ماهان شبکه ایرانیان

گزارش تصویری دیجیاتو از اختتامیه چهارمین لیگ بازی‌های ویدیویی

«شان، همه چیز به سیاست ربط دارد» یکی از چندین دیالوگ مهم و قابل توجهی است که پیش زمینه انتقادی و کلی فصل دوم Life is Strange را در همان قسمت اول بر ملا می‌کند

گزارش تصویری دیجیاتو از اختتامیه چهارمین لیگ بازی‌های ویدیویی

«شان، همه چیز به سیاست ربط دارد» یکی از چندین دیالوگ مهم و قابل توجهی است که پیش زمینه انتقادی و کلی فصل دوم Life is Strange را در همان قسمت اول بر ملا می‌کند. اشتباه نکنید، درست است که ستنیگ داستانی و شخصیت‌ها همگی در این فصل تغییر کرده‌اند اما Life is Strange 2 همچنان دو شخصیت کم سن و سال را به عنوان قهرمانان خود انتخاب کرده تا برایمان چون گذشته از بسیاری بحران‌های خانوادگی و مسائل مهم اجتماعی بگوید.

  • سازنده: Dontnod Entertainment
  • ناشر: Square Enix
  • پلتفرم ها: پلی استیشن 4، ایکس باکس وان، پی سی
  • پلتفرم بررسی: پی سی

اما سازندگان بازی با جرات تمام در بطن روایت داستانی تلخ و شیرین از زندگی دو برادر مکزیکی-آمریکایی، روی برخی از مهم ترین مشکلات آمریکا و به طور کلی دنیای امروزی چون نژادپرستی دست گذاشته‌اند. آن‌ها حتی در همان قسمت اول تقریبا به طور مستقیم انگشت اتهام و انتقاد را به سوی دونالد ترامپ نشانه می‌روند.

ولی نکته قابل تحسین و فوق العاده این است که استودیو Dontnod این کار را با چنان ظرافت و دقتی انجام می‌دهد که لایف ایز استرنج 2 حداقل در قسمت اولش هیچ گاه حالتی مصنوعی پیدا نکرده و این حس به شما منتقل نمی‌شود که سازندگان بازی در حال تحمیل عقاید خود به شما هستند.

به سیاتل خوش آمدید، البته تنها برای مدتی کوتاه.

در واقع بر خلاف سیل عظیمی از فیلم‌ها و بازی‌های جدیدی که حکم SJW یا مبارزین عدالت اجتماعی (به زودی مقاله ای مفصل در این باره منتشر می‌شود) را دارند که می‌خواهند از چنین دیدگاه‌هایی به سود خود استفاده کنند، انتقاد‌های محکم و کوبنده بازی کاملا صادقانه حس شده و گویا دغدغه ای مهم برای سازندگان هستند.

فصل دوم بازی صدها کیلومتر از Arcadia Bay فصل قبل فاصله گرفته و ما را به خانه ای در سیاتل می‌برد که شان دیاز (Sean Diaz) به همراه برادرش دنیل و پدرش استبان در زیر یک سقف زندگی می‌کنند. شان یکی از همان نوجوان‌های 16 ساله ای است که همه ما می‌توانیم به راحتی با او ارتباط برقرار کنیم. در واقع بار دیگر دونت ناد نشان می‌دهد که چقدر در خلق کاراکترهایی خاکستری و قابل فهم ماهر و استاد است.

خانواده، دوستان، دانشگاه، مهمانی گرفتن و پیدا کردن دوستی صمیمی، مهم ترین دغدغه‌های زندگی شان را تشکیل می‌دهند. او نه یکی از آن نوجوان‌های اعصاب خورد کن و غیر قابل درکی است که در تمامی فیلم‌های تینیجی می‌بینیم و نه نقش فرزندی بیش از حد مودب و بی عیب و نقص را ایفا می‌کند. شان درست همان نوجوانی است که همه ما بودیم یا هستیم.

شان دیاز وبرادرش یکی از همان نوجوان و کودک های معمولی است که همه ما می شناسیم، البته در آمریکا همه نسبت به این دو چنین حسی ندارند.

البته چون گذشته و حتی بیشتر، قوس دادن به شخصیت شان و رفتارش تا حد زیادی در اختیار من و شما است و دیالوگ‌های قابل انتخاب و حتی تصمیمات کم اهمیت همگی فرصتی را فراهم می‌کنند تا شان را به شخصی تبدیل کنیم که هستیم، دلمان می‌خواست باشیم و یا از آن نفرت داشتیم. همه این‌ها باعث می‌شود تا تعاملات شان با دیگر کاراکترها و تصمیماتش برای هر کسی شخصی سازی شده و همه ما شان مخصوص خود را داشته باشیم.

به عنوان کسی که همیشه در زندگی آرزوی داشتن برادر یا خواهری کوچک تر را داشتم، از همان لحظات ابتدایی قسمت اول تا انتها خودم را در حالی یافتم که در هر شرایطی سعی می‌کردم بهترین رابطه ممکن را با دنیل ایجاد کنم. زمان‌هایی که از پیاده روی چند ساعته کنار جاده و پرسه زدن در جنگل ناله می‌کرد، به جای دعوا کردن و تحقیرش، تلاشم را می‌کردم تا همراه با او خیال پردازی و سفر سخت و دشوارمان را در ذهن او به ماموریتی جذاب در دنیای ارباب حلقه‌ها تبدیل کنم.

مهم نیست در دنیای واقعی چه شخصیتی هستید، برادر و خواهر دارید یا خیر و رفتارتان با بقیه به چه صورت است، فصل دوم بازی برای همه شما داستانی جذاب برای گفتن و مملو از لحظاتی دردناک و خوشحال کننده دارد که در ترکیب با یکدیگر معنا پیدا می‌کنند.

تقریبا تمام تصمیمات شما روی شکل گیری شخصیت دنیل تاثیر می گذارد. اگر نمی خواهید چیزی لو برود، انتخاب ها را نخوانید.

این حس قدرتمند آشناپنداری از چندین دلیل مهم نشات می‌گیرد. اول آنکه فارغ از شان، همه کاراکترها شخصیت عمیق و مخصوص به خود را دارند و هیچ رفتار دور از ذهن و تصنعی از آن‌ها سر نمی‌زند. دنیل دقیقا همان پسر بچه 9 ساله ای است که باید باشد و استبان نیز پدر دلسوزی است که همزمان باید در خانه نقش مادر را نیز ایفا و هم به عنوان یک مهاجر با مشکلاتی چون نژادپرستی دست و پنجه نرم کند.

رفتار کاراکترها، دیالوگ‌ها حتی اس ام اس‌هایی که آن‌ها با یکدیگر تبادل می‌کنند به کنار، جزییات نسبت به فصل گذشته و سری Before The Storm  به بالاترین حد خود رسیده است. آیتم‌هایی که در بازی می‌بینید نه تنها حالا به لطف پیشرفت‌های گرافیکی ظاهر و کیفت بهتری دارند، بلکه بیش از هر زمان دیگری داستانی برای گفتن دارند.

رسید حقوقی که روی میز قرار دارد یا اسباب بازی که روی زمین رها شده شاید در نگاه اول بی اهمیت به نظر برسند اما همه آن‌ها کمک می‌کنند تا درک بهتری از کاراکترها داشته باشیم. برای مثال به عمق رابطه ای که این دو برادر با پدرشان دارند، پی ببریم و یا متوجه شویم که استبان برای چرخاندن چرخ‌های چنین زندگی سختی چه بخش‎هایی از زندگی شخصی اش را فدا کرده است.

مهم تر از همه، تعاملات شان با دیگر کاراکترها چون نسخه‌های قبلی ارتباطی یک طرفه نیست. تمامی شخصیت‌های اطراف شان به طور هوشمندانه ای به او و رفتارهایش واکنش نشان می‌دهند. زمانی که شان در حال انجام کار دیگری است، این ارتباط قطع نمی‌شود و حتی حرکاتش روی دیگران تاثیر می‌گذارد.

تمام این موارد باعث می‌شود که دنیای فصل دوم Life is Strange کاملا زنده باشد، اتمسفری که کمتر در بازی‌های ویدیویی دیگر دیده می‌شود. یکی از زیباترین مثال‌ها برای اثبات این حرف، زمانی بود که در جنگل به دنبال مکانی برای گذراندن شب بودیم. در مسیرمان از تکه چوب بزرگی عبور کردم و از آن جایی که می‌دانستم دنیل نمی‌تواند از چنین مانع بزرگی رد شود، بلافاصله برگشتم تا به او کمک کنم.

شان دست دنیل را گرفت تا به او کمک کند اما بدیهتا این نکته ای نیست که بخواهیم بازی را به خاطر آن تحسین کنیم. نکته جالب این بود که وقتی برای بار دوم قسمت اول را تجربه کردم، متوجه شدم که دنیل یکی دیگر از آن NPC‌های بی اراده و مرده‎ای نیست که تا ابد منتظر کمک شما بماند. اگر به او کمک نکنید و به مسیر ادامه دهید، دنیل خود برای عبور از تکه چوب تلاش می‌کند و به دلیل جثه کوچکش موفق نشده و آسیب می‌بیند. همین لحظه نه چندان بی اهمیت کاملا روی رفتار او و حتی شبی که در کنار شان به خواب می‌رود، تاثیر می‌گذارد.

بله شهری که از دور می بینید، آرکیدیا بی (Arcadia Bay)، محل وقوع اتفافات فصل اول است.

در حالت خوشبینانه به نظر می‌رسد که داستان فصل دوم مثل کَلَمی تو در تو و چند لایه است. لایه اول آن زندگی دو برادر در آمریکایی پسا ترامپی را تعریف می‌کند که مجبور می‌شوند به دلایلی (به دلیل لوث شدن لو نمی‌دهم) پا به فرار گذاشته و به محض خروج از خانه، از دنیای کودکانه و ساده خود به دنیای خشن و واقعی قدم می‌گذارند. دنیای بی رحمی که یک بزرگسال غریبه به آن‌ها می‌گوید: «به خاطر وجود آدم‌هایی امثال شما است که آن دیوار باید زودتر ساخته شود.»

درست مانند ویولت، کلاوس و سانی در سری کتاب «بچه‌های بدشانس»، سفر جاده ای شان و دنیل در آمریکا بستری است برای پرداختن به معضلاتی سیاسی و اجتماعی اما همان طور که گفتم این تنها لایه ابتدایی است. به مرور و با باز شدن این کلم، موضوعاتی عمیق و مهم تر کم کم زیر لب مزه می‌کنند. به هر حال شان تنها نوجوانی 16 ساله است که حالا باید تنها بار مسئولیت نگهداری از برادر کوچکترش را نیز به دوش بکشد.

مهمترین بازیکنی که در نوک حمله تیم داستان بازی توپ می‌زند، انتخاب‌ها و تاثیرات آن است. تاثیر کم و گاهی حتی بی اهمیت تصمیمات یکی از بزرگترین انتقادهایی بود که به فصل اول بازی داشتم. اما حالا با وجود اینکه هنوز هم مشخص نیست تا چه حد تصمیم‌هایمان در قسمت اول تاثیری در پایان بندی و داستان داشته باشد، بسیاری از این رفتارها و انتخاب‌ها اثرشان را در همان قسمت اول نشان می‌دهند.

شان هر زمان فرصتی پیدا کند، می تواند قلم در دست بگیرد و محیط اطرافش را به روی کاغذ بیاورد البته متاسفانه مکانیزم این کار روی پلتفرم کامپیوتر چندان درست نیست.

ویژگی جدید و جذاب این است که این تصمیم‌ها نه تنها بر روی روند داستان تاثیر می‌گذارند بلکه شخصیت دنیل، برادر 9 ساله شما را نیز شکل می‌دهند. او به شان به عنوان یک الگو نگاه می‌کند، برای همین است که حتی وقتی در بازی پول اندکی دارید و بی شمار خوراکی و تجهیزات مختلف در فروشگاه به شما چشمک می‌زنند که آن‌ها را بدزدید؛ گیر افتادن و لو رفتن کم اهمیت ترین عاقبتی است که به آن فکر خواهید کرد.

برای اینکه لحظات احساسی و تعاملات بین شان با برادرش و دیگر شخیصت‌ها به درستی اثر کنند، نیاز به تیمی از صداگذاران حرفه‎ای است که روح خودشان را در این شخصیت‌های کارتونی بدمند. خوشبختانه اتفاقا صداگذاری فصل دوم بسیار بهتر از دو نسخه قبلی شده و هیچ کدام از صحنه‌ها تو ذوق نمی زنند. تنها انیمیشن‌های نسبتا ضعیف صورت و به طور خاص لب کاراکترهاست که کمی غیر واقعی جلوه کرده اما چون گذشته موسیقی متن و لایسنس شده شنیدنی و بی نظیر بازی این ضعف را کمرنگ‎تر می‌کند. همچنین باید اعتراف کرد که جلوه‌های بصری فصل دوم و کیفیت بافت‌ها به شکل قابل توجهی پیشرفت کرده‎اند.

اما از داستان امیدوارکننده و روایت قوی آن بگذریم، گیم پلی می‌تواند کمی نگرانمان کند. در نگاه اول گیم پلی فصل دوم پیشرفتی محسوس و همه جانبه نسبت به فصل اول حس می‌شود. محیط‌های بزرگتر بازی به گشت و گذار عمق بیشتری داده و دوربین پویا و مناسب نیز آن را به تجربه‎ای لذت بخش تبدیل می‌کند.

همچنین تعداد زیادی مینی گیم در هر بخش دیده می‌شود که به خوبی گیم پلی فصل دوم را از آن روند تکراری و بدون فعالیت نسخه گذشته دور می‌کند اما بیشتر این مینی گیم‌ها مکانیزم جالبی ندارند. برای مثال شان که استعداد خوبی در نقاشی و طراحی دارد، هر از چند گاهی فرصتی برایش پیش می‌آید تا از منظره و محیطی که در آن قرار دارد، طرحی بکشد اما مکانیزم نقاشی کردن او که روی پلتفرم کامپیوتر با حرکت دادن موس انجام می‌شود، ایراد و باگ‌های زیادی دارد.

مینی گیم های مختلفی در بازی وجود دارند اما بسیاری از آن ها مکانیزم چندان جالبی ندارد.

مشکل بزرگتری که گیم پلی قسمت‌های بعدی را تهدید می‌کند، همان پاشنه آشیل سری فرعی Before The Storm است. همان طور که در آن سری خلا قدرت مافوق بشری مکس یعنی برگرداندن زمان به عقب به شدت احساس می‌شد و جایگزین مناسبی برای آن در نظر نگرفته شده بود، فصل دوم نیز از نبود چنین امکانی رنج می‌برد.

البته برادر شان یعنی دنیل به دلایلی که هنوز مشخص نشده، توانایی حرکت دادن اجسام و حتی پرتاب آن‌ها را نیز دارد. اما یک قسمت کامل وقت می‌برد تا او به وجود چنین قدرتی در خود آگاه شود و از آنجایی که شخصیت فرعی بازی به حساب می‌آید، هنوز مشخص نیست که تا چه اندازه اختیار این قدرت در دست مخاطب خواهد بود.

به عنوان سخن پایانی باید بگویم که قسمت اول Life is Strange 2 حتی از مقدمه فصل اول نیز شروعی نفس گیر و گیراتر دارد و به زیبایی تمام موضوعات بزرگ و حساسی را نشانه می‎گیرد. بدون شک این احتمال وجود دارد که چهار قسمت بعدی به این خوبی نباشد و بازی چون یکی از آن جاده‌هایی که دنیل و شان در آن قدم می‌زدند، روی سراشیبی تندی قرار بگیرد.

اما به هر حال نمی‌توان منکر پتانسیل‌های بالای آن شد. چه فصل اول بازی را تجربه کرده باشید یا خیر، چه از آن خوشتان اومده باشد یا نه و حتی اگر قسمت‌های بعدی به فاجعه ای بزرگ تبدیل شوند؛ با اطیمنان می‌توانم بگویم که قسمت اول کاملا ارزش تجربه را دارد.


  • شخصیت های خاکستری، قابل درک و عمیق
  • صداگذاری کم نقص و موسیقی بی نظیر
  • اتمسفر زنده و بهبود سیستم انتخاب دیالوگ و تصمیم گیری
  • محتوای انتقادی قوی و صادقانه
  • داستان درگیر کننده و احساسی با روایت کم نظیر

  • مینی گیم ها مکانیزم جالب و سرگرم کننده ای ندارند
  • انیمیشن حرکات صورت می تواند بهتر باشد

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان