ماهان شبکه ایرانیان

در باب مد سیاست‌زدایی این روزها از فرهنگ عمومی

«من هنرمندم، سیاسی نیستم»= «من حامی تناقض‌های وضع موجودم»

«من هنرمندم، سیاسی نیستم» کلیشه هولناکی است که حلقوم فرهنگ و هنر را گرفته است؛ کلیشه‌ای سیاست‌زدا که نتیجه صریح آن سکوت در برابر همه تناقضات اخلاقی و سیاسی موجود، به نفع فانتزی‌گرایی است.

«من هنرمندم، سیاسی نیستم»= «من حامی تناقض‌های وضع موجودم»

خبرگزاری مهر ؛ سرویس فرهنگ

فهرست بلندبالایی از نویسندگان، شاعران، هنرمندان و روشنفکران قرن بیستمی در دسترس است که با نوع مواجهه‌ای که با جنگهای داخلی اسپانیا، به عنوان یکی از مهمترین رخدادهای سیاسی این قرن برقرار کردند، تکلیف ما را با فرهنگ، هنر، سیاست و همه چیزهایی که مربوط به افق زندگی در دوران مدرن و همچنین شور زندگی و تعهد روشنفکرانه است، تا حدود زیادی روشن می‌کند.

این فهرست شامل ده‌ها نویسنده، شاعر، نقاش، عکاس، روزنامه‌نگار و روشنفکری است که با پیوستن به خطوط مقاومت در برابر فاشیسم، برای همیشه بر کلیشة هولناک «من هنرمندم، سیاسی نیستم!» خط بطلان کشیدند؛ «اما گلدمن»، «جورج اورول»، «پابلو پیکاسو»، «جان دوس پاسوس»، «فدریکو گارسیا لورکا»، «ویستن هیو آودن»، «پابلو نرودا»، «لنگستون هیوز»، «روبرت کاپا» و... است. ده‌ها تنی که ای بسا از هنرمندان امروزی ما بسیار هنرمندتر، از نویسندگان ما نویسنده‌تر، از روشنفکران ما روشنفکرتر و... ، و از ابعاد «حرفه‌ای بودن» هم سهم بسیار بالاتری از عموم کسانی داشتند که در اینجا و اکنون خود را در نقاب «هنرمند حرفه‌ای» از هر گونه پیوند با «حقیقت» و «قضاوت» سر باز می‌زنند و خود را به بهانه حرفه‌ای بودن «غیرسیاسی» می‌نامند.

جنگ داخلی اسپانیا مصادف بود با اوج قدرت‌گرفتن فاشیسم و نازیسم در اروپا و آلمان نازی با نیروی هوایی‌اش و ایتالیای فاشیست با گردان پیاده‌نظامش به یاری دشمنان جمهوری‌خواهان در اسپانیا آمده بودند. مخالفان فاشیسم هم که به دنبال فرصت می‌گشتند، اسپانیا را مکان مناسبی برای اولین رویارویی با فاشیسم و نازیسم یافتند و به کمک جمهوری‌خواهان در اسپانیا شتافتند.

همه شخصیت‌های درخشانی که  نامشان در این فهرست بالا آمد و حتی آورده نشد، فارغ از هر نگاه محض و حرفه‌ای هنری، می‌توانستند در زمانهایی که دهشت و پلیس مخفی، سرتاسر اروپا را در نوردیده بود در پشت کلیشه «عدم دخالت هنر در سیاست» پنهان شوند و به کار محض و حرفه‌ای خود بپردازند؛ اما آنها ترجیح دادند پیش از هنرمند یا روشنفکر بودن انسانی باشند که ماهیتا اجتماعی و سیاسی است و حیاتش بدون هر گونه تعیین نسبت و قضاوت درباره حقیقت، چیزی نیست جز فرایندی بیولوژیک که از نباتات هم برمی‌آید. 

یکی از تاثیرگذارترین عکس‌های مربوط به جنگ‌های داخلی در اسپانیا، در جبهه «مرا دِ ابره» در جریان نبرد موسوم به «تروئل» در سال 1937  توسط روبرت کاپا ثبت شد. این عکس، صحنه‌ای از نبرد را نشان می‌دهد که طی آن یک پارتیزان جمهوری‌خواه، تفنگ خود را برای پر کردن مجدد خشاب به دست خبرنگارِ میانسالِ «اتحادیه‌ی روزنامه‌های آمریکای شمالی» و «خبرگزاری NANA» می‌دهد. این خبرنگار قرار بود بر حسب تعهد «حرفه‌ای» خود، حوادث بزرگترین جنگ داخلی در یک کشور اروپایی را به شکلی «بی‌طرفانه» روایت کند، اما او نتوانسته بود در برابر حملة غافلگیریانه فالانژیست‌های هوادار «ژنرال فرانکو» به اردوگاه جمهوری‌خواهان، به تعهد خود پای‌بند بماند و قواعد «بی‌طرفی» را رعایت کند. او خود را به خاکریزها و سنگرهای جمهوری‌خواهان رسانده و رسما به جنگ با یکی از طرف‌های درگیر پرداخته بود. این اتفاق طبیعی بود، از این خبرنگار چیزی جز این هم انتظار نمی‌رفت؛ چون او «ارنست همینگوی» بود.

عکس رنگ و رو رفته‌ای که روبرت کاپا از همینگوی در جبهه تروئل برداشته، امروز می‌تواند به عنوان یک سند تاریخی مهم، جوهر غلیظ بسیاری از سست‌عنصری‌ها و سبک‌رفتاری‌های سیاست‌زدایانه اهالی هنر و فرهنگ را به آب اصالت، بشوید و دست جیره‌خواران و محافظه‌کاران منفعت‌طلبی که استقرار «وضعیت‌ موجود» همواره بیشترین سود را برای آنان داشته و دارد، رو کند. در همین تصویر رنگ و رو رفته از همینگوی نیز تبحر خارق‌العاده او در کار کردن با «اسلحه» کاملا مشهود است؛ درست همانطور که با قلم کار می‌کرد! همینگوی می‌توانست در آن واحد، هم بنویسد و با تخیل برآمده از کلمات جادو کند، هم خشاب اسلحه را پر کند، شلیک کند و با کنش اصیل سیاسی‌اش جادوی سیاست‌زدایی از هنر را باطل نماید. دستان او به خوبی توانایی هر دو کار را داشت: «نوشتن و شلیک کردن»!

او نویسنده‌ای نبود که با رفتن به یک یا چند «کارگاه داستان‌نویسی» و خواندن چند جلد رمان و داستان، نویسنده شده باشد یا کل تجربه زیسته‌اش در زمان نگارش آثاری که به سرعت جهانی شدند، به چند تجربة «شکست عشقی»، یکی دو بار «دعوا با هم شاگردی‌های دوران تحصیل»، «همخوابگی با این و آن» یا «حس خوشایند نوشیدن چای در لحظة تماشای راه رفتن حلزون روی ساحل»، یا «احساس نوستالژیک برآمده از یک بوسه‌ در هنگام غروب آفتاب» و... محدود باشد. او زندگی را در ابعاد گسترده‌ای از مبارزه «خویشتن با زندگی»، «واقعیت با آرمان» و «رهایی با سلطه» و... تجربه می‌کرد؛ به همین خاطر بود که او هم خوب شلیک می‌کرد و هم خوب می‌نوشت و نمی‌توانست خود را در حاله‌ای فانتزی از «هنرمند حرفه‌ای و غیرسیاسی» خوشگل نشان دهد.

هرگز! او تنها یک «چهره‌ی فرهنگی و هنری» نبود که بتواند منفعلانه در مبارزه‌ای تمام عیار برای حراست از «جمهوری» دست به اسلحه نبرد و در خلوت خویش فقط داستان بنویسد و درباره ابعاد شیک، خوشگل و در بهترین حالت رمانتیک زندگی قلم‌فرسایی کند. او در عرصه‌ای عمومی چنان درگیر تعیین تکلیف خویش با انسانیت و تعیین نسبتش با حقیقت سیاسی بود که وقتی تفنگ پارتیزان جمهوری‌خواه را به دست می‌گیرد، تا خشاب اسلحه را پر کند، برای کسی که همینگوی را نمی‌شناسد، اصلا مشخص نیست تیرانداز اصلی کدام است و چه بسا به راحتی پارتیزان را به عنوان کمک‌تیرانداز و نویسنده «پیرمرد و دریا» را به عنوان استاد تیراندازی اشتباه بگیرد! همینگوی در این عکس آنچنان حواسش جمع پر کردن تفنگ است که نمی‌توان باور کرد، لطیف‌ترین رمان‌هایی که جهان می‌توانست در خود جمع کند، از ذهن او تراوش کرده؛ داستان‌هایی که هر کدام از آنها در عین لطافت، در اوج تعیین تکلیف با حقیقت و از این نظر سیاسی هم هستند.

آری، او همه عمرش در پی ماجراجویی سیاسی بود و سیاست برای او که دوران مدرن را به خوبی می‌شناخت افقی بود که همه چیز در قالب آن معنا می‌یابد و حتی همه تلاش‌ها برای فاصله‌گیری از سیاست، خود به شدت تلاشی سیاسی است. تنها در یک فقره از این ماجراجویی‌ها همینگوی در بر اثر اصابت 200 تکه ترکش گلوله نیروهای اتریش در خلال جنگ جهانی اول در ایتالیا به شدت مجروح شد. او صراحتا گفته بود «انسان سالم و طبیعی باید در میدان بمیرد نه در بستر» و با افتخار اعلام کرده بود که دست‌مایه و درون‌مایه نوشته‌هایش را نه از آثار دیگران، بلکه با خون و عرق فراچنگ آورده است.

از سوی دیگر او از عادت‌ها و بحث‌های روشنفکرانه بیزار بود؛ روشنفکران را که غرق در بحث‌های تجریدی بوده و اصل زندگی را از یاد برده بودند، تحقیر می‌کرد؛ آنها را بزدل و بی‌شهامت می‌خواند و در پاسخ به اعتراضی در خصوص این نوع مواجهه‌های سیاسی و کنش‌مندی متعهدانه‌اش گفته بود: «من که قرار نیست با تولستوی رقابت کنم! او اهل نظرپردازی نبود و حتی به معنای کلاسیک کلمه، خود را ادیب و داستان‌نویس و چهره فرهنگی نمی‌دانست. برای او نوشتن یعنی زندگی کردن در مجاورت حقیقت و این مجاورت با حقیقت یعنی سیاسی بودن! «ویل دورانت» مورخ و فیلسوف آمریکایی درباره او گفته بود: «در کمتر نویسنده‌ای تجارب زندگی با تلاش‌های ادبی، چنین تنگاتنگ در هم تنیده شده است».

در جهانی که سیاست بر همه عرصه‌های واقعی و مجازی‌اش سایه افکنده است، و اساسا فهم هر پیدیه‌ای تنها در افق سیاسی امان‌پذیر باشد، تلاش برای بر حذر ماندن از قضاوت و داوری بر مبنای حقیقت و همچنین فاصله‌گذاشتن میان پدیده‌های عمومی مهمی چون هنر و فرهنگ از سیاست محال خواهد بود. سیاست در این معنا گستره‌ای وسیع را در بر می‌گیرد که در آن هر نحوی از تفکر و گفتار از پیش یک «کنش» است و به همین دلیل فاصله بین «نظر» و «عمل» به کمترین حد خود رسیده است. این فاصله اگر چه در دوره‌های پیشامدرن وجود داشت و قابل تشخیص بود، اما امروزه در افق گسترده سیاست که همه چیز را فرا گرفته است، حتی بی‌کنشی و دست از عمل شستن هم خود، یک «عملِ» کاملا «سیاسی» است. زیرا هر گونه فعل یا انفعالی در این شرایط می‌تواند نسبت ما را با «حقیقت» روشن کند. بدین ترتیب اظهار به اینکه «من سیاسی نیستم» نه تنها یک کنش کاملا سیاسی است، بلکه همچنین گزاره‌ای در دورترین فاصله با «حقیقت» و به همین دلیل شدیدا فریبکارانه است.

سیاست در این معنا یعنی مواجهه مدام با حقیقت و روشن کردن تکلیف خویش با آن؛ بنا بر این معنا، سیاست دیگر فاقد یک هویت و ماهیت سفت و متصلب در قالب حزب و نهاد و حکومت و... بوده، مدام خود را از هر گونه هویت و ذات ثابتی جدا می‌کند و تبدیل به پلی می‌شود که بین انسان(سوژه) و حقیقت ارتباط برقرار می‌کند؛ پلی که میان آگاهی سوژه و عینیت امر کلی راه باز می‌کند و تکلیف انسان را با جهانش مشخص می‌سازد. درست در جریان این ارتباط است که سوژه به عنوان انسانی اجتماعی و متعلق به حوزه عمومی، هویت و ماهیت خویش را می‌یابد، تغییر می‌کند، ساخته می‌شود و به ساحت حقیقی خویشتن دست می‌یابد. سیاست در این معنا چیزی نیست جز امکان تغییر کردن و ایجاد گسست در هویت‌های متصلب، تحمیلی و سلطه‌گرانه.

نکته مهم همینجاست؛ این معنا از سیاست (تعیین تکلیف خویش با حقیقت) هیچ ارتباطی با حکومت و دولت‌ها، نهادهای قدرت، توازن قوا، مهندسی جامعه و احزاب و لوس‌بازیهای منفعت‌طلبانه جناحی، گروهی و قبیله‌ای و... ندارد. بلکه سیاست یعنی ایجاد شکاف در هر گونه هویت و تجربه‌ی از پیش موجودی که جای را برای ظهور حقیقت تنگ می‌کند؛ به همین دلیل معنای آن چیزی نیست جز داشتن موضعی انتقادی برای بر ملا کردن تناقضات ساختارها و سوژه‌هایی ایستاده در برابر حقیقت و شرافت انسانی؛ حتی اگر این تناقضات متعلق به ساختارها و سوژه‌های برادران حزبی و دوستان جناحی ما باشد! بنابراین سیاست یک کنش انتقادی است که می‌تواند ضامن هر شکلی از آزادی و برابری انسانی باشد، و هر ادعایی در خصوص برابری، آزادی و انسانیت بدون چنین موضع‌گیری و قضاوت انتقادی، شعاری پوچ، توخالی و تهی از معنا خواهد بود.چنین نگاهی در تعریف رهبران انقلاب ایران از هنر نیز به شکل بارزی مشخص و هویداست.

به این ترتیب این نوع از کنش اصیل سیاسی که به دلیل پیوندش به حقیقت، در عین حال کنشی عمیقاً فرهنگی است، اتفاقا از طریق حضور در فضای جمعی و مشارکت در فضای عمومی و اعلام اینکه «من سیاسی هستم!» به طور صادقانه رخ می‌دهد، و گفتن اینکه «من سیاسی نیستم» از اساس یک فریب است. زیرا «سیاسی نیستم» معنایی جز این موضع‌گیری کاملا سیاسی ندارد که «من حامی تناقضات موجود بوده و با وضعیت تناقض‌آمیز کنونی همراهم!» چون این موضع‌گیری هم یک کنش سلبی در فضای عمومی است که تناقضات موجود را ایجاب خواهد کرد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان