قرآن کریم می فرماید: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ تَراهُمْ رُکعاً سُجَّداً یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ بحث در ریشه های سلفیت در سه قرن اول اسلام است. یکی از مطالبی که سَلَفی ها مطرح می کنند این است که خود را تابع صحابه ی رسول خدا (ص) می دانند. آنها در واقع می خواهند برای صحابه مقام خاصی قائل شوند و حتی می گویند: تابعین به مقام صحابه نمی رسند. اگر روایتی به صحابه رسید در مورد آن تحقیق نمی کنند و همه را انسان هایی عادل و درستکار می دانند بر خلاف اینکه روایتی به تابعین و یا تابعین تابعین برسد که راوی را مورد بررسی قرار می دهند. بنا بر این ایشان در سند روایت در مورد صحابه اعتماد کامل دارند ولی بقیه ی سند رجال را بررسی می کنند. می گوییم: در اینکه صحابه دارای مقام خاصی هستند جای شک نیست زیرا آنها به محضر رسول خدا (ص) رسیده اند که این خود شرفی است که دیگران ندارند. اما قبول نداریم که همه ی آنها عادل هستند و نباید در مورد آنها بحث کرد برای ما قابل قبول نیست. آیه ی فوق از سوره ی فتح در مدح صحابه است. خداوند در این آیه می فرماید: کسانی که با رسول خدا (ص) هستند و نسبت به کافران شدید و با خودشان مهربانند. سؤالی که مطرح می شود این است که عبارت فوق خبر از واقعیت است یا انشاء است یعنی باید چنین باشند؟ جواب این است که آیه به منزله ی انشاء است نه خبر. زیرا آنها اگر اشداء علی الکفار بودند ولی رحماء بینهم نبودند. زیرا در جنگ یمامه بسیاری از آنها به دست مسلمانان کشته شدند هکذا در جنگ جمل و صفین بسیاری از آنها به دست خودشان که مسلمان بودند کشته شدند. اگر قرار بود جمله ی فوق خبری باشد دیگر با واقع منطبق نبود. بعد خداوند می فرماید: در سیمای ایشان اثر سجود مشاهده می شود. این در صورتی حاصل می شود که انسان بر خاک یا سنگ سجده کنند. این جمله دلیل بر آن است که نباید بر فرش و چیزهای نرم سجده کرد و الا اثر سجود بر پیشانی حاصل نمی شود. بر این اساس شیعیانی که سنی از آنها می گذرد بر پیشانی آنها اثر سجود حاصل می شود. بر این اساس در زمان رسول خدا (ص) مردم بر سنگریزه ها سجده می کردند. حتی در روایات آمده است که در بعضی مواقع چون سنگریزه داغ بود آن را در دست می گرفتند تا خنک شود و بتوانند بر آن سجده کنند. بعد خداوند در آخر آیه از (من) تبعیضه استفاده کرده می فرماید: وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیما[1] این نشان می دهد که آنها یک دست نبودند. این همان چیزی است که شیعه بر آن عقیده دارد که همه ی آنها عادل و اهل بهشت نبودند. اهل سنت گاه می گویند که (من) بیانیه است. این تفسیر اشتباه است زیرا (من) بیانیه بر ضمیر وارد نمی شود بلکه بر اسم ظاهر وارد می شود کما اینکه خداوند می فرماید: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ[2]نکته ی دیگر این است که امروزه ما را مساوی با سب صحابه می دانند. این کلام اشتباه است و آنها برای ضربه زدن به شیعیان این شعار را مطرح کرده اند.
در صحیفه ی سجادیه که از افتخار شیعه است و مملو از لطائف عرفانی، فلسفی، عرفانی و خداشناسی است در مورد صحابه می خوانیم: اللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً الَّذِینَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَ الَّذِینَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ الْحَسَنَ فِی نَصْرِهِ، وَ کانَفُوهُ، وَ أَسْرَعُوا إِلَی وِفَادَتِهِ، وَ سَابَقُوا إِلَی دَعْوَتِهِ، وَ اسْتَجَابُوا لَهُ حَیثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالَاتِهِ.[3] این نشان می دهد که ایشان همه ی صحابه را تصحیح نمی کند هرچند ایشان در ابتدا تمام اصحاب رسول خدا (ص) را با احترام نام می برد ولی در عبارت بعد فقط از خوبان ایشان سخن می گوید و خدا را به حق آنها قسم می دهد. ما هم برای همه احترام قائلیم ولی صرفا بعضی از آنها را عادل می دانیم. در جلسه ای که در اردن با یکی از اهل سنت داشتیم او به ما گفت که شما صحابه را سب و لعن می کنید. ما در جواب گفتیم که رسول خدا (ص) بیش از صد هزار صحابه داشت که اسم حدود پانزده هزار نفر از آنها ثبت و ضبط شده است. ما اکثر ایشان را نمی شناسیم آیا انسان عاقل کسی را نمی شناسد سبّ می کند؟
به هر حال معنای وحدت این نیست که باب بحث را به روی خود ببندیم. این حق برای همه هست که روی موازین علمی بحث کنند. وحدت به این معنا است که بر اصول مشترک تکیه کنیم و در مورد اصول غیر مشترک بر اساس موازین علمی بحث کنیم. اما روایت مشهوری که اهل سنت از رسول خدا (ص) نقل می کنند که فرمود: أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم[4] این حدیث هم از نظر سند ضعیف است و هم از نظر دلالت باطل می باشد. اینکه سند حدیث ضعیف است چیزی است که اهل سنت خودشان بیان کرده اند. از جمله ذهبی کسی است که استاد حدیث می باشد و در زمان ابن تیمیه می زیسته است و کسی در امامت او در حدیث شک و تردید نکرده است. او در کتاب خود به نام میزان الاعتدال که رجال اهل سنت را مورد بررسی قرار می دهد به این حدیث می رسد و می گوید: در سند این حدیث جعفر بن عبد الواحد الهاشمی القاضی قرار دارد و سپس می گوید: ومن بلایاه عن وهب بن جریر، عن أبیه، عن الأعمش، عن أبی صالح، عن أبی هریرة، عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم: أصحابی کالنجوم من اقتدی بشی ء منها اهتدی.[5] یعنی این حدیث از چیزهایی است که باید آن را بلا و مصیبت شمرد و جعفر بن عبد الواحد آن را نقل کرده است. بعد در جای دیگر به راوی دیگر این حدیث که زید بن الحواری العَمِّی می پردازد (این نشان می دهد که این روایت از طرق مختلف نقل شده است) و در مورد آن می گوید: روی نعیم بن حماد، حدّثنا عبد الرحیم بن زید العَمِّی، عن أبیه، عن سعید بن المسیب، عن عمر مرفوعاً: سألت ربی بین ما اختلف فیه أصحابی من بعدی، فأوحی اللَّه إلی: یا محمد إنّ أصحابک عندنا بمنزلة النجوم بعضهم أضوأ من بعض، فمن أخذ بشی ء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی.بعد می گوید: فهذا باطل، عبد الرحیم ترکوه، (علماء به حرف او گوش نکرده اند) ونعیم صاحب مناکیر. (احادیثی منکر و غیر قابل قبول را نقل می کند.)[6] مرفوع در اصطلاح اهل سنت به این معنا است که سند را به معصوم که رسول خدا (ص) نسبت ندهند. مسند در مقابل آن است یعنی حدیث به معصوم نسبت داده شده است. ابن عبد البر نیز در کتاب خود به نام جامع العلم این کتاب را نقل می کند و می گوید: من طریقة سلام بن سلیم، قال: حدثنا الحارث بن غصین، عن الأعمش، عن أبی سفیان، عن جابر مرفوعاً به بعد اضافه می کند: هذا إسناد لا تقوم به حجّة، لأنّ الحارث بن غصین مجهول.[7] با این حال آنها این حدیث را که از نظر سند ضعیف می دانند، از نظر دلالت آن را بحث نمی کنند. این بحث در کتاب بحوث فی الملل و النحل جلد اول مطرح شده است.[8] به هر حال در دلالت این حدیث این نکات وجود دارد:
اولا: همه ی نجوم قدرت راهنمایی کردن ندارند بلکه فقط سیارات و آن هم بعضی از آنها هستند که می توانند مسیر را نشان دهند. بنا بر این قرآن هدایت را به نجم نسبت می دهد نه نجوم و می فرماید: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یهْتَدُونَ[9]بنا بر این حدیث با واقع تطبیق نمی کند. ثانیا: عجیب این است که راوی این حدیث می گوید: بین این نجوم هرچند اختلاف است ولی هر کدام را که اخذ کنیم هدایت می شویم. نقول: آیا می شود که جمع بین نقیضین و ضدین هدایت باشد و اگر صحابه ی رسول خدا (ص) نظرهای مختلف و گرایش های گوناگون داشته باشند نظر همه صحیح باشد؟ بنا بر این اگر روایت فوق صحیح باشد متن حدیث مبتلا به تناقض است. خداوند ما را در قرآن به یک راه دعوت می کند و می فرماید: وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکمْ وَصَّاکمْ بِهِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ[10] رازی انسان باسوادی است هرچند لغزش های فراوانی دارد. او در اوائل تفسیر خود می گوید: احادیثی که از رسول خدا (ص) به ما می رسد را باید به قرآن عرضه کنیم. ثالثا: در میان صحابه ی رسول خدا (ص) کسانی بودند که شرب خمر کردند و عمر بن خطاب آنها را حد زد. قدامة بن مظعون که حتی بدری هم هست از چنین کسانی بوده است. این کلامی است که اسد الغابة نقل می کند. بنا بر این روایتی که آنها از رسول خدا (ص) نقل می کنند که حضرت به اهل بدر بشارت بهشت داد و عمل آنها را تصحیح کرد صحیح نبوده است. زیرا آنها از رسول خدا (ص) نقل می کنند که فرمود: و لعلّ اللَّه اطّلع علی أهل بدر، فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لک.[11] عمر بن خطاب پسری دارد به نام عبد الرحمان الاکبر که از صحابه ی رسول خدا (ص) است که شراب خورد و عمر که پدرش بود بر او شلاق زد. در جنگ صفین هم حدود هشتاد نفر از صحابه حضور داشتند که برخی در گروه معاویه بودند هرچند اکثرا با امیر مؤمنان علی علیه السلام بودند. آیا می شود کشته های هر دو جبهه در بهشت باشند. اگر هم اشاعره قائل به تصویب هستند آن را در احکام استنباطی مجتهد یعنی جاهایی که ما لا نص فیه هستند چنین می گویند نه در این مسائل منصوص و روشن. هکذا می بینیم که بسر بن ارطاة که از صحابی رسول خدا (ص) است و به مسرف معروف است زیرا خونریزی بسیاری کرد. او کسی است که از طرف یزید مأمور بود تا به یمن برود و هر کس که نماینده ی علی علیه السلام است را به قتل برساند. نماینده ی امیر مؤمنان علیه السلام در یمن عبید الله بن عباس بود که فرار کرد و دو فرزند کوچک او با مادرش در خانه ماندند. بسر وارد خانه شد و دید عبید الله نیست در نتیجه هر دو فرزند کوچک او را گردن برید. باید به این نکته توجه داشته باشیم که قرار بر این بود که بعد از رسول خدا (ص) صحابه مورد احترام و تکریم قرار گیرند تا بتوانند آنها را در برابر اهل بیت عَلَم کنند. زیرا دیدند که حدیث ثقلین به شکل متواتر از رسول خدا (ص) نقل شده است. ثِقل به معنای چیز سنگین است و ثَقَل به معنای گرانبها است. تکریم صحابه غالبا به منظور نفی اهل بیت جعل شده است. احمد بن حنبل در مورد فضائل صحابه دو جلد کتاب نوشته است که البته فضائل امیر مؤمنان علی علیه السلام را نیز نقل کرده است. گویا رسول خدا (ص) انسانی بود بیکار که همچنان برای اصحاب خود فضیلت نقل می کرد. یکی از جهاتی که اهل بیت را از جزء صحابه خارج کردند تحریم کتابت حدیث بوده است. کتابت حدیث از زمان خلیفه ی اول تا سال 143 ممنوع بوده است. این منع به هر حال فراز و نشیب داشت و گاهی سخت گیری بسیاری می کردند و گاه کمتر. با این حال داستان سراها در مسجد رسول خدا (ص) آزادانه قصه های اسفندیار و سایر افسانه ها را نقل می کردند. بحث دیگر این است که گفتیم سَلَفی ها از نظر کلامی به مکتب های متعددی تقسیم می شوند. یکی از این مکاتب را مرجئه تشکیل می دهد و دیگر مکتب معتزله است. معتزله توسط واصل بن علاء در سال 105 پی ریزی شد. این مکتب دارای اصول خمسه است. این مکتب مدتها وجود داشت و در کنار آن مکتب اهل حدیث وجود داشت. آنها کسانی بودند که می گفتند باید به روایت عمل کرد و به عقل کاری نداشت. ولی معتزله به عقل عمل می کردند و به نقل کمتر بها می دادند.
خلفای اموی و عباسی غیر از مأمون بیشتر طرفدار اهل حدیث بودند. ابو الحسن اشعری شاگرد جبایی است که رئیس معتزله است و در سال 303 فوت کرد. اشعری چهل سال شاگرد او بوده است بعد ناگهان طرز فکر دیگری پیدا کرد و به جامع بصره آمد و بر فراز منبر رفت و گفت: من ابو الحسن اشعری هستم و سابقا معتزلی بودم و الآن توبه می کنم و اینکه از انصار احمد بن حنبل هستم و به اهل حدیث ملحق می شوم. بعد اضافه کرد که من قبلا قائل بودم خداوند دیدنی نیست ولی الآن می گویم می توان او را دید. روزگاری می گفتم قرآن مخلوق است ولی الآن می گویم نیست. او خود را حنبلی معرفی کرد و با این حال در عقائد اهل حدیث تصرف کرد و تا حدی آن را معقولانه معرفی کرد و تا حدی عقائد آنها را ترمیم کرد و خرافات آنها را رد کرد بنا بر این اهل حدیث او را قبول ندارند. بنا بر این هنگامی که او به بغداد رفت و نزد رئیس اهل حدیث رفت و عقائد و کارهای خود را بیان کرد و گفت که معتزله را رد کرده است. رئیس اهل حدیث به او گفت: اینها را رها کن و فقط از عقائد احمد بن حنبل سخن بگو. بعد مذهب ماتریدی روی کار آمدند و در در خراسان نمودار شد. او عقائد اهل حدیث را ترمیم کرد و در چهل و پنج مسئله با اشعری مخالفت کرد. امروزه نیز در خراسان قدیم در خوارزم و ترکیه عده ای ماتریدی هستند. بعد طحاویه روی کار آمدند. آنها نوعی به اهل حدیث اعتقاد دارند و در پانزده مسأله با اشعری مخالف اند. بنا بر این نمی توان گفت که باید از سَلَف تبعیت کرد زیرا سَلَف مرکب از عقائد گوناگون و ناهمگون است. کدام یک از این عقائد را باید اتخاذ کرد. همه ی آنهایی که حتی خود را اهل حدیث می دانند با هم اختلاف دارند. بنا بر این سَلَف یک مذهب نیست بلکه مرکب از یک سری مذاهب است.
مضافا بر اینکه نباید در عقائد تابع غیر معصوم باشیم چون همه ی آنها انسان های غیر معصوم هستند. بله در فقه ممکن است بتوان تابع غیر معصوم شد زیرا فقه جنبه ی عملی دارد و همه نمی توانند مجتهد باشند و ناچارند به غیر معصوم مراجعه کنند ولی در عقائد چنین نیست زیرا درهای عقائد به روی ما گشوده است و خداوند آنها را در قرآن با دلیل عقل بیان کرده است. اشکال نشود که در میان شیعه اختلافاتی در مورد عقائد دیده می شود مثلا در مورد رجعت اختلاف دارند. زیرا می گوییم: اولا: اولا اختلاف بسیاری دیده نمی شود و فقط شاذی از آنها قول مخالف دارند. ثانیا: اختلاف در مورد رجعت و مانند آن اختلاف در اصول نیست که نجات انسان به آن بستگی داشته باشد. در این موارد جمهور علماء را در نظر می گیرند نه افراد شاذی که در هر جمعیتی می تواند وجود داشته باشد. در مسائل اساسی مانند انواع توحید، عصمت ائمه و انبیاء و مانند آن کوچک ترین اختلافی بین شیعه نیست. سایر مسائل جزء مسائل کلامی است که اختلاف در مورد آنها مهم نیست.
پی نوشت ها
[3] صحیفه ی سجادیه، دعای 4.
[4] جامع العلوم، ابن اثیر، ج8، ص556، حدیث6369.
[5] میزان الاعتدال، ذهبی، ج1، ص413.
[6] میزان الاعتدال، ذهبی، ج2، ص102.
[7] جامع العلم، ابن عبد البر، ج2، ص91.
[8] الملل و النحل، ج1، ص361.
[11] صحیح بخاری، ج7، ص140.