گروه جهاد و مقاومت مشرق - «شبی در شلمچه، با کسانی که خاک هنوز از خونشان تر بود، عهدی بستم. با آنان که به اندازه حجابی ترد و لطیف با من فاصله داشتند. با خاکیانی که به لقاء رب الأرباب رسیده اند. بر سر عهد خویش ایستادم. تا پایان این کتاب. امید که برگ سبزی باشد در نامه اعمالم. برای حسن عاقبت خود ملتمس دعای خیرتان هستم.» این مقدمه کوتاه را اضافه کنید به مقدمه 7 صفحه ایِ حاج حسین یکتا تا متوجه شوید که چه چیزی انگیزه ما را برای گفتگو با زینب عرفانیان را بالا برد. «مربع های قرمز» نه فقط برای اینکه خاطرات یک فرد معروف و شاخته شده است، که به خاطر ادبیات فاخر و یادهای زلالی که از شهدا در بین خطوطش می درخشد، باید مورد توجه قرار گیرد. در این گفتگو تا جایی که توانستیم، لایه های زیرین شکل گیری «مربع های قرمز» را کاوش کردیم. حاشیه های این کتاب، در جذابیت، کم از اصل کتاب ندارد...
**: همین اول بگذارید به خاطر کتاب خوبتان تبریک بگویم. در این فضای مظلومیت ادبیات و انتشار کتاب های نازل در حوزه دفاع مقدس، وقتی ستاره ای می درخشد، قلب خوانندگان را پر از شادی می کند... قبل از این چه کتاب هایی از شما منتشر شده بود؟
عرفانیان: «رسول مولتان» که روایتی از زندگی سردار فرهنگی، شهید سید محمدعلی رحیمی به روایت همسر شهید، خانم مریم قاسمی زهد بود و قبل از آن هم یکی از کتاب های مجموعه علمداران که جلد یک آن مربوط به خاطرات جانباز عباس ساکی بود. زندگی نامه نویسی را از همین کتاب آغاز کردم. جانباز ساکی قطع نخاع و در آسایشگاه ثارالله مستقر بودند که خاطراتشان را ضبط کرده و در قالب کتاب، منتشر کردم.
**: با این که «مربع های قرمز» کار سوم شماست، کاری قوی درآمده؛ چرا و چگونه؟
عرفانیان: گاهی اوقات ناگهان کانال ها به سمت سراشیبی می افتند و به هدف نزدیک می شویم. کار اول خامی های خودش را داشت و در کار دوم، قدری تلاش کردم تا ایرادات رفع شود و کار سوم هم شکر خدا گامی رو به جلو بود. زمانی که برای این کار گذاشتم هم چشمگیر بود و در طول سه سال، 14 بار بازخوانی و بازنویسی واقعی انجام شد که در کم نقص شدن اثر تاثیر داشت. الان هم ادعا نمی کنم که هیچ ایرادی در کار نیست و پیدا کردن این نواقص را به منتقدان می سپارم اما خودم به عنوان کار سوم، از آن راضی هستم.
چند مطلب دیگر درباره کتاب مربع های قرمز بخوانید:
**: در این سه سال دقیقا چه کارهایی انجام دادید؟
عرفانیان: من همزمان مصاحبه، پرداخت، فضاسازی، برش، طرح داستان و ویرایش را با همدیگر جلو می بردم و خاطره به خاطره پیش می رفتیم. هر بخش از خاطره، تیترهایی داشت اما از نظر فنی با مشکلاتی روبرو می شدیم و کتاب، پر از تیترهای متفاوت می شد و اعتقاد داشتم که هر تیتر، یقه خواننده را می گیرد و او را از دل متن بیرون می کشد؛ به همین خاطر تیترها را حذف کردم تا جریان متن، پیوسته تر باشد.
**: با این حال برخی جاها احساس گسستگی زمانی و تغییر فضای داستان احساس می شود.
عرفانیان: این خواسته من بود که روایت، خطی نباشد. در زمان، برش هایی ایجاد کردم و در جایی به فلاش بک های خیلی دور رفته ام مثلا از بیست و یک سالگی به سه ماهگی رفتم. این تغییر زمان ها و برش فضا، متن را تغییر داده و از حالت یکنواخت خارج کرد و همچنین خواننده را با تعلیق های شیرینی مواجه کرد.
در رونمایی کتاب «رسول مولتان» اولین بار آقای یکتا را دیدم و با ایشان صحبت کردم. قبلا اصلا ایشان را نمی شناختم. آقای یکتا جزو مهمانان ویژه بودند تا در رونمایی آن کتاب صحبت کنند. من سخنرانی ایشان را گوش کردم و رونمایی که تمام شد، من را صدا کردند و خواستند که به دفترشان بروم تا در مورد برخی خاطرات صحبت کنیم**: دسترسی به حاج حسین یکتا سهل و ممتنع است. برای سومین کار چرا چنین کار سختی را انتخاب کردید. اصولا انتخاب کردید یا انتخاب شدید؟
عرفانیان: انتخاب شدم. در رونمایی کتاب «رسول مولتان» اولین بار آقای یکتا را دیدم و با ایشان صحبت کردم. قبلا اصلا ایشان را نمی شناختم. آقای یکتا جزو مهمانان ویژه بودند تا در رونمایی آن کتاب صحبت کنند. من سخنرانی ایشان را گوش کردم و رونمایی که تمام شد، من را صدا کردند و خواستند که به دفترشان بروم تا در مورد برخی خاطرات صحبت کنیم. چند روز بعد به دفترشان رفتم و پاگیر شدم و بعد از سه سال این کتاب منتشر شد.
**: یکی از چیزهایی که احساس می کنم کار شما را سخت تر می کرد این بود که به ظاهر، حاج حسین یکتا خاطرات زیادی به یاد دارند اما وقتی دقت کنیم، متوجه می شویم برخی از این خاطرات برای سایرین است و برخی تکراری است. همچنین جزئیات زیادی به یادشان نیست و بیشتر روی کلیات تکیه دارند. شما چگونه با این مسئله روبرو شده و به دنیای خاطرات حاج حسین وارد شدید؟
عرفانیان: این مشکل وجود داشت و علتش این بود که از زمان آن خاطرات خیلی دور شده بودیم و غبار فراموشی روی آن ها نشسته بود. مشکل بعدی این بود که به علت بازگویی های مکرر، خاطرات دست و پا در آورده و شاخه های زیادی پیدا کرده بود که آن را از هسته اولیه اش دور می کرد. همان زیبایی که شما گفتید یک نوع سم است و همین رنگی شدن خاطرات برای حفظ امانت، کار را خیلی سخت می کند. ما برای اینکه کتابمان زنده باشد و جزو منابع مستند تاریخی قرار بگیرد، مجبور بودیم تا جایی که می توانیم تلاش کنیم. من با سئوالات مکرر از جرئیات، تلاش می کردم واقعیت را از دل جملات بیرون بکشم. این کار باعث ریکاوری ذهن می شد اما به این هم اکتفا نکردیم و چون حاج حسین یکتا شخص مهمی بود و خاطراتش باید در نهایت دقت و ظرافت منتشر می شد، متن ها را برای همرزمانشان که خاطرات مشترک داشتند فرستادیم تا بخوانند و اشکالات احتمالی را رفع کنند. در نهایت هم به «حاج احمد فتوحی» که از اعجوبه های لشگر قم است مراجعه کردیم. ایشان حافظه بسیار خوبی دارند و مثلا یادشان هست که در روز دوم عملیات بدر، ناهار چه خورده اند! با بازخوانی آقای فتوحی، خیال من به کلی از استناد کتاب، راحت شد.
**: چرا نامی از ایشان در کتاب نیست؟
عرفانیان: کلا مایل به مطرح شدن نیستند. در مراسم رونمایی از کتاب در قم هم حضور داشتند و نسبت به کتاب اظهار رضایت کردند.
**: روند گرفتن خاطرات حاج حسین منظم بود؟
عرفانیان: هفته ای یک روز را برای این کار خالی می کردند که البته کار سختی بود چون در آستانه اربعین بودیم و حجم کارهای ایشان روز به روز بیشتر می شد. آقای یکتا در ساعت اداری یکشنبه ها به صورت کامل در اختیار این کار بودند. 6 ماه که اینگونه گذشت، خیالم راحت شد و به جای یک روز کامل، صبح تا ظهر کار را پیگیری می کردیم. از اصول حرفه ای، این است که گفتگو زیر 3 ساعت نباشد چون تا فرد با محیط آشنا بشود و جزئیات اتفاقات را به خاطر بیاورد، چیزی حدود 2 ساعت می گذرد و تازه بعد از آن موتور اصلی روشن می شود.
البته وسط کار، کمی استراحت می کردند و ممکن بود یکی دو جلسه مختصر کاری هم داشته باشند اما من همانجا حضور داشتم تا روند کار متوقف نشود. ساعات مفید این جلسات، سه ساعت بود و بعد از آن، ضبط صوت را خاموش می کردم و می گفتم حالا هر چه دلتان می خواهد بگویید. هر خاطره ای که فکر می کنید نمی خواهید ضبط بشود را بگویید. بعد از 6 ماه، کتاب به یک دغدغه برای ایشان تبدیل شده بود. البته این مدت با ایام اربعین همزمان شد که حاج حسین 2 ماه در دسترس نبودند. راهیان نور هم بود که من یک هفته با ایشان به مناطق عملیاتی رفتم، لوکیشن ها را دیدم و حس گرفتم.
**: فکر می کنم اوج خاطرات حاج حسین در عملیات والفجر 8 است...
عرفانیان: بله، هم والفجر 8 و هم عملیات بدر. در والفجر 8 مجروحیت چشمشان رخ می دهد و در عملیات بدر هم دوستان عزیزشان را از دست می دهند و حکایت دفترچه قرمز و مربع های قرمز در عملیات بدر است.
**: برگردیم به سیرِ گرفتن خاطرات...
عرفانیان: بعد از 6 ماه، ساعت های خاطره گویی کم شد اما همان یک روز در هفته باقی ماند. حالا ما به بازخوانی خاطرات قبلی رسیده بودیم و ممکن بود این همه تکرار خسته کننده باشد به همین خاطر، ساعت جلسات را کاهش دادیم. همچنین خیالم راحت بود که ذهن شان به کتاب قلاب شده است.
ساعات مفید این جلسات، سه ساعت بود و بعد از آن، ضبط صوت را خاموش می کردم و می گفتم حالا هر چه دلتان می خواهد بگویید. هر خاطره ای که فکر می کنید نمی خواهید ضبط بشود را بگویید. **: متن خاطرات را به صورت خام به حاج حسین می دادید یا پرداخت شده؟
عرفانیان: من اصلا متن خام نمی دادم چون هم انرژی می گرفت و هم خسته کننده بود. من طرح ذهنی و خاطره بازنویسی شده را ارائه می دادم. گاهی متن را ایشان می خواند تا من میمیک صورتشان را ببینم و حس و حال خاطره و متن را دریافت کنم، برخی اوقات هم من متن را می خواندم و از نوع نگاه و دقت ایشان می شد به مواردی دست یافت. در این میان، بحث می کردیم و آخرین اصلاحات انجام می شد. شکر خدا ایشان وقتی نتیجه آن سختی های جلسات ابتدای کار را می دیدند، انگیزه بیشتری برای ادامه کار پیدا می کردند.
**: مجموعاً چه مقدار صدای ضبط شده از حاج حسین باقی ماند؟
عرفانیان: چیزی بالای 120 ساعت.
**: شما قبل از نوشتن، عکس یا فیلمی هم از ایشان دیدید؟
عرفانیان: آقای یکتا جلسه اول با حجم زیادی از عکس ها آمدند و دوستان شهیدشان را به من معرفی کردند و من فهمیدم که این ها شخصیت اصلیِ این کتاب هستند.
**: با توجه به این، چرا عکس های زیادی در کتاب نمی بینیم؟
عرفانیان: سعی داشتیم که بیشتر از عکس شهدا استفاده کنیم و اگر از شهیدی، عکس هم نداشتیم حتما اشاره ای به زندگی نامه اش می کردیم. درباره استفاده از تعداد عکس ها هم هدف این بود که حجم کتاب خیلی بالا نرود تا قیمت کتاب را بتوانیم در کمترین حد ممکن نگه داریم.
**: چه لزومی داشت که متن، دو رنگ باشد و عکس ها رنگی کار شود؟ چون این کار خیلی روی قیمت تاثیر گذاشته است...
عرفانیان: این نظر طراح و ناشر بود. البته این کار در تاثیر روانی بر روی خواننده موثر بوده است. آقای خلیلی با جان و دل برای این کتاب کار کردند و شکر خدا ناشری هستند که به کتاب به چشم یک کالا نگاه نمی کنند. در طول نگارش کتاب، دو سه بار من به طور کاملا جدی از ایشان خواستم که نام من در کتاب نباشد و ما بقی کار را خودشان نهایی کنند و به صورت خاطرات خودنوشت ارائه دهند اما ایشان قبول نکردند چون فرصت نداشتند و...
**: یک سئوال خیلی در ذهنم تقلا می کند... مقدمه حاج حسین در ابتدای کتاب به قلم خودشان است یا شما؟
عرفانیان: اگر منظورتان «پلی به آسمان» است، من آن را نوشتم. برای همین نامش را یادداشت راوی نگذاشتیم.
**: اما امضای حاج حسین در انتهای آن است.
عرفانیان: چون من قدم به قدم آن را با ایشان هماهنگ کردم، نامشان را در انتهای ان گذاشتیم. در حقیقت نوشته خودشان است.
**: چیزی که در ذهن من ایجاد شد این بود که اگر قلم حاج حسین این قدر قوی است، چرا کل کتاب را خودش ننوشته و اگر این نوشته برای حاج حسین نیست، چرا امضایش را پای آن گذاشته؟ در همین مقدمه بخشی از خاطرات هم بیان شده، چرا نام مقدمه برای آن گذاشتید و این مطالب را از بدنه کتاب جدا کردید؟
عرفانیان: آقا یکتا تاکید داشتند برای آیت الله احمدی میانجی و پسر شهیدشان یک فایل جدا باز کنم چرا که این خانواده در زندگی آقای یکتا یک جایگاه ویژه و جداگانه ای دارند. آن امضا هم برای تایید محتوای مقدمه بود. در طول نگارش کتاب، دو سه بار من به طور کاملا جدی از ایشان خواستم که نام من در کتاب نباشد و ما بقی کار را خودشان نهایی کنند و به صورت خاطرات خودنوشت ارائه دهند اما ایشان قبول نکردند چون فرصت نداشتند و الا من ذهنی جزیی نگر و خلاق در ایشان دیدم و اگر فرصت داشتند حتما کتابی بهتر از این کتاب می نوشتند.
**: چرا نگذاشتید مقدمه به قلم حاج حسین باشد؟
عرفانیان: من حرفی نداشتم و حتی خام آن را هم نوشتند و خواست خودشان بود که درک کردن حضور امام خمینی بعد از تشریف فرمایی شان به بیت آیت الله احمدی میانجی را در مقدمه ذکر کنیم. من هم خواستم که خودشان این مقدمه را بنویسند و تا یک هفته قبل از چاپ هم منتظر بودیم اما مشغله هایشان اجازه نداد و در نهایت من با الهام از محتوایی که مد نظر ایشان بود، مقدمه را نوشتم.
**: اصلا یادمان رفت از خودتان بپرسیم. از زندگی و تحصیلات و اینطور چیزها...
عرفانیان: من متولد مهرماه 1363 و اهل تهران هستم. کارشناسی ارشد در رشته تاریخ اسلام دارم و نوشتن را بعد از لیسانس به صورت پراکنده شروع کردم چون قبلش درگیر درس بودم. من کتابی به نام شوکران خواندم که زندگی جانباز منوچهر مدق و همسرش بود. این کتاب، نگاهم را به جنگ تغییر داد و فضای تازه ای را روبرویم باز کرد و من را به سمت نوشتن برای دفاع مقدس سوق داد. در کارگاه های داستان نویسی شرکت کردم و کمی تجربه عملی داشتم و در زندگی نامه نویسی و فیلم نامه نویسی هم چند رتبه و مقام آوردم که باعث شد جدی تر به این موضوع بپردازم. بعد از آن کتاب «علمداران» را که نوشتم، خانواده شهید رحیمی خواستند که کتاب «رسول مولتان» را بنویسم. کتاب رسول مولتان را هم آقای یکتا خواندند و تصمیم بر این شد که خاطرات ایشان را بنویسم، حالا باید منتظر بمانم و ببینم چه کسی با خواندن «مربع های قرمز»، سفارش کار بعدی را به من می دهد و فکر کنم این زنجیره ادامه دارد.
بازنویسی به معنای واقعی و در حد تغییر ساختار بود و مثلا در آخرین بازنویسی، کسی که به من مشورت می داد پرسید که می توانی کار را دوباره زمین بزنی و از نو بنویسی؟.. گفتم: باید بتوانم؛ چون کار هنوز ضعف هایی دارد. فلاش بک هایی که در کتاب می بینید مربوط به بازنویسی آخر است**: یعنی الان کاری در دست ندارید؟
عرفانیان: من الان فقط به ادامه تحصیلم فکر می کنم و کاری در دست ندارم. حین نوشتن این کتاب هم چند سفارش داشتم اما اصلا نمی توانستم دو کار را همزمان پیش ببرم.
**: بعد از گفتگوها با حاج حسین با متنی مواجه بودید که تقریبا آماده بود. می خواهم بدانم آن دو سال که مشغول بازنویسی بودید چگونه گذشت؟
عرفانیان: هر بازنویسی تقریبا دو تا سه ماه وقت می گرفت. بازنویسی به معنای واقعی و در حد تغییر ساختار بود و مثلا در آخرین بازنویسی، کسی که به من مشورت می داد پرسید که می توانی کار را دوباره زمین بزنی و از نو بنویسی؟.. گفتم: باید بتوانم؛ چون کار هنوز ضعف هایی دارد. فلاش بک هایی که در کتاب می بینید مربوط به بازنویسی آخر است که خاطرات کودکی از فصل اول را در کل کار توزیع کردم. ان فصل، طولانی و خسته کننده شده بود و مجبور بودم این کار را انجام بدهم.
**: آخرین باری که قبل از چاپ، کتاب را خواندید کِی بود؟
عرفانیان: آخرین بار کتاب را به نحوی شیر افکن و در 4 روز پیاپی با آقای یکتا و مشترکا خواندیم. یک فصل من و یک فصل ایشان با صدای بلند می خواندیم که خسته نشویم. تاریخش هم در کتاب هست. 11 فروردین 1397.
**: این تاریخ که در میانه راهیان نور است؟
عرفانیان: راهیان نور که تمام شد، دیگر فرصت نکردند به تهران بیایند و من پیش ایشان رفتم و در شلمچه به مدت 4 روز کامل صبح تا شب کتاب را دقیق خواندیم و بررسی نهایی کردیم. مقدمه کوتاه خودم را هم آنجا و در کنار نهر خین نوشتم. آقای یکتا با این وقتی که گذاشتند خیلی به من لطف کرده و نگرانی هایم را رفع کردند. بعد از آن هم متن به آقای حسین قرایی داده شد تا ویرایش شود و بعد از آن هم یک ماه، متن زیر دست من بود تا اینکه به نوبت چاپ رسید. آقای خلیلی و طراح کتاب هم واقعا تلاش زیادی داشتند تا کتاب به بهترین نحو منتشر شود.
**: در مورد مراسم رونمایی خوبی که در تهران برگزار شد هم کمی برایمان بگویید...
عرفانیان: زحمت مراسم با تیم «ستاره نما» بود و من در جریان ریز کار نبودم. این گروه قرار است هر سال یک کتاب دفاع مقدس را رونمایی کنند و کتاب «مربع های قرمز» اولین کتاب این سسله برنامه ها بود. به نظر من مراسم خوبی بود و از آن راضی بودم.
**: گویا مجری برنامه آقای فرزاد جمشیدی سه سئوال از شما پرسیده بودند؛ اگر می شود آن ها را هم برایمان بیان کنید.
عرفانیان: اول سوال این بود که آیا معروفیت آقای یکتا باعث شد خاطراتشان را بنویسید یا اصل خاطراتشان؟ دومین سوال هم این بود که شما کجای این کتاب شکستید؟ و آخرین سوال هم این که مربع قرمزی که جلوی اسم شما خورده، حاصل یک آرزو است یا یک اتفاق؟
این مربع قرمز یک آرزوی خیلی خیلی دور است و بر اساس یک اتفاق جلوی اسم من نشسته. نه طراح و نه ناشر از دل من آگاه نبودند و وقتی این مربع را جلوی اسمم دیدم خیلی خوشحال شدم. به آقای یکتا هم به مزاح گفتم که همه زحمت ها را شما کشیدید و مربع قرمز جلوی اسم من افتاد!در جواب سوال اول گفتم که به رغم همه احترامی که برای آقای یکتا قائلم، من اصلا ایشان را نمی شناختم و طبیعتا با خاطراتشان هم آشنا نبودم و در حقیقت، قسمت من این بود که قرعه نوشتن این کتاب، به نام من بیفتد. برای سوال دوم هم جواب دادم که اگر می پرسیدید کجای این کتاب نشکستید، خیلی راحت تر جواب می دادم چون واقعا یک جاهایی احساس می کردم که دارم روی خون شهدا می نویسم چون بیشتر روایت از شهدا و ناگفته هایی بود که برای اولین بار مطرح می شد.
در جواب سئوال سوم هم گفتم: این مربع قرمز یک آرزوی خیلی خیلی دور است و بر اساس یک اتفاق جلوی اسم من نشسته. نه طراح و نه ناشر از دل من آگاه نبودند و وقتی این مربع را جلوی اسمم دیدم خیلی خوشحال شدم. به آقای یکتا هم به مزاح گفتم که همه زحمت ها را شما کشیدید و مربع قرمز جلوی اسم من افتاد! البته به همان اندازه که از این فیض دورم، امید هم دارم.
**: ان شاء الله که این مربع قرمز مزد شما باشد برای زحماتتان بابت این کتاب... درباره لحظه مجروحیت حاج حسین یکتا که برای مخاطب از اهمیت زیادی برخوردار است، احساس می کنم متن کتاب با تردیدهایی روبروست و فضا به روشنی ترسیم نمی شود...
عرفانیان: واقعا با تردیدهایی روبرو بودیم و احساس می کنم چون آقای یکتا بی هوش شدند، جزئیات آن را تا بیمارستان به یاد ندارند. دوستان حاج حسین در این حادثه هم شهید شده بودند و نمی شد روایت آن ها را شنید. به همین خاطر است که شاید تردیدهایی برای خواننده ایجاد شده باشد. من درباره این بخش از خاطرات آنقدر پافشاری و جستجو کردم که واقعا تا عمق ذهن و خاطره آقای یکتا پیش رفته و مطمئن شدم که واقعا چیز بیشتری یادشان نیست. صورت آقای علی دنیادیده هم در این حادثه سوخته بود که آن را هم دیدم.
**: در طول صحبت بارها به اصول کار خاطره نویسی اشاره کردید. آیا دوره خاصی برای این کار گذرانده اید؟
عرفانیان: من برای کار خودم اصولی داشتم که آن ها را با کتاب ها و منابع آموزشی تطبیق می دادم و از آن ها می آموختم. برخی تکنیک های روانشناسی را هم به خاطر مطالعه برای کنکور ارشد روانشناسی آموخته ام که از آن ها هم برای گرفتن خاطرات کمک می گیرم و الا کلاس یا دوره ای به طور مشخص نگذراندم.
آخرین کتابی که این شب ها مشغول آن هستم «جنگ چهره زنانه ندارد» است و قبل از آن هم کتاب «خداحافظ سالار» درباره خاطرات همسر شهید حاج حسین همدانی را خواندم.**: گفتید که دوره داستان نویسی را گذرانده اید. کی اولین داستان بلندتان را می نویسید؟
عرفانیان: با توجه به خاطراتی که در این کتاب با آنها برخورد کردم، چند شخصیت در ذهنم جان گرفته که باید بالغ شوند تا بتوانم از ان ها در خط سیر داستانم استفاده کنم.
**: «مربع های قرمز» کتاب موفقی است که ان شاء الله فروش خوبی هم خواهد داشت. این کتاب به لحاظ مالی برای شما چه آورده ای خواهد داشت؟
عرفانیان: من طبق قرارداد پشت جلد از ناشر حق التالیف می گیرم و برای آن نیت کرده ام این پول را که زمینی نیست و از دست شهدا گرفته ام، خرج زمینی نکنم.
**: در خانواده تان کسی هست که در جنگ شرکت کرده باشد؟
عرفانیان: بله، از کودکی با خاطرات پدرم و دوستانشان که شهید شدند همراه بودم. اما کتاب شهید مدق من را وارد ادبیات دفاع مقدس کرد.
**: کسی از نزدیکان شما «مربع های قرمز» را خوانده؟
عرفانیان: من همیشه کتاب هایم را قبل از انتشار به پدرم می دهم تا بخوانند. ایشان ویراستار نیستند اما نکته های بسیار دقیقی را درباره کتاب هایم یادآوری می کنند که برایم بسیار مهم است. یکی از دوستان نویسنده هم کار را خواند و نظر داد اما راضی نبود که نامش در کتاب بیاید.
**: این روزها مشغول خواندن چه کتاب هایی در موضوع جنگ هستید؟
عرفانیان: آخرین کتابی که این شب ها مشغول آن هستم «جنگ چهره زنانه ندارد» است و قبل از آن هم کتاب «خداحافظ سالار» درباره خاطرات همسر شهید حاج حسین همدانی را خواندم. در این روزها کتاب شهید حسین املاکی (فرمانده لشگر قدس گیلان) از مجموعه نیمه پنهان را هم خواندم. در روزهایی که مشغول نوشتن «مربع های قرمز» بودم هم گاهی فکر می کردم که خیلی خسته شده ام و لازم بود از فضای کتاب فاصله بگیرم که کتاب «گلستان یازدهم» را خواندم.
**: دختر شینا را هم خوانده اید؟
عرفانیان: آن را اوایل کار خواندم و چون دختر شینا خیلی خوب بود، گلستان یازدهم را برای خواندن انتخاب کردم.
**: شما کلا برنامه منظمی برای مطالعه دارید؟
عرفانیان: من به طور منظم هفته ای یک کتاب می خوانم تا از آن ها برای نوشتن خاطرات استفاده کنم. کلا الان فقط مشغول تدریس عربی به صورت محدود هستم و بقیه زمانم صرف خواندن کتاب می شود.
**: در حوزه های دیگر هم کتاب می خوانید؟
عرفانیان: بله. تصمیم دارم رمان «تی لِم» از آقای میثم امیری را بخوانم. کتاب «پنجشنبه های فیروزه ای» خانم سارا عرفانی هم قرار است به دستم برسد و خواندنش را شروع کنم چون با ایشان در یک برنامه تلویزیونی در شبکه افق آشنا و دوست شدم و خیلی ها سراغ من را از ایشان و سراغ ایشان را از من می گیرند و به تفاوت ناممان توجه نمی کنند! «یک خوشه انگور سرخ» که نوشته خانم فاطمه سلیمانی است و درباره زندگی امام جواد علیه السلام است را هم در دست مطالعه دارم.
**: و حرف آخر...
عرفانیان: خاطرات رزمنده هایی که دارند از بین ما می روند را دریابیم...
*میثم رشیدی مهرآبادی