کتاب «مردی به نام اوه» اثر «فردریک بکمن»، پرفروش ترین کتاب سال سوئد، از پر فروش ترین های سایت آمازون در سال 2016 و رتبه یک پرفروش ترین کتاب دنیا برای چند ماه متوالی است که توسط نیویورک تایمز به صورت رسمی اعلام شد.
به گزارش به نقل از خراسان ،این کتاب اکنون به بیش از 30 زبان دنیا ترجمه شده و حتی از روی آن، فیلمی هم ساخته شده که در سال 2017 نامزد جایزه اسکار در قسمت بهترین فیلم خارجی زبان (رقیب فیلم فروشنده اثر اصغر فرهادی) بود. این کتاب درباره دردسرهای مردی برای گذر از انتهای میان سالی و شروع سالمندی است و جالب این که مجله آلمانی اشپیگل درباره آن نوشته: «کسی که از این رمان خوشش نیاید، بهتر است هیچ کتابی نخواند». در ادامه نگاهی روان شناختی به این اثر خواهیم داشت.
داستان کلی این رمان چیست؟
«اوه» 59 سال دارد و قرار نبود زندگی اش به این جا برسد! این تمام چیزی است که «اوه» احساس می کند. زنش فوت کرده و به اجبار از کار بازنشسته اش کرده اند و گفته اند که وقتش است ترمزت را بکشی! حالا «اوه» انگار دیگر در این دنیا کاری برای انجام دادن ندارد. او تا حالا و همیشه کارهایی داشته است. هرکاری که جامعه از او خواسته انجام داده، کار کرده، ازدواج کرده، وامش را تسویه کرده، مالیاتش را پرداخته، یک خودروی مناسب خریده اما در آخر چطور از او تشکر می کنند؟ به دفتر کارش می آیند و می گویند:«برود خانه چون دیگر هیچ کارایی ندارد.» او از نسلی است که چیزی را عوض نمی کنند و دور نمی اندازند بلکه تعمیر می کنند و حالا با دنیایی مواجه شده است که همه چیز را به بهانه ناکارآمد بودن و به درد نخور بودن عوض می کنند یا دور می اندازند، خودروها را، شغل ها را و حتی آدم ها را.
دردسرهای انتهای میان سالی
در این داستان بسیار جذاب، ما شاهد گذار« اوه» از انتهای مرحله میان سالی و شروع سالمندی هستیم. اوه مانند هر میان سال دیگری با تکالیف و تغییرات گوناگونی دست و پنجه نرم می کند. در این سن آدم ها درگیر پرورش فرزندان و نسل بعدی، حفظ رابطه با همسر، حفظ کارآمدی حرفه ای و اجتماعی خود هستند. آن ها کوله باری از تجربه و اطلاعات به همراه دارند و مایل اند آن ها را به نسل بعدی منتقل کنند. اما برای اوه گذار از این مرحله با بحران همراه است. او همسرش را از دست داده، فرزندی ندارد، منزوی است و با کسی رابطه ای ندارد، از کارش به نوعی اخراج(بازنشسته) شده و نمی داند از این به بعد در این دنیا باید چگونه زندگی کند و چگونه تکالیف رشدی خود را انجام دهد.
تمایل به والدگری
«اوه» در تمام طول داستان با دو دسته تعارضات درونی مربوط به میان سالی در نبرد است؛ از یک سو با نیازهای رشدی دوره میان سالی یعنی میل به انتقال تجارب و پرورش نسل بعدی، میل به فناناپذیری از طریق اثرگذاری بر دنیا، پویا بودن، خدمت به دیگران و اجتماع و از سوی دیگر با ناامیدی، خودمحوری و بی توجهی به دیگران، پشت کردن به دنیا و در نهایت خودکشی کردن و رسیدن به همسر از دست رفته اش. اوه همیشه به درد بخور بوده، همیشه کاری برای انجام دادن داشته و حالا با دنیایی رو به رو شده که به او گفته اند برو به خانه، تو دیگر به هیچ دردی نمی خوری! اما شخصیت سرسخت، مبارز، دقیق و وسواسی او، تحمل خراب کاری های دیگران راندارد .
در نهایت نیازها و کمک جویی های اطرافیان به کمک اوه می آید تا در این نبرد، جنبه های سالم میان سالی اش رشد کند. در واقع اوه با کمک به دیگران، به رشد خودش کمک می کند، او تعمیرات خانه ها را به عهده می گیرد، به پسر همسایه رانندگی یاد می دهد، دوچرخه پسرک همسایه را تعمیر می کند، برای دختربچه همسایه یک آی پد می خرد، برای نگهداری دوست قدیمی اش در منزل با اداره بهزیستی می جنگد، از یک گربه ولگرد مراقبت می کند و حتی یک نفر را از مرگ نجات می دهد. در واقع او فرزندی ندارد، اما انگار برای تک تک آدم های اطرافش، حتی آن ها که دوست شان ندارد، والدگری می کند.
جنس متفاوت نیاز جامعه به سالمندان
در این میان، نویسنده به ظرافت به نقش متقابل جامعه پرداخته است. اوه در ابتدای داستان و پس از بازنشستگی اجباری اش فکر می کند در دنیای امروز آدم را دور می اندازند قبل از این که تاریخ مصرفش تمام شود و به همسایه پیرش می گوید: «هر چیزی که من و تو ساختیم، دارد نابود می شود» اما ناگهان سر و کله یک زن جوان به همراه همسر و دخترهایش پیدا می شود که انگار خیال ندارند بگذارند اوه با خیال راحت خودکشی کند! «پروانه» یک مهاجر ایرانی است و نقش چشمگیری در گذار اوه از این مرحله ایفا می کند. پروانه مانند همه ایرانی ها به روابط حساس است و به همسایه هایش اهمیت می دهد. او به مرور جای دختر نداشته «اوه» را می گیرد و خواسته یا ناخواسته رابطه او با جامعه را تسهیل می کند. اوه از این طریق متوجه می شود که هنوز هم در این دنیا کارهایی برای انجام دادن دارد و هنوز هم به درد بخور است اما نه مانند آن چه قبلا انجام می داده است. نیاز جامعه به میان سالان و سالمندان از جنس دیگری است. اوه معنای مفید و موثر بودن برای جامعه را در درخواست های ریز و درشت همسایه ها و نسل جوان و بی تجربه دوروبرش کشف می کند.
رسیدن به «انسجام من» در سالمندی!
در نهایت اوه میان سالی را با توجه به جنبه های سالم رشد یعنی موثر بودن، زایندگی و پویایی پشت سر می گذارد و به آن چه «انسجام من» نامیده می شود و معرف دوران سالمندی است، می رسد. تا رسیدن به این مرحله اوه بعضی از عزیزانش را از دست داده که مهم ترین آن ها همسرش است اما شبکه اجتماعی دیگری اطراف خود ساخته است. همسایه ها و دوستان نزدیکش که او را دوست دارند، از تجارب او بهره مند می شوند و در مقابل از او مراقبت می کنند و حتی کسی هست که او را بابابزرگ صدا بزند.
در تمام طول داستان، اوه با مرور خاطرات گذشته در حال انجام یک تکلیف بسیار مهم رشدی است؛ انسجام من! او زندگی اش را از ابتدا مرور می کند، در کودکی و نوجوانی والدین اش را از دست داده، به موقع یک شغل پیدا کرده، خودروی مورد علاقه اش را خریده، عاشق شده و ازدواج کرده، خانه ای ساخته و در میان سالی تجارب زندگی اش را به نسل بعدی منتقل کرده است و تمام این ها به زندگی اوه معنایی یکپارچه داده اند و حالا می تواند با آرامش خاطر بگوید: این زندگی من بود.
هشدار لوث شدن داستان پایان به درد بخور «اوه» !
در آخر «اوه» که توانسته است زندگی اش را آن گونه که بوده بپذیرد، شروع می کند به پذیرش مرگ. این پذیرش مرگ با میل به مردن که در قسمت های ابتدایی کتاب مشاهده می شود متفاوت است. اوه می پذیرد که مرگ نیز بخشی از زندگی است و وقتی آمد باید آن را پذیرفت، نه آن که به استقبالش رفت. این پذیرش به خوبی در جمع آوری وسایل همسرش پس از گذشت سال ها از مرگ او نمایان می شود.
اوه در زمینه پذیرش فرا رسیدن مرگ خود، مرگ همسرش را می پذیرد و با کمک پروانه و دخترهایش وسایل به جا مانده از او را بسته بندی و جمع آوری می کند. حالا اوه می داند که قرار بود زندگی اش به این جا برسد. اوه در یک روز زمستانی می میرد. او یک عمر زندگی اش را در یک پاکت گذاشته و رویش نوشته: «برای پروانه». پروانه با ارثیه ای که اوه به جا گذاشته، یک خیریه باز می کند و اوه هرگز نمی فهمد که حتی بعد از مرگش نیز به درد بخور است.