ماهان شبکه ایرانیان

توسط انتشارات فاتحان؛

«بچه‌های ممد گره» به بازار نشرآمدند/ روایت ماجرای دیده‌بان نفوذی

کتاب «بچه‌های مَمّد گِره» شامل خاطرات دیده‌بانی گردان‌های ادوات و توپخانه لشگر ۳۲ انصار الحسین به قلم حمید حسام توسط انتشارات فاتحان منتشر و راهی بازار نشر شد.

«بچه‌های ممد گره» به بازار نشرآمدند/ روایت ماجرای دیده‌بان نفوذی

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «بچه‌های مَمّد گِره» شامل خاطرات دیده‌بانی گردان‌های ادوات و توپخانه لشگر 32 انصارالحسین به قلم حمید حسام پیش از عید نوروز توسط انتشارات فاتحان منتشر و راهی بازار نشر شد.

«بچه‌های مَمّد گِره» حاصل تحقیقات حمید حسام پژوهشگر دفاع مقدس بین خاطرات و روایات دیده‌بان‌های لشگر 32 انصارالحسین در سال‌های ابتدایی و میانی دفاع مقدس است. عباس نوریان مسئول واحد دیده‌بانی گردان ادوات لشکر 32 انصارالحسین(ع) هم مقدمه ای کوتاه برای این خاطرات نوشته است.

لشگر انصارالحسین(ع) متشکل از نیروهای استان همدان بود و رزمندگانی که اهالی این استان بودند در آن می جنگیدند. با آغاز جنگ تحمیلی توسط حزب بعث عراق، رزمندگان عمدتا سپاهی از همدان به شکل تخصصی با فن دیده بانی آشنا نبودند. سرعت، پیشروی‌های زمینی دشمن، فرصت آموزش و استفاده از ابزار آتش را به نیروهای مردمی نمی‌داد و به غیر از دو سه تن که پیش از جنگ، خدمت سربازی را در ارتش گذرانده بودند، کسی با به کار گیری ظرفیت آتش منحنی آشنا نبود.

در سال 1359 که شروع خاطرات کتاب هم از همین مقطع است، رزمندگان سپاه همدان، مسئول دفاع از شهر سرپل ذهاب بودند و سهمشان برای این دفاع، فقط یک قبضه خمپاره اندازه 120 میلی متری بود.

این کتاب 6 بخش دارد که به ترتیب عبارتند از: دیده‌بانی در سال 1359، دیدبانی در سال 1360، دیده بانی در سال 1361، دیده‌بانی در سال 1362، دیده‌بانی در سال 1365 و دیده‌بانی در سال 1367.

عنوان برخی از خاطرات این کتاب عبارت است از: نمیری تا خودم بکشمت، شیرینی خامه‌ای اعلا، فرمانده صبور، خضاب خون، خال هندی، پدرت را در می‌آورم، میازار موری که، قبر گمشده، کارخانه نمک، تانک پر رو، پس از پاتک، گیر کار خودم بودم، تلخی‌های قصر شیرین،

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

وقتی پس از ساعت‌ها از آخرین دامنه «شاخ سورمو» سرازیر شدیم به مسیری رسیدیم که باید از رودخانه عبور می کردیم، از آن جا هم رد شدیم، حالا پشت سر عراقی‌ها بودیم تا جایی که از پشت «شاخ تیمورجنان» را تمام قد می دیدیم.

سنگرهای دشمن را یکی یکی مرور کردم، از بس گلوله توپ و خمپاره سراغشان نیامده بود، انگار هتل درست کرده بودند بی‌سیم را روشن کردم و عیش شان را به هم زدم. گلوله‌های خمپاره و مینی کاتیوشا، یکی یکی سنگرها را می چید و کم کم عراقی‌ها متوجه شدند که این اتفاق، کار یک دیده بان نفوذی است.

یک دیده‌بانی که زاغ سیاه آن را از نزدیک چوب می‌زند، پیشمرگ‌های کرد هم احساس خطر کردند اما من کارم را کرده بودم و کلی تلفات روی دست عراقی‌ها گذاشتم.

کم کم عراقی‌ها از شاخ پایین آمدند و به سمت ما سرازیر شدند و آن شد که پیشمرگ‌های کرد هشدار داده بودند، کردها گفتند: «برادر توکلی تو ایرانی هستی و چوب توی لانه زنبور کردی اگر گیر بیفتی درجا اعدام می شوی.»

گفتم: «چاره چیست؟»

گفتند: «پا به پای ما بیایی.»

تا به خودمان آمدیم، عراقی‌ها دور زدند و راهمان را بستند. دو نفر از پیشمرگ‌ها به حالت کمین جلوتر از ما بودند و خبر آمدن عراقی‌ها را آنها دادند و لذا زودتر از بقیه درگیر شدند.

شش نفر بعدی شروع به دویدن کردند تا راهی برای فرار پیدا کنند اما عراقی‌ها از دو طرف تیراندازی می کردند به ناچار این شش نفر هم دست به ماشه شدند و من و کرمی که اسلحه نداشتیم، پشت سرشان فقط می دویدیم.

و خودم هم نمی دانم چطور شد که حلقه محاصره باز شد و یک آن خودمان را در مسیر آب و رودخانه دیدیم. البته فقط دو نفر از پیشمرگ‌های کرد کنار من و کرمی بودند که مثل بز کوهی از لابلای تخت سنگ‌ها از «شاخ سورمو» بالا کشیدند. خواستیم پیش آنها کم نیاوریم، پا به پایشان قدم برداشتیم در حالی که تمام لباس‌هایم غرق در عرق بود به دیدگاه رسیدیم و مثل جنازه افتادیم.

شناسنامه خاطره

راوی: حسین توکلی، دیده بان بسیجی تیپ 32 انصارالحسین(ع)

مکان و زمان وقوع خاطره: استان سلیمانیه، جبهه دربندی خان، سال 1363

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، ستاد کنگره شهدا، سال 1393

این کتاب با 528 صفحه، شمارگان 3 هزار نسخه و قیمت 250 هزار ریال منتشر شده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان