به گزارش ایسنا، این رمان در 291 صفحه با شمارگان 500 نسخه در نشر داستان عرضه شده است.
در نوشته پشت جلد کتاب میخوانیم: سرهنگ دوست نداشت آن روز خورشید طلوع کند اما ساعتی نگذشت که نور اریبی، چوب قهوهای پایین تختش را جلا داد. لباس نوزادیای که مهناز نشان سرهنگ داده بود زیر پا وسط اتاق افتاده بود و به طور مرموزی شیطنت میکرد. سرهنگ چشمانش را لحظهای باز کرد و سپس بست. مهناز بیدار بود. از دیشب حرفی بین آنها زده نشده بود. یعنی حوصله حرف زدن نداشتند. سرهنگ خود را سوار قطار میدید. قطاری که بیوقفه به طرف منطقه میرفت. از قطار پیاده شد. احساس کرد پایش را روی خاک سرخ نرمی گذاشته است که بوی باروت و خون میدهد.
پیشتر کتابهای «بر فراز عبثناکی زندگی»(نشر برداشت/تهران 1391)، «میشل فوکو،پیدایش عقل کیفری»(نشر نصیرا/تهران/139)، «انگار به آن طرف خیابان رسیدهای!»(انتشارات آگه/1393)، «نامهای به خورشید»(نشر آموت/1394)، «جشن گل سرخ»(نشر قطره/1395)، «انگار حوریه و رزیدنت همدستی کردهاند!»(انتشارات آگه/1395) و «انگار ساعت از سرت گذشته است!» (انتشارات آگه/1397) از حمید حیاتی منتشر شده است.