مقدمه
کربلا و عاشورا حادثه ای گذرا و رویدادی محصور در تاریخ و جغرافیا نیست، بلکه منشور زندگی و مدرسۀ تربیت آدمی است. این حادثه و رویداد محدود به یک وجه و مصروف به یک آموزه نیست؛ حادثه ای با وجوه بسیار و رویدادی بـا آمـوزههای فراوان است؛ منشوری که وجه های آن همچون وجوه معلم این مدرسه؛ یعنی، حسین بن علی است؛ انسانی که در کمالات انسانی و مقامات معنوی به اوج رسیده است. از این رو میتوان به حادثه کـربلا و عـاشورا از زوایای مـختلف نگریست و از دریچه های گوناگون آن را دید و از آن درس گـرفت و بـا آن زیسـت.
یکی از وجوه درس آموز کربلا و عاشورا «راهها و انتخابها» در آن است. اشخاص مختلف و گروههای اجتماعی گوناگون در این ماجرا خود را در برابر دو راهیها و چند راهیها یافته و دسـت بـه انـتخاب زدهاند؛ دو راهیهایی که رو در روی هم قرار داشتند: دنیا و آخـرت، انـسانیت و حیوانیت، صعود و سقوط، بهشت و دوزخ و چند راهیهایی که انتخاب هر یک ، شخص و گروه را به نتایجی مجزا و منازلی متفاوت میرساند.
راهـی کـه حـسین برگزید و مسیری که او طیکرد، و راهی که پیروان او برگزیدند، راهی است انـسانی، اخلاقی، عدالت خواهانه و ظلم ستیزانه؛ و راهی که یزید برگزید و مسیری که او طی کرد، راهی است غیر انسانی، ضد اخـلاقی، خـودکامانه و سـتمگرانه . در این میان پیروان حسین و مدرسۀ تربیتی او، دست به انتخابهایی زدند که بـه واقـع درس آموز و الگوی زندگی برای همیشه اند. انسان موجودی انتخابگر است و با انتخابهایش خود و زندگی اینـ جـهانی و آن جـهانی خود و بسیاری دیگر را رقم میزند.
انسان انتخاب گر
انسان پیوسته در برابر راهـهای گـوناگون و انـتخابهای گوناگون قرار دارد. زندگی با انتخاب معنا می یابد و اساسا زندگی انتخاب است. صورت زنـدگیها و نـوع آنـها، جلؤە انتخابهای آدمیان است. انسان هرگونه که انتخاب کند، همان گونه شخصیت و زندگی خـود را رقـم میزند و سرنوشت خویش را تعیین میکند. این امور در چارچوب مشیت الهی و تحت قانونمندی حـاکم بـر هـستی است؛ اما به دست خود انسان و با انتخابهای او شکل مییابد. انسان مدام بر سـر دو راهـی و چند راهی انتخاب است و مهم ترین آموزش این است که انسان چگونه انتخاب کـند و کـدام راه را بـرگزیند. خداوند این قدرت را به انسان داده است که بتواند درست برگزیند و صورت لایق خویش را بیافریند.
ألم نحعل له عینین ولسـانا وشفتین وهـدیناه النجدین (بلد / ١٠٨)
آیا برای انسان دو چشم قرار ندادیم و زبانی و دو لب؟ و آیا او را دو راهی [خیر و شر] نـنمودیم؟
انـسان مـوجودی است که با انتخاب خود صورت و سیرت زندگی خویش را میآفریند و ایمان و کفر را بر خود رقـم مـیزند.
إنـاهدیناه السبیل إماشاکرا و إما کفورا؛(انسان /٣)
ما راه را به او بنمودیم، خواه سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس .
خـدای مـتعال انسان را به مسیری که او را به غایت مطلوب؛ یعنی، حق میرساند، راه نموده و ارائه طریق کرده است؛ مـسیری کـه بر انسان واجب است که در زندگی دنیایی اش آن را بپیماید تا با پیمودن آن بـه سـعادت دنیا و آخرت برسد. البته راهی که خـدای سـبحان انـسان را بدان هدایت کرده راهی است اختیاری، و شـکر و کـفری که بر هدایت مذکور مترتب است، در اختیار انسان قرار داده شده است و هر انـسانی بـه هریک از آن دو که بخواهد می تـواند مـتصف شود و اکـراه و اجـباری در کـار نیست (الطباطبائی، ١٣٩٣: ٢٠، ١٢٢). عوامل مؤثر در تربیت مـثل وراثـت ، محیص اعم از خانه و خانواده، رفاقت و معاشرت، مدرسه، اجتماع، وسایل ارتباط جمعی، مـحیص جـغرافیایی و طبیعی و دیگر محیص ها، سختیها و شـداید، کار و عوامل ماورای طـبیعت هـیچ کدام بر آدمی مسلط نـیستند. این هـا همه تأثیرگذارند، نه مسلط ؛ و حاکمیت و تسلط این عوامل تابع خواست و اراده و انتخاب آدمی است (دلشـاد تـهرانی، ١٣٨٣: ١٠٨).
اگر جز این بود مسئولیت پذیری انـسان، و ارسـال رسـل و انزال کتب، و نـوید و تـهدید، و هدایت و تربیت، و رهیافت و بـازخواست، و نـکوداشت و مجازات، همه و همه بیمعنا می گردید.
شریف رضی آورده است که چون امیرمؤمنان علی پس از مـاجرای صـفین از شام بازمی گشت، کسی از او پرسید: «رفـتن مـا به شـام بـه قـضا و قدر خدا بود؟» و چنین گـمان میکرد که همه چیز برای انسان از پیش تعیین شده است و آدمی را اختیار و انتخابی نیست. پس امام بـدو فـرمود:
وَیْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً، وَقَدَراً حَاتِماً! لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَالْوَعِیدُ. إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً، وَنَهَاهُمْ تَحْذِیراً، وَکَلَّفَ یَسِیراً، وَلَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً، وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً؛ وَلَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً، وَلَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً، وَلَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً، وَلَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا: «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ». (ص /٢٧)؛(نـهج البـلاغه، حـکمت ٧٨)
وای بـر تـو! شاید قضای لازم و قدر حتم (قوانین حاکم بر هستی) را گمان کردهای. اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود، و نوید و تهدید عاطل. خدای سبحان بندگان خود را امر فرمود [و در آنـچه بدان مأمورند] دارای اختیارند، و نهی نمود تا بترسند و دست بازدارند. آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار، و پاداش او بر [کردار] اندک، بسیار. نافرمانیاش نکنند از آنکه ناچارند، و فرمانش نبرند از آنرو که ناگزیرند. پیامـبران را بـه بازیچه نفرستاد، و کتاب را برای بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود. «این گمان کسانی است که کافر شدند. وای بر آنان که کافر شدند از آتـش».
مـقدرات انسان قبل از هر چیز و هرکس در دست خود انسان است و هرگونه تغییر و دگرگونی در خوشبختی و بدبختی مردمان در درجه نخست به خود ایشان بازگشت میکند (مـکارم شـیرازی، بی تا: ١٠، ١٤٥ ١٤٦). قضای الهی چـنین اسـت که آنچه به انسان میرسد بازگشت به خود انسان میکند و نتیجه و محصول میل و اراده و عملکرد خود اوست.
إن الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم؛ (رعد / ١١)
در حقیقت ، خداوند حال قـومی را تـغییر نمیدهد تا آنان حـال خـود را تغییر دهند.
انسان میتواند در نفسانیات خود دگرگونی ایجاد کند و حال خود را تغییر دهد و سعادت و شقاوت خود را ترسیم نماید. امام خمینی در این باره مینویسد:
انسان _ هر انسانی که باشد _ مادام که در عـالم طـبیعت است و با ماده اولی قابل تطور و دگرگونی و اختلاف دمساز است، قابلیت تطور و دگرگونی و تغییر دارد؛ یا به سوی سعادت و کمالات شایسته آن و یا به سوی شقاوت و امور مخالف با اصل فطرتش؛ و همه این امور به سـبب کـسب و عمل انـسان است. (الخمینی، ١٤١٥: ١، ٨٥)
در این میان اصل، انتخاب آدمی است که چگونه انتخاب کند و به چه نحو خود را بـسازد. سعادت و شقاوت آدمی به دست خود اوست و انسان خویشتن را انتخاب مـیکند. بـه تـعبیر امام خمینی :
آنچه که بر سر انسان میآید از خیر و شر، از خود آدم است. آنچه که انسان را به مـراتب عـالی انسانیت میرساند، کوشش خود انسان ]است [ و آنچه که انسان را به تباهی در دنیا و آخـرت مـیکشد خـود انسان و اعمال خود انسان است. این انسان است که خدای تبارک و تعالی به طوری خلق فـرموده است که راه راست و کج را میتواند انتخاب کند.(امام خمینی، ١٣٧١ -١٣٦١: ٧٨، ١٥)
زندگی به معنای انـتخاب کردن است و صورت زنـدگیها، جـلوه انتخابهای آدمیان است.
عوامل شکل دهنده به انتخابها
انتخابهای آدمی محصول چهار گروه عامل است: ادراکات، تعلقات، تمنیات و تربیت. هر انتخابی براساس این چهار گروه عامل شکل می گیرد؛ یعنی، بـینش ها و فهم ها، وابستگیها و دلبستگیها، خواسته ها و تمایلات، و ساختار تربیت . انسان بر اساس درک و فهم خود و نوع بینشی که دارد راه می گزیند و نیز وابسته و دلبسته به اموری است و هنگام انتخاب کردن، این وابستگیها و دلبـستگی هـا به شدت او را تحت تأثیر قرار میدهد؛ همچنین خواسته های آدمی و تمایلاتش به او جهت میدهد، و ساختار تربیت چون بستری زمینه ساز نوع انتخاب آدمی می گردد. آموزههای دین و پیشوایان در این جهت است کـه انـسان تعقل کند و اموری را که در زندگی و راهیابی او نقش اساسی دارند، به درستی دریابد و ادراکات خود را از آنها اصلاح نماید و تعلقات خویش را سامانی مطلوب دهد و تمنیاتش را در آن جهت قرار دهد که کمال لایقـش را تـأمین کند و بر زمینه های نادرست تربیتی غلبه کند و از زمینه های درست تربیتی به خوبی بهره گیرد؛ و این چنین است که آدمی هدایت و سعادت خویش را رقم میزند.
و قالوا لو کنانسمع أو نعقل مـاکنافی أصـحاب السـعیر؛(ملک / ١٠)
و گویند: اگر شنیده ]و پذیرفـته [ بـودیم یا تـعقل کرده بودیم، در میان دوزخیان نبودیم .
سعادت و شقاوت انسان از خود او و حاصل انتخابهای اوست و آدمی نمیتواند بار تباهی خود را بر دوش عوامل دیگـر بـگذارد و هـرکس در گرو کسب و عمل خویش است.
وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىَ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىَ حِمْلِهَا لاَ یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ وَ لَوْ کَانَ ذَا قُرْبىَ إِنَّمَا تُنْذِرُ اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقَامُوا اَلصَّلاَةَ وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّمَا یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اَللَّهِ اَلْمَصِیرُ ؛ (فاطر / ١٨)
هیچ کس بـار گـناه دیگـری را برندارد، و اگر گرانباری کسی را به برداشتن بار خویش بخواند، چـیزی از آن برداشته نمیشود، هرچند از نزدیکان ]وی[ باشد.
جز این نیست که تو کسانی را بیم میدهی (بیم دادن تو تنها در کسانی تأثیر مـیکند) کـه از پروردگـارشان در نهان میترسند و نماز برپا میدارند؛ و هرکه پاکیزگی جوید تنها برای خـود پاکـیزگی میجوید، و فرجام ]کارها[ به سوی خداست.
سرکشیها، ستم ها و تباهیهای آدمی به خاطر تعلقات نفسانی و آرزوهـای پسـت حـیوانی است و تا انسان به دست خود این دامها را نگشاید به سوی بلندای هـستی راه نـیابد؛ و این گـره به دست خود انسان گشوده میشود.
یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلىَ أَنْفُسِکُمْ مَتَاعَ اَلْحَیَاةِ اَلدُّنْیَا ؛(یونـس /٢٣)
ای مـردم! سـتم و سرکشی شما تنها به زیان خودتان است [که سبب آن] بهره وری [کوتاهی از] زندگی دنیایی اسـت.
آن هنگام که انسان بر سر دوراهی انتخاب قرار می گیرد، تعلقات و دلبستگیها، خـود را بـه واقـع نشان میدهند و اگر رابطه ای که انسان با دلبستگیهایش برقرار کرده است، رابطه ای دنیایی و پسـت بـاشد، همانها اجازه انتخاب درست را از او می گیرند. عشق به زن و فرزند پدیدهای انسانی و مـبارک اسـت، تـوجه به امکانات این جهانی برای مقاصد انسانی و متعالی ضرورت زندگی آدمی است ؛ اما اگر همین هـا صـورتی دنیایی بیابد و در زندگی آدمی اصل گردد و مقدم بر همه چیز شود، بـازدارنده و سـقوط دهـنده میشوند؛ و آنجا که رفتن بایسته است، به نشستن میخوانند؛ و آنجا که جهاد کردن شایسته اسـت، بـه قـعود میرانند.
قرآن کریم این حقیقت را به زیبایی تمام بیان کرده است:
قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَ أَبْنَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوَالٌ اِقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَ مَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اَللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اَللَّهُ لاَ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفَاسِقِینَ ؛ (توبه / ٢٤)
بگو اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خـاندانتان و امـوالی که به دست آوردهاید و تجارتی که از کـسادش مـیترسید و خـانه هایی که خوش دارید، در نزد شما از خداوند و پیامـبرش و جـهاد در راهش عزیزتر است، منتظر باشید تا خداوند فرمانش را به میان آورد؛ و خداوند نافرمانان را هـدایت نـمیکند.
اگر انسان نخواهد تعلقات خـویش را تـصحیح کند، کـسی نـمیتواند او را بـه انتخاب درست راه برد. اگر انسان خـود تـمایلی به تصحیح خویش نداشته باشد، کسی نمیتواند به جای او انتخاب کند و راهـ درسـت را بر او هموار سازد؛ و اگر بخواهد، هـمیشه امکان انتخاب صحیح و گـام نـهادن در راه کمال برای او مهیا است. اگـر انـسان بخواهد، میتواند و کسی نمیتواند او را بازدارد.
یَا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَیْتُمْ ؛(مـائده / ١٠٥)
ای کـسانی که ایمان آوردهاید، بر شـما بـاد ]نـگاهداشت [ خویشتن؛ چون شـما راه یافـته باشید هرکه گمراه شـد، بـه شما زیانی نرساند.
اگر انسان چشمان خود را بگشاید و بخواهد ببیند و با بینایی راه را انتخاب کـند، مـیتواند.
قل هذه سبیلی أدعوا إلی الله عـلی بـصیرة أنا و من اتـبعنی؛ (یوسـف / ١٠٨)
بـگو: این است راه من ، که مـن و هرکس پیرویام کرد با بینایی به سوی خدا دعوت میکنیم.
در مواقع انتخاب در زندگی، آنچه آدمی را بـه خـوبی یاری میکند، بصیرت و بینایی اوست. چون عـلی بـر مـصدر امـور نـشست و اصلاحاتی اساسی را پیش گـرفت، مـخالفان اصلاحات فتنه ها به پا ساختند تا راه او را سد کنند و نخستین فتنه، فتنه جمل بود.
مسلمانان بر سـر دوراهـی سـختی قرار گرفتند؛ در یک سو، علی و پیروانش ، و در دیگر سـو طـلحه و زبـیر و عـایشه و پیروانـشان. امـیرمؤمنان در تبیین تکیه گاه لازم برای انتخاب در چنین موقعیتی فرمود:
وقدفتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة، ولایحمل هذا العلم إلاأهل البصرو الصبر و العلم بمواضع الحق؛ (نهج البلاغه، خطبۀ ١٧٣ ترجمه جعفری، سـید محمد مهدی، ١٣٧٢ ١٣٨١: ٣، ١٨٦)
میان شما و اهل قبله در جنگ گشوده شد و این علم را برندارد مگر آنکه بینا و شکیباست و داند که حق در کجاست . در دوراهی و چندراهی انتخاب، تعلقات آدمی نقشی اساسی بازی میکند و اگر انسان نـتواند تـعلق های پست و دنیایی خود را مهار نماید، او را به بدترین انتخابها سوق میدهند.
حسین پس از ورود به کربلا، درباره چنین تعلقاتی که آدمی را به تباهی راه مینمایند و مانع رستگاری او میشوند، فرمود:
الناس عـبیدالدنیا والدین لعـق علی ألسنتهم، یحوطونه مادرت معایشهم؛ (ابن شعبة الحرانی ، ١٣٩٤: ١٧٤؛ الخوارزمی، بی تا: ١، ٢٣٧)
مردم بندگان دنیایند و دین بر سر زبانشان است؛ پشتیبانیشان از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفـاه اسـت.
آنان که در برابر ستمگران کـرنش را بـرگزیدهاند و سازش را انتخاب نمودهاند، بدین سبب است که تعلقات دنیایی را نگسسته اند و از آن دام بیرون نرفته اند، چنانکه حسین خطاب به عالمانی که حق ناتوانان را تباه کـردهاند و بـا سازش ستمگران خود را آسـوده داشـته اند، فرموده است:
ولکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم واستسلمتم أمور الله فی أیدیهم، یعملون بالشبهات ویسیرون فی الشهوات، سلطهم علی ذلک فرارکم من الموت ، و إعجابکم بالحیاة التی هی مفارقتکم؛ (ابن شعبة الحرانی، ١٣٩٤، ١٦٩)
شما ستمگران را در مـقام خـود جای دادید و امور حکومت خداوند را به آنان واگذاشتید تا به شبهه ها کار کنند و به راه شهوتها روند. آنچه سبب گردیده است آنان را بر این مقام مسلص کنید، گریز شما از مرگ اسـت و دلبـستگیتان به زنـدگی دنیا که از شما جدا خواهد شد.
هنگام انتخاب، تمنیات آدمی پیش روی اوست، و انسان با آرزوهایش راه می گزیند؛ و چـون آرزویی پست داشته باشد، چشم حقیقت بینش کور می گردد؛ به تـعبیر امـیر بـیان علی:
والأمانی تعمی أعین البصائر؛ (نهج البلاغه، حکمت ٢٧٥) 63
آرزوها دیده بصیرت را کور سازد.
امیرمؤمنان علی در این باره مردمان را هـشدار داده و فـرموده است:
أیها الناس، إن أخوف ما أخاف علیکم اثنتان : اتباع الهوی ، وطول الأمل. فأما اتباع الهـوی فـیصد عن الحـق، وأما طول الأمل فینسی الاخرة؛ (همان، کلام ٤٢)
ای مردم! همانا بر شما از دو چیز بیش تر میترسم: از خـواهش نفس پیروی کردن، و آرزوی دراز در سر پروردن؛ که پیروی خواهش نفس، آدمی را از راه حق بازمیدارد؛ و آرزوی دراز، آخرت را به فراموشی مـیسپارد. آرزوها و تمنیات به آدمـی جـهت میدهد و هنگامی که انسان در پی قدرت و مکنت است، از سر عمد چشم بر حقیقت میبندد و به راهی میرود که تمنیاتش نقش میزند.
امیرمؤمنان علی مشاهده کرد که عمار پسر یاسر با مغیره پسـر شعبه سخن می گوید و تلاش میکند او را به راه حق آورد، پس حضرت فرمود:
دعه یاعمار، فإنه لمیأخذ من الدین إلاما قاربه من الادنیا، وعلی عمد لبس علی نفسه لیجعل الشبهات عاذرا لسقطاته ؛ (همان، حکمت ٤٠٥)
عمار! او را واگذار، چه او چیزی از دین بـرنگرفته جـز آنچه او را به دنیا نزدیک کردن تواند، و به عمد خود را به شبهه ها درافکنده تا آن را عذرخواه خطاهای خود گرداند.
تمنیات قدرت طلبانه و مکنت جویانه دام انتخابهای آدمی است، چنانکه در سرودهای منسوب بـه حـسین آمده است:
و لم یطلب علو القدر فیها
و عز النفس إلا کل طاغ
و إن نال النفوس من المعالی
فلیس لنیلها طیب المساغ
إذا بلغ المراد علا و عزا
تولی و اضمحل مع البلاغ
کقصر قد تـهدم حـافتاه
إذا صار البناء إلی الفراغ
أقول و قد رأیت ملوک عصری
ألا لا یبغین الملک باغ
(ماردینی، ٢٠٠٣: ١٣٠ ١٢٩)
جز انسان طغیانگر کسی در دنیا قدرت طلبی و عزت جویی نمینماید.
و اگر کسانی به برتریهای دنیایی برسند، در این دست یابـی، هـیچ خـوشی و گوارایی نخواهد بود.
هرگاه آدمـی بـه قـدرت طلبی و عزت جویی دست یابد، در همان حال آنها بدو پشت میکنند و رو به فروپاشی میروند.
همانند کاخی که دو جانب آن فروریزد، چون سـاختمان آن بـه پایان رسد.
من پادشاهان دوران خود را دیدهام و هـشدار مـیدهم که هیچ ستمگری درپی برتریجویی و ستمگری در زمین برنیاید.
انسان میتواند بر تمنیات پست خود و بر زمینه های منفی تربیتی خـویش فـائق آید و خـود را آن گونه که باید انتخاب نماید؛ و راه هدایت به همین مـی خواند. امیرمؤمنان علی در نامه ای به معاویه او را از این جهت نکوهش کرده است که وی نخواسته بر تمنیات پست خود و بر زمـینه هـای مـنفی تربیتی خویش فایق آید و همان راهی را انتخاب
کرده است که پدرانش پیش از او انـتخاب کـرده بودند:
وأما قولک: إنابنو عبد مناف ، فکذلک نحن، ولکن لیس أمیة کهاشم، ولاحرب کعبدالمطلب، ولاأبوسفیان کأبی طالب، ولاالمهاجر کالطلیق، ولاالصریح کـاللصیق، ولا المـحق کـالمبطل، ولا المؤمن کالمدغل. ولبئس الخلف خلف یتبع سلفا هوی فی نار جهنم؛(نهج البـلاغه، نـامۀ ١٧)
امـا گفته تو که ما فرزندان عبد منافیم؛ درست است که تبار ما یکی اسـت، امـا امـیه در پایه هاشم نیست، و حرب را با عبدالمطلب در یک رتبت نتوان آورد و ابوسفیان را با ابوطالب قیاس نتوان کرد. آنـکه در راه خـدا هجرت نمود چونان کسی نیست که رسول خدا آزادش فرمود؛ و خاندانی را که حسبی اسـت شـایسته ، هـمچون کسی نیست که خود را بدان خاندان بسته؛ و نه با ایمان درست کردار چون دروغـگوی دغـل کار. بدا پسری که پیرو پدر شود و درپی او به آتش دوزخ در شود.
آنچه در رویداد کربلا و عاشورا گذشت مـجموعه ای گـرانقدر در شـناخت راهها و انتخابهاست، و این راهها و انتخابها پیوسته مقابل آدمی است و این ماجرا داستان شدن آدمی است، به هـر سـو که بخواهد و هر راهی را که برگزیند. در این میان آن چه مسلم بن عـقیل در حـساس تـرین زمان و مکان برگزید و به انتخابی شگفت دست یازید، نمونه ای والا در انتخابگری اخلاقمدارانۀ انسانی والا در مدرسۀ حسینی است .
مـسلم بـن عـقیل: راهها و انتخابها
مسلم بن عقیل در حماسه کربلا و عاشورا به عنوان نماینده حـسین از مـکه عازم کوفه شد تا اوضاع را بررسی کند و از مردم برای آن حضرت بیعت بگیرد. مسلم مسلمانی پرواپیشه و پاک انـدیشه بـود و در دلیری و استواری چون شیر بیشه و درخت کهن پرریشه مینمود. وی به کوفه درآمد و در خـانه مـختار بن ابیعبیده ثقفی اقامت کرد. شیعیان بـه آنـجا مـیآمدند و بیعت میکردند. بدین ترتیب جمعی کثیر بـیعت کـردند. اما با منصوب شدن عبیدالله بن زیاد از طرف یزید به عنوان حاکم کوفه _ که در آن زمـان حـاکم بصره بود _ و آمدن او به کـوفه، اوضـاع به سـمتی دیگـر مـیل نمود. ابن زیاد مردم کوفه را میشناخت و مـیدانست کـه آنان در برابر زورگویی و خودکامگی به سرعت منفعل میشوند. پس همان ابتدا به مـسجد رفـت و در خطبه ای کوتاه و کوبنده آنان را سخت بـیم داد و مطیعان را نوید داد. آن گاه درصـدد شـناسایی مکان مسلم برآمد و غلامی مـعقل نـام را مأموریت داد تا خود را شیعه معرفی نماید و در صفوف شیعیان رخنه کند و با پوشش کـمک مـالی برای نهضت، خود را به مـسلم رسـاند. بـزرگان شیعه در کوفه مـشخص بـودند. معقل به سراغ مـسلم بـن عوسجه از شخصیت های برجسته شیعیان کوفه رفت و نظر او را جلب کرد و چند روزی به خانه او رفـت و آمـد کرد تا این که توانست نزد مـسلم بـرود و با او بـیعت کـند و مـالی را به عنوان کمک بـه آن حرکت به او تقدیم دارد. در همین روزها مسلم جای خود را تغییر داد، اما معقل همچنان نزد او مـی رسـید و از رفت و آمدها مطلع می گردید و ابـن زیاد راآگـاهی مـیبخشید. پس ابـن زیاد هـانی را که مسلم در خـانه او مـخفی بود طلبید و بازخواست نمود و به زندان افکند. مسلم دیگر درنگ را جایز ندید و جارچیان خود را روانه کـرد و مـردم را بـه قیام فراخواند. از آن جمعیت بسیار که با او بـیعت کـرده بـودند حـدود چـهار هـزار تن گرد آمدند و مسلم آنان را در دسته های مختلف سازمان داد و روانه کرد. دسته قصر ابن زیاد را محاصره کردند.
ابن زیاد که وضع را چنان دید، تعدادی از بزرگان کوفه را که نزد او بودند بـه میان این دسته ها فرستاد که مگر نمیدانید سپاهیان شام فردا میرسند و با شما چه میکنند؟
تهدیدهای توخالی آنان کارگر افتاد و کوفیان به همین راحتی صحنه را ترک کردند و شامگاه آن روز جز سی تـن بـا مسلم نماندند و چون از نماز شام فارغ شد جز یک تن همراه او نبود. مسلم چون خود را تنها دید در کوچه های کوفه به دنبال پناهگاهی روان گردید. به هر طرف که رفت گروهی را مـراقب و در جـستجوی خود دید. سرانجام به کوچه ای بن بست رسید و از شدت خستگی آن جا آرمید و از صاحب خانه که زنی طوعه نام بود آب طلبید. طوعه از شیعیان بـود و پسـ از آنکه مسلم خود را به او مـعرفی نـمود وی را در خانه خویش پنهان ساخت. شب هنگام پسر طوعه به خانه آمد و مشکوک شد و پس از قدری پرسش و اصرار از هویت مسلم باخبر گردید و خبر را به ابن زیاد رسـاند. خـانه طوعه محاصره شد. مـسلم مـیبایست انتخاب میکرد. نخست صاحب خانه را از گزند مهاجمان برکنار داشت و با حمله ای آنان را به عقب نشینی واداشت. آنان به بامها رفتند و با سنگ پرانی و آتش ریزی او را خسته ساختند. ولی مسلم استوار و پایدار میجنگید و تـسلیم نـمی گردید. محمد بن اشعث فرمانده محاصرهکنندگان خطاب به مسلم ندا سر داد که خودت را بکشتن مده که تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد!
مسلم بر سر دوراهی پذیرش امان نامردمان و ادامـه جـنگیدن با آنـان قرار گرفته بود. رو به آنان کرد و فریاد برآورد:
أقسمت لا أقتل إلا حرا
و إن رأیت الموت شیئا نکرا
کل امری یومـا ملاق شرا
و یخلص البارد سخنا مرا
رد شعاع الشمس فاستقرا
أخاف أن أکـذب أو أغـرا
سـوگند میخورم که جز به سان آزادمردان کشته نشوم، اگرچه مرگ را چیزی سخت و گران یابم .
هر انسانی روزی سـختی و گـزندی [به نام مرگ] را دیدار میکند، و هر نوشی با نیشی همراه می گردد.
[آری] پرتو خـورشید را چـنان بـرگردانند که در جای خود آرام گیرد و من نمیخواهم مرا بفریبند یا به من دروغ گویند.
محمد بن اشعث گـفت: «نه به تو دروغ می گویند و نه تو را میفریبند. این مردم پسرعمویان تواند؛ نه تـو را میکشند و نه آسیبی بـه تـو میرسانند»
سر تا پای مسلم زخمی شده بود و او از پیکار ناتوان گشته بود. ابن اشعث و دیگران او را امان دادند و استری آوردند و او را بر آن نشاندند و شمشیرش را از او گرفتند و او را به قصر ابن زیاد بردند. ابن اشعث به ابـن زیاد گزارش داد که به وی امان داده است. عبیدالله گفت: «تو را با امان چه کار! تو را نفرستادم که به او امان دهی، بل برای این که او را دستگیر کنی و بیاوری!»
آن گاه ابن زیاد به مسلم گفت: «ای پسر عـقیل ، تـو به سراغ این مردم آمدی هنگامی که درباره سرنوشت و فرمانروایی خویش همداستان بودند و سخنشان یکی بود؛ آمدی تا ایشان را از هم جداسازی و وحدتشان را به تفرقه تبدیل نمایی !» مسلم گفت: «به خدا هـرگز! سـخن مردم این سرزمین این بود که پدر تو نیکان ایشان را کشته و خونهای ایشان را ریخته و در میان ایشان کارهایی به سان سزار و خسرو انجام داده است. ما آمدیم تا ایشان را دادگری فرماییم و به کتاب خـدا و سـنت پیامبر خوانیم»
ابن زیاد در مقابل منطق مسلم درماند و به تهمتی زشت تر رو گرداند و ندا درداد:
«ای مرد زشت کار! آیا در آن هنگام که در مدینه باده مینوشیدی، این کارها انجام نمیشده است؟»
مسلم به جای این کـه در خـشم شـود، از این همه بیشرمی و نامردمی در شگفت مـاند و گـفت: «مـن و بادهخواری! به خدا سوگند که خدا میداند که تو دروغ می گویی و من نه چنانم که تو گفتی. سزاوارترین مردمان برای بـادهخواری کـسی اسـت که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بی گناهان و دسـتگیری و شـکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد. نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمی گردد، بلکه چـنان مـینمایاند کـه ابدا کار زشتی نکرده است»
ابن زیاد که این بار نیز تـیرش به سنگ خورده بود و خود را رسوا نموده بود، از دری دیگر وارد شد و گفت: «تو چیزی را میخواهی که خداوند دیگری را درخـور آن مـی دانـد.» مسلم گفت: «و آن دیگری که درخور آن است کیست؟» ابن زیاد گفت: «امیرمؤمنان یزید!» مـسلم گـفت: «در این صورت خداوند میان من و تو داوری خواهد کرد».
ابن زیاد این بار نیز به نتیجه ای که میخواست نرسید. پس خـونخواری خـود را بـه رخ مسلم کشید و گفت: «به خدا تو را چنان میکشم که کسی را در اسلام بـدان صـورت نـکشته باشند.» مسلم گفت: «تو بیش از دیگران میتوانی در اسلام بدعت هایی پدید آوری که پیشینیان چنان نـکردهاند».
کـار درمـاندگی ابن زیاد در برابر منطق مسلم و روشن گریهای او بدانجا رسید که دشنام گویی برگزید و او و حسین و عـلی و عـقیل را دشنام داد. مسلم دیگر سخنی نگفت و خاموشی گزید. سپس ابن زیاد فرمان داد که مسلم را بـرفراز بـام قـصر برند و سرش را ببرند و پیکرش را به زیر اندازند.
مسلم را به سوی بام قصر بردند و او آمرزش هـمی خـواست و ستایش و سپاس خدای را همی به جای آورد. بکیر بن حمران که مسلم او را با شـمشیر زده بـود، گـردن مسلم را زد و پیکرش را به دنبال سرش از فراز بام سرنگون کردند و فروافکندند.
چون بکیر فرود آمد، ابـن زیاد پرسـید: «هنگامی که او را بالا میبردید، چه می گفت ؟» گفت : «آمرزش همی خواست و سـتایش و سـپاس خـدا را همی به جای آورد. چون او را نزدیک آوردم که بکشم، گفتم: سپاس خدای را که دست مرا بر تـو گـشود و کـینه مرا از تو ستاند. او را ضربتی زدم که در او کارگر نیفتاد.» مسلم گفت: «ای برده پست، آیا خـراشی کـه پدید آوردی به اندازه زخمی نیست که برداشتی؟»
ابن زیاد گفت: «بالیدن به خود حتی در دم مرگ!» بکیر گفت: «سـپس دومـین ضربت را بر او زدم و او را کشتم»(الطبری، ١٩٧٩: ٥، ٣٤٧ -٣٧٨؛ ابن أعثم الکوفی، بی تا: ٥، ٥٦ ٧٨؛ المفید، ١٣٧٧: ١٨٦- ١٩٩؛ أمین الاسـلام الطـبرسی، بی تا: ٢٢٢ -٢٢٧؛ الخوارزمی، بی تا: ١، ١٩٦- ٢١٤؛ ابن اثـیر، ١٣٨٥: ٤، ٢٢- ٣٦). بـدین تـرتیب رادمردی پاک و جوانمردی بیباک، راه پرافتخار خود را این گونه غـمناک بـه پایان برد.
انتخاب شگفت مسلم بن عقیل
در آن روزهایی که مسلم بن عقیل مـخفیانه در کـوفه به سر میبرد و به سـازماندهی شـیعیان مشغول بـود و عـبیدالله بـن زیاد تلاش میکرد تا او را بیابد و از بین بـبرد و جـاسوسانی را در پوشش تشیع و طرفداری از امام حسین درون ارتباطات شیعیان نفوذ داده بود، مسلم بـرای این کـه محل اختفایش مشخص نشود، از محل قـبلی اختفای خود، خانه مـختار بـه خانه هانی بن عروه کـه شـریک بن اعور نیز در آنجا بود رفت.
شریک مردی بزرگ و سرشناس بود و عبیدالله بـن زیاد بـدو حرمت بسیار مینهاد. چون شـنید شـریک بـیمار است به او پیغـام داد کـه شب هنگام به عـیادت وی خـواهد آمد.
شریک به مسلم گفت: «این مرد به عیادت من میآید، تو باید در نهانخانه بـمانی. چـون نزد من نشست بر وی بتازی و کـارش را بـسازی. وقت بـیرون آمـدن تـو هنگامی باشد که مـن آب بخواهم.» مسلم پذیرفت. ابن زیاد به عیادت شریک آمد و با او به گفتگو پرداخت.
شریک آب خواست و مـنتظر بـود که مسلم با شمشیر کشیده از نـهانخانه بـیرون آید و کـار ابـن زیاد را بـسازد. اما او چنین نـکرد. شـریک ترسید که فرصت از دست برود، بیتی خواند بدین معنی که چرا انتظار میبری؟ چون این بیت را چـند بـار بـر زبان راند، ابن زیاد نگران شد و ترسید کـه مـبادا پشـت پرده خـبری بـاشد. پرسـید این چه سخنی است که شریک بر زبان میآورد؟ هانی بن عروه گفت : «او بیمار است و دچار هذیان است .» اما ابن زیاد احتیاط را از دست نداد و برخاست و از خانه بیرون رفت. پس از رفتن ابـن زیاد، شریک از مسلم پرسید: «چرا او را نکشتی؟» مسلم پاسخ داد: «به خاطر حدیثی که از پیامبر روایت شده است که ایمان مانع فتک (ترور) است و انسان باایمان کسی را به فتک (ترور) نمیکشد» هانی گفت: «بـه خـدا سوگند اگر او را میکشتی فردی فاسق ، فاجر، ستمکار و مکار را کشته بودی» (ابن سعد، ١٤١٥: ٦٥ -٦٦؛ ابن قتیبة الدینوری، ١٣٨٨: ٢، ٥؛ البلاذری، ١٤٠٨: ٢، ٣٣٧؛ الطبری، ١٩٧٩: ٥، ٣٣٦؛ ابن أعثم الکوفی، بی تا: ٥، ٧١- ٧٤؛ أبوالفرج الاصفهانی، ١٤٠٨: ١٠١ ١٠٢؛ أبوعلی مسکویة ، ١٣٦٦، ٢، ٤٤ -٤٥؛ الخوارزمی، بی تـا: ١، ٢٠١- ٢٠٢؛ ابـن أثیر، ١٣٨٥، ٤، ٢٦- ٢٧؛ شهیدی، ١٣٥٨: 134 -133.)
فهم مسلم از دین ، تعلق خاطر او به حق و عدالت و وابستگیاش به اخلاقمداری ، آرمانهای حق طلبانه و راستیگرایانه و تربیت در مدرسۀ نبوی، علوی و حسینی، او را بـه انـنخابی این چنین کشانید. بدین ترتیب مـسلم بـا انتخابی شگفت حاضر به ترور ابن زیاد نشد و نشان داد که در منطق قرآن کریم و آموزههای نبوی و مدرسۀ حسینی انتخابها چگونه است. او گذاشت تا دشمنی چون ابـن زیاد از مـهلکه ای که با پای خود بـه آن درآمـده بود، به در رود تنها به خاطر این که مسلمانی پاک دین و پاک اعتقاد، که جز به اجرای درست احکام دین به چیزی دیگر نمیاندیشد، نخواست به خاطر سلامت خود و پیروزی در مأموریتی که به عهده داشت حکمی از احـکام دین را نـقض کند، هرچند با رعایت این حکم آینده او و کسی که او را فرستاده است به خطر افتد (شهیدی،. 1358: 134)
مسلم بن عقیل بر سر دوراهی بیاخلاقی و اخلاق، اباحیت وسیله در راه اهداف متعالی و پای بندی به استخدام وسـیله درسـت در راه اهداف مـتعالی، براساس فهمی نبوی از دین بر اخلاق پای فشرد و به اباحی مذهبی تن نسپرد. او نشان داد که برای تحقق اهـداف متعالی پای بندی به اخلاق انسانی شرط نخست است.
نتیجه گیری
انـسان بـا انـتخابهایی که بر اساس چهار گروه عامل ادراکات، تعلقات، تمنیات و تربیت خویش صورت میدهد، خود را و سرنوشت خویش را رقـم مـیزند. در رویداد کربلا و عاشورا، شخصیت ها و گروههای اجتماعی از یک سو حسین بن علی و یارانش، و دیگر سـو یزید بـن مـعاویه و پیروانش در برابر راههایی قرار گرفته و دست به انتخابهایی زدهاند. در میان این راهها و انتخابها، آن چه برای مـسلم بن عقیل پیش آمد انتخاب شگفت اوست که درس آموز و راهگشاست. در شرایطی که مـسلم به ناچار مخفیانه در کـوفه بـه سر میبرد و عبید الله بن زیاد تلاش میکرد تا او را بیابد، پیشامدی امکان از میان بردن عبید الله بن زیاد به دست مسلم را فراهم کرد. مسلم با تغییر مکان اختفای خود به منزل هانی بن عروه رفـت که شریک بن اعور از شخصیت های برجسته نیز در آنجا بود.
عبیدالله بن زیاد شنید که شریک بن اعور بیمار است، پس اعلام کرد که برای عیادت او ٧١ به آنجا خواهد آمد. شریک بن اعـور بـا شنیدن این خبر از مسلم خواست تا زمانی که عبیدالله بن زیاد بدانجا آمد وی نهان شود و در فرصتی مناسب او را ترورکند و کار را تمام نماید. چون این فرصت فراهم شد، مسلم از نهانخانه بیرون نشد و اقدامی نکرد. عـبیدالله مـشکوک شد و رفت؛ و چون شریک به مسلم اعتراض کرد که چرا دست به اقدام نزده است، مسلم اعلام کرد که به خاطر سخن پیامبر که ترور را منع کرده است.
این انـتخاب شـگفت بر پایه درک عمیق مسلم از دین، وابستگی او به حق و پایبندیاش به کیفیت استخدام وسیله در راه اهداف متعالی و الگویی والا در مدرسۀ حسینی است؛ الگویی برای مبارزه حق طلبانه که در آن دین داری و پایبندی به مرزها و حریم های دین، خـطوط حـاکم حـق طلبی و عدالت خواهی است.
مـنابع
قـآرن مـج ید. ترجمه محمد مهدی فولادوند.
ابن أبی شیبة ، أبوبکر عبدالله بن محمد. (١٤٠٩). ال مصنف فی الاحادیث و الآثار. تحقیق و تعلیق سعید محمد اللحام. بـیروت: دارالفـکر.
ابـن اثیر، عزالدین أبوالحسن علی بن محمد. (١٣٨٥). الکامل فـی التـاریخ. بیروت: دارالفکر.
أبوحنیفة الدینوری، احمد بن داود. (١٩٦٠). الأخبار الطوال. تحقیق عبدالمنعم عامر. القاهرة: داراحیاءالکتب العربیة.
أبوعلی مسکویة، أبوعلی احمد بـن مـحمد الرازی. (١٣٦٦). تـجارب الأمم. تحقیق ابوالقاسم امامی. تهران: دار سروش.
أبوالفرج الاصفهانی، علی بـن الحسین بن محمد. (١٤٠٨). مقاتل الطالبیین. شرح و تحقیق السید احمد صقر. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
ابن أعثم الکـوفی، أبـومحمد احـمد. (بی تا). ال فتوح. بیروت: دارالندوة الجدیدة.
ابن الجعد، أبوالحسن علی. (١٤١٧). مـسند ابن الجعـد. روایة و جمع أبی القاسم عبدالله بن محمد البغوی. مراجعة و تعلیق و فهرسة عامر احمد حیدر. بیروت: دارالکتب العـلمیة.
ابـن سـعد، أبوعبدالله محمد. (١٤١٥). ترجمة الامام الحسین و مقتله من الطبقات الکباری. تحقیق السید عـبدالعزیز الطـباطبائی. قـم : مؤ سسة آل البیت.
ابن شعبة الحرانی، أبو محمد الحسن بن علی. (١٣٩٤). تحف العقول عـن آل الرسـول. قـم: مکتبة بصیرتی.
ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبدالله بن مسلم . (١٣٨٨). الامامة و السیاسة. مصر: مـکتبة الحـلبی.
احمد بن حنبل، أبوعبدالله. (بی تا). ال مسند. بیروت: داراحیاء التراث العربی.
أمین الاسـلام الطـبرسی، أبـوعلی الفضل بن الحسن. (بی تا). إعلام الوری بأعلام الهدی. تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری. بـیروت: دارالمـعرفة.
البلاذری، أبوالحسن احمد بن یحیی. (١٤٠٨).ؤنساب الاشارف. حققه و قدم له سهیل زکار. ریاض زرکلی. بـیروت: دارالفـکر.
جـعفری، سید محمد مهدی. (١٣٧٢ ١٣٨١). پرتوی از نهج البلاغه. تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
الحـاکم النـیسابوری، أبوعبدالله محمد بن عبدالله. (بی تا). المستدرک علی الصحیحین . بیروت: دارالمعرفة.
الخـطیب البـغدادی، أبـوبکر احمد. (بی تا). تاریخ بغداد او مدینة السلام ت. بیروت: دارالکتب العلمیة .
الخمینی، روح الله الموسوی. (١٤١٥).انوار الهدایة فـی التـعلیقة عـلی الکفایة . قم: مؤسسة تنظیم و نشر آثار الامام الخمینی. . (١٣٦١ – ١٣٧١). صاحیفۀ نور. مجموعه رهـنمودهای امـام خمینی. تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
الخوارزمی، أبوالمؤید الموفق بن احمد الحنفی. (بی تا). مقتل ال حـسین . تـحقیق و تعلیق محمد السماوی. قم : مکتبة المفید.
دلشاد تهرانی، مصطفی. (١٣٨٣). سیری در تربیت اسـلامـی. تهران: انتشارات دریا.
الشریف الرضی، أبوالحسن محمد بـن حـسین. (١٣٨٧). نـهج البلاغة. ضبط نصه و ابتکر فهارسه العـلمیة صـبحی الصالح. بیروت: دارالکتاب اللبنانی. . (١٣٦٨). ترجمۀ سید جعفر شهیدی . تهران: سازمان انتشارات و آموزش انـقلاب اسـلامی.. (١٤٠٦). المجازات النبویة. شرح و تحقیق طـه مـحمد الزینی. بـیروت: دارالاضـواء.
شـهیدی، سید جعفر. (١٣٥٨). پس از پنج اه ساأ. تهران: انـتشارات امـیر کبیر.
الطباطبائی، السید محمد حسین. (١٣٩٣). ال میازان فای تفسایر ال قاآرن. قم: دارالکتاب الاسـلامی.
الطـبری، أبوجعفر محمد بن جریر. (١٩٧٩). تاریخ الرسـل و الملوک (تاااریخ ال طبااری). تـحقیق مـحمد أبوالفضل ابراهیم. القاهرة: دارالمعارف.
الطـوسی، أبـوجعفر محمد بن الحسن. (١٣٩٠). تهذیب الاحکام. حققه و علق علیه السید حسن الخرسان. طهران: دارالکـتب الاسـلامیة .
الکلینی، أبوجعفر محمد بن یعـقوب. (١٣٨٨). الکـافی. صـححه و علق علیه عـلی اکـبر الغفاری. طهران: دارالکتب الاسـلامیة.
مـاردینی، عبدالرحیم. (٢٠٠٣). دیوان الامام الحسین بن علی. دمشق : دارالمحبة.
المتقی الهندی، علاء الدین بن حسام الدین . (١٤٠٩). کناز العـمال فـی سنن الاقوال و الافعال. بیروت: مؤسسة الرسـالة.
المـفید، أبوعبدالله مـحمد بـن النـعمان. (١٣٧٧). الارشاد فی معرفة حـجج الله علی العباد. صححه و أخرجه السید کاظم الموسوی المیاموی. طهران: دارالکتب الاسلامیة.
مکارم شیرازی، ناصر. (بـی تـا). تفسایر نموناه. با همکاری جمعی از نـویسندگان. تـهران: دارالکـتب الاسـلامیة.