با اینکه نقشآفرینی میشل ویلیامز Michelle Williams در «منچستر کنار دریا» فقط حدود 11 دقیقه است، اما بسیار تاثیرگذار است، به طوری که چهارمین نامزدی اسکار را از آن وی میکند (اولین نامزدیاش بعد از فیلم «هفتهای که با مرلین گذراندم» My Week With Marilyn در سال 2011) او نقش رندی، زن سابق کیسی افلک Casey Affleck را بازی میکند که بعد از یک تراژدی خانوادگی طلاق میگیرد؛ این شاید یک رکورد برای حضور در یک نقش مکمل و صد البته نامزدی برای آن باشد. در ادامه گپ کوتاهی که گزارشگر نیویورکتایمز با این بازیگر دوستداشتنی زده است را میخوانیم:
خوب از کار درآوردن کدامیک سختتر بود؟ ظاهر؟ یا لهجه؟
به نظر من ترکیب اینها با یکدیگر خوب از آب درمیآیند. بدون یک مهندسی محتاطانه همه چیز به هم میریزد. من همه جنبهها را به یک اندازه مهم تلقی میکنم.
بنا به گفته نیکل کیدمن نقشهای کوتاه سختتر از نقشهای طولانیاند. با این حرف موافقید؟
به نظر من چیزی که نقشهای کوتاه را سخت میکند این است که درست به اندازه نقشهای بلند نیاز به آمادهسازی دارند. باید با یک فرد در زمان خیلی کوتاهی ارتباط برقرار کنید.
با توجه به اینکه از کاراکترتان در فیلمنامه کمتر چیزی گفته شده است، آیا در ذهنتان به این فکر میکنید که کاراکترتان چه طور آدمی است؟
فکر کردن راجع به سالهای این بین و اینکه او آن زمان چگونه بوده است و حالا چه جور آدمی است خیلی مهم بود. هیچکدام از اینها در فیلمنامه نوشتهنشده بودند. کنی لونرگان (نویسنده و کارگردان) از هیچ کدام از اینها صحبت نکرده بود. میدانستم خودم باید اینها را بفهمم. من زمان زیادی را صرف فهمیدن لایههای درونی کاراکترم کردم، چیزهایی که در فیلمنامه از آن صحبت نشده بود.
چه چیزی به شما در این راه کمک میکرد؟
چیزی که ذهن من را مشغول کرده بود این بود که چطور این آدم را درک کنم. با چه انگیزهای از تختخواب بیرون آمد؟ بعد از آن، چطور تصمیم گرفت لباس بپوشد؟ سپس چطور تصمیم گرفت به مرکز خرید برود و موهایش را کوتاه کند؟ او چطور زندگی را انتخاب میکند؟ من واقعا به هر قدم دردآور بعدی فکر کردم. زنده ماندن بعد از این گونه تراژدیها نیازمند تلاش هوشیارانه و منسجم است. این نجات یافتن عادی نبود.
میشل ویلیامز در نقش مرلین مونرو
صحنه مورد علاقه شما کدام است؟
فکر نمیکنم صحنهای بوده باشد که انتظار بازی کردنش را کشیده بودم. من از تمام لحظات بین شروع و پایان یک سکانس لذت میبرم، اما فکر کردن و پیشبینی کردن هر لحظه کار پر استرسی است، به خصوص اگر فیلمنامه کنی در دستتان باشد. شما میخواهید به قولتان عمل کنید. لحظه بین شروع و پایان سکانس حالت عمیقی از فراموشی و یادآوری در یک زمان است. یه جورهایی همه چیز را رها میکنی. من خودم را از همه قضاوتها و انتقادهایم نسبت به خودم و سستیهایم برای یک زمان کوتاه رها میکنم. من همیشه ریسک خجالتزده شدن را به جان میخرم- مثل اینکه این نقشی است که تا آخر کار آن را میخواهم. بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست؟ که بد بازی کنم؟ دیالوگ را فراموش کنم؟ من سعی میکنم که به خودم اجازه اشتباه کردن را بدهم.
از چه جهات شبیه رندی هستید؟
جهاتی که با یک کاراکتر شباهت دارید نیاز به فکر کردن ندارند. یک جورهایی همینطوری وجود دارند. اما جهاتی که با کاراکتر تفاوت دارید جایی است که باید تمرکز خود را معطوف آن کنید. آنجایی است که نیاز به کار کردن روی آن دارید. بنابراین من به شباهتها فکر نمیکنم. من فقط به این فکر میکنم که کجا را خوب متوجه نشدهام و باید روی آن کار کنم. در واقع این قسمت جالب کار است.
تفاوت این نامزدی اسکار با دیگر نامزدیهای شما چیست؟
من خوشحالترین و خوششانسترین دختر شهر هستم و قدر لحظه لحظه آن را میدانم. من از بودن در این جایگاه احساس خوشبختی میکنم، واقعا نمیتوانم شانس خوبم را باور کنم.
چه نکتهای را راجع به مراسم اسکار یادگرفتهاید که الان به درد میخورد؟
یک جورهایی مانند بازیگری است. میدانید که درست لحظهای که تمام میشود آرزو خواهید کرد که از لحظه لحظهاش بهره کافی میبردید. ممکن است کمی بترسید و یا نگران باشید، اما همه چیز در چشم به هم زدنی تمام خواهد شد، پس تا میتوانید بیشترین استفاده را از همه چیز ببرید.
اگر ترتیب نشستن افراد در مراسم اسکار دست شما بود، کنار چه کسی مینشستید؟
همین حالا شرایط برای من فوقالعاده است چرا که کنار بهترین دوستم بیزی فلیپس Busy Philipps خواهم نشست، بنابراین کوچکترین چیزی را تغییر نمیدادم.
Post Views:
45