هنگام صلح با معاویه
از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده: هنگامیکه امام حسن (علیه السلام) تصمیم گرفت با معاویه صلح کند، از خانه بیرون رفت تا اینکه او را دید. هنگامی که با یکدیگر اجتماع کردند، معاویه بالای منبر رفت و دستور داد امام روی منبر یک پله پائین تر از او بایستد.
آنگاه معاویه اینگونه سخن گفت: ای مردم! این حسن، پسر علی و پسر فاطمه است. ما را شایسته خلافت دانسته و خود را سزاوار آن نمی داند و آمده است تا با اختیار، صلح کند. آنگاه گفت: ای حسن بایست.
امام برخاست و اینگونه سخن گفت:
سپاس خدای را سزاست که به سبب نعمت ها و پیاپی بودن آنها و برطرف ساختن شداید و بلاها نزد دانایان و غیر آنان شایسته حمد و ستایش است؛ بندگانی که به وجودش اعتراف دارند، به سبب آنکه به خاطر جلالت و بزرگیش از توهّم به دور مانده و از آنکه اوهام به او راه یابد، برتر می باشد و از آنکه در افکار مخلوقاتش قرار گیرد و عقول اندیشمندان او را احاطه نماید، اوج گرفته است.
و گواهی می دهم که معبودی جز او نمی باشد. در پروردگاری و وجود و یگانگی اش یکتاست. بی نیاز بوده و شریکی ندارد. یکتایی است که پشتیبان ندارد.
و گواهی می دهم که محمد بنده و رسول اوست. او را برگزید و انتخاب کرد. از او خشنود شد و او را برانگیخت تا به سوی حق دعوت کند و او چراغی فروزان است و از آنچه بندگان می ترسند، بیم دهنده و به آنچه بدان امید دارند، بشارت دهنده است. پس برای امت پند داد و رسالتش را به انجام رسانید و درجات عمل را به ایشان نمایاند. شهادتی که بر آن عقیده، مرده و محشور شوم و با آن در روز قیامت نزدیک شده و مسرور گردم و می گویم:
ای بندگان خدا بشنوید و شما قلب ها و گوش هایی دارید، پس بیندیشید؛ ما خاندانی هستیم که خداوند ما را به اسلام گرامی داشت و ما را برگزید و انتخاب کرد و از ما پلیدی را برطرف کرد و پاک و پاکیزه نمود و پلیدی همان شک و تردید است هرگز در خداوند و دینش شک نمی کنیم و از هر پلیدی و گمراهی ما را پاک گرداند، در حالیکه از حضرت آدم تا ما مخلصانه برای او بوده ایم [و] آن، نعمتی از جانب اوست. در هر دو گروهی که در میان مردم وجود پیدا می کند، خداوند ما را در بهترین آنها قرار داده است.
قرون و اعصار در گذر بود، تا اینکه خداوند محمد ((صلی الله علیه و آله)) را به پیامبری برانگیخت و برای رسالت، او را برگزید و کتاب بر او نازل فرمود. آنگاه او را امر کرد که به سوی خداوند بخواند. پدرم اولین کسی بود که سخن خداوند و پیامبرش را پذیرفت و اولین کسی است که به او ایمان آورد و خداوند و پیامبرش را تصدیق کرد.
و خداوند در کتابی که بر پیامبرش فرستاد چنین می فرماید: «آیا کسی که نشانه ای از خداوند همراه او باشد و شاهدی از جانب خداوند او را همراهی نماید؟»(هود: 17) پس پیامبر خدا کسی است که نشانه ای از جانب خداوند دارد و پدرم کسی است که همراهی او نموده و بر او گواه است.
و پیامبر -در هنگامیکه به او دستور داد به مکه رفته و سوره برائت را در مراسم حج بخواند- فرمود: ای علی! حرکت کن. من مأمور شده ام که این نوشته را کسی جز من یا شخصی از من نبرَد و تو آن شخص هستی. پس علی از رسول خدا و رسول خدا از اوست.
و پیامبر در زمانی که بین او و برادرش «جعفر بن ابی طالب» و مولای او «زید بن حارثه» در دختر حمزه حکم کرد، چنین فرمود: ای علی! اما تو از من و من از توام و تو بعد از من سرپرست هر مؤمنی هستی. پس پدرم اولین تصدیق کننده پیامبر بوده و با جانش او را حفاظت کرد.
آنگاه پیامبر در هر جایگاهی او را مقدم می داشت و برای هر امر مشکلی او را می فرستاد، چرا که به او اعتماد و اطمینان داشت و این بخاطر آن بود که نسبت به خداوند و رسولش خیرخواه بود و از نزدیکترین فرد به خدا و رسول اوست.
و خداوند می فرماید: «پیشی گیران پیشی گرفته اند. آنان مقرب درگاه الهی اند»(الواقعة:10-11) پس پدرم پیشی گیرنده ترین فرد به خدا و رسول او بود و او نزدیکترین نزدیکان است.
و خداوند می فرماید: «مساوی نیستند آنان که پش از فتح مکه اِنفاق کرده و جنگیده اند؛ بلکه آنان درجات برتری را دارا هستند.» (الحدید: 10) پس پدرم اولین کسی بود که اسلام آورد و مؤمن شد و اولین فردی بود که به سوی خدا و رسولش هجرت کرد و به رسول خدا ((صلی الله علیه و آله)) ملحق گردید و اولین فردی بود که از سرمایۀ خود انفاق نمود.
خداوند می فرماید: «و آنان که بعد از ایشان آمدند، گویند: پروردگارا! ما و برادرانی را که پیش از ما ایمان آورده اند، ببخشای و در قلوب ما از کسانی که ایمان آورده اند، کینه ای قرار مده. پروردگارا! تو بارأفتی و مهربانی.»(الحشر: 10) پس مردم از تمامی امت ها -به جهت آنکه پیش از آنان به پیامبر ایمان آورده- برای او استغفار می کنند، چرا که هیچ کس پیش از او ایمان نیاورده است و خداوند می فرماید: «و پیشی گیرندگان از مهاجرین و انصار و کسانی که با نیکی، آنان را پیروی کردند.»(التوبة: 100) پس او پیشتازترین پیشی گیرندگان است. پس همچنانکه خداوند پیشتازان را بر بازماندگان و عقب ماندگان برتری داد، همینگونه پیشتازترین پیشتازان را بر پیشی گیرندگان برتری داد.
و خداوند می فرماید: «آیا آب دادن به حجاج و ساختن مسجد الحرام را همپایۀ ایمان به خدا و روز قیامت و جهاد در راه خدا قرار می دهید؟»(التوبة: 19) پس او -به تحقیق- مجاهد راه خدا بود و این آیه در حق او نازل گشت.
از کسانی که گفتار پیامبر را اجابت کردند، عمویش «حمزه» و پسر عمویش «جعفر» می باشند که هر دویِشان در میان بسیاری از اصحاب پیامبر به شهادت رسیدند، خداوند از آن دو خشنود باد.
خداوند از بین آن شهدا «حمزه» را سیدالشهدا قرار داد و برای «جعفر» دو بال نهاد که با آن به همراه فرشتگان هر گونه که بخواهد پرواز می کند و این، بخاطر جایگاه و منزلت و ارزش ایشان و نزدیکی آنان به پیامبر خدا است و پیامبر ((صلی الله علیه و آله)) در بین شهدایی که همراه حمزه به شهادت رسیدند، تنها بر حمزه هفتاد نماز گزارد.
و همینگونه خداوند برای زنان پیامبر برای نیکوکارانشان دو پاداش و برای بدکارانشان دو عذاب را قرار داد و این افزایش پاداش و عذاب بخاطر نزدیکی ایشان به پیامبر است.
و نماز در مسجد پیامبر ((صلی الله علیه و آله)) را همانند هزار نماز در سایر مساجد قرار داد -غیر از مسجد الحرام در مکه، که مسجد خلیلش حضرت ابراهیم علیه السلام می باشد- و این اهمیت بخاطر آنستکه پیامبر نزد خداوند بسیار ارزش دارد.
و خداوند درود بر پیامبرش را بر تمام مؤمنان واجب ساخت. گفتند: ای رسول خدا! درود بر تو چگونه است؟ فرمود: بگویید: خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست. پس بر هر مسلمان واجب است که به همراه درود بر پیامبر بر ما نیز درود فرستد.
و خداوند خمس غنائم را برای پیامبرش حلال کرد و در کتابش آن را برای او واجب ساخت و آن چه برای او واجب ساخته برای ما نیز واجب گرداند و صدقه را برای او حرام گرداند و برای ما نیز حرام نمود. پس ستایش او را سزاست که ما در هر چه پیامبرش را در آن داخل ساخت، داخل گرداند و از آن چه پیامبرش را از آن منزه دانست، ما را نیز منزه نمود و این، کرامتی است که خداوند ما را به آن گرامی داشت و فضیلتی است که ما را بر سایر مردم برتری داد.
خداوند -هنگامیکه اهل کتاب، پیامبر ((صلی الله علیه و آله)) را انکار کرده و طلب محاجّه نمودند- فرمود: «بگو بیایید تا پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و جانهایمان و جانهایتان را خوانده، آنگاه قسم یاد کرده و مباهله انجام دهیم و لعنت الهی را بر دروغگویان قرار دهیم.»(آل عمران: 61) و پیامبر به همراه خود از میان مردم از جانها، پدرم؛ و از پسران، من و برادرم، و از زنان، مادرم «فاطمه» (علیها السلام) را برد. پس ما خاندان و از گوشت و خون و جان او هستیم و ما از او و او از ماست.
و خداوند می فرماید: «خداوند اراده کرده است تا از شما خاندان رجس و پلیدی را دور گرداند و شما را پاک و پاکیزه نماید.» (الاحزاب: 33) هنگامیکه این آیه نازل شد، پیامبر من و برادرم و مادر و پدرم را جمع نمود و خود و ما را زیر عبایی که از «امّ سلمه» بود جمع کرد و این کار در حجرۀ او و در روزی که مختص به او بود، انجام گرفت. پیامبر فرمود: خداوندا ایشان خاندان من می باشند و اینان، اهل بیت من هستند. پس از ایشان رجس و پلیدی را دور دار و پاک و پاکیزه شان گردان. ام سلمه -که خداوند از او خشنود باد- گفت: ای رسول خدا! آیا با ایشان داخل شوم؟ پیامبر به ایشان فرمود: خداوند تو را رحمت کند. تو در راه نیکی بوده و به سوی خیر پیش می روی. از تو راضی هستم ولکن این موضوع مخصوص من و ایشان است. سپس پیامبر بعد از این جریان تا مدتی که زندگی کرد و قبل از رحلتشان هر روز هنگام طلوع فجر نزد ما می آمد و می فرمود: خداوند شما را رحمت کند وقت نماز است. خداوند اراده کرده که از شما خاندان رجس و پلیدی را دور دارد و شما را پاکیزه گرداند.
و پیامبر دستور داد درهایی را که به مسجد باز می شد، ببندند جز درِ خانۀ ما. به ایشان اشکال گرفته شد. فرمودند: من درها را نبستم و درِ خانه علی را از پیش خود باز نگذاردم، بلکه پیرو وحی الهی هستم و خداوند مرا امر به بستن درها و بازگذاشتن درِ خانۀ او نمود. بعد از این جریان کسی با حالت جنابت داخل مسجد پیامبر نشد، و فرزندی در آن متولد نگردید، جز برای پیامبر ((صلی الله علیه و آله)) و پدرم علی (علیه السلام) و این، بخاطر کرامت و فضلی است که خداوند نسبت به ما ابراز فرموده و ما را در میان مردم بدان اختصاص داده است.
و این، درگاه خانۀ پدرم می باشد که نزدیک درِ خانۀ پیامبر در مسجد اوست و منزل ماست که بین منازل پیامبر جای گرفته است و این، بدین خاطر است که خداوند پیامبرش را امر فرمود که مسجد را بسازد. پیامبر در کنار آن ده خانه ساخت. نه خانه برای فرزندان و همسرانش و دهمین خانه -که در میان آن ها جای داشت، برای پدرم بود و آن، هم اکنون نیز وجود دارد و خانه همان مسجدی است که پاکیزه قرار داده شد و او کسی است که خداوند، فرموده: «اهل بیت». پس ما اهل بیت هستیم و ما کسانی هستیم که خداوند زشتی را از ما دور گردانید؛ پاک و پاکیزه مان نمود.
ای مردم! اگر سالها در اینجا بایستم و آنچه را خداوند به ما داده است و در کتابش ما را به آن اختصاص داده و بر زبان پیامبرش جاری ساخته است بشمارم، تمام نمی شود و من پسر پیامبر بشارت دهنده و بیم دهنده و چراغ فروزان هستم؛ کسی که خداوند او را به عنوان رحمت برای جهانیان فرستاد و پدرم علی (علیه السلام) سرپرست مؤمنان و شبیه هارون است.
و معاویه بن صخر می پندارد که من او را شایسته خلافت دانسته و خود را سزاوار آن نمی دانم، اما معاویه دروغ می گوید. سوگند به خدا که ما در کتاب خدا و زبان پیامبر خدا نسبت به مردم از خود آنان سزاوارتریم، جز آن که ما خاندان از آنگاه که پیامبر رحلت فرمود، همواره در حال ترس بوده، مظلوم واقع شده، حقمان ضایع گردیده است؛
و خداوند حکم می کند بین ما و آنانکه حقمان را ضایع ساخته و بر ما مسلط شدند و مردم را بر علیه ما شوراندند، و سهممان را از غنایم و فیء که در کتاب خداوند به ما تعلق گرفته بازداشتند، و ارث مادرمان فاطمه (علیها السلام) از پدرش را گرفتند.
ما نام کسی را نمی بریم ولیکن سوگند محکمی می خورم که اگر مردم سخن خداوند و پیامبرش را می شنیدند، آسمان باران ها و زمین برکت هایش را به آنان عطا می کرد و هرگز در این امت دو شمشیر به یکدیگر برخورد نمی کرد و تا روز قیامت با شادی و آرامش زندگی می نمودند و در این حالت، ای معاویه! تو در آن طمع نمی کردی.
ولکن هنگامیکه او را از جایگاهش دور ساختند و بنیان آنرا دگرگون نمودند، قریش در آن به نزاع پرداختند و آن را همچون توپی برای یکدیگر پرتاب کردند، تا اینکه تو ای معاویه! و اصحابت بعد از تو در آن طمع کردید.
و پیامبر فرموده: گروهی رهبری خود را به دست کسی نسپردند، در حالیکه در بینشان داناتر از او نیز بود، جز آنکه همواره کارشان به تباهی کشیده می شود، تا اینکه به آن چه ترک کرده بودند بازگردند.
بنی اسرائیل که اصحاب حضرت موسی (علیه السلام) بودند، «هارون» برادر آن حضرت و خلیفه و جانشینش را رها کردند و به گوساله پرستی مشغول شدند و از سامری پیروی نمودند، در حالیکه آنان می دانستند او خلیفه حضرت موسی (علیه السلام) است.
و این امت شنید که پیامبر به پدرم می فرمود: او نسبت به من به منزلۀ هارون به موسی است، جز آنکه بعد از من پیامبری نمی آید و پیامبر خدا را دیدند، در حالیکه او را در غدیر خم به امامت گمارد، و گفتارش را شنیدند که برای او به «ولایت» سخن گفت، آنگاه امر فرمود که شاهدان به غایبان این خبر را برسانند. پیامبر از ترس قومش (از شهر خارج شد و) به سوی غار رفت، آنگاه که تصمیم گرفتند به او مکر و حیله بزنند و این، در حالی بود که آنان را به راه حق می خواند، ولی یارانی نداشت که از او دفاع کنند، و اگر یارانی داشت با آنان می جنگید.
و پدرم نیز دست از جنگ برداشت و اصحابش را سوگند داد و از آنان یاری خواست، ولی کسی او را یاری نکرد و به فریادش نرسیدند و اگر یارانی داشت، دست از جنگ نمی کشید و خداوند او را در گشایشی قرار داد، همچنانکه پیامبر در گشایش بود.
و مردم مرا خوار کردند و در این حال، ای پسر حرب! با تو بیعت کردم و اگر یارانی داشتم که مرا از تو رهایی می دادند، با تو بیعت نمی کردم و خداوند هارون را در زمانی که مردم او را ناتوان کردند و به دشمنیَش پرداختند، در حال گشایش قرار داد.
همچنانکه من و پدرم در حال گشایش از جانب خداوند هستیم -در زمانی که مردم ما را رها کرده و با دیگری بیعت نمودند و ما یارانی را نیافتیم- و این روشها و نمونه ها پی در پیِ یکدیگر می آیند.
ای مردم! اگر در بین مشرق و مغرب بگردید، تا مردی را بیابید که جدش پیامبر و پدرش جانشین پیامبر باشد، جز من و برادرم را نخواهید یافت، پس تقوای الهی پیشه سازید و بعد از بیان مطلب گمراه نگردید و چگونه است شما را؟ و از شما چنین انتظاری نمی رفت، آگاه باشید من با این شخص -و به معاویه اشاره کرد- بیعت کرده ام و شاید این فتنه و آزمایشی برای شما باشد و بهره مندی تا زمان اندک.
ای مردم! کسی را به خاطر واگذاردن حقش مؤاخذه نمی کنند، و اگر [او] حق دیگری را ظالمانه بگیرد مورد مؤاخذه قرار می گیرد، و هر کار خوبی، سوددهنده است و هر کار خطایی به اهل آن ضرر می رساند. امری اتفاق افتاد و «سلیمان» آن را دانست و او را بهره مند کرد ولی به «داود» ضرر نرسانید.
اما نزدیکی و خویشاوندی به مشرک بهره می رساند، در حالیکه -سوگند به خدا- برای مؤمن بهره مندیَش بیشتر است. پیامبر به عمویش «ابوطالب» که در حال مرگ بود فرمود: بگو: معبودی جز خداوند نیست، تا در روز قیامت شفاعت تو را بنمایم و این کلام را پیامبر به او نمی گفت و به او وعده نمی داد، جز در زمانیکه از طرف او اطمینان داشت و برای کسی این مطلب را نفرمود، جز شیخ ما؛ یعنی، ابوطالب. خداوند می فرمود: «توبه برای کسانی نیست که کارهای زشت انجام می دهند و هنگامیکه مرگ دامنگیرشان شد، گویند: هم اکنون توبه کردیم و نه برای کسانی که با حالت کفر می میرند، برای آنان عذابی دردناک آماده کرده ایم.»(النساء: 18)
ای مردم! بشنوید و به آن توجه کنید و تقوای الهی پیشه سازید و به خود مراجعه کنید و بسیار دور است که شما به سوی حق باز گردید در حالیکه گمراهی، شما را بر زمین زده و طغیان و سرکشی و انکار، شما را فرا گرفته است. آیا شما را به آن مجبور کنیم، در حالیکه آن را ناپسند می شمرید؟ و سلام بر آنانکه از راه هدایت پیروی کنند[1]
بعد از انجام صلح
ای اهل عراق! من سه چیز را از شما خرده می گیرم: کشتن پدرم و ضربه زدن به من و به یغما بردن زاد و توشه ام.[2]
علت صلح با معاویه
روایت شده: هنگامی که صلح انجام پذیرفت و کار پایان یافت، معاویه از امام خواست که در میان گروهی از مردم سخن بگوید و ایشان را آگاهی دهد که با معاویه بیعت نموده و حکومت را به او تفویض کرده است. امام پذیرفت و در حالیکه مردم جمع شده بودند، خطبه خواند. در آغاز، حمد و ثنای الهی گفته و بر پیامبرش درود فرستاد و این از گفتار ایشان است که فرمود:
ای مردم! زیرکترین زیرکی، تقوی و حماقت ترین بی خردی، فجور و گناه است و اگر شما میان شرق و غرب جهان بگردید تا مردی را بیابید که جد او پیامبر باشد، جز من و برادرم «حسین» کسی را نمی یابید و می دانید که خداوند شما را به جدم پیامبر هدایت کرد و شما را از ضلالت و گمراهی نجات داد و از جهالت و نادانی رهایی بخشید و بعد از ذلت، عزت و بعد از کمی افراد، بسیارتان گردانید. و معاویه با من در مورد حقی منازعه می کند که آن برای من است و برای صلاح امت و قطع فتنه و آشوب آن را رها کردم و شما با من بیعت کرده بودید که با هر که صلح کنم، صلح و با هر که بجنگم، بجنگید. به این عقیده رسیده ام که با معاویه سازش کنم و خط جنگ بین خود و او را پایان دهم و با او بیعت نمودم و دیدم که جلوگیری از خونریزی بهتر از ریختن آن است و قصدم از این کار صلاح و بقای شماست و شاید این امر آزمایشی برای ما بوده و تا زمان اندکی آنان را بهره مند سازد. [3]
در فضیلت پدر بعد از صلح (در برابر معاویه)
روایت شده: بعد از آنکه امام صلح کرد معاویه از ایشان خواست که خطبه ای بخواند. امام امتناع کرد. او را سوگند داد که عمل نماید. برای امام جایگاهی ترتیب دادند. امام بر آن جای گرفت و فرمود:
سپاس خدایی را سزا است که در فرمانرواییش یگانه و در پروردگاریش تنها است. پادشاهی را به هر که خواهد، بدهد و از هر که بخواهد، می گیرد و سپاس خدایی را سزا است که مؤمنان را به ما گرامی داشت و گذشتگان را از شرک رهایی بخشید و خون گروه دیگری از شما را از ریختن حفاظت کرد. پس آزمایش ما در گذشته و حال نزد شما بهترین آزمون بوده است؛ چه شکر گزارید و چه ناسپاس باشید.
ای مردم! پروردگار علی (ع) به او داناتر بود در زمانیکه او را به سوی خود فراخواند و او را به فضیلتی مخصوص گردانید که همانند آن را سراغ ندارید و مانند آن را نمی یابید.
بسیار دور است، بسیار دور است؛ چه بسیار کارها را برای او دشوار گردانیدند، تا اینکه خداوند او را بر شما پیروز گرداند، در حالیکه او همنشین شما بود. در جنگ بدر و غیر آن با شما جنگید. آب گل آلودی را به شما خورانید و آب تلخی را به شما نوشانید و شما را ذلیل گردانده و شما را اندوهناک ساخت. شما نسبت به بُغض او ملامت نمی شوید.
و به خدا سوگند امت پیامبر به جایگاهی نخواهد رسید، تا آنگاه که رهبر و پیشوایشان در بنی امیه باشد و خداوند به سوی شما فتنه ای گسیل داشته که از آن بازداشته نمی شوید، تا اینکه بخاطر اطاعتشان از ستمگران و پناه بردن به شیاطین هلاک گردید. آنچه را در گذشته ها انجام گرفته و آنچه را از آینده از رغبت های زشت و افکار پستی که در انتظار آنم، به حساب خداوند می گذارم.
آنگاه فرمود:
ای اهل کوفه! دیروز کسی از شما جدا شد که تیری بود از تیرهای الهی؛ کوبنده دشمنان او؛ درهم کوبندۀ بدکاران قریش بود. همواره آنان را تحت اختیار داشته و از او در وحشت بودند. در مورد اوامر الهی مورد ملامت قرار نگرفته و از مال خدا چیزی را به سرقت نمی برد و از جنگ با دشمنان خدا فرار نمی کرد. تمامی قرآن به او داده شده، او را خوانده اجابت نمود. او را راهبری کرد، تبعیت نمود. در کارهای الهی از ملامت ملامت گران نمی هراسید، پس درود و رحمت الهی بر او باد.[4]
شناساندن جایگاه خود به معاویه
روایت شده: هنگامیکه معاویه به کوفه آمد، چند روز در آنجا ماند. هنگامیکه مراسم بیعتش تمام شد، بالای منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و امیرالمؤمنین و امام حسن (علیهما السلام) را نام برده و آنان را دشنام داد و امام حسین (علیه السلام) حاضر بود. خواست برخیزد و پاسخ گوید، امام حسن (علیه السلام) دست ایشان را گرفت و آن حضرت را نشانید و خود برخاست و فرمود:
ای آنکه نام علی را می بری! من حسن هستم و پسر او می باشم و تو معاویه ای و پدرت صخر است و مادرم فاطمه و مادرت هند و جدم پیامبر و جدت حرب و جده ام خدیجه و جده ات نثیله است. خداوند لعنت کند از میان من و تو کسی را شهرتش کمتر، حسبش پست تر، شرش با سابقه تر و کفر و نفاقش قدیمی تر است.[5]
شناسایی خود و صفات زمامدار
روایت شده: روزی عمرو بن عاص به معاویه گفت: نزد حسن بن علی (علیهماالسلام) بفرست و بگو بالای منبر رفته و خطبه بخواند، شاید در سخن گفتن عاجز شود و بدین وسیله او را در هر محفلی از این جهت مسخره خواهیم کرد. معاویه نزد ایشان فرستاد. امام بالای منبر رفت، در حالیکه مردم و رؤسای اهل شام جمع شده بودند، امام حمد و ثنای الهی گفت، آنگاه فرمود:
ای مردم! هر که مرا می شناسد که مرا می شناسد و آن کس که مرا نمی شناسد، بداند من حسن پسر علی بن ابی طالب هستم. من پسر پیامبر خدایم. پسر آن کس که خداوند، زمین را برایش پاک و سجده گاه قرار داد. من پسر چراغ فروزان و فرزند پیامبر بشارت دهنده و بیم دهنده و بیم رسانم. پسر آخرین پیامبران و پیشوای فرستادگان و رهبر پرهیزگاران و برگزیدۀ پروردگار جهانیانم. من پسر کسی هستم که بعنوان رحمت به سوی جهانیان فرستاده شده و من پسر کسی هستم که بر جن و انس برانگیخته شد.
معاویه که از سخن امام به سختی افتاده بود، سخن ایشان را قطع کرد و گفت: ای ابا محمد! از این سخنان ما را واگذار و از ویژگیهای خرما برای ما سخن بگو -قصد او آن بود که امام خجالت کشیده و سخن نگوید-. امام فرمود: آری، خرما به وسیله باد باروَر می شود و حرارت خورشید آن را می پزد و خنکی شب آن را خوشبو و تازه اش می کند. آنگاه امام به سخن اول خود بازگشت و فرمود: من پسر کسی هستم که خواستنش به درگاه خدا پذیرفته می شد. من پسر کسی هستم که شفاعتش مقبول قرار می گیرد. من پسر کسی هستم که نخستین فردی است که از زمین مبعوث می گردد. من پسر کسی هستم که درِ بهشت را می کوبد و در برایش گشوده می شود و داخل آن می شود. من پسر کسی هستم که فرشتگان در جنگ به یاریش می شتافتند و غنایم برایش حلال گشت، به وسیله ترس از فاصله یک ماه یا بیشتر یاری شد.
امام در این سخنان بود، تا اینکه دنیا بر معاویه تیره و تار شد و از اهل شام و غیر آنان هر که امام را نمی شناخت او را شناخت.
معاویه گفت: ای حسن! آرزو داشتی که خلیفه شوی، اما خلیفه نیستی
امام فرمود: خلیفه کسی است که به روش پیامبر عمل کند و به اطاعت الهی گردن نهد و کسی که ستم می کند و سنت های الهی را تعطیل گذارده و به دنیا همچون پدر و مادر خود دلبستگی دارد و بندگان الهی را بردگان و مال خدا را غارت می کند، خلیفه نمی باشد، ولکن او کسی است که به زور حکومتی را به چنگ آورده و از آن به مدت کوتاهی بهره می برد و به زودی دورانش پایان می یابد. لذتش تمام شده و تبعات آن بر عهده اش باقی می ماند و اینگونه می باشد که خداوند فرموده: و نمی دانی شاید آن آزمایشی برای شما باشد و بهره مندی تا مدتی کم (الانبیاء: 111). آنان را چند سال بهره مند ساختیم آنگاه آنچه به ایشان وعده داده شده بود (عذاب الهی) فرا رسید(الشعراء: 205) و آنچه از آن بهره مندند، ایشان را بی نیاز نمی کند.
و آن گاه با دست به معاویه اشاره کرد، و از منبر پائین آمد. (الشعراء: 207)
و در روایتی اینگونه آمده است:
معاویه گفت: حتی یک نفر در قریش نیست که از نعمت ها و بخشندگی های ما بهره مند نباشد، امام فرمود:
آری، کسی که پس از خواری به وسیله او عزت یافتی، و کمیِ خود را به فراوانی رسانیدی. معاویه گفت: ای حسن آنان کیانند، فرمود: کسانی که نمی خواهی آنان را بشناسی.
و امام ادامه داد: من فرزند کسی هستم که بر پیر و جوان قریش پیشوا بود. من فرزند کسی هستم که در کرامت بر همه مردمان آقایی داشت، من فرزند کسی هستم که بر مردم جهان در راستی و بخشندگی برتری داشت؛ شاخه ای بارور بود و در برتری ها پیشگام. من فرزند کسی هستم که خشنودی او خشنودی خداوند و خشمش خشم او می باشد. پس ای معاویه! آیا حق داری به چنین کسی جسارت کنی؟
معاویه گفت: نه، گفتارت را درست می دانم، امام فرمود: حقیقت روشن است و باطل تاریک. آنکس که به حق گرایید، پشیمان نشد و کسی که کار باطل نمود، زیانکار گردید و حقیقت را درست اندیشان می شناسند.
معاویه از منبر پایین آمد و دست امام را گرفت و گفت: هر که به تو بدی کند، از آفرین دور باد.[6]
در فضیلت خود و پدرش علی، (در برابر معاویه)
روایت شده: هنگامیکه معاویه وارد کوفه شد به او گفتند: امام حسن (علیه السلام) نزد مردم جایگاه بلندی یافته است. اگر به او دستور دهی که روی منبر در پلۀ پایین تر از تو قرار گیرد، جوانی و ناتوانی در سخن گفتن او باعث می شود که مقامش در قلب و دید مردم کاهش یابد. معاویه نپذیرفت اما اصرار کردند. معاویه این عمل را انجام داد؛ امام در پله پایین تر از او ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
اما بعد، ای مردم اگر بین شرق و غرب جهان را بگردید تا مردی را بیابید که جدش پیامبر باشد، جز من و برادرم را نخواهید یافت و ما با این طاغی و ستمگر بیعت کرده ایم -و با دست به بالای منبر که معاویه ایستاده بود اشاره کرد- که در جایگاه پیامبر قرار گرفته است و دانستیم که حفظ خون های مسلمانان بهتر از ریختن خون های آنان است.
آنگاه به این آیه استشهاد کرد: «شاید این امر آزمایشی برای شما بوده و تا زمان اندکی آنان را بهره مند سازد» و با دست به معاویه اشاره کرد.
معاویه گفت: قصدت از این سخن چه بود؟ فرمود: قصدم همان چیزی است که خداوند ارادۀ آن را نموده است. آنگاه معاویه برخاست و خطبه ای خواند که در آن به علی (علیه السلام) دشنام داد و بسیار مسخره و استهزاء نمود.
امام حسن (علیه السلام) برخاست و به او که هنوز بالای منبر بود گفت: وای بر تو ای پسر خورندۀ جگرها! آیا تو امیرمؤمنان (علیه السلام) را سبّ و لعن می کنی، در حالی که پیامبر فرموده است: هر که علی را سبّ و دشنام دهد، مرا دشنام داده است و هر که مرا دشنام دهد، خداوند را دشنام داده است و هر که خدا را دشنام دهد، خداوند او را در آتش دوزخ وارد سازد در حالیکه در آن جاودانه خواهد بود و عذابی پایدار برای اوست.
آنگاه امام از منبر پائین آمد و به خانه اش رفت و در آنجا دیگر نماز نگزارد.[7]
شناسایی خود و معاویه
روایت شده: هنگامی که معاویه به مدینه آمده خطبه خواند و گفت: علی بن ابی طالب کجاست؟ امام حسن (علیه السلام) برخاست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: پیامبری مبعوث نشده مگر آنکه از خاندانش برای او جانشینی مقرر شده است و پیامبری نبوده جز آن که از ستمگران دشمنی برای او وجود داشته است و علی (علیه السلام) وصی پیامبر خدا بعد از اوست و من، پسر علی و تو، پسر صخر هستی. جد تو، حرب و جد من، پیامبر خداست و مادرت، هند و مادرم، فاطمه است و جده ام، خدیجه و جده ات، نثیله است. خداوند از رحمتش دور دارد آنکه را از میان من و تو از جهت نسب پست تر، از جهت کفر با سابقه تر و نامش کمتر و نفاقش بیشتر است.
تمامی مردمی که حاضر بودند گفتند: خدایا! اجابت کن. معاویه از منبر پایین آمد و خطبه اش را قطع کرد.[8]
در توصیف امام حسن(ع)
روایت شده که معاویه از امام حسن (علیه السلام) خواست که بر بالای منبر رفته و نسب خود را بیان دارد. امام بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
ای مردم! هر که مرا می شناسد که مرا می شناسد، و هر که مرا نمی شناسد بزودی خود را برای او توصیف می کنم، شهرم مکه و منی است و فرزند مروه و صفا هستم و من پسر پیامبر برانگیخته شده هستم و من فرزند کسی هستم که بر بالای کوه های استوار رفته و من پسر کسی هستم که زیباییهای چهره اش را از حیا پوشانید و من پسر فاطمه برترین زنان هستم و من پسر کسانی هستم که عیوبشان اندک و دامن هایشان پاک است.
در این حالت مؤذن اذان گفت و بیان داشت: گواهی می دهم که معبودی جز خداوند نیست و گواهی می دهم که حمد و فرستاده خداست، امام فرمود: ای معاویه! محمد پدر توست یا پدر من؟ اگر بگویی پدر من نیست، حق را پوشانده ای و اگر بگویی: آری، اقرار نموده ای.
سپس فرمود: قریش بر عرب افتخار می کند که محمد از آنان است و عرب بر عجم افتخار می کند که محمد از آنان می باشد و عجم به عرب احترام می گذارد، چون محمد از آنان است. حقّ ما را طلب می کنند اما حقمان را به ما باز نمی گردانند.[9]
ترغیب مردم به پیروی از اهل بیت
ای مردم! شهرها نابود، و آثار از بین رفت. صبر و شکیبایی اندک گردید. پس بر وسوسه های شیطانی و حکم خیانتکاران قدرت تحمل نیست. به خدا سوگند که هم اکنون دلایل، اثبات و آیات الهی، برتر و مشکلات آشکار شد و ما در انتظار تحقق این آیات و تأویل آنها بودیم. خداوند می فرماید: «محمد تنها رسول الهی است که پیش از او نیز پیامبرانی بوده اند؛ اگر بمیرد یا کشته شود آیا شما به گذشته خود رجوع می کنید؟ و هر که به گذشته خود بازگردد، به خداوند زیان نمی رساند و خداوند شاکران را پاداش می دهد»(آل عمران: 144).
سوگند به خدا که جدم «پیامبر خدا» مُرد و پدرم کشته شد و وسوسه گر ناپیدا صیحه و فریاد زد و شک در دل های مردم وارد شد و ندای فتنه جو و آشوب گر ظاهر گردید و با سنت پیامبر مخالفت گردید. پس ای وای از فتنۀ کور و کر و لال، که سخن خواننده شنیده نشده و منادی آن جواب داده نمی شود و با رهبر آن مخالفت نمی گردد و نفاق آشکار و پرچم های تفرقه افکنان به حرکت در آمد و لشکریان خارج شوندگان از دین از شام و عراق مجتمع شدند خداوند شما را رحمت کند. بشتابید به روشنی نور درخشان و پرچم مرد نیرومند و به نوری که هرگز خاموش نگردد و حقی که مخفی نشود.
ای مردم! از خواب غفلت برخیزید و از شکار فرصت ها شدن و از تاریکی بسیار و از کم بودن راه رهایی [برجهید]. سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را خلق کرد و عظمت را بر خود پوشانید، اگر از میان شما گروهی با من باشند که دل های صاف و نیاتی صادق داشته باشند، که در آن نفاق نبوده و قصدِ تفرقه افکنی نداشته باشند، قدم قدم با شمشیر با آنان می جنگم و شمشیرها و نیزه ها را در اطراف آنان قرار داده و اسبها را در اطراف ایشان به حرکت در می آورم.[10]
علت صلح
روایت شده: هنگامی که امام با خنجر مسموم مورد حمله قرار گرفت به مکانی بنام «بطن جریح» -که عموی مختار بر آن حکومت می کرد- رفت. مختار به عمویش گفت: بیا تا حسن بن علی را گرفته و به معاویه تسلیم نماییم. هنگامی که شیعیان قصد او را دانستند قصد کشتن مختار را کردند. عمویش از آنان خواست که از او درگذرند، آنان نیز درگذشتند.
امام علیه السلام فرمود: وای بر شما، به خدا سوگند، معاویه به آنچه در مورد کشتن من با شما پیمان بسته وفا نمی کند و می دانم اگر دست به دست او دهم و تسلیم او گردم، نمی گذارد که به دین جدم باشم و من می توانم که به تنهایی عبادت پروردگارم را بنمایم، اما من به فرزندان شما می نگرم که در کنار درهای خانه های فرزندان ایشان ایستاده اند و در مقابل آنچه خداوند به آنان داده است، از آنان درخواست آب و غذا می کنند، اما به آنان آب و غذا نمی دهند. پس دور باد بر آن به سبب آنچه انجام داده اند «و ستمکاران بزودی می دانند که در چه جایگاهی قرار خواهند گرفت.»[11]
پس از سرزنش شدن امام (ع) از بیعت با معاویه
وای بر شما نمی دانید که من چه عملی را انجام دادم. سوگند به خدا آن چه انجام دادم، برای شیعیانم بهتر از چیزهایی است که خورشید بر آنها تابیده یا غروب کرده است. آیا نمی دانید به تنصیص پیامبر که من امام شمایم و اطاعتم بر شما واجب است و یکی از دو آقای جوانان اهل بهشتم؟
گفتند: آری، فرمود: آیا نمی دانید هنگامی که خضر کشتی را سوراخ و دیوار را تعمیر کرد و آن جوان را کشت، این کارها موسی را خشمگین ساخت، زیرا دلیل این امور بر او پوشیده بود، اما حکمت و صحت آن نزد خداوند مشخص بود؟
آیا نمی دانید که هیچیک از ما اهل بیت نیست جز آن که بیعت طاغوت زمانش بر گردن اوست، جز قائمی که روح الله «عیسی بن مریم» پشت سر او نماز می گزارد؟ خداوند ولادتش را مخفی و او را پنهان می نماید، تا هنگام خروج بیعت کسی بر گردن او نباشد. او نهمین فرزند برادرم حسین است. پسر برترین زنان است. خداوند عمرش را در غیبتش طولانی می گرداند. آنگاه به قدرتش او را به صورت جوانی کمتر از چهل سال ظاهر می سازد. آن به خاطر این است که بدانند خداوند بر هر کار قادر است. [12]
علت اصلی صلح
خطبه آن حضرت در مورد علت صلح خود؛
بخاطر حفاظت کردن و ریخته نشدن خونها، و بخاطر محبتم به خودم و خاندانم و یاران مخلصم صلح کردم.
بعد از خواستۀ یارانش برای نقض بیعت
شما شیعیان و دوستان ما هستید و اگر من برای دنیا کار می کردم و در سلطه جویی و ریاست دنیا بیشتر کوشش و تلاش داشتم، معاویه در این زمینه از من قویتر و نیرومندتر، و عزمش بیشتر از من نبود، اما نیتم غیر آن چیزی است که شما می اندیشید، و عملی که انجام داده ام، بخاطر جلوگیری از ریختن خونها بوده.
پس به قضاء الهی راضی باشید و به امر او تسلیم باشید و در خانه هایتان مانده و سکوت اختیار کنید - یا فرمود: دست نگه دارید، تا اینکه نیکوکار در راحتی قرار داشته باشد، یا از دست فاجر در راحتی باشد.[13]
پی نوشت
[1] خطبته حین صالح معاویه
عن علی بن الحسین السجاد ((علیهماالسلام)) قال: لما أجمع الحسن ابن علی (علیهماالسلام) علی صلح معاویة خرج حتی لقیه، فلما اجتمعا قام معاویة خطیبا، فصعد المنبر و امر الحسن (علیه السلام) ان یقوم اسفل منه بدرجة.
ثم تکلم معاویة فقال: ایها الناس هذا الحسن بن علی و ابن فاطمة، رآنا للخلافة اهلا، و لم یرنفسه، لها اهلا، و قد اتانا لیبایع طوعا، ثم قال: قم یا حسن.
فقام الحسن علیه السلام فخطب فقال:
الحمدلله المستحمد بالآلاء و تتابع النعماء، و صارف الشدائد و البلاء، عند الفهماء و غیر الفهماء، المذعنین من عباده، لامتناعه بجلاله و کبریائه، و علوه عن لحوق الاوهام، ببقائه، المرتفع عن کنه طیبات المخلوقین، من ان تحیط بمکنون غیبه رویات عقول الرائین.
و اشهد ان لا اله الا الله وحده، فی ربوبیته و وجوده و وحدانیته، صمدا لا شریک له، فردا لا ظهیر له.
و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، اصطفاه و انتجبه و ارتضاه، و بعثه داعیا الی الحق سراجا منیرا، و للعباد مما یخافون نذیرا و لما یأملون بشیرا، فنصح للأمة و صدع بالرسالة، و ابان لهم درجات العمالة، شهادة علیها امات و احشر، و بها فی الآجلة اقرب و احبر و اقول:
یا معشر الخلائق! فاسمعوا، و لکم افئده، و اسماع فعوا، انا اهل بیت اکرمنا الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا، و اجتبانا، فاذهب عنا الرجس و طهرنا تطهیرا، و الرجس هو الشک، فلانشک، فی الله الحق و دینه ابدا، و طهرنا و من کل افن و غیة، مخلصین الی ادم نعمة منه، لم یفترق الناس قط فرقتین الا جعلنا الله فی خیرهما.
فادت الامور و افضت الدهور الی ان بعث الله محمد (صلی الله علیه و آله) للنبوة، و اختاره للرسالة، و انزل علیه کتابا، ثم امره بالدعاء الی الله عزوجل، فکان ابی علیه السلام اول من استجاب لله تعالی و لرسوله (صلی الله علیه و آله) و اول من امن و صدق الله و رسوله.
و قد قال الله تعالی فی کتابه المنزل علی نبیه المرسل: أ فمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه(هود: 17)فرسول الله الذی علی بینة من ربه، و ابی الذی یتلوه و هو شاهد منه.
و قد قال له رسوله حین امره ان یسیر الی مکة و الموسم ببرائة: سربها یا علی، فانی امرت ان لا یسیر بها الا انا او رجل منی، و انت هو، فعلی من رسول الله و رسول الله منه
و قال له النبی (صلی الله علیه و آله) حین قضی بینه و بین اخیه جعفر بن ابی طالب و مولاه زید بن حارثه فی ابنه حمرة: اما انت یا علی فمنی و انا منک، و انت ولی کل مؤمن من بعدی، فصدق ابی رسول الله (صلی الله علیه و آله) سابقا و وقاه بنفسه
ثم لم یزل رسول الله فی کل مؤمن یقدمه، و لکل شدید یراسله، ثقة منه به و طمأنینه الیه، لعلمه بنصیحته لله و رسوله، و انه اقرب المقربین من الله و رسوله
و قدقال الله عزوجل: السابقون السابقون - اولئک المقربون (الواقعة: 10-11) فکان ابی سابق السابقین الی الله، تعالی و الی رسوله (صلی الله علیه و آله) و اقرب الاقربین.
و قد قال الله تعالی: لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجة (الحدید: 10) فابی کان اولهم اسلاما و ایمانا، و اولهم الی الله و رسوله هجرة و لحوقا، و اولهم علی وجده و وسعه نفقة.
قال سبحانه: و الذین جاؤوا من بعدهم یقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین امنو ربنا انک رؤوف رحیم(الحشر: 10).
فالناس من جمیع الامم یستغفرون له بسبقه ایاهم الی الایمان بنبیه، و ذلک انه لم یسبقه، الی الایمان به احد، و قد قال الله تعالی: و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعواهم باحسان، (التوبة: 100)فهو سابق جمیع السابقین، فکما ان الله عزوجل فضل السابقین علی المتخلفین و المتأخرین فکذلک فضل سابق السابقین علی السابقین
و قد قال الله تعالی: أ جعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن امن بالله و الیوم الآخر و جاهد فی سبیل الله (التوبة: 19) فهو المجاهد فی سبیل الله حقا، و فیه نزلت هذه الایة
و کان ممن استجاب لرسول الله (صلی الله علیه و آله) عمه حمزه و جعفر ابن عمه فقتلا شهیدین رضی الله عنهما، فی قتلی کثیرة معهما من اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله).
فجعل الله تعالی حمزة سید الشهداء من بینهم، و جعل لجعفر جناحین یطیر بهما مع الملائکة کیف یشاء من بینهم، و ذلک لمکانهما من رسول الله (صلی الله علیه و آله) الله علیه و اله و منزلتهما وقرابتهما منه، و صلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) علی حمزة سبعین صلاة من بین الشهداء الذین استشهدوا معه
و کذلک جعل الله تعالی لنساء النبی (صلی الله علیه و آله)، للمحسنة منهن اجرین، و للمسیئة منهن وزرین، ضعفین لمکانهن من رسول الله (صلی الله علیه و آله).
و جعل الصلاة فی مسجد رسول الله بالف صلاة فی سائر المساجد الا مسجد الحرام، مسجد خلیله ابراهیم علیه السلام بمکة، و ذلک لمکان رسول الله (صلی الله علیه و آله) من ربه
و فرض الله عزوجل الصلاة علی نبیه علی کافة المؤمنین، فقالوا: یا رسول الله کیف الصلاة علیک؟ قال: قالوا اللهم صل علی محمد و آل محمد، فحق علی کل مسلم ان یصلی علینا مع الصلاة علی النبی (صلی الله علیه و آله) فریضة واجبة.
و احل الله تعالی خمس الغنیمة لرسوله و اوجبها له فی کتابه، و اوجب لنا من ذلک ما اوجب له، و حرم علیه الصدقة و حرمها علینا معه، فادخلنا - و له الحمد - فیما ادخل فیه نبیه (صلی الله علیه و آله)، و اخرجنا و نزهنا مما اخرجه منه و نزهه عنه، کرامة اکرمنا الله عزوجل بها، و فضیلة فضلنا علی سائر العباد.
فقال الله تعالی لمحمد (صلی الله علیه و آله) حین جحده کفرة اهل الکتاب و حاجوه: فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین،(آل عمران: 61) فاخرج رسول الله (صلی الله علیه و آله) من الانفس معه ابی، و من البنین انا و اخی و من النساء، امی فاطمة من الناس جمیعا، فنحن الله و لحمه و دمه و نفسه، و نحن منه و هو منا.
و قد قال الله تعالی: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (الاحزاب: 33) فلما نزلت آیة التطهیر جمعنا رسول الله (صلی الله علیه و آله) انا و اخی و امی و ابی، فجللنا و نفسه فی کساء لام سلمة خیبری، و ذلک فی حجرتها و فی یومها، فقال: اللهم هولاء اهل بیتی و هولاء اهلی و عترتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا
فقالت ام سلمة رضی الله عنها: ادخل معهم یا رسول الله؟ قال لها رسول الله (صلی الله علیه و آله): یرحمک الله انت علی خیر و الی خیر و ما ارضانی عنک، ولکنها خاصة لی و لهم.
ثم مکث رسول الله (صلی الله علیه و آله) بعد ذلک بقیة عمره حتی قبضه الله الیه، یأتینا فی کل یوم عند طلوع الفجر فیقول: الصلاة یرحمکم الله، انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.
و امر رسول الله (صلی الله علیه و آله) بسد الأبواب الشارعة فی مسجده غیر بابنا، فکلموه فی ذلک فقال: اما انی لم اسد ابوابکم و لم افتح باب علی من تلقاء نفسی، ولکنی اتبع ما یوحی الی، و ان الله امر بسدها، و فتح بابه، فلم یکن من بعد ذلک احد تصیبة جنابة فی مسجد رسول الله و یولد فیه الاولاد غیر رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ابی علی بن ابی طالب علیه السلام، تکرمة من الله تبارک و تعالی لنا و فضلا، اختصنا به علی جمیع الناس.
و هذا باب ابی قرین باب رسول الله فی مسجده، و منزلنا، بین منازل رسول الله (صلی الله علیه و آله)
و ذلک ان الله امر نبیه ان یبنی مسجده، فبنی فیه عشرة ابیات تسعة لبنیه و ازواجه، و عاشرها و هو متوسطها لأبی، و ها هو بسبیل مقیم، و البیت هو المسجد المطهر، و هو الذی قال الله تعالی: اهل البیت فنحن اهل البیت، و نحن الذین اذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهیرا
أیها الناس! انی لو قمت حولا، اذکر الذی أعطانا الله عزوجل، و خصنا به من الفضل فی کتابه و علی لسان نبیه (صلی الله علیه و آله) لم أحصه، و انا ابن النبی النذیر البشیر و السراج المنیر، الذی جعله الله رحمة للعالمین، و ابی علی (علیه السلام) ولی المؤمنین و شبیه هارون
و ان معاویة بن صخر زغم انی رأیته للخلافة اهلا، و لم ار نفسی لها اهلا، فکذب معاویة، و أیم الله لانا اولی للناس بالناس فی کتاب الله و علی لسان رسول الله (صلی الله علیه و آله)، غیر انا لم نزل اهل البیت مخیفین مظلومین مضطهدین، منذ قبض رسول الله.
فالله بیننا و بین من ظلمنا حقنا، و نزل علی رقابنا، و حمل الناس، علی اکتافنا و منعنا سهمنا فی کتاب الله من الفیء و الغنائم، و منع امنا فاطمة علیها السلام ارثها من ابیها.
انا لا نسمی احدا و لکن اقسم بالله قسما تألیا، لو ان الناس سمعوا قول الله و رسوله لاعطتهم السماء قطرها، و الارض برکتها، و لما اختلف فی هذه الامة سیفان، و لاکلوها خضراء خضرة الی یوم القیامة، و اذا ما طمعت یا معاویة فیها.
ولکنها لما اخرجت سالفا من معدنها، و زحزحت عن قواعدها تنازعتها قریش بینها و ترامتها کترامی الکرة، حتی طمعت فیها انت یا معاویه و اصحابکم من بعدک
و قد قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): ما ولت أمة امرها رجلا قط، و فیهم من هو اعلم منه، إلّا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا الی ما ترکوا
و قد ترکت بنوا اسرائیل، و کانوا اصحاب موسی (علیه السلام)، هارون اخاه و خلیفته و وزیره، و عکفوا علی العجل، و اطاعوا فیه سامریهم، و هم یعلمون انه خلیفة موسی (علیه السلام)
و قد سمعت هذه الامة رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول ذلک لابی: انه منی بمنزلة هارون من موسی، الا انه لا نبی بعدی
و قد رأوا رسول الله (صلی الله علیه و آله) حین نصبه لهم بغدیر خم و سمعوه و نادی له بالولایة، ثم امرهم ان یبلغ الشاهد منهم الغائب، و قد خرج رسول الله (صلی الله علیه و آله) حذرا من قومه الی الغار، لما اجمعوا علی ان یمکروا به، وهو یدعوهم، لما لم یجد علیهم اعوانا، و لو وجد اعوانا لجاهدهم
و قد کف ابی یده و ناشدهم و استغاث اصحابه، فلم یغث و لم ینصر، و لو وجد علیهم اعوانا ما اجابهم، و قد جعل فی سعة کما جعل النبی (صلی الله علیه و آله) فی سعة
و قد خذلتنی الامة و بایعتک یابن حرب، و لو وجدت علیک اعوانا یخلصون ما بایعتک، و قد جعل الله عزوجل هارون فی سعة حین استضعفوه قومه و عادوه.
کذلک انا و ابی فی سعة من الله حین ترکتنا الامة، و بایعت غیرنا، و لم نجد علیه اعوانا، و انما هی السنن و الامثال یتبع بعضها بعضا
ایها الناس! انکم لو التمستم بین المشرق و المغرب رجلا جده رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ابوه وصی الله رسول الله، لم تجدوا غیری و غیر اخی، فاتقوا الله و لا تضلو بعد البیان، و کیف بکم و انی ذلک منکم، الا و انی قد بایعت هذا - و اشار بیده الی معاویة - و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین
ایها الناس! انه لا یعاب احد بترک حقه، و انما یعاب ان یأخذ ما لیس له، و کل صواب نافع، و کل خطاء ضار لاهله، و قد کانت القضیة ففهمها سلیمان، فنفعت سلیمان و لم تضر داود.
فاما القرابة فقد نفعت المشرک، و هی والله للمؤمنین انفع قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) لعمه ابی طالب، و هو فی الموت: قل لا اله الا الله، اشفع لک بها یوم القیامة و لم یکن رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول له و یعد الا ما یکون منه علی یقین، و لیس ذلک لاحد من الناس کلهم غیر شیخنا - اعنی اباطالب - یقول الله عزوجل و لیست التوبة للذین یعلمون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال إنی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما. (النساء: 18)
ایها الناس! اسمعوا و عوا، و اتقوا الله و راجعوا، و هیهات منکم الرجعة الی الحق، و قد صارعکم النکوص، و خامرکم الطغیان والجحود، انلزمکموها و انتم لها کارهون، و السلام علی من اتبع الهدی
[2] خطبته لما وقع الصلح
یا اهل العراق! انه سخی بنفسی عنکم ثلاث: قتلُکم أبی و طعنُکم إیّای، و انتِهابُکم مَتاعِی.
[3] خطبته فی علة صلحه لمعاویة
رُوی انه لما تم الصلح و انبرم الأمر، التمس معاویةُ [من] الحسن (علیه السلام) أن یتکلم بمجمع من الناس، و یعلمهم انه قد بایع معاویة، و یسلم الامر الیه
فاجابه الی ذلک، فخطب - و قد حشد الناس - خطبة، حمد الله تعالی و صلی علی نبیه (صلی الله علیه و آله) فیها، و هی من کلامه المنقول عنه علیه السلام و قال:
ایها الناس! ان اکیس الکیس التقی، و احمق الحمق الفجور، و انکم لو طلبتم بین جابلق و جابرس رجلا جده، رسول الله (صلی الله علیه و آله) ما وجدتموهم غیری و غیر اخی الحسین، و قد علمتم ان الله هداکم بجدی محمد، فانقذکم به من الضلالة، و رفعکم به من الجهالة، و اعزکم بعد الذلة، و کثرکم بعد القلة.
و ان معاویة نازعنی حقا هو لی دونه، فنظرت لصلاح الامة و قطع الفتنة و قد کنتم بایعتمونی علی ان تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت فرأیت أن أسالم معاویة، و أضع الحرب بینی و بینه، و قد بایعته، و رأیت أن حقن الدماء خیر من سفکها، و لم ارد بذلک الا صلاحکم و بقائکم، و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین.
[4] خطبته فی فضل ابیه
روی ان معاویة سأل الحسن بن علی (علیه السلام) بعد الصلح ان یخطب الناس، فامتنع. فناشده ان یفعل، فوضع له کرسی فجلس علیه، ثم قال:
الحمدلله الذی توحّد فی ملکه، و تفرّد فی ربوبیته، یؤتی الملک من یشاء، و ینزعه عمن یشاء، و الحمدلله الذی اکرم بنا مؤمنکم، و اخرج من الشرک أولکم، و حقن دماء آخرکم، فبلاؤنا عندکم قدیما و حدیثا احسن البلاء، ان شکرتم او کفرتم
ایها الناس! ان رب علی کان اعلم بعلی حین قبضه الیه، و لقد اختصه بفضل لن تعهدوا بمثله، و لن تجدوا مثل سابقته.
فهیهات هیهات، طالما قلبتم له الامور حتی اعلاه الله علیکم، و هو صاحبکم، غزاکم فی بدر و اخواتها، جرعکم رنقا و سقاکم علقا، و اذل رقابکم و شرقکم بریقکم، فلستم بملومین علی بغضه
و ایم الله لا تری امة محمد خفضا ما کانت سادتهم و قادتهم فی بنی امیة، و لقد وجه الله الیکم فتنة لن تصدوا عنها حتی تهلکوا لطاعتکم طواغیتکم و انضوائکم الی شیاطینکم، فعندالله احتسب ما مضی و ما ینتظر من سوء رغبتکم و حیف حلمکم
ثم قال:
یا اهل الکوفة! لقد فارقکم بالأمس سهم من مرامی الله، صائب علی اعداء الله، نکال علی فجار قریش، لم یزل اخذا بحناجرها، جاثما علی انفسها، لیس بالملومة فی امر الله و لا بالسروقة، لمال الله، و لا بالفروقة فی حرب اعداء الله، اعطی الکتاب خواتیمه و عزائمه، دعاه فاجابه، و قاده فاتبعه، لا تأخذه فی الله لومة لائم، فصلوات الله علیه و رحمته
[5] خطبته فی فضل نفسه
روی ان معاویة لما نزل الکوفة اقام بها ایاما، فلما استتمّت بیعته صعد المنبر، فخطب الناس، و ذکر امیرالمؤمنین و الحسن علیهما السلام، فنال منهما، و کان الحسین علیه السلام حاضرا، فاراد ان یقوم و یجیبه، فاخذ الحسن علیه السلام بیده و اجلسه و قام، و قال:
ایها الذاکر علیا، انا الحسن و ابی علی، و انت معاویة و ابوک صخر، و امی فاطمة و امک هند، و جدی رسول الله و جدک حرب، و جدتی خدیجة و جدتک نثیلة، فلعن الله اخملنا ذکرا، و الأمنا حسبا، و شرّنا قدما، و اقدامنا کفرا و نفاقا
[6] خطبته فی تعریف نفسه و صفات الخلیفة
رُوی ان عمروبن العاص قال لمعاویة: ابعث الی الحسن ابن علی، فمره ان یصعد المنبر، و یخطب الناس، فلعله ان یحصر، فیکون ذلک مما نعیره به فی کل محفل، فبعث الیه معاویة فأصعده، المنبر، و قد جمع له الناس و رؤساء اهل الشام، فحمد الله الحسن (علیه السلام) و اثنی علیه ثم قال: ایها الناس! من عرفنی فانا الذی یعرف، و من لم یعرفنی فانا الحسن بن علی بن ابی طالب، ابن عم نبی الله، اول المسلمین اسلاما، و امی فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله)، و جدی محمد بن عبدالله نبی الرحمة، انا ابن البشیر، انا ابن النذیر، انا ابن السراج المنیر، انا ابن من بعث رحمة للعالمین، انا ابن من بعث الی الجن و الانس اجمعین.
فقطع علیه معاویة فقال: یا ابا محمد خلنا من هذا، و حدثنا فی نعت الرطب - اراد بذلک تخجیله - فقال الحسن (علیه السلام): نعم، التمر، اریح تنفخه، و الحر ینضجه، و اللیل یبرده و یطیبه، ثم اقبل الحسن (علیه السلام)، فرجع فی کلامه الاول، فقال: انا ابن مستجاب الدعوة، انا ابن الشفیع المطاع، انا ابن اول من ینفض عن رأسه التراب، انا ابن من یقرع باب الجنة، فیفتح له فیدخلها، انا ابن من قاتل معه الملائکة، و احل له المغنم، و نصر بالرعب من مسیرة شهر.
فاکثر فی هذا النوع من الکلام، و لم یزل به حتی اظلمت الدنیا علی معاویة، و عرف الحسن (علیه السلام) من لم یکن عرفه من اهل الشام، و غیرهم، ثم نزل.
فقال له معاویة: اما انک یا حسن، قد کنت ترجوا ان تکون خلیفة و لست هناک فقال الحسن (علیه السلام):
اما الخلیفة فمن سار بسیرة رسول الله (صلی الله علیه و آله) و عمل بطاعة الله عزوجل، و لیس الخلیفة من سار بالجور و عطل السنن، و اتخذ الدنیا اما و ابا، و عبادالله خولا، و ماله دولا، و لکن ذلک امر ملک اصاب ملکا فتمتع منه قلیلا و کان قد انقطع عنه، فاتخم لذته و بقیت علیه تبعته، و کان کما قال الله تبارک و تعالی: و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین (الانبیاء: 111)، متعناهم سنین ثم جاءهم ما کانوا یوعدون، (الشعراء: 205) و ما اغنی عنهم ما کانوا یمتعون (الشعراء: 207).
و اومأ بیده الی معاویة، ثم قام فانصرف.
و فی روایة:
فقال معاویة: ما فی قریش رجل الا و لنا عنده نعم مجللة، و ید جمیلة، قال:
بلی، من تعززت به بعد الذلة، و تکثرت به بعد القلة.
فقال معاویة: من اولئک یا حسن؟ قال:
من یلهیک عن معرفته
ثم قال الحسن (علیه السلام):
انا ابن من ساد قریشا شابا و کهلا، انا ابن من ساد الوری کرما و نبلا، انا ابن من ساد اهل الدنیا بالجود الصادق و الفرع الباسق و الفضل السابق، انا ابن من رضاه رضی الله و سخطه سخط الله، فهل لک ان تسامیه یا معاویة؟
فقال: اقول لا تصدیقا لقولک، فقال الحسن علیه السلام:
الحق ابلج، و الباطل لجلج، و لن یندم من رکب الحق، و قد خاب من رکب الباطل، و الحق یعرفه ذوو الالباب.
ثم نزل معاویة و اخذ بید الحسن و قال: لا مرحبا بمن ساءک
[7] خطبته فی فضل نفسه و ابیه
روی انه لما قدم معاویة بالکوفة قیل له: ان الحسن بن علی مرتفع فی انفس الناس، فلوا امرته ان یقوم دون مقامک علی المنبر، فتدرکه الحداثة و العی، فیسقط من انفس الناس و اعینهم، فابی علیهم، و ابوا علیه الا ان یأمره بذلک، فامره، فقام دونه مقامه فی المنبر، فحمدالله و اثنی علیه، ثم قال:
اما بعد، ایها الناس فانکم لو طلبتم ما بین کذا و کذا، لتجدوا رجلا جده نبی، لم تجدوا غیری و غیر اخی، و انا اعطینا صفقتنا هذه الطاغیة -و اشار بیده الی اعلی المنبر الی معاویة، و هو فی مقام رسول الله (صلی الله علیه و آله)- و رأینا حقن دماء، المسلمین افضل من إهراقها، «و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین» - و اشار بیده الی معاویة.
فقال له معاویة: ما اردت بقولک هذا؟ فقال: ما اردت به الا ما اراد الله عزجل، فقام معاویة فخطب خطبة عیبة فاحشة، فسب فیها امیرالمؤمنین (علیه السلام)، فقام الیه الحسن بن علی (علیه السلام) فقال له - و هو علی المنبر:
ویلک یابن آکلة الأکباد، أ و انت تسب امیرالمؤمنین (علیه السلام) و قد قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): من سب علیا فقد سبنی، و من سبنی فقد سب الله، و من سب الله ادخله الله نار جهنم خالدا فیها مخلدا، و له عذاب مقیم.
ثم انحدر الحسن علیه السلام عن المنبر، و دخل داره و لم یصل هناکم بعد ذلک ابدا
[8] خطبته فی توصیف نفسه و معاویة
روی ان معاویة قدم المدینة، فقام خطیبا، فقال: این علی ابن ابیطالب، فقام الحسن بن علی (علیه السلام)، فخطب و حمدالله و اثنی علیه، ثم قال:
انه له یبعث نبی الا جعل له وصی من اهل بیته، و لم یکن نبی الا و له عدو من المجرمین، و ان علیا (علیه السلام) کان وصی رسول الله من بعده، و انا ابن علی و انت ابن صخر، و جدک حرب و جدی رسول الله، و امک هند و امی فاطمة، و جدتی خدیجة و جدتک نثیلة، فلعن الله الامنا حسبا، و اقدمنا کفرا و اخملنا ذکرا، و اشدنا نفاقا
فقال عامة اهل المجلس: آمین، فنزل معاویة فقطع خطبته
[9] خطبته فی توصیف نفسه
روی ان معاویة سأل الحسن (علیه السلام) ان یصعد المنبر و ینتسب فصعد فحمدالله و اثنی علیه ثم قال:
ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فسابین له نفسی، بلدی مکة و منی، و انا ابن المروة و الصفا، و انا ابن النبی المصطفی، و انا ابن من علا الجبال الرواسی، و انا ابن من کسا محاسن وجهه الحیاء، و انا ابن فاطمة سیدة النساء، و انا ابن قلیلات العیوب، نقیات، الجیوب.
و اذن المؤذن، فقال: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، فقال:
یا معاویة، محمد ابی ام ابوک؟ فان قلت: لیس بابی فقد کفرت، و ان قلت: نعم، فقد اقررت.
ثم قال: اصبحت قریش تفتخر علی العرب بان محمدا منها، و اصبحت العرب تفتخر علی العجم بان محمدا منها، و اصبحت العجم تعرف حق العرب بان محمدا منها، یطلبون حقنا و لا یردون الینا حقنا.
[10] خطبته فی تحریض الناس لاتّباعهم
معاشر الناس! عفیت الدیار، و محیت الآثار، و قل الاصطبار، فلا قرار علی همزات الشیاطین و حکم الخائنین، الساعة و الله صحت البراهین، و فصلت الآیات، و بانت المشکلات، و لقد کنا نتوقع تمام هذه الآیة و تأویلها، قال الله تعالی: و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل، أ فإن مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم، و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین (آل عمران: 144).
فقد مات و الله جدی رسول الله (صلی الله علیه و آله) و قُتل ابی (علیه السلام)، و صاح الوسواس الخناس، و دخل الشک فی قلوب الناس، و نعق ناعق الفتنة، و خالفتم السنة، فیا لها من فتنة صماء بکماء عمیاء، لا یسمع لداعیها، و لا یجاب منادیها، و لا یخاف والیها، ظهرت کلمة النفاق، و سیرت رایات اهل الشقاق، تکالبت جیوش اهل المراق من الشام و العراق، هلموا رحمکم الله الی الایضاح و النور الوضاح، و العلم الجحجاح، و الافتتاح الی النور الذی لا یطفئ، و الحق الذی لا یخفی.
یا ایها الناس! تیقّظوا من رقدة الغفلة، و من نُهزة الوسعة، و من تکاثف الظلمة، و من نقصان مخلصة، فوالذی فلق الحبة و برأ النسمة، و تردی بالعظمة، لئن قام الی منکم عصمة بقلوب صافیة، و نیات مخلصة، لا یکون فیها شوب نفاق، و لا نیة افتراق، لأجاهدنّ بالسیف قدما قدما، و لأضعنّ من السیوف جوانبها، و من الرماح اطرافها، و من الخیل سنابکها.
[11] خطبته فی علة صلحه
روی انه لما ضرب علیه السلام بخنجر مسموم عدل الی موضع مسمی ببطن جریح، و علیها عم المختار، و قال المختار لعمه: تعال حتی نأخذ الحسن و نسلمه الی معاویة، و بعد ان علموا الشیعة به همّوا بقتل المختار، فتلطف عمه بالعفوا عنه ففعلوا.
فقال الحسن علیه السلام: ویلکم والله ان معاویة لایفی لاحد منکم بما ضمنه فی قتلی، و انی اظن ان وضعت یدی فی یده فاسالمه، لم یترکنی ادین لدین جدی (صلی الله علیه و آله).
و انی اقدر ان اعبدالله عزوجل وحدی، ولکنی کأنّی انظر الی ابنائکم واقفین علی ابواب ابنائهم یستسقونهم و یستطعمونهم بما جعل الله لهم، فلا یسقون و لا یطعمون، فبعدا و سحقا لما کسبته ایدیهم، و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
[12] خطبته لما لامه بعض الناس علی بیعته
و یحکم ما تدرون ما عملت، و الله الذی عملت خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس او غربت، ا لا تعلمون انی امامکم و مفترض الطاعة علیکم، و احد سیدی شباب اهل الجنة بنص من رسول الله (صلی الله علیه و آله) علی؟
قالوا: بلی، قال:
ا ما علمتم ان الخضر لما خرق السفینة و اقام الجدار و قتل الغلام، کان ذلک ساخطا لموسی بن عمران علیه السلام، اذ خفی علیه وجه الحکمة فی ذلک، و کان ذلک عندالله تعالی ذکره حکمة و صوابا.
ا ما علمتم انه ما منا احد الا و یقع فی عنقه بیعته لطاغیة زمانه، الا القائم الذی یصلی خلفه روح الله عیسی بن مریم علیه السلام، فان الله عزوجل یخفی ولادته و یغیب شخصه، لئلا یکون لاحد فی عنقه بیعة اذا خرج.
ذاک التاسع من ولد اخی الحسین، ابن سیدة النساء، یطیل الله عمره فی غیبته، ثم یظهره بقدرته، فی صورة شاب دون الاربعین سنة، ذلک لیعلم ان الله علی کل شی ء قدیر.
[13] خطبته بعد ان طلب اصحابه نقض بیعته
انتم شیعتنا و اهل مودتنا، فلو کنت بالحزم فی امر الدنیا اعمل، و لسلطانها ارکض و انصب، ما کان معاویة بأبأس منی بأساً، و لا أشدَّ شَکیمةً، و لا أمضی عزیمة، ولکنی اری غیر ما رأیتم، و ما اردت بما فعلت الا حقن الدماء.
فارضوا بقضاء الله و سلموا لامره، و الزموا بیوتکم و أمسکوا - او قال: - کُفّوا أیدیَکم حتی یستریحَ بِرٌّ أو یستراح من فاجر.