طلوع نور محمدى

چند سالى بیش به ظهور اسلام باقى نمانده بود که مردى از یهودیان شام به نام «ابن هیبان» به مدینه سفر کرد، آنان که او را دیده بودند از فضایل او تعریفها میکردند و میگفتند: ما هرگاه گرفتار خشک سالى بودیم و نیازمند باران به دامان او چنگ میزدیم، و از او میخواستیم که براى نزول باران دست به دعا بردارد، معمولا در اینگونه مواقع ابن هیبان میگفت: نه ...

طلوع نور محمدى

هودى سوریائى.

چند سالى بیش به ظهور اسلام باقى نمانده بود که مردى از یهودیان شام به نام «ابن هیبان» به مدینه سفر کرد، آنان که او را دیده بودند از فضایل او تعریفها میکردند و میگفتند: ما هرگاه گرفتار خشک سالى بودیم و نیازمند باران به دامان او چنگ میزدیم، و از او میخواستیم که براى نزول باران دست به دعا بردارد، معمولا در اینگونه مواقع ابن هیبان میگفت: نه من این کار را نخواهم کرد مگر این که شما پیش از دعا مقدارى صدقه بپردازید، ما میپرسیدیم چه بدهیم؟ پاسخ میداد: براى هر نفر مقدارى گندم یا جو فرمان او را اجرا میکردیم، آنگاه همراه ما به صحرا میآمد و دست به دعا برمیداشتیم، و هنوز به خانه بازنگشته بودیم که ابرها در آسمان پدیدار میشدند و بر ما باران نازل میکردند، بارها این حادثه تکرار شد به این جهت ابن هیبان در میان یهودیان مدینه اعتبار و نفوذ فراوان داشت.

روزى خبردار شدیم که ابن هیبان آخرین ساعات عمر خویش را میگذاراند، یهودیان گرد او جمع شدند و او در جمع آنان چنین گفت: اى یهودیان فکر میکنید که چه چیز مرا از سرزمین آبادان و پر از نعمت شام به این کشور فقیر آورده است؟ همه گفتند: خودت بهتر میدانى، گفت: من از شام به اینجا آمدم و در انتظار ظهور پیامبرى که بعثت او نزدیک شده است بودم، چه این شهر محل هجرت او میباشد، امید میبردم که او را بیابم و از وى پیروى کنم، متاسفانه این امید با مرگ من نابود میشود، اما گر شما نام و خبرى از او شنیدید نگذارید کسى از شما نسبت به گرویدن به او پیشى گیرد.

ابن هیبان وصایاى خود را به پایان رسانید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

در صبحگاهى که بنیقریظه یهودى مغلوب شدند، سه یهودى به نام ثعلبه، و اسید و اسد که در اوان جوانى بودند، و هنوز عادات و رسوم در ایشان رسوخ پیدا نکرده بود، سخنان و وصایاى ابن هیبان را به یاد آورده و به اقوام و خویشاوندان خویش گفتند: والله این مرد همان پیامبرى است که ابن هیبان براى ما توصیف کرده بود، از خداوند بترسید و از او پیروى کنید، یهودیان جواب دادند، نه! این او نیست، این سه جوان بار دیگر تأکید کردند که: آرى والله این مرد حتما هم اوست، آنگاه از قلعه و دژ خویش پائین آمده و به لشگر اسلام ملحق شده و آئین اسلام و فرهنگ محمدى را پذیرفتند. «1»

دانشمند فداکار

مخیریق عالمى از علماء دینى یهود بود، او در مدینه میزیست و ثروتى فراوان شامل باغات و نخلستانها داشت مورخین میگویند: او پیامبر اسلام را میشناخت، و صفات و مشخصات وى را در میراثهاى علمى باقى مانده از گذشتگان دیده و میدانست.

هنگامى که پیامبر اسلام از مکه هجرت کرده، و پیش از ورود به مدینه در شهر قبا فرود آمده بود، عبد الله بن سلام و مخیریق دو عالم بزرگ یهودى به زیارت آن حضرت شنافته و اسلام آوردند. «2»

جنگ احد پیش آمد، این نبرد روز شنبه اتفاق افتاد که روز تعطیل رسمى و مذهبى یهودیان بود، در این روز مخریق در میان قوم خود فریاد برداشت: اى یهودیها به خدا سوگند، شما به طور قطع میدانید که یارى دادن به محمد بر شما لازم و و اجب است، یهودیان پاسخ دادند، امروز، روز شنبه است و در روز شنبه کار و فعالیت حرام است، مخریق گفت دیگر شنبهاى براى شما وجود ندارد، و این رسم چون دیگر رسوم و آداب مذهبى یهود با آمدن اسلام نسخ شده است.

آنگاه شمشیر خود را به دست گرفت، و از خانه و کاشانهاش بیرون آمد و در میدان احد به محضر رسول خدا شرفیاب شد.

او در آن هنگامه جنگ وصیت کرد که: اگر من در این جنگ کشته شدم اموال و ثروتم متعلق به محمد (علیهما السلام) است، و در آن هر تصرفى که بخواهد بنماید صاحب اختیار است، او در آن روز کشته شد و شربت شهادت نوشید و به فوز عظیم نایل گشت. «3»

تعصب و کبر در برابر حق

زبیر بن باطا اعلم علماى دینى یهود بود، او پیش از ظهور اسلام، و طلوع نور محمدى اسم آن حضرت (احمد) و صفات وى و سرزمین خروج و ظهورش را براى مردم بیان میکرد.

زبیر میگفت: من در خانه پدرى کتابى میدیدم که پدرم آن را از دسترس من دور میکرد، و آن را مُهر مینمود تا امکان استفاده من از آن نباشد، ولى پس از مرگ وى آن کتاب در دسترس من قرار گرفت و پیشگوئیهاى من بر اساس این کتاب قدیمى است.

زمان گذشت، و پیامبر اکرم ظهور کرد، آنگاه که خبر این بعثت در مکه به گوش زبیر بن باطا رسید در اولین فرصت به سوى کتاب به میراث مانده از پدر رفت و نوشتههاى پنهان میداشت، و کتمان میکرد، و در برابر پرسش دیگران دربار پیامبر میگفت: این مرد آن پیامبر موعود نیست. «4»

نتیجه و محصول بحث

بنابر تمام این مدارک که میتواند تنها اندکى از آنچه براى، به یادگار مانده به شما نشان بدهد، که این حقایق نقل شده که عمدهاى از آنها نیز در کتب اهل سنت است بیشتر با آیه شریف تطبیق دارد که میفرماید:

یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ: «5»

اهل کتاب پیامبر را همانند فرزندان خود [پیش از آن که مبعوث به رسالت شود] میشناختند.

آنچه در این بحث میخواستیم اثبات کنیم این است که برخلاف روایات مربوط به اولین وحى [که در کتب اهل سنت و مکتب خلفا و مدرسه سقیفه که از نظر آنان معتبر و صحیح و بدون اشکال است نقل شده ] که نشانهاى تردید و ناآشنائى آن حضرت را با پیامبرى خویش اعلام میکرد، [و حضرت را تا مرز تصمیم به خودکشى و اختلال فکرى و این که نکند شاعر و مجنون و کاهن و دیوانه شده باشم!!] شخص شخیص پیامبر از ابتداى زندگى، و زمانى که در خانه حلیمه سعدیه بود، و اطرافیانش و افراد فراوانى از یهود و نصاراى جزیر العرب با مسئله پیامبرى او و این که قطعاً در آینده مبعوث به رسالت میشود آشنا بودند، و آن حضرت را با صفات و خصوصیات بلکه بالاتر به اسم و رسم و شخص میشناختند.

اگر ما از جهان غیب و مددهاى آن که از ابتداى تولد حضرت تا لحظه آخر عمرش متوجه او بود درگذریم، و از این که جهان غیب و مددهایش او را همراه با تجلى دادن همه ارزشها در وجود ذى جودش بدرقه میکرد، و تحت تربیت قرار میداد چشم بپوشیم، و آن حضرت را پیش از بعثت یک انسان معمولى بدانیم، آنگاه به تاریخ زندگى ایشان مراجعه کنیم که اولین بار او و بزرگ خاندانش ابوطالب در سفر شام کاملًا با مسئله پیامبرى آن حضرت و نشانهها و علامات آن آشنا شدهاند، تا آنجا که احتیاطات خاصى در زندگى وى به عمل آمده، که این ذخیره گرانبهاى آینده جهان گرفتار خطرى نشود، در سفر دوم شام نیز همین حوادث به گونهاى دیگر تکرار شده، و افراد دیگرى از اطرافیان با این مسئله برخورد کرده و از آن آگاهى یافتهاند.

نتیجه این که روایات که از غافلگیر شدن و تردید پیامبر در نخستین وحى سخن میگوید، کذب محض و مطالبى جعلى و امورى ساختگى مینماید، به ویژه که هیچ کدام از این روایات از نظر سند به زمان وقوع حادثه متصل نبودهاند.

بنابراین چنین روایاتى به علت اشکالات و خللى که در سند و متن دارند از اعتبار ساقط هستند.

لذا با توجه به شکستى که میتواند در شخصیت و پیامبرى رسول اکرم ایجاد کنند به خوبى میتوانیم حدس بزنیم که چگونه این روایات در همان طرح عمومى معاویه «که نزد اهل سنت بسیار محترم است، و از او به عنوان خلیفه پیامبر و اولو الامر و خال المؤمنین یاد میکنند و هر گونه انتقاد به او را مساوى با کفر میدانند» براى نابودى پیامبر، و شکستن شخصیت او، و بسیار بسیار معمولى نشان دادنش به وجود آمدهاند، و چگونه پس از نهاد روایت سازى به وجود آمده به دست معاویه و حکومتش این وظیفه شوم را عالمان دنیاطلب و بیتقواى مدرسه سقیفه و مکتب خلفا تا به امروز به دوش کشیده و به آن عمل کردهاند، [و نسل به نسل در کتابهاى خود ثبت کرده، و بر اساس این روایات جعلى قلب میلیاردها نفر را از قرن اول تا به امروز آلوده به عقاید باطله و باورهاى ضد قرآن نمودهاند، و از چهره الهى و ملکوتى او که افق تجلى صفات حق است، و دل نورانیاش به علم بینهایت حضرت رب العز متصل است، و در میان مخلوقات پروردگار از نظر دارا بودن ارزشها و کمالات و آداب ملکوتى و عرشى بینظیر است فردى عادى، معمولى و کسى که در معرض جنون، اختلال فکرى، جنزدگى، شک و تردید بوده ساختهاند، و روزى دهها بار ماموران اهل سنت و دستپروردههاى مدرسه اموى و عباسى در حرم مطهرش زائران کشورها را از زیارت آن حضرت منع میکنند و فریاد میزنند محمد مرده و وجود او با سنگ و حجر تفاوتى ندارد، و درخواست از او براى شفاعت نزد خدا جهت حل مشکلات برابر با کفر و شرک است!!]

روایات ساختگى و جعلى که در کتب دانشمندان مکتب سقیفه و مدرسه خلفا ثبت است، از شرق به غرب رفته به دست خاورشناسان و مستشرقین و اسلامشناسان غربى رسید و مدارکى معتبر از سوى آنان تلقى شد، و اسلام و پیامبر و وحى را بر پایه این روایات به شرقیان معرفى کرده و براى شکستن و ایجاد تردید در وحى و زمینهسازى براى شک در حقایق، با همه وجود به کمک و یارى امویان و عباسیان به ویژه معاویه و دستگاه او برخاستند، و از این طریق ضربههاى مهلکى به اسلام و مسلمانان و عقاید آنان زدند، و دوباره پس از امویان و عباسیان اسلامى جز اسلام قرآن و پیامبر و اهل بیت ساختند، و به شرق فرستادند اینان اگر در تمام میادین و خیابانها، و مراکز فرهنگى غرب و اتوبانها، مجسمههائى از معاویه با طلاى بیست و چهار عیار بگذارند در برابر کارى که او براى نابودى پیامبر و هدم اسلام انجام داد اندکى از حق او را به شرک و کفر ادا نکرده و نخواهند کرد.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________
(1)- الطبقات الکبرى ج 1 ص 160 چ بیروت.

(2)- امتاع الاسماع مقریزى 46.

(3)- ابن هشام ج 1 ص 518 الاکتفاء ج 2 ص 103- طبرى ج 2 ص 513 البداى و النهاى ج 4 ص 36.

(4)- الطبقات الکبرى ج 1 ص 159.

(5)- بقره: 146.

 

 

مطالب فوق برگرفته شده از

 کتاب:تفسیر حکیم ، ج9،

نوشتهاستاد حسین انصاریان



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان