مقدمه
بستر نزول قرآن یعنی زمان و مکان نزول آن، صدر اسلام و شبه جزیره حجاز است و بر اساس مبانی تفسیر تاریخی، آیات قرآن به جز مواردی که از آینده دور خبر می دهند، باید در زمان نزول مصداق داشته باشد تا برای مردم عصر نزول، قابل فهم باشد. حال قرآن سرسختترین دشمن مسلمین را یهود می داند و می فرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا...»(مائده 82) دشمنترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آورده اند، یهود و مشرکان هستند اما با تتبع در تاریخ صدر اسلام و جنگهای پیامبر با یهودیان، مواردی که دال بر سرسختی این دشمن مهم مومنین باشد به چشم نمی خورد و حتی در بسیاری از عملیات های پیامبر عظیم الشان اسلام علیه ایشان، برخی از تاریخنگاران، شروع کننده جنگ را، مسلمین دانسته اند و از سیاق تاریخ برمی آید یهودیان تنها به دفاع از خود می پرداخته اند.
با توجه به اینکه در قرآن، به تصریح آیات آن و نیز تاکید بزرگان دین، انحرافی راه ندارد، و عین صدق و راستی می باشد، پس باید ناگفته هایی در تاریخ وجود داشته باشد که اگر کشف شود، ردپای یهود در بسیاری از توطئه های صدر اسلام، قبل و بعد از آن روشن خواهد شد. برای این منظور، ناگزیر از مرور برخی نکات کلیدی تاریخ یهود هستیم.
سران یهود و به تبع آنها سایر یهودیان بعد از حضرت موسی(ع) از راه حق منحرف شدند و پیامبران الهی را که برای اصلاح ایشان ظهور می کردند، به قتل می رساندند، (بقره91 و آلعمران112) این گروه طبق پیشگویی های تورات، منتظر ظهور دو موعود بودند که تا صدر اسلام یکی از آنها (حضرت عیسی(ع)) ظهور کرده بود و یهود با عداوت خویش، وی را تحت فشار و تعقیب قرار داده و حضرت را به پیامبر مفقودالاثر تاریخ تبدیل کردند و به این هم اکتفا نکرده و با نفوذ در دین مسیح، چنان انحرافی در آن ایجاد نمودند که اساس فعالیت عیسی(ع) را که «فریسی ستیزی» بود، به دوستی و همراهی با فریسیان تبدیل کردند. سازمان یهود که مجموعه ای گسترده از اطلاعات را در اختیار داشت، پیامبر آینده را که همان موعود دوم هست، همانند فرزندان خویش می شناسد: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون» کسانی که کتب آسمانی به آنان داده ایم او (پیامبر) را همچون فرزندان خود می شناسند (اگر چه) جمعی از آنان حق را آگاهانه کتمان می کنند (بقره، 146). پس از حضرت عیسی(ع)، این سازمان دیگر جز اسلام هیچ تهدیدی را در برابر خود نمی بیند. از طرفی، ادیان مدعی آن روز همچون مسیحیت و یهودیت، از شخصی می گفتند که با ظهور خود، جهان را از فتنه، ستم و بی عدالتی پاک خواهد ساخت و سازمان منحرف یهود برای بقاء خود، ناگزیر از آغاز عملیات است.
علل حضور یهود در مدینه (مقدمات عملیات یهود)
مدینه، نخستین پایتخت حکومت پیامبر است. در تاریخ آورده اند که ابتدا، یهود به یثرب آمدند و این شهر را بنیان گذاردند. ایشان مدت ها قبل از تولد پیامبر، در این منطقه به صورت «گروهی» ساکن شدند. یهودیان شنیده بودند که پیامبر آخرالزمان به یثرب می آید و در این باره اطلاعات کامل داشتند (الکلینی، ج8، 308).
آنان ادعا می کنند که برای یافتن پیامبر آخرالزمان و ایمان به او به مدینه آمدند، ولی با تحقیق در روند تاریخ، در صحت این گفته به تردید می افتیم. اگر چنین است، چرا به عیسی (ع) که معجزات بسیار نشان داد، ایمان نیاوردند؟ افزون بر این، جای این پرسش هست که چرا یهودیان که می دانند پیامبر آخرالزمان در مکه مبعوث می شود، به مکه نیامدند؟ چرا در منطقه ای ساکن شدند که خالی از سکنه است؟ یهودیان می دانستند که پیامبر اسلام (ص) بین دو کوه «عیر» و «احد» مستقر خواهد شد و از این روی در این منطقه ساکن شدند. (الکلینی، ج8، 309) در اینجا این پرسش پیش می آید که چرا یهود در سرزمین حجاز پراکنده شدند، در حالی که منطقه میان این دو کوه، منطقه محدودی است؟ آنان ادعا می کنند که در یافتن مصداق این منطقه دچار خطا شدند لذا برخی در خیبر و برخی در تبوک و برخی نیز در مناطق دیگر ساکن شدند. اما این ادعا دروغی بیش نیست، چرا که با نگاهی به نقشه این مناطق، در می یابیم که این مناطق، درست بر سر راه های مدینه به قدس است. آنان با استقرار در این مناطق، راه پیامبر به بیت المقدس را به آسانی بستند. پیامبر اگر بخواهد از هر راهی، از مدینه به سرزمین کنعان (فلسطین) برود، یهودیان در برابر او هستند. اگر از مسیر عراق برود، به فدک و اگر از مسیر مدینه برود، به خیبر می رسد. چگونه بپذیریم که اینها اتفاقی و تصادفی در پایتخت حکومتی او مستقر شده اند!؟
سیزده سال پیامبر در مکه است و یهودیان از بعثت او آگاهند؛ حتی یکی از علمای یهود، در روز میلاد حضرت، او را شناسایی کرده است (الکلینی، ج8، 300)، چطور یهودیان مدینه نمی دانستند که در مکه پیامبر موعود به دنیا آمده است!؟ اگر اینها برای یاری پیامر آخرالزمان به مدینه آمده اند، چرا در حالی که به دقت او را می شناسند، در مکه به او ایمان نمی آورند!؟ بسیار پیشتر از میلاد پیامبر (ص)، هاشم هنگام عبور از مدینه به همسرش گفت: اگر یهودیان این کودک (عبدالمطلب) را بیابند، می کشند (المجلسی، ج15، 51). این همان زمانی است که یهودیان به مردم مدینه می گفتند: این پیامبر برای ماست و آمده ایم به او ایمان بیاوریم.
بنابراین، در می یابیم که یهود برای جلوگیری از ورود پیامبر (ص) به قدس، به مدینه و اطراف آن آمدند. با نگاهی به نقشه سکونت یهودیان در حجاز، به آسانی می توان دریافت که یهود از مدینه تا دیوارهای قدس را خاکریز زدند. استحکامات نظامی فوق العاده و موانعی عظیم در این مسیر فراهم کرده بودند. پیامبر برای رسیدن به قدس باید هفت خاکریز را رد می کرد. بنی قریظه، بنی مصطلق، بنی نضیر، خیبر، تبوک، موته، قدس. سه خاکریز نخست در مدینه بود و یهودیان مستقر در آنها، هر یک در زمان خاصی، به جنگ با رسول الله پرداختند. در خاکریزهای بعدی، حضرت در جنگ های مختلف تا موته پیش رفتند ولی با مکر یهودیان به قدس نرسیدند. مأموریت تصرف قدس از جانب خدا به موحدان داده شده است.(عهد عتیق، باب26) از همین روی، حرکت های پیامبر اسلام به سوی قدس بود. طبق اخبار منابع یهود، اگر پیامبر آخرالزمان سرزمینی را بگیرد یا در آن مستقر شود، دیگر آن را از دست نمی دهد و لذا اگر پیامبر اسلام به قدس دست یابد، یهود باید از حرکت جهانی چشم بپوشد؛ به همین جهت خاکریز و سنگرهای یهودی بنی قینقاع، بنی قریظه، خیبر، و... در مدینه تا قدس ایجاد شد. این استحکامات طی سالیان متمادی درست شده بود. استحکامات خیبر روی کوه، خندق کندند و بالای خندق دیوار کشیدند و آن سوی دیوار، قلعه ساختند در حالی که اینان در مدینه دشمنی نداشتند. بدین ترتیب درمی یابیم که آنان از پیش برای دفاعی سنگین در برابر پیامبر آخرالزمان، برنامه ریزی داشتند. در صحنه عمل نیز دیدیم که در جنگ با پیامبر، از همین قلعه ها نهایت استفاده را کردند، سپس در تبوک پیامبر (ص) را معطل کردند. نتیجه این تلاش ها، شکست پیامبر (ص) در آخرین نبرد، در موته بود. سپاه اسامه آخرین نیرویی بود که حضرت برای حرکت به سمت مرزهای روم و فلسطین کنونی تجهیز می کرد که با رحلت پیامبر (ص) و کارشکنی افرادی که در تاریخ مشخص اند، این سپاه از حرکت ایستاد و متاسفانه عملیات تاخیری یهود توانست پیامبر اکرم(ص) را از رسیدن به قدس بازدارد (طائب،320).
تروریسم تاریخی یهود (مرحله اول عملیات یهود)
یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر (ص) و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتاب های آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند.
1) ترور هاشم:
حضرت هاشم، جد اعلای پیامبر، مکی است، اما قبر ایشان در غزه فلسطین است! ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شده و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبائل مستقر در مدینه به نام عمرو بن زید بن لبید خزرجی می شود. هاشم با دختر عمرو، سلمی، ازدواج می کند. بعد از ازدواج، هاشم همسر خود را به مکه برد، وقتی سلمی حامله شد، طبق شرطی که هنگام ازدواج کرده بودند، او را برای وضع حمل به نزد خانواده اش در یثرب برگرداند و خود از آنجا برای تجارت به شام رفت، هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش می کند که احتمال دارد از این سفر بازنگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد، از او سخت نگهداری کن. هاشم به غزه می رود و پس از پایان تجارت هنگام بازگشت در همان شب به ناگاه دچار بیماری می شود. اصحابش را فرا می خواند و می گوید به مکه بازگردید. به مدینه که رسیدید، به همسرم سلام برسانید و او را سفارش کنید برای فرزندم که از او متولد می شود و بگویید که او بزرگ ترین دغدغه من است. پس قلم و کاغذی می خواهد و وصیت نامه ای می نویسد که بخش عمده ای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند است و اشتیاق به زیارت او (المجلسی، ج15، 53-51).
حضرت موسی خبر آمدن پیامبر اکرم (ص) را به یهودیان داده بود. اینان از قیافه پدر و مادر و نسل او آگاه بودند و گنجینه ای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهره شناسی بودند که از موسی آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین هاشم، در چهره آنان آشنا بود و یهودیان به خوبی می دانستند که پیامبر آخرالزمان از نسل اوست. اما تیر آنها دیر به هدف خورد و هنگامی هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطلب در مکه بسته شده بود.
2) ترور عبدالمطلب:
فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد کرد و او را شیبه نامیدند. به توصیه هاشم، مادر پاسداری او را به عهده گرفت و جالب است که مادر دیگر ازدواج نکرد. روزی مردی از بنی عبد مناف به هنگام رفتن برای تجارت، در یثرب، می بیند یکی از بچه ها در حال بازی، خود را فرزند هاشم می خواند. از حال او می پرسد. او خود را معرفی می کند و آن مرد این خبر را به مطلّب می رساند (المجلسی، ج15، 122). و مطلب این کودک را فراری داده و همراه خود به مکه می برد (المجلسی، ج15، 158) طبق نقل دیگری، با توافق مادرش این کار را می کند (الجزری، ج2، 6). به هنگام مراجعت مطلّب و شیبه، یهودیان آنان را شناسایی کرده و به آنها حمله کردند که با اعجاز نجات یافتند (المجلسی، ج15، 60). وقتی مطلّب او را به مکه آورد، مردم به گمان اینکه او غلام مطلب است او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند (المجلسی، ج15، 123).
3) ترور عبدالله:
یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل مدینه است ولی قبرش در مدینه در مقرّ یهود است. درباره او داستان ها صریح تر است و یهودیان بارها دست به ترور او زده و ناکام ماندند ( المجلسی، ج15، 110-90). روزی وهب بن عبد مناف، یکی از تجّار مکه، عبدالله را که آن روز جوانی 25 ساله بود، دید که یهودیان او را در میان گرفته و می خواهند او را بکشند. وهب ترسید و در میان بنی هاشم رفت و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفته اند. عبدالله معجزه آسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزه آسای او بود و نور نبوت را در چهره اش می دید، پیشنهاد ازدواج دخترش آمنه و عبدالله را داد و این ازدواج مبارک سرگرفت.
نقل شده است یهودیان، خانمی از کاهنان یهود را فرستادند که همسر عبدالله شود و نطفه پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل شود لذا آن زن هر روز سر راه عبدالله را می گرفت و به او پیشنهاد ازدواج می داد اما روز بعد از ازدواج عبدالله با آمنه، دیگر آن پیشنهاد را نداد، عبدالله از او پرسید چرا این بار سخن پیشینت را تکرار نکردی؟ گفت نوری که در پیشانی تو بود، دیگر نیست. عبدالله ازدواج کرده بود (ابن شهرآشوب، ج1، 26). چند ماه پس از ازدواجِ آن دو و در شرایطی که آمنه باردار بود، عبدالله در راه بازگشت از شام در مدینه از دنیا می رود (الطبری، ج1، 598) و تیر یهود برای بار دوم دیر به هدف می خورد و عبدالله به گونه ای مشکوک در یثرب رحلت می کند اما نمی توان خط ترور را ردیابی کرد.
4) تلاش برای ترور پیامبر:
آورده اند فردای شب میلاد پیامبر (ص)، یکی از علمای یهود به دارالندوه آمد و گفت: آیا دیشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟ گفتند: نه گفت پس باید در فلسطین به دنیا آمده باشد، پسری که نامش احمد است و هلاک یهود به دست او خواهد بود. آنها پس از جلسه سراغ گرفته و دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری در میان ما کودکی به دنیا آمده و قسم به خدا که پسر است! عالم یهودی از آنها خواست که او را نزد کودک ببرند. آنها او را به نزد کودک بردند، او تا بچه را دید بیهوش شد و چون به هوش آمد گفت: به خدا قسم! پیامبری، تا قیامت از بنی اسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنی اسرائیل را نابود می کند و چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: به خدا قسم! کاری با شما بکند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند (الکلینی، ج8، 300). محمد(ص) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، به خطا رفته است و حالا آنها برای رسیدن به هدف، باید محمد(ص) را از میان بردارند.
تلاش ها برای جلوگیری از ترور محمد(ص)
1) دوری از مکه:
اکنون عبدالمطلب وظیفه ای خطیر بر عهده دارد. پیامبر اکرم (ص) برای مادر و نیز جد مادری و جد پدری بسیار محبوب بود. عبدالمطلب محبوب ترین فرزندش یعنی عبدالله را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج پسری بسیار زیباست. اما اهمیت پاسداری از او نیز برای سرپرستانش کاملاً آشکار است. او در محیط مکه که محل آمد و شد کاروان های تجاری و زیارتی است، در امان نیست لذا باید چاره ای اندیشید. چاره در دور کردن او از مکه است، آن هم به گونه ای مخفیانه و دور از چشم اغیار. بنابراین پیامبر را به دایه می سپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه و به گونه ای پنهانی نگهداری کند. با نگاهی به صفحات تاریخ در می یابیم که تاریخ نگاران در علل سپردن پیامبر به دایه، ادلّه ای مانند شیر نداشتن مادر، بدی آب و هوا و نامناسب بودن آن برای کودکان و رسم عرب را برشمرده اند که هر سه دلیل به آسانی نقد پذیرند:
الف) روشن است که اگر مادر پیامبر شیر نداشت، باید دایه ای از اهل مکه برای او می گرفتند تا نزد خودشان رشد نماید.
ب) آب و هوای مکه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا، پنج سال طول کشید؟ در مورد این که آب و هوای مکه در آن سال ها بد بوده باشد، شاهدی از تاریخ نمی توان یافت به علاوه اگر چنین بود، باید مکیان یا حداقل کودکان آنها، همه به سرزمین های دیگر کوچ می کردند که چنین چیزی رخ نداده است.
ج) اگر عادت اهل مکه به دایه سپردن کودک بود، پس چرا دیگر عرب ها کودکان خویش را به دایه نسپردند. حتی آنان که هم عصر میلاد پیامبر (ص) یا پس از آن به دنیا آمدند، به دایه سپرده نشده اند. آورده اند که پیامبر را مدتی مادر حمزه شیر داد. چرا حمزه که دو ماه از پیامبر بزرگ تر بود به دایه سپرده نشد؟ افزون بر این ها، نوزاد تنها دو سال شیر می خورد چرا پیامبر را پنج سال نزد حلیمه فرستادند؟ پس همانطور که قبلا گفته شد، چون ورود و خروج غریبه ها به مدینه امری عادی است، به آسانی می شود در این شهر افراد را ترور کرد؛ از این رو، تنها راه پیش روی عبدالمطلب این است که حضرت را ناپدید کند.
اما چرا عبدالمطلب، محمد(ص) را پس از پنج سال دوباره به مکه بازمی گرداند؟ در تاریخ دلایلی بر علت این کار نقل شده است از جمله در حدیثی که «شقّ صدر» نام گرفته است، آمده: هنگامی که پیامبر نزد حلیمه بود، با فرزندان او به چوپانی می رفت. در یکی از همان ایام کسی آمد و سینۀ محمد(ص) را پاره کرد، لخته ای خون از آن بیرون آورد و گفت این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا با آب زمزم شست و رفت. کودکان نزد حلیمه دویدند و فریاد زدند که محمد کشته شد (ابن حنبل، ج3، 121و149و288).
پس از آن حلیمه او را نزد جدش برگردانده به عبدالمطلب گفت: من نمی توانم از فرزندت نگهداری کنم چون او جنزده شده است. عبدالمطلب نیز او را تحویل گرفت (الحمیری، ج1، 165). به نظر می رسد این حدیث جعل شده است تا خط اصلی داستان را گم کند. در واقع علت بازگرداندن حضرت به مکه آن بود که حضرت را شناسایی کرده بودند و می خواستند ایشان را با خود ببرند. نقل های دیگر این مطلب را تائید می کند (الحمیری، ج1، 108و الطبری، ج1، 574). آن منطقه دیگر امن نبود؛ بنابراین حلیمه، دیگر توان پاسداری از پیامبر را نداشت. اگر یهودیان از حضرت موسی(ع) نام شیر دهنده را نیز پرسیده بودند، در هفته اول او را می یافتند. تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهود در این زمینه، یافتن پیامبر پنج سال طول کشید. احتمالا در کار نگهداری از اطلاعات مربوط به پیامبر در مکه، خلل حفاظتی پیدا شده که او را پیدا کردند. از این به بعد عبدالمطلب محافظ پیامبر شد.
2) پاسداری مداوم:
پس از آنکه حلیمه، پیامبر را به عبدالمطلب بازگرداند، ایشان شخصاً حفاظت از حضرت را به عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان می دهد اهمیت حفاظت از این کودک برای ایشان کاملا روشن بوده است که حتی هنگام جلسات دارالندوه نیز ایشان را با خود می برد و بر جای خود می نشاند. پس از عبدالمطلب، حفاظت نبی اکرم (ص) به عهده ابوطالب قرار می گیرد. ایشان چهار سال از تجارت دست کشیدند تا اینکه قحطی در مکه فشار آورد. ابوطالب به تجارت رفت و پیامبر را هم با خود برد و داستان بحیرا پیش آمد. در نقل داستان بحیرا، آن قدر اختلاف هست که نشان می دهد به گونه ای می خواهند این داستان را به انحراف و ابتذال بکشانند در حالی که در کشف دو مطلب، این داستان بسیار پرمغز است:
1- انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر در آن روز و میزان گفتگو در این باره، بسیار فراوان بوده است. 2- میزان خطر یهود برای پیامبر به اندازه ای بوده که بحیرا نیز این مطلب را می دانسته و از ابوطالب خواست که او را به شهرش بازگرداند که مبادا یهود بر او دست یابند زیرا هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده و اگر او را ببینند، به یقین خواهند شناخت. تذکر بحیرا، احساس خطر برای پیامبر است. دشمنی یهود با پیامبر به حدی است که بحیرا نیز که عالم مسیحی است، آن را دریافته و گمان می کند ابوطالب از آن بی خبر است. ابوطالب از همان جا پیامبر را باز می گرداند و جالب اینجاست که بعد از آن، هفت یهودی برای ترور حضرت تا نزد بحیرا آمدند. مهم این است که بعد از این ماجرا، ابوطالب هرگز به سفر نرفت (المجلسی، ج15، 410).
ابوطالب در حفاظت از پیامبر (ص) با درایت کامل از هیچ چیز کم نگذاشته بود. سر سفره پیش از پیامبر غذا می خورد تا ببیند مسموم هست یا نه، سپس آن را در جلو پیامبر می گذاشت. شب ها در کنار محمد می خوابید و بچه ها را در کنارش می خواباند که اگر شب خواستند ایشان را ترور کنند، از خواب بیدار شود. ابوطالب در همه مکان ها نخست خودش قدم می گذاشت تا از نبود دشمن مطمئن شود (المجلسی، ج15، 407). تا سن 25 سالگی اوضاع پیامبر (ص) به همین روش بود. حضرت در این سن تقاضای تجارت کرد. حال او جوانی رشید است که دیگر کسی جرأت ترور او را ندارد و البته حضرت هم که از برنامه یهود حتماً آگاهی دارد. برنامه های یهود که برای جلوگیری از به دنیا آمدن حضرت و نیز ترور ایشان به نتیجه نرسید، مرحله بعدی عملیات خود که جلوگیری از گسترش اسلام و فتح قدس توسط آن حضرت بود، رفتند.
رد پای یهود در جنگ های مشرکان با پیامبر (مرحله دوم عملیات یهود)
شگرد یهود این بود که پیش از آنکه عملیاتی را علیه پیامبر راه اندازد، مشرکان را به میدان بیاورد. اینکه در آیه 82 سوره مائده مشرکان را با (واو) به یهود عطف می کند، نشان از نوعی تبعیت دارد. یهود محور اصلی است و دشمنی مشرکان تبعی است. پس در عملیات مشرکان بر ضد پیغمبر باید سرنخ های توطئه یهود در مکه را بیابیم. این امر در جنگ احد و خندق روشن است اما در جنگ بدر باید بسیار دقت کرد تا سرنخ را یافت.
با هجرت پیامبر به مدینه، مکه در شوک فرو رفت. پیامبر در مدینه درصدد تشکیل حکومت بودند. اهل مکه، حکومت نادیده بودند و جنگ هایشان همواره داخلی بود. اینجا تفکر یهود به کمک مشرکان می آید. ابوجهل پیشنهاد تهاجم به مدینه را می دهد و با نوشتن نامه ای برای پیامبر، آن حضرت را تهدید می کند. این نامه 29 روز قبل از جنگ بدر به دست حضرت می رسد (الطبری، ج1، 40). با دقت در فرازهای این نامه، که بسیار فراتر از شعور عرب جاهلی است، می توان به این نتیجه رسید که این سخنان از سوی جریانی که ما آن را یهود می نامیم، به ابوجهل القا شده است.
1) جنگ بدر:
در علت جنگ بدر گفته اند: پیامبر راه کاروان های تجاری قریش را بست تا آنها از نظر اقتصادی در تنگنا قرار گیرند و مجبور به پذیرش اسلام شوند. سپس مشرکان برای دفاع از خود برخاستند و پیامبر همه را کشت. با بررسی جنگ بدر درخواهیم یافت که این جنگ تهاجم نبوده و به راستی حکم دفاع داشته است. چرا که سران شرک می خواستند با استفاده از سود آن، سپاهی برای جنگ با پیامبر تجهیز کنند لذا مبارزان جنگ بدر بیشتر سرمایه گذاران همان کاروان بودند.
خداوند به پیامبر مأموریت جهاد می دهد (حج 39). ابوسفیان می خواست کاروان را در بدر نگه دارد که دریافت پیامبر و سپاهیانش کاروان را رهگیری کرده اند و از مسیر و زمان عبور او آگاهند. به ناچار مسیر کاروان را تغییر داد و گریخت و در ضمن پیکی به مکه فرستاد که مکیان محافظانی برای کاروان بفرستند. لشکر حفاظتی مکه که از جاده اصلی حرکت می کردند، با کاروان برخورد نکرده و در عوض آن با سپاه اسلام مواجه شدند و جنگ درگرفت.
سپاه مکه مجموعه ای از سران شرک و سرمایه داران بزرگ مکه بودند که سردمدار مبارزه با اسلام بوده و مانع پیوستن توده مردم به اسلام می شدند و اگر سد این مجموعه در هم می شکست، اسلام به سرعت تمام شبه جزیره را فرا می گرفت و جنگ و کشتارهای بعدی توسط آن رخ نمی داد. اگر مسلمین دارای بصیرت کافی بوده و تابع دستورات پیامبر (ص) بودند، در همین کارزار اول، کار مشرکان تمام می شد؛ متأسفانه نیروهای پیامبر (ص) دارای چنان بصیرتی نبودند چرا که ساعتی بعد از منهزم شدن سپاه کفر، که بهترین فرصت برای قلع و قمع سران شرک بود، به ناگاه بدون اینکه فرمانی در این زمینه از سوی پیامبر (ص) صادر شده باشد، جنگ تعطیل شد. علت این امر هم، به اسارت گرفته شدن شماری از مشرکان بود. آیۀ نازل شده در این زمینه، بیانی روشن از عمق فاجعه بود: «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ، لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (انفال 67 و 68). برای هیچ پیامبری نسزد که اسیران داشته باشد تا که در روی زمین کشتار بسیار کند. شما متاع این جهانی را می خواهید و خدا آخرت را می خواهد و او پیروزمند و حکیم است. اگر پیش از این از جانب خدا حکم نشده بود به سبب آنچه که گرفته بودید عذابی بزرگ به شما می رسید.
نقش یهود:
بعضی، طمع برخی مسلمین در سپاه اسلام را مسبب و مشوق اسیر گیری دانسته اند. در این خصوص نقل شده بعضی از انصار نزد پیامبر آمدند و از حضرت خواستند که از کشتن اسیران صرف نظر کرده و در عوضِ گرفتن فدیه، آنها را آزاد نماید و بر خواسته خویش پای فشردند. پیامبر در پاسخ آنها فرمودند: اگر چنین کنیم، سال دیگر به تعدادشان کشته می دهیم. آنها گفتند: باکی نیست، امسال از آنها فدیه می گیریم و سود دنیا می بریم و در سال آینده شهید می شویم و به بهشت می رویم (القمی، ج1، 126و270). تمرد از امر پیامبر آن هم از سوی سلحشوران بدری بسیار بعید به نظر می رسد. پس باید به دنبال دلیلی ظریف تر بگردیم. جریانی که دائماً در مدینه از سوی یهود پیگیری می شد، این بود که نبی اکرم (ص) پیروزی های زودرس نداشته باشد. اگر مشرکان در بدر نابود می شدند، یهود به سرعت سقوط می کرد و منافقان نیز نمی توانستند آنان را یاری کنند. نفاق داخل مدینه نیاز به زمان داشت پس نهضت اسلامی باید به تاخیر بیافتد.
بنابراین می بایست در میان یهود و نفاق داخل مدینه به دنبال عوامل این نافرمانی گشت، چرا که تنها آنها از این امر سود می بردند. این مسلم است که یهود نمی توانست در این خصوص، فعالیت مستقیم داشته باشد پس چه کسانی عامل مستقیم ایجاد جو اسیرگیری در بین مسلمین بوده اند؟ از آنجا که گزارشات تاریخی در این زمینه چندان گویا نیست، برای پاسخ به این سؤال باید در امور پیرامونی نبرد بدر دقت نمود. در اینجا رد پای این جریان را در داستانی از طبری که ابن ابی الحدید هم آن را آورده، پی می گیریم؛ او پس از اینکه درخواست قریش از ابوبکر و عمر را برای پادرمیانی در خصوص اسرا نقل می کند، در ادامه می افزاید: پس از جنگ، بین ابابکر و عمر در کشتن یا زنده نگه داشتن آنان، اختلاف شد...(در انتهای حدیث آمده است) و حضرت آیه 118 سوره مائده را خواندند (ابن ابی الحدید،14،173). ابن ابی الحدید بعد از نقل این داستان می گوید: آیه 118 سوره مائده که پیامبر خواندند، در آخر عمر پیامبر نازل شده است در حالی که جنگ بدر در سال دوم هجرت بوده است پس چگونه می توان پذیرفت که پیامبر به این آیه استدلال کرده باشد؟! سپس وی در متن و درستی این حدیث تردید می کند (ابن ابی الحدید، ج14، 173).
در هیچ منبع تاریخی نیامده که رسول الله (ص) در خصوص فرجام اسرا، اصحاب را به شور دعوت کرده و نظر آنها را طلب کرده باشد و اساساً جای این سؤال است که چرا تنها این دو تن، نزد پیامبر در این مورد سخن گفته اند؟ چرا در این داستان از افراد دیگری چون علی(ع) و مقداد ذکری به میان نیامده است؟ اگر صرفاً مسئله اظهار رای مطرح بود، چرا تا این حد از سوی این دو تن برای به کرسی نشاندن نظرشان اصرار شد؟ آیا نمی دانستند این نحوه اظهار رای، که اولی شفاعت اسرا کند و بیرون رود و دومی داخل شده و حکم به اعدام آنها دهد و تا چند نوبت این عمل تکرار شود موجب گستاخی عوام شده، جو تشنج پدید خواهد آمد و در نهایت پیامبر نخواهد توانست نظرش را در خصوص اسرا اعمال کند؟ به هر حال در نتیجه این واقعه، دشمنان خونی اسلام نجات یافته و مجال پیدا کردند که جنگ خونین احد را در سال بعد به راه اندازند. حال آیا از مجموع این امور نمی توان حدس زد که جریان اسیرگیری هم برنامه ای حساب شده بوده است؟
2)جنگ احد:
دومین عملیات پیامبر با مشرکان، نبرد احد می باشد. سران یهود به مکه آمدند و با ابوسفیان گفتگو نموده او را تحریک کردند و قول دادند که در صورت عملیات دوباره، هماهنگ با آنها وارد جنگ خواهند شد. در سال بعد ابوسفیان سه هزار نفر نیرو برای رزم گردآورده، به همراه سه هزار نفر نیروی تدارکاتی و تعدادی زن، سپاه شرک را دوباره به راه انداخت. خبر این سپاه به پیامبر رسید و ایشان به مشورت با یاران پرداختند. نخست خود پیامبر (ص) پیشنهاد دادند که داخل مدینه بجنگیم و جنگ را به جنگ شهری تبدیل کنیم چرا که مشرکان پرشمار و تجهیزات نظامی شان بیشتر است و در میدان های باز می توانند ما را دور بزنند و محاصره کنند؛ اما اگر در شهر بجنگیم چون محل عملیات را می شناسیم، سازمان دشمن، وقتی وارد کوچه های مدینه شد، به هم خورده و تضعیف می گردد. از طرفی همه مردم شهر درگیر جنگ شده و ما می توانیم از همه قوا بهره بگیریم ( ابن ابی الحدید، ج14، 223). ولی برخی از اصحاب نظر ایشان را نپذیرفتند و جنگ در شهر را ننگین دانستند (القمی، ج1، 111).
اصحاب در برابر رأی مستحکم پیامبر که با اصول نظامی سازگار بود می بایست دلیل منطقی بیاورند. اما چنانکه در تاریخ نقل است، دلایل مخالفان نظر پیامبر متعصبانه و بی منطق بوده است. سستی این دلایل نشان می دهد که جریانی رخ داده تا واقعیتی را که در اینجا رخ داده، بپوشانند و آن چیزی نیست جز تحمیل خروج از شهر بر پیامبر. اگر این جنگ در شهر اتفاق می افتاد، قطعاً این نبرد به سود پیامبر تمام می شد و ضربه ای که مشرکان می بایست در بدر می خوردند و از آن رَستند، در اینجا کامل می شد و سقوط شرک جلو می افتاد.
آورده اند ابوسفیان هنگامی که به سوی مدینه می آمد، متوجه جاسوسان پیامبر (ص) شد و از اینکه مسلمین با شنیدن خبر حمله پرتعداد مشرکین در شهر بمانند ابراز نگرانی کرد (الواقدی، ج1، 205). ولی علی رغم این مطلب او به مسیر خود ادامه داد. آیا این مطلب نشانه این نیست که او از پیش از جنگ، از خروج سپاه مطمئن بوده است؟ به عبارت دیگر این امر که او از قبل می داند که برخی پیامبر را مجبور به خروج از شهر می کنند، حکایت از ارتباط او با برخی از مسلمین ندارد؟
در جریان مشاوره، دودستگی و اختلافی در بین مردم رخ داد. امثال عبدالله بن ابی بن سلول و یارانش بر ماندن در شهر اصرار داشته (الواقدی، ج1، 219) و طرفدار نظر پیامبر بودند و عده ای هم مخالف این نظر بودند. در پایان حضرت پذیرفتند که از شهر خارج شوند. ایشان پس از اقامه نماز، به منزل رفتند تا لباس و زره بر تن کنند و سلاح بردارند و همراه آنان دو نفر نیز داخل شدند (ابنابیالحدید، ج14، 225). در این لحظه مردم از کرده خود پشیمان شدند که چرا رسول الله را به خروج از شهر مجبور کردند. هنگامی که حضرت از منزل خارج شدند، مخالفان جنگ شهری نزدشان آمدند و پشیمانی خود را ابراز کردند اما حضرت نپذیرفتند و فرمودند: من شما را به این امر دعوت کردم و شما آن را نپذیرفتید، برای یک پیامبر شایسته نیست پس از پوشیدن زره آن را درآورد تا زمانی که با دشمن نبرد کند (الواقدی، ج1، 214). در اینجا جای این پرسش است که چرا مردم نخست نظر به خروج دادند و سپس پشیمان شدند؟
آیا پاسخ این پرسش با دو نفری که همراه پیامبر (ص) به هنگام پوشیدن زره داخل خانه شدند، ارتباط نداشته است؟ هنگامی که این دو در بین مردم بودند، نظر مردم خروج از شهر بود اما هنگامی که اینها ساعتی از میان مردم خارج شدند، به یکباره نظر مردم دگرگون شد! پس هسته مرکزی مخالفت مردم با نظر نخست پیامبر، همین دو تن هستند چون تا از مردم دور شدند، مردم بر آن شدند تا نظر پیامبر را اجرا کنند.
این نکته قابل تأمل است که چرا پیامبر (ص) که موافق جنگ شهری است، در این شرایط که مخالفان دست از مخالفت برداشته اند، از تصمیم به خروج، برنگشتند؟ حضرت می دانستند که تغییر رای مردم به دلیل دوری آن دو است و با ورود ایشان و جوسازی مجدد، احتمال تغییر دوباره رای مردم می رود و ساعتی دیگر نظرشان تغییر یافته و رایی دیگر خواهند داد. در واقع نظریۀ خروج، از ناحیه مردم نبود بلکه به آنان القاء شده بود. درست همانند سال پیش که تفکر اسیرگیری در میانشان القاء شد.
شایعه کشته شدن پیامبر:
در شرایط بحرانی نبرد، ناگهان فریاد برخاست که پیامبر کشته شد. مسلمانانی که در این گیرودار اندک مقاومتی داشتند، با شنیدن این خبر پا به فرار گذاشتند و همه نیروی شرک آزاد شد. این شایعه را حتی دشمن هم باور کرده بود. امر به قدری مشتبه شده بود که ابوسفیان نیز نمی دانست که پیامبر زنده است یا نه (ابن ابی الحدید، ج14، 244). مطابق متون تاریخی، در چند نقطه شیطان فریاد زد: 1- در شب پیمان عقبه در منا که پیامبر (ص) با اهل مدینه قرارداد می بست، شیطان فریاد زد: ای گروه قریش و عرب! این محمد است که می خواهد با اهالی یثرب برای جنگ با شما قرارداد ببندد که مشرکان بیدار شدند و به آنجا حمله کردند. 2- در جلسه ای که قصد داشتند پیامبر را بکشند، شیطان در قالب پیرمردی از اهل نجد آمد و پیشنهاد داد که از تمام قبایل جمع شوند تا امکان خونخواهی نباشد (القمی،1،273). 3- در جنگ احد از عمر نقل شده است که شیطان فریاد زد (ابن ابی الحدید، ج15، 27). درباره ناله شیطان باید با دیده تردید نگریست. این مطلبی است که تنها مورّخین به آن پرداخته اند و روایتی در این باره نقل نشده است. از طرفی روشن نیست که در نقل های تاریخی آیا واقعا منظور از شیطان، ابلیس بوده و او این کارها را انجام داده یا اینکه باید به دنبال شیاطینی از جنس انسان باشیم. در واقع هرجا در تاریخ کاری اینگونه به شیطان نسبت داده می شود، باید علامت سؤالی روی آن گذاشت و آن را از پوشیده گویی مورّخین برشمرد. آیا اساساً از نظر کلامی و فلسفی شیطان حق دارد این چنین ظاهر شده و در راه حق انحراف ایجاد کند؟
کسی که در احد فریاد قتل پیامبر را سر داد، قطعاً از جنس جن نمی تواند باشد به این مطلب هم اطمینان داریم که از مشرکین نبوده است چرا که اگر این خبر از سوی مشرکان بود، ابوسفیان در درستی یا نادرستی آن مردد نمی شد که بیاید و در بحبوحه جنگ از حضرت علی (ع) که در حال شمشیر زدن است سؤال کند که آیا محمد(ص) زنده است یا خیر. بنابراین، این سخن را باید نفوذی هایی از درون مسلمین گفته باشند که می خواستند این عملیات به ضرر پیامبر (ص) تمام شود.
نبردهای مستقیم یهود با اسلام
آن گونه که در بیشتر کتب تاریخ موجود، در تشریح عملیات بدر و اُحد سرمایه گذاری و ریشه یابی شده، در عملیات پیامبر (ص) با یهودیان کار پژوهشی صورت نگرفته است. در تاریخ نگاری معمول، عملیات پیامبر (ص) با یهود همیشه دست دوم است. در حالی که تمام نیروی مشرکان تنها در دو عملیات بدر و احد پایان می پذیرد، اما یهود تا پایان عمر پیامبر (ص) دست از مبارزه نمی کشد. عملیات های یهود از پیچیدگی خاصی برخوردار است. از پیش از توّلد پیامبر (ص) تا زمان رحلت ایشان که حضرت، سپاه اسامه را برای نبرد موته آماده کرده بودند، بارها یهود و پیامبر (ص) رویارویی هایی داشته اند، ولی تاریخ نگاران به این سلسله عملیات توجه لازم را نکرده و آن را پیاپی بررسی نکرده اند.
یکی از کیدهای آنان در عملیات ها این بود که ضربات خود را به دین خاتم می زدند و سپس به گونه ای آن را بیان می کردند که گویی آنهایند که مظلومانه مورد هجوم قرار گرفته اند. برای اثبات این مطلب کافی است زمان حساس عملیات های بنی قینقاع و بنی نضیر و بنی قریظه و نوع عمل آنها را مورد دقت قرار دهیم. این مطلب خود به تنهایی نشانگر آن است که در طراحی عملیات، یهود با زیرکی بسیاری عمل می کرد، درحالی که در عملکرد مشرکان نوعی روحیه عجولانه هویداست.
1) بنی قینقاع، نخستین شورش یهود:
پس از بازگشت پیامبر از بدر، یهود شورش کرده، عهد خود را شکستند. اعلام جنگ یهودیان با مسلمانان، برای اهالی مدینه سخت گران بود؛ چون بنی قینقاع با گروه هایی از مدینه هم پیمان بودند. حضرت تصمیم گرفت پاسخ این خیانت را با قدرت بدهد. مسلمانان پانزده روز آنان را در میان دژهایشان محاصره کردند و بنی قینقاع ناچار به تسلیم شدند. رسول خدا (ص) دستور بازداشت همه را صادر کرد و قصد مجازات جدی آنان را داشت و به گفته مورخان تصمیم کشتن همه آنان را داشت (الطبری، ج1، 173). اما یهودیان و هم پیمانانشان وارد میدان شدند و آنقدر وساطت کردند که حضرت دست از خونشان شست و راضی به کوچاندن آنان شد (الواقدی، ج1، 180).
2) بنی نضیر، جنگ طمع کارانه یهود:
پس از نبرد اُحد و بازگشت سپاهیان اسلام به مدینه، بنی نضیر پیمان خود را با پیامبر شکسته، اعلان جنگ کردند. شرایط این نبرد بسیار بحرانی بود و روحیه مردم چندان مناسب دفاع نبود. نکته مهم در این رویارویی، نقش همپیمانان یهود در مدینه است که با وعده یاری یهود، آنان را به اعلان جنگ تشویق می کنند (الواقدی، ج1، 186). رسول الله فرمان حرکت داد. سپاه اسلام به سوی قلعه بنی نضیر حرکت کرد. یهودیان با دیدن رسول خدا (ص) و اصحابش، بالای قلعه ها رفته، شروع به پرتاب سنگ و تیر کردند. سپاه پیامبر قلعه را محاصره کرد و این محاصره به طول انجامید. یکی از دلایل این محاصره، آن بود که ارتباط یهود با منافقان مدینه که قول همکاری داده بودند، قطع شود. در طول روزهای محاصره، عملیات های نظامی بین دو طرف صورت می گرفت. تا اینکه یهود تن به تسلیم داد و مسلمانان پیروز شدند و پیامبر (ص) حکم به کوچ اجباری آنان داد. منافقین مدینه، هنگام کوچ بنی نضیر، با ناراحتی آنان را بدرقه کردند. زید بن رفاعه، دوست عبدالله بن اُبی می گفت: از نبود بنی نضیر در مدینه وحشت می کنم، ولی آنان به سوی عزت و ثروت می روند و به سوی قلعه هایی بلند که مانند اینجا نخواهد بود (الواقدی، ج1، 375). به اتفاق مفسران و مورخان، آیات دوم تا پانزدهم سوره حشر در باره رویداد بنی نضیر نازل شده است.
3)خندق، آتش یهود، جنگ مشرکان:
بنی قریظه هیئتی را به مکه فرستادند. آنها با ابوسفیان مذاکره و او را تحریک به گردآوری نیرو کردند. انگیزه تحریک آنها نیز نزدیک بودن پیروزی در عملیات احد بود. پس از عملیات احد، یأسِ مشرکان که در جنگ بدر حاصل شده بود، تبدیل به بارقه امید شد؛ امید به اینکه می توانند پیامبر (ص) را از میان بردارند. در عملیات گذشته نیز یهودیان بنی نضیر به مشرکان قول داده بودند، اما عمل نکرده بودند. اما این بار قول دادند که همزمان، عملیات انجام دهند. پس از رفت و آمد فراوان، مشرکان توانستند ده هزار نیرو جمع کنند.
پیامبر اکرم(ص) همه مردم را جمع کردند و نظر خواستند. سلمان پیشنهاد کندن خندق داد و پیامبر پذیرفت، مسلمین بین کوه احد و کوه صلع را خندق کندند. پیامبر اکرم (ص) سه هزار نیرو را در مدینه بسیج کرده بودند. در همین زمان از پشت مدینه، یهود بنی قریظه با اعلان جنگ، امنیت مسلمانان را حتی درون مدینه هم سلب کردند، این اوج خیانت و سوءاستفاده یهودیان از رأفت پیامبر اسلام بود و نشان از عمق کینه آنها به اسلام داشت. پیامبر (ص) فرمودند: رفت و آمد کنندگان مسلح باشند. مدینه مخاطره آمیز شد و به قدری شرایط سخت شد که منافقین تصمیم فرار جمعی مردم از معرکه را شایع کردند. عمرو بن عبدود، قهرمان عرب، از خندق عبور کرد و مبارز طلبید. به روایت ابن ابی الحدید، علی(ع) رهسپار میدان می شود (ابنابیالحدید، ج18، 285). عمرو در برابر چشمان حیرت زده مشرکان و مسلمانان با ضربت شمشیر علی (ع) از پای درآمد. با کشته شدن عَمرو، روحیه دشمن شکسته شد (القمی، ج2، 182). بزرگ ترین متحدان این جنگ قریش، قطفان و بنی قریظه بودند. ابوسفیان تصمیم گرفت هماهنگ با قطفان و بنی قریظه عملیات را آغاز کند.
نعیم بن مسعود اشجعی، شبانه به سوی رسول الله آمد و اسلام خویش را ابراز کرد و گفت من تازه مسلمانی هستم که آنان از اسلام من آگاهی ندارند و با تمام این قبایل که به جنگ شما آمده اند، دوستی دیرینه دارم. اگر دستوری دارید، اجرا می کنم. پیامبر (ص) فرمود: برو اتحاد این گروه ها را به هم بزن. نعیم نزد بنی قریظه که آتش افروز جنگ بودند، رفت و خیرخواهی خود را ابراز کرد و گفت: اگر مشرکان عملیات را آغاز کنند و در جنگ شکست بخورند، فرار کرده و به مکه می روند؛ اما شما اسیر می شوید و محمد (ص) همۀ شما را می کشد. از مشرکین بخواهید که چند تن از رؤسای مشرکان نزد شما بیایند و همراه با شما بجنگند تا مطمئن شوید که اینها به خاطر دوستانشان به شما خیانت نخواهند کرد. از سوی دیگر نزد ابوسفیان رفت و گفت: شنیده ام که بنی قریظه از نقض عهد با محمد (ص) پشیمان شده و پیک نزد محمد (ص) فرستاده اند که ما ده تن از اشراف قریش را به گروگان می گیریم و به تو می دهیم تا بر عهد و پیمان خویش باقی باشیم و از ما راضی شوی. ابوسفیان تصمیم به حمله گرفت. نمایندگانی را به دژ بنی قریظه فرستاد و گفت: اینجا منطقه زندگی ما نیست، چهارپایان ما در حال هلاکند، آماده باشید که ما فردا حمله می کنیم و شما نیز فردا از پشت سر حمله کنید، تا کار را یکسره سازیم. فرمانده بنی قریظه در پاسخ گفت: ما در صورتی اقدام به جنگ می کنیم که عده ای از بزرگان احزاب همراه با ما در دژ باشند. ابوسفیان با شنیدن این سخن گفت: نعیم درست گفته است. او خیرخواه ماست و بنی قریظه درصدد خیانتند لذا از همپیمانی با آنان چشم پوشید و تصمیم گرفت بدون آنان به جنگ با پیامبر (ص) رود. با این تردید خللی در سپاه شرک ایجاد شد و عملیات یک روز به تأخیر افتاد (القمی، ج2، 179). شب هنگام، طوفان شدیدی بپا شد و مشرکین به شدت ترسیدند. ابوسفیان سران شرک را جمع کرد تصمیم به فرار گرفت و امر کرد تا مشرکان سوار شوند و بگریزند. بدین ترتیب سپاه دشمن گریخته و جنگ پایان یافت (القمی، ج2، 185).
4) بنی قریظه، تنبیه مقتدرانه خیانتکاران یهود:
پس از جنگ خندق و اطمینان از فرار مشرکین، پیامبر (ص) به فرمان خداوند، سراغ بنی قریظه، که برخلاف پیمان خویش آتش جنگ احزاب را افروخته و در همان زمان از پشت به مدینه هجوم آورده بودند، رفتند. سپاهیان پیامبر قلعه بنی قریظه را محاصره کردند. این محاصره پانزده روز به طول انجامید. پس از اینکه بنی قریظه از محاصره به تنگ آمدند، از پیامبر خواستند ابولبابه بن عبدالمنذر را که از هم پیمانان اوسی آنان بود، نزد آنان بفرستد تا با او رایزنی کنند. ابولبابه در جمع پریشان یهود حاضر شد و آنان از او پرسیدند: آیا خواسته محمد (ص) را در تسلیم شدن بپذیریم؟ او گفت: آری! و در عین حال به گلوی خود اشاره کرد که یعنی تسلیم شدن برابر مرگ است. ابولبابه فوراً متوجه خیانت خود شد و با ناراحتی و پشیمانی از دژ بنی قریظه بیرون آمد و بدون اینکه نزد مسلمانان بازگردد، به مسجد رفت و خود را به ستونی بست و استغفار کرد. با اینکه خطای ابولبابه می رفت تا بنی قریظه را از تسلیم شدن باز دارد، اما به نقل ابن هشام تهدید امیرمؤمنان آنان را از قلعه ها پایین کشید (ابن هشام، ج2، 240). پس از تسلیم، بنی قریظه از پیامبر خواستند که سعد بن معاذ را به عنوان حَکَم میانشان قرار دهد. سعد در جریان نبرد خندق تیر خورده و شاهرگ دستش قطع شده بود و حال خوبی نداشت لذا سعد را حاضر کردند. او نخست از بنی قریظه در بارۀ حکمیت خود تعهد گرفت و گفت: آیا حکم مرا خواهید پذیرفت؟ گفتند: آری. آنگاه حُکم کرد که مردان بنی قریظه کشته شوند و زنان و فرزندانشان اسیر و اموالشان قسمت مسلمانان شود.[1]پیامبر فرمودند: این همان حکم خداوند درباره ایشان است. سعد پس از این رویداد، به دلیل شدت بیماری حاصل از جنگ، به شهادت رسید (ابن هشام، ج2، 244).
5) خیبر، قلعه ای شکست ناپذیر:
پس از شکست یهود در مدینه، چهارمین خاکریز یهود علیه پیامبر (ص) عملیاتی شد و یهود در خیبر به تجمع نیرو پرداخت و شمال مدینه را به پایگاهی برای توطئه و حرکت های نظامی علیه پیامبر مبدل ساخت. یهودیان خیبر، شمال مدینه را ناامن ساخته و مانع گسترش اسلام به آن مناطق می شدند. پس از شکست بنی قریظه، یهودیان خیبر و قبایل همپیمان آنان، با اطمینان به نیرو و امکانات خود، به خصوص قلعه شکست ناپذیر خیبر، نقشه ای برای حمله به مدینه طرح ریزی کردند (الواقدی، ج1، 563). اکنون مسلمانان دریافته بودند که جز با قطع ریشه فساد، توطئه های یهود پایان نخواهد یافت. به فرمان پیامبر (ص) شش هزار تن از مردم مدینه به سوی خیبر رهسپار شدند. قابل دقت است که عملیات خیبر در آغاز محرم سال هفتم است. عملیات نظامی در ماه های حرام از نظر اسلام ممنوع است، اما دفاع جایز است. حرکت پیامبر در ماه محرم یعنی ماه ممنوعیت هجوم، نشان از دفاعی بودن حرکت دارد. در حالی که تاریخ و بیان آن، حرکت پیامبر را هجوم معرفی می کند.
خیبر دارای دژهای مستحکم و امکانات نظامی فراوانی بود و به پشتوانه همین امکانات، یهودیان گمان به شکست پیامبر داشتند و کمترین چیزی را که انتظار می کشیدند، تضعیف و کندسازی حرکت اسلام بود. یاران پیامبر، یک یک دژها را فتح کردند و گاه برای گشودن یک قلعه، روزها جنگیدند. با رسیدن مسلمانان به آخرین قلعه (نزار)، عملیات قفل شد. این قلعه در قلّة کوه ساخته شده بود و دیوارهای بلندی داشت و در زیر آن خندقی کنده شده بود و عبور از آن ناممکن می نمود. پس از تلاش فراوان و نافرجام مسلمانان برای دستیابی به قلعه، پیامبر (ص) پرچم نبرد را به دست امیرمؤمنان می سپارد و پیروزی را برای مسلمانان به ارمغان می آورد. امیرمؤمنان (ع) درِ قلعه را با دستان پرتوان خویش از جا کند و آن را سپر قرار داد (ابن هشام، ج2، 335) و آن گاه بر روی خندق انداخت تا رزمندگان از آن عبور کنند (المفید،ج1،ص127).
تغییر عرصه کارزار
1) تبوک:
یهود، پس از شکست های پیاپی در جلوگیری از گسترش اسلام و قلمرو آن، دست به تغییر عرصه کارزار می زند. مثلث شرک، نفاق و یهود، اکنون تمام همت خویش را برای نابودی پیامبر و اسلام که هر لحظه بر شتابِ رشدِ آن افزوده می شود، به کار می گیرد. یهود در پی طراحی تقشه ای است که پیامبر (ص) را با سپاهیانش از مدینه بیرون سازد و منافقان مدینه در خلاء حضور پیامبر کودتا کنند و حاکمی بگمارند و مشرکان نیز با حمله به مدینه، پایتخت حکومت اسلام را به دست گیرند. هوشیاری حاکم بزرگ اسلام و اتصال او به منبع وحی، نقشه مثلث شوم را این گونه خنثی می کند:
الف. خروج مشرکان از ضلع سوم مثلث:
پیامبر اکرم (ص) برای انجام عمره، مُحرِم شدند، خبر به مشرکان رسید که رسول الله در حال آمدن است و آنان احساس کردند پیامبر (ص) قصد حمله به مکه را دارد لذا هیئتی برای مذاکره فرستادند. حضرت فرمودند: ما قصد عمره داریم. گفتند: نمی گذاریم. پیامبر (ص) فرمود: به زور وارد می شویم. گفتند: می جنگیم. همه اصحاب گفتند: یا رسول الله، تا آخرین نفس می ایستیم. امّا مشرکان آمادۀ عملیات نبودند؛ باز هیئتی فرستادند و گفتند: اکنون وقت جنگ نیست. شما اگر وارد مکه شوید، حیثیت ما شکسته می شود. امسال بازگردید و سال دیگر بیایید. حضرت از فرصت پیش آمده بهره گرفتند؛ با امضای پیمان صلح، یکی از دشمنان سرسخت پیامبر (ص) (جناح شرک) از این مثلث سه جانبه بیرون می رود. مطابق این پیمان، قریش و مسلمانان متعهد می شوند که مدت ده سال، جنگ و تجاوز را بر ضد یکدیگر ترک کنند تا امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان ایجاد گردد. مسلمانان مقیم مکه، می توانند آزادانه، شعائر مذهبی خویش را انجام دهند و قریش حق تعرض، آزار و تمسخر آنان را ندارد (القمی، ج2، 309).
در جریان صلح حدیبیه، یکی از صحابه، به شدت مخالف صلح بود. او برآشفت و اعتراض کرد و به پیامبر گفت: آیا تو به راستی رسول خداوندی؟ فرمود: بلی! گفت: مگر ما مسلمان و آنان کافر نیستند؟ پیامبر فرمود: بلی! گفت: پس چرا ما خواری و ذلت را متحمل شویم؟ پیامبر فرمود: من بدانچه مأمورم، عمل می کنم. آن صحابی بپاخاست و به اصحاب گفت: مگر به ما وعده ندادند که وارد مکه شویم؟ پس چگونه جلوی ما گرفته شده و باید به خواری بازگردیم. اگر من یار و یاوری داشتم، هرگز تن به این خواری نمی دادم (القمی، ج2، 312). حساسیت و این گونه دخالت برخی از اطرافیان پیامبر (ص) در صلح حدیبیه نشان می دهد که با این عملیات ارتباط مستقیم دارند.
ب. خروج منافقان از مثلث شوم و شکست کودتا:
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) رهسپار تبوک می شوند، امیرمؤمنان (ع) را که تاکنون در تمام نبردها ملازم حضرت بوده است، در مدینه به عنوان جانشین خویش می گمارند. با این اقدام پیامبر (ص) و نصب جانشینی چنین مقتدر، نقشه منافقان برای کودتا و به دست گیری پایگاه حکومت اسلام، نقش بر آب می شود. سپاهیان پیامبر (ص) به تبوک می رسند، و بدون هیچ گونه درگیری، به مدینه باز می گردند.
2) موته:
در سال هشتم هجری، مکه به دست پیامبر (ص) فتح شد. با فتح مقر شرک، یهود جناح عظیمش را از دست داد و می رفت تا آخرین تیغ خود، یعنی روم را از نیام درآورد. برای بار دوم در طول تاریخ، یهود سراغ ابرقدرت زمان خود رفت. بار اول، در عصر حضرت عیسی (ع)، فیلاتوس رومی را ضد عیسی (ع) وارد عمل کردند و این بار هنگامی که از مشرکان مأیوس شدند، از رومیان کمک گرفتند. رومیان، سپاه خویش را در موته که حدود هزار کیلومتر از مدینه فاصله دارد، مستقر کردند.
قاعدتاً پس از فتح مکه به دست پیامبر (ص)، جمعیت بسیاری باید با ایشان همکاری کنند، اما شرکت کنندگان در برابر نیروی پنجاه هزار نفره روم، تنها سه هزار نفر بودند! در این جنگ، هر سه فرمانده تعیینی پیامبر اکرم (ص) شهید شدند و عملیات به شکست انجامید. در اینجا جای این پرسش است که چگونه نیروی شصت یا هفتاد هزار نفره خلیفه دوم، در برابر نیروهای هشتصد هزار نفرۀ ایران در نبردهای بعدی پیروز می شود اما در این نبرد سپاه اسلام شکست می خورد؟! موته آخرین نبرد عصر حیات پیامبر اسلام است که حضرت در آن شرکت نداشتند در اینکه در این عملیات ارتباطی بین شرک، نفاق و یهود وجود دارد، تردیدی نیست و جالب است که در این جنگ تنها سه فرمانده تعیین شده از سوی پیامبر و سه نفر دیگر شهید شدند.
3) نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر:
شهادت رسول الله (ص): مطابق روایات معتبر، رسول گرامی اسلام، با شهادت از دنیا رفته اند (الطوسی،2). برخی شهادت حضرت را در اثر سمّی دانسته اند که زنی یهودی در عملیات خیبر، در گوشت گوسفند کرده و به ایشان خورانده بود. اما بر این نظر اشکال وارد است. فاصله عملیات خیبر تا شهادت رسول الله (ص) سه سال است. آیا این زهر سه سال طول کشیده است تا اثر کند؟ بنابراین نمی توان پذیرفت که این سم مربوط به سه سال پیش در خیبر باشد. شاید در تاریخ دست برده و کلمه «خیبر» را بدان افزوده باشند تا خطی را در کوره راه های تاریخ گم کنند. تاریخ شهادت رسول الله (ص) از برهه های حساس و مهمی بوده است.
پیامبر (ص) سپاه اسامه را جهت اعزام به موته بسیج کرده اند تا شکست پیشین در این منطقه را جبران کند. اگر اسامه در این نبرد پیروز می شد، سد مستحکم یهود به سوی قدس فرو می ریخت. بنابراین یهود باید برای جلوگیری از فتح قدس به دست پیامبر اسلام (ص) دست به کار شود. از سوی دیگر با شکست یهود، نفاق نیز در مدینه شکست می خورد و یهود پایگاه امید خویش را از دست می داد. اگر پیامبر تنها یک ماه دیگر زنده بماند، و این سپاه به جنبش درآید، مرگ یهود قطعی است. اینجاست که منافقان مدینه، برای حفظ حیات خویش و یهود، پیامبر را جام زهر می نوشانند (العیاشی، ج1، 200).
یهود نسبت به اسلام اطلاعات جامعی در اختیار دارد. همان گونه که اطلاعات پیامبر در تورات را در اختیار دارد، اطلاعات مربوط به جانشینان او را نیز در اختیار دارد و اهل بیت (ع) را همانند فرزندان خود می شناسد و می داند که کار نبی اکرم با جانشینان او ادامه می یابد، بنابراین، اگر این پرچمی که امروز در موته متوقف شده، به دست علی (ع) بلند شود و او این عملیات را ادامه دهد و قدس را بگیرد، گویی پیامبر آن را گرفته و فتح کرده است. یهود برای نفوذ در سازمان مسلمانان، گروهی را سازماندهی کرد و درون حاکمیت پیامبر فرستاد. این گروه که برخی از آنان را با نام منافقان می شناسیم، کسانی بودند که در ظاهر اسلام آورده، ولی دل در گرو آن نداشتند و درصدد یافتن فرصتی مناسب برای ضربه زدن به اسلام بودند. قرآن در آیات بسیاری، آنان را سرزنش کرده، صفاتشان را برمی شمارد. به گزارش تاریخ، بسیاری از این افراد، پیش از اسلام آوردن ظاهری خویش، یا در کسوت یهودی بوده اند، یا با یهودیان ارتباط مکرر داشته اند. برخی کتاب ها به نام این افراد نیز اشاره کرده اند؛ (البلاذری، ج1، 339) هرچند نام برخی دیگر را نمی توان در کتاب ها یافت، اما از سلوک آنان و تاریخ زندگی و چگونگی اسلام آوردنشان می توان به یهودی بودن یا ارتباطشان با یهود پی برد (الصدوق، تهذیب، ج2، 412). بلاذری، از رفت و آمد اهل نفاق به کنیسه یهود خبر داده و در جای دیگری گفته است: مالک بن نوفل، عالمی یهودی بود که به اسلام پناه آورده ولی اخبار رسول خدا را به یهودیان می داده است (البلاذری، ج1، ص329). به جهت یهودی بودن شماری از منافقان، رابطه خوبی میان این دوگروه در صدر اسلام وجود داشته است. تلاش عبدالله بن اُبی، یکی از منافقان رسوا شده، در دو حادثه بنی قینقاع و بنی نضیر، برای نجات دوستان یهودی اش، دلیل دیگری بر این مطلب است.
یهود با نفوذ پیروزمند خویش در دین مسیح، مسیحیت یهودستیز و اصلاح گر را به دینی بی محتوا و بی پایه تبدیل کرد. تلاش های پولس، نفوذی یهود در مسیحیت، به اندازه ای به بار نشست که پس از یک قرن، اثری از مسیحیت راستین بر زمین نماند. این تجربه موفق یهود، در جلوگیری از گسترش اسلام به کار یهود آمد اما آنان این بار نه پس از رسول خدا، که همزمان با آغاز رسالت، تلاش خویش را برای نفوذ در دین اسلام آغاز کردند. از این روی میان پیامبر اسلام و همه پیامبران پیشین تفاوت اساسی وجود دارد.
عناصر نفوذی یهود در دو چهره نمایان شدند، برخی با تلاش های یهودپسندانه و دفاع از یهودیان، خواسته یا ناخواسته، ماهیت خویش را به دیگر مسلمانان نمایانده بودند. همانند عبدالله بن اُبی، رفاعه بن زید، مالک بن نوفل و... برخی نیز وظیفة دیگری برعهده داشتند و مأمور بودند که هرگز ماهیت خویش را ابراز نکنند و حتی با ظاهرسازی های دروغین تا رأس هرم قدرت نیز پیش روند. هرچند این افراد ردپایی از خویش به جای گذاشته اند و می توان در تاریخ نفوذ آنان را اثبات کرد، (در جنگ تبوک، گروهی از منافقان درصدد قتل پیامبر (ص) برآمدند و خداوند از توطئه آنان پرده برداشت. حذیفه بن یمان، صحابی وفادار رسول الله، این منافقان را دیده و شناخته است)(الراوندی، ج1، 101 و الصدوق، الخصال،499) اما آنان توانستند کار خویش را به درستی پیش برده و همچنان قلوب عوام الناس را همراه خود سازند و بیعت و حمایت آنان را پس از رسول الله (ص) به دست آورند.
در سازمان نفاق، عده ای یهود را و عده ای نیز قدرت را قبول دارند و عده ای هم تنها با پیامبر دشمن اند. بنابراین، این سازمان متشکل از سه گروه: قدرت طلبان؛ یهودیان و مشرکین است. بسیاری از مشرکان به دروغ مسلمان شده اند، همانند ابوسفیان، که دشمن پیامبر بود، اما چون هنگامی که رشد و گسترش اسلام را دید و می خواست خاندانش به قدرت دست یابند، اسلام را پذیرفت. گروهی نیز مسلمانانی هستند که در پی قدرت اند، بنابراین، این عده نیز قابل استفاده اند. دسته سوم نیز اصالتاً یهودی اند و هرگز ایمان نمی آورند، اما ظاهراً اسلام را می پذیرند. این سازمان باید به اندازه ای قدرت بگیرد که بتواند پس از رسول خدا (ص) قدرت را به دست گیرد. به اندازه ای که جانشین رسول خدا را کنار زند و بر رأس هرم قدرت جایگزین شود. چرا پس از حضرت رسول (ص) مردم دنبال حضرت علی (علیه السلام) نرفتند؟ در اثر نفوذ سازمان یهود، مردم کسان دیگری را نیز به موازات پیامبر (ص) قبول داشتند و گوش به اوامرشان می سپردند. به اندازه ای که با پیروی از آنان، از بیعت با علی (ع) سرباز زدند. حضرت زهرا (س) پس از پدر، آزارهای بسیار دید و در راه رسوا ساختن خط نفاق و دفاع از ولایت، به شهادت رسید. اما مردم زبان به اعتراض نگشودند و قاتلان هنوز بر قدرت بودند. این در حالی است که دیده بودند رسول الله (ص) بارها خم شده، دست فاطمه (س) را می بوسد و می گوید: «فاطمةُ بَضعَةٌ مِنّی، مَن آذاها فَقَد آذانی یَرضَی اللهُ لِرِضاها و یَغضب لِغضبِها و هِیَ سیّدةُ نساءِ العالَمینَ»؛ فاطمه پاره تن من است. هرکه او را بیازارد، مرا آزرده است. رضایت خدا در خشنودی او و خشم خداوند در خشم اوست. او سرور زنان جهانیان است (الطبرسی، اعلامالوری، ج1، 295).
نتیجه
از آنچه گفته شد می توان فهمید که یهود برای مقابله با اسلام، عملیاتی را در سه مرحله زیر طراحی کردند:
1- تلاش برای جلوگیری از تولد پیامبر (ص)
2- ساختن استحکامات در مسیر حرکت حضرت به سوی بیت المقدس
3- نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر (ص)
یهودیان با پیش بینی اینکه ممکن است هریک از این سه مرحله به نتیجه مورد نظر نرسد، هر سه مرحله را با هم آغاز کردند و اگرچه نتوانستند از تولد پیامبر (ص) جلوگیری کنند، ولی با استفاده از استحکامات خود پیامبر را مجبور کردند که برای رسیدن به بیت المقدس هفت خان را طی کند و در خان ششم یعنی تبوک، حضرت را از حرکت بازداشت. از طرف دیگر، با زیرکی تمام چنان به شخصیت پردازی پرداخت که مردم به موازات پیامبر، این شخصیت ها را هم قبول داشتند به قدری که رسواسازی های پیامبر هم در مورد آنان کارگر نشد و در نهایت با ساخته شدۀ دست خود، بعد از شهادت پیامبر تا رأس قدرت پیش رفتند.
مراجع
0- قرآن مجید. ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: انتشارات سروش، چاپ اول، 1374.
1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ترجمه فاضل خان همدانی و ویلیام گِلِن و هِنری مَرتِن، تهران: اساطیر، 1380.
2- کتاب مقدس یعنی کتب عهد عتیق و جدید، انجمن پخش کتب مقدسه، بی جا: انجمن...، 1980.
3- ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی(ره)، 1404ق.
4- ابن اثیر، محمد بن عبدالکریم، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار بیروت و دار صادر، 1385ق.
5- ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب(ع)، قم: انتشارات علامه، 1379.
6- احمد بن محمد بن حنبل، المسند، بیروت: دار الکتب الاسلامی و دار صادر، بی تا.
8- البلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، چاپ اول، بیروت: مؤسسه الاعملی للمطبوعات، 1394ق.
9- راوندی، قطب الدین، الخرائج والجرائح، چاپ اول، قم: مؤسسه امام مهدی(عج)، 1409ق.
10- صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403ق.
11- ــــــ.، کمال الدین و تمام النعمه، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363.
12- طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، مشهد: نشر مرتضی، 1403ق.
13- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران: نشر اساطیر، 1362.
14- الطبرسی، ابی علی الفضل بن الحسین، اعلام الوری، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، 1338ق.
15- الطوسی، محمد بن حسن، تهذیب الأحکام، چاپ چهارم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1356.
16- القمی، ابی الحسن علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج1 و 2، تصحیح و تعلیق و مقدمه سیّد طیب موسوی جزایری، قم: مؤسسه دارالکتاب للطباعة و النشر، 1378ق.
17- الکلینی الرازی، ابی جعفر محمّد یعقوب، الاصول مِن الکافی، ج2، تصحیح و مقابله شیخ نجم الدّین آملی، مقدمه و تعلیق؛ علیاکبرغفاری، طهران: انتشارات المکتبة الاسلامیه، 1388ق.
18- عبدالملک بن هشام، سیرة النبویّه، بیروت: دار احیاء التراثالعربی، بی تا.
19- عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیرالعیاشی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380ق.
20- مجلسی، محمّد باقر، بِحَارُ الاَنوَار الجامِعَةْ لِدُرَرِ أَخبَارِ الأَئِمَّةِ الأَطهَارِ، ج28، چاپ سوم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، (1403ه./ 1983م).
21- مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، قم: کنگره جهانی شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
22- واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق مارسن جونس، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1414ق.
پی نوشت
[1] [در بارۀ این داوری، اختلاف نظر است؛ برخی بر این باوراند که فقط مردانی از آنان که با مسلمانان درگیر شدند، کشته و یا اسیر شدند]