بسیاری وقتها زمانی که کسی اراده به تغییر پیدا میکند، همزمان مقاومتش را نیز در برابر تغییر آغاز میکند.
مثلاً فردی از سر نوعی روان رنجوری به سراغ یک روانکاو میآید و سراپا اشتیاقِ تغییر و بهبود است. جان کلام او این است که آمده ام تا تغییر کنم و حال بهتری را تجربه کنم. با این همه، دقیقاً از همان زمانی که پا به اتاق درمان میگذارد، مقاومتش را برای حفظ وضع روانی و رفتارهای موجودش آغاز میکند.
بخشی از روان او که رنج میکشد، خواهان بهبود است، ولی بخش دیگری از روان او ترجیج میدهد مسیرهای آشنا و پیموده شده پیشین را برود؛ حتی اگر پیمودن آن مسیرها رنجِ طاقت فرسایی برایش به همراه بیاورند. اجبارِ روان به تکرارِ الگوهای فکری و رفتاری پیشین (در عینِ ناکارآمدی کنونیِ آن ها) نشان دهنده مقاومت روان فرد به تغییر است.
مقاومت روان در برابر تغییر چنانکه گفتیم، عموماً ناهشیار است و شناختن و حل و فصل کردن آن به راحتی ممکن نیست. نخستین گام برای رفع چنین مقاومت هایی، روبرو شدن با آنها و پذیرش آن هاست. باید بپذیریم که این خود ما هستیم که در عین اشتیاق به تغییر، در برابر رها کردن وضع موجود مقاومت میکنیم.
9_ گذشته بر حال اثر میگذارد
اکنون در سال 2018 این موضوع تقریباً برای همه ما بدیهی به نظر میرسد، امّا بیش از صد سال پیش، صحبت کردن از این مسئله تا حدّی نامأنوس بود. در آن دوران، این موضع فروید برای عدّهای عجیب و برای عدّهای دیگر بسیار تأمّل برانگیز به نظر میرسید.
امروزه بسیاری از تئوریهای فروید در مورد کودکی، رشد و تأثیر سالهای آغازین عمر بر رفتارها و حیات بزرگسالی تا حدّ بسیار زیادی در درمان مبتلایان به الگوهای رفتاریِ تکرار شونده مورد استفاده قرار میگیرند.
تقریباً همه ما این الگوهای رفتاری تکرار شونده را تجربه کردهایم و احساس ناخوشایند حاصل از آنها را به خاطر داریم. این الگوها طی سالیان مختلف عمرمان صرفاً با تغییر موضوع و محتوا به طرق گوناگون تکرار میشوند؛ به گونهای که گویی هر انتخابی که میکنیم از پیش تحت نفوذ امری ناشناخته قرار دارد، از طرحی واحد پیروی میکند و به نتایج ناکام کننده یکسانی میرسد.
در ادبیات روانکاوی، این مفهوم با تعبیر «اجبار به تکرار» (repetition compulsion) شناخته میشود. فروید بخش مهمی از این مسئله را ناشی از تأثیر کودکی و تجارب عاطفی سالهای آغازین فرد میدانست و معتقد بود میتوان با کار بر روی آنها در جلسات درمان به راهکار تازهای برای روبرو شدن با این الگوهای تکرار شونده و عبور از آنها رسید. به عقیده او، آن الگوها زمانی شکل گرفته اند که کودک ابزارهای ارتباطی محدود، شناخت ناقص و منِ (ego) ضعیفی در مواجهه با جهان داشته است.
امّا این الگوها در روان و تجربه او باقی مانده اند و او اکنون نیز در مواجهه با جهان از آنها استفاده میکند و ناکارآمدی این ابزارهای پیشتر کمککنده، منشأ بسیاری از رنجهای بزرگسالیِ او میشود. حال که او بالغ شده و ابزارهای جسمی، روانی و ارتباطی اش در مواجهه با جهان و انسانهای دیگر افزایش یافته است باید بتواند مسیر تازهای را در مواجهه با اشتیاق ها، خواسته ها، اضطرابها و ترس هایش بیابد. این یکی از هدف هاییست که درمانِ روانکاوی آن را دنبال میکند.
10_ انتقال (Transference)
یکی از نمونههای تأثیرِ گذشته بر حال، مفهوم انتقال است. این مفهوم امروزه در روانشناسی و رواندرمانی کاربرد فراوانی دارد. انتقال به احساسات، آروزها، امیدها، خیال پردازیها و ترسهایی بر میگردد که ما در روابط مهم دوران کودکی داشتهایم و ناخودآگاه بر روابط کنونیمان تأثیر میگذارند. در حقیقت، انتقال عبارت است از تسرّی و بسط تجربه روابط دوران کودکی به بزرگسالی.
همه ما از طریق مراقبین و ابژههای اوّلیهمان با جهان ارتباط برقرار میکنیم، خودمان و انسانهای دیگر را میشناسیم و مقولات مختلفِ مربوط به رابطه از قبیل: زنانگی، مردانگی، عشق، دوستی و … را تجربه میکنیم. مفهوم انتقال متضمّن این معناست که آنچه ما در کودکی با ابژههای مهم زندگیمان تجربه کرده ایم، الگویی میشود برای روابط بعدیمان.
به گونهای که در بزرگسالی به طرق مختلف میکوشیم تصویر آن ابژهها را در روابط بین فردیمان بیابیم یا بازتولید کنیم. در نتیجه دیگریِ امروز، نوعی ابژه انتقالی خواهد بود و تصویر ابژههای آغازین بر او میافتد. به همین دلیل در نسبت با او احساساتی را تجربه میکنیم که با آن ابژهها اوّلیه تجربه کرده ایم.
انتقال هم امکاناتی را پیش روی ما قرار میدهد و هم ما را محدود میکند. گاهی اوقات چنان در بند این عواطف و احساساتِ انتقالی هستیم که نمیتوانیم دیگریِ پیش رویمان را ببینیم یا او را چنان که هست تجربه کنیم. در این حالت نه با یک مرد یا یک زن واقعی که با طرحی از یک مرد یا یک زن مواجهیم. با این حال از مجرای همین تصاویر و احساسات انتقالی هم هست که میتوانیم در روابطمان احساس آشنایی و امنیت کنیم.
به طور کلی دو رویکرد به مفهوم انتقال وجود دارد. رویکرد نخست، آن است که در این نوشته از آن سخن گفتیم. در این رویکرد، همه روابط بزرگسالی خصلت انتقالی دارند. امّا در رویکرد دوم (که کمی انحصاریتر است) انتقال، ویژگی رابطه مراجع و درمانگر در درمان روانکاوی دانسته میشود. در این رابطه درمانی، چون درمانگر میکوشد تا حدّ ممکن واقعیت خود را به اتاق درمان نیاورد و ویژگی خنثی بودن و آیینگی اش را حفظ کند، آنچه در ارتباط او با مراجع ساخته میشود، یکسره تصویری انتقالی خواهد بود. در این معنا، تحلیلِ انتقال یکی از اساسیترین ابزارهای درمان روانکاویست.
11_ امکان رشد
انسان همواره در طول عمر خود تغییر میکند و یک زندگی موفق محصولِ توان مطابقت با شرایط و کنار آمدن با تغییراتی است که برای هر کدام از ما رخ میدهند. هر مرحله تازهای از عمر، ما را با چالشها و مسائل نویی روبرو میکند و ما را در معرض ارزیابی مجدد اهداف و ارزشهای شخصیمان قرار میدهد. در صورتی که بتوانیم این تجارب بیرونی یا درونی را حل و فصل کنیم، میتوانیم قدمی به جلو برداریم.
این ایده از ابداعات فروید نیست، امّا از آن آموزه هاییست که در آنها حق با فروید بود. هرچند سویههای پررنگی از جبرگرایی روانشناختی در آثار فروید دیده میشود، امّا او امکان رشد و تغییر را میپذیرد و معتقد است انسانها میتوانند با تغییرِ روایتشان از اتفاقات گذشته، از اجبار ناشی از آنها رهایی یابند. توجّه به این ایده بسیار مهم است.
وقتی فروید از تأثیر گذشته بر حال و از تأثیر ناهشیار بر هشیاری سخن میگوید، این امکان را در اختیارِ طرفداران جبرگرایی روانشناختی قرار میدهد که بگویند آنچه در زندگی ما انسانها رخ میدهد از اختیار ما خارج است و از حال خوب یا بد، گریزی نیست. امّا این نگاه به روانکاوی فروید، کامل نیست. هرچند فروید ابزارهای بسیاری برای جبری دیدن زندگی آدمی در اختیار ما قرار میدهد، امّا امکان آزادی و رشد را هم میپذیرد.
پذیرش امکان رشد در این چارچوب، با پذیرش مسئولیت افکار و عواطف هشیار و همینطور تأثیرات ناهشیار همراه است. به عبارت دیگر، از نظر فروید، ما انسانها تا حدّ زیادی محصولِ اموری هستیم که در اختیار ما نبوده و نیستند، امّا همزمان امکان تغییر دادن آنها و رهایی از اجبار به تکرار را هم داریم. او رشد را در دل تغییراتی ممکن میداند که هر دم ما و تصویرمان از زندگی را به چالش میکشند.
12_ واقعیت روانی در برابر واقعیت عینی
تأکید بر عدم دسترسی ما به واقعیت عینی کشف فروید نبود. پیش از او فیلسوفان بسیاری از این حقیقت درباره معرفت آدمی سخن گفته بودند. کانت معرفت ما انسانها را «معرفت به پدیدارها» میدانست و پدیدارها از نظر او محصولِ مواجهه مقولات ذهن با امرِ دادهی تجربی بودند.
ذهن ما، تصویرِ نومن (شیئِ آن بیرون) را از طریق مقولاتش (زمان، مکان، علّیت، نسبت و …) میسازد و همه آن چه ما تجربه میکنیم چیزی نیست جز آنچه از این طریق بر ما پدیدار میشود. پس از کانت و تا همین امروز نیز پدیدارشناسانِ بسیاری در حوزههای مختلف علوم انسانی توجّه ما را به این حقیقت جلب کرده اند. با این همه سهم فروید در این میان، تأکید بر گونه خاصی از مواجهه غیرمستقیم ما با حقیقتِ عینی بود. او از واقعیت روانی در برابر واقعیت عینی سخن میگفت.
واقعیت روانی از نظر فروید محصولِ تلاقی امر عینی بیرونی با جهان روانی هر یک از ما انسان هاست. در نظام فکری او، هرکدام از ما عینکی داریم برساخته نیازها، پیشفرضها، انتظارات، تجاربِ پیشین، ترسها، امیدها، روانرنجوریها و …، و با چنین عینکی است که خودمان و جهان بیرون از خودمان را تجربه میکنیم.
در نتیجه آنچه تجربه میکنیم نه واقعیت عینی که واقعیت روانی خود ماست؛ جهانی که بی شباهت با جهان عینی نیست، ولی گاه ممکن است تفاوتهای بسیاری زیادی با آن داشته باشد. در مناسبات انسانی هم همین جهان روانی است که به میان کشیده میشود. ما حرفهای یکدیگر را از خلالِ جهان روانی خودمان و از مجرای جهان روانی دیگری میشنویم.
در این جهان ها، معانی و حساسیتها بیش از امر بیرونی با وضعیت روان فرد متناسب اند و از آن مایه میگیرند. مثلاً امر واحدی ممکن است در جهان روانی من بی اهمّیت و در جهان روانی شما بسیار مهم باشد. چیزی ممکن است در جهان روانی من منشأ احساسات ناخوشایندی باشد و همان چیز با همان کیفیات در تجربه شما به صورت امری معنی دار و معنا بخش ظاهر شود.
امر واحدی ممکن است در جهان روانی من همه چیز را تحت الشعاع قرار داده باشد و همان امر در تجربه شما به عنوان امری یکسره بیاهمیت فراموش شده باشد. در این چارچوب، توجّه به جهان روانی و تفاوت آن با جهان عینی، خصوصاً در پرتو ناهشیار و سایر مقولات روانکاوانه، بصیرتی بود که فروید بر آن انگشت تأکید گذاشت. این نکته ایست که امروز بیش از زمان فروید پذیرفته و رایج است.
منبع: این متن پیشتر به صورت 12 پُستِ جداگانه در کانال تلگرامی "ناکوک" منتشر شده است.
پی نوشت:
[1]Blake Fleetwood