زن جوان و دختر هشت سالهاش سبدهای مقابل مغازه را زیر و رو میکنند بلکه لباس مناسبی پیدا کنند. همه لباسها هشت تا 10 هزار تومان قیمت دارند.
به گزارش به نقل از ایران ،زن زیر لب غرولند میکند که هیچ چیز دندانگیری بین لباسها پیدا نمیشود. میپرسم همیشه از فروشگاههایی که لباس دست دوم میفروشند، خرید میکنی؟ میگوید: «والا بعضی اوقات، اما این روزها آنقدر قیمتها بالا رفته که دیگه مجبوریم. خودت ببین همه کهنهاند، بچهام آبرو دارد. نمیخواهم جلوی همکلاسها و در و همسایه مسخره عام و خاص شود.» زن معمولاً کاپشنها و بارانیهای خودش را از این فروشگاهها میخرد، چون معتقد است جنسشان حرف ندارد و بالاخره خارجیاند: «این بارونی را ببین تنم کردم، 50 هزار تومن خریدهام. چهار سال است پشت سر هم میپوشم. مرگ ندارد. ولی لباس بچهها به درد نمیخورد» دختربچه با ناامیدی لباسها را زیر و رو میکند: «مامان من اینها رو دوست ندارم.» مرد فروشنده داد میزند «خانم چرا تو سر جنس میزنی؟ اینها ارزانترین جنسهای ما هستند بیا تو، بقیه کارا رو ببین اون موقع اگه تونستی، عیب بذار.»
در شرق تهران و در یکی از فروشگاههای لباس دست دوم یا همان تاناکورا هستم. مرد فروشنده اول که میفهمد خبرنگار هستم، صدایش را بالا میبرد و میگوید شما میخواهی بروی بگویی جنسهای ما قاچاقند و آبروی ما را ببری. چرا نمیگذاری توی این همه مشکل و بدبختی کاسبیمان را بکنیم! کمی که حرف میزنیم، نرم میشود و درباره اجناس مغازهاش برایم توضیح میدهد: «همه جنسها رو از پاکستان میآوریم. توی مغازه رو ببین چقدر لباس مرتب داریم؟»
توی فروشگاه چشم میگردانم؛ نسبتاً بزرگ است. یک سمت لباسهای زمستانی را چیدهاند؛ پالتوها و کتها به تفکیک زنانه و مردانه. یک سو هم روی سکوهای بلند، انواع چکمه؛ از 110 تا 180 هزار تومان. سمت دیگر لباسهای مردانه و زنانه خنک و تابستانی که همه جور قیمتی دارند. صاحب فروشگاه یک پالتو برایم میآورد و مارکش را نشانم میدهد: «ببین اصل خارجی است. همین را توی پالادیوم میدهند 11 میلیون تومان، ما میدهیم 480 تومن. این کارها مشتریهای خاص خودش را دارد.»
بعد از بالا رفتن دلار تعداد مشتریهای این فروشگاه بیشتر شده یا کمتر؟ این را از او میپرسم که آهی میکشد و میگوید راستش را بخواهی هم بیشتر شده و هم کمتر: «ما با دلار خرید میکنیم. قیمتها تقریباً در این چند ماه چهار برابر شده. بنابراین قشر ضعیف دیگه نمیتونند جنس خوب بخرند و میروند سراغ همون سبدها که دیدی، دنبال جنس ارزون میگردند. اما اونهایی که دنبال جنس خارجی خوب هستند، گرانقیمت جدا میکنند که تعدادشون خیلی کمتر شده.»
فروشنده میرود و یکی از همان پالتوهای قیمتی را برایم میآورد. یک میلیون تومان قیمت دارد: «ببین با آدم حرف میزنه.» یک پالتوی بلند زنانه است با کلی خز و پشم دور و بر یقه. با خودم فکر میکنم شاید در خیابانهای پاریس پوشیدن این پالتو تا حدی آن هم فقط تا حدی نرمال باشد اما اینجا... که فروشنده انگار فکرم را خوانده باشد، میگوید: «نترس اینها مشتریهای خودش رو داره.»
سمتی از مغازه انواع و اقسام کتانیهای رنگ وارنگ چیدهاند. به کتانیها نمیآید دست دوم باشند، صاحب مغازه میگوید استوک هستند از 180 تا 280 هزار تومان.وقتی زن و کودکش از مغازه خارج میشوند، مرد فروشنده روبه من میگوید: «خداییاش دلم برای این بچهها میسوزه. پسفردا عقدهای نمیشن؟ میبینن دوستاشون میرن فروشگاههای قشنگ خرید میکنن بعد اینها مجبورن توی این فروشگاهها دنبال لباس استوک بگردن. البته ما همه لباسهامون بد نیست ها، ولی خب دلم برای بچهها میسوزه.»
مرد میانسالی که خودش را کارمند بانک معرفی میکند، میگوید: «والا من تا قبل این گرانیها پامو توی این فروشگاهها نمیگذاشتم. ماهی دو میلیون و 500 تومان حقوق میگیرم، یک میلیون اجاره میدهم، دیگه برای رخت و لباس نو چیزی میماند؟ آن هم زمستون؟ همین هفت حوض برو کاپشن زیر 500، 600 هزار تومن پیدا نمیکنی. اینجا دستکم با 200هزار تومن میتونی یک جنس خوب و خارجی پیدا کنی. خانم همه اینها از فقر و بدبختی مردمه وگرنه چه کسی دلش میآد لباس دست دوم بخره؟» همان موقع که مرد این حرفها را میزند، زن و مردی وارد فروشگاه میشوند، زن خودش را پرستار معرفی میکند: «شوهرم 10 سال آلمان زندگی کرده، من رو همیشه برای خرید اینجا میآره و میگه اینا جنس اصلند. مسأله ما اصلاً مالی نیست.»
همسرش میدود بین حرفهایش: «خانم بیا چند تا از این کاپشنها رو نشونت بدم، اگر تونستی عین اینها رو تو بازار پیدا کنی! مرگ ندارن 12 ساله از آلمان برگشتم اما همیشه از این فروشگاهها خرید میکنم.»
در فروشگاه بعدی چیزی که توجهم را جلب میکند، قفسه ادکلن و عینک آفتابی است. فروشنده میگوید این عطرها تستر هستند، یعنی همان عطرهایی که در مغازههای عطرفروشی معروف، قبل از فروش به خریدار داده میشود که بویش را تست کند. فروشنده خودش را هندی معرفی میکند و با لهجه غلیظی میگوید: «همه جنسهایم را از پاکستان میآورم؛ اصل اصل هستند.» بعد هم شروع میکند به تبلیغ ادکلن برای خریداران. ظاهر عطرها مثل عطرهای معروف بازار هستند؛ از همه برندهای معروف. مردی که تازه وارد فروشگاه شده، یک یک عطرها را بو میکند: «برادر من! چرا دروغ میگویی؟ اینا همه پر شده امارات هستن، تستر کجا بود؟ تسترها اصل سوئیس و فرانسه هستن.» مرد جواب میدهد: «اصل سوئیس و فرانسه را باید بروی هایپر آرژانتین 2میلیون بخری. با400 هزار و 200 هزار کسی به شما تستر فرانسه نمیدهد.» عینکهای آفتابی هم از 90هزار تومان تا 180 هزار تومان قیمت دارند که به گفته مرد هندی، اصل اصل هستند.
مردی که درباره ادکلنها و کیفیتشان نظر میدهد، برایم میگوید که سالها در کار خرید و فروش لباسهای دست دوم بوده و الان چندتایی کتانی دستش مانده و آمده تا اگر بشود، آبشان کند. هر چند فروشنده هندی میگوید، اصلاً علاقهای به خریدشان ندارد. خودش 2 هزار تایی دارد که روی دستش مانده. بازار کسب و کارشان این روزها حسابی کساد است؛ مثل چند فروشنده دیگر میگوید که مشتریهایش در این مدت حسابی ریزش داشته و افزایش قیمت دلار روی کار آنها هم بشدت اثر گذاشته. اما مردی که میگوید سالها کارش این بوده، مدعی است اصل همه این اجناس از کشورهای حوزه اروپا وارد پاکستان میشود و بعد سر از بازارهای مرزی ایران مثل چابهار، ارومیه و مهاباد درمیآورد و فروشندههای تهران هم از این بازارها خرید میکنند.
زن جوانی که حسابی مغازه را زیر و رو میکند، میگوید: «مطمئن باش هیچ کس از سر دارایی و پولداری نمیاد بین این لباسها بگرده. تا هشتت گرو نهت نباشه، نمیای بین لباسای کهنه مردم دنبال شلوار بگردی.»
یک زن چند پلیور زمستانی دخترانه و پسرانه جدا کرده؛ هر کدام 15 هزار تومان. چند دختر جوان هم با تیپهای مد روز در میان لباسهای ورزشی جست و جو میکنند. میگویند بار اولشان است به این فروشگاهها سر میزنند، بس که برندها گران شده.
صاحبان راسته تاناکورا یا تاناکوراچیهای شرق تهران میگویند کار و کاسبی آنها هم درست مثل باقی کسب و کارها از رونق افتاده و مشتری آنها هم نسبت به قبل کمتر شده. آنها با اینکه تأکید میکنند از هر قشر، طبقه و گروه سنی خریدار دارند اما نمیتوانند انکار کنند که بویژه در فصل زمستان و گرانیها، مشتریهایشان کم و بیش آدمهایی هستند که آهی در بساط ندارند. چند تاییشان تأکید میکنند، کاش بچهها را برای خرید لباس و کفش به این فروشگاهها نیاورند، چون اصلاً تأثیر خوبی روی روحیه و آیندهشان ندارد.