چند سالی است که در حوزهی فیلمهای جریاناصلی هالیوود، مارول حداقل سالی یکی-دوتا فیلم برای عرضه دارد. میخواهید با فرمول کاری آنها موافق باشید یا نه، از تاثیری که مارول با برنامهی مستحکمش در بازسازی ستونهای فیلمهای کامیکبوکی و دنبالهدار بر فضای بلاکباسترها گذاشته نمیتوان گذشت، بهطوری که مارول حالا رو به اقتباس از روی داستانهای غیرشناختهشدهترش هم آورده است و از آنها هم پول درمیآورد. یکی از اولین نمونههایش همین فیلم «انتمن» بود که به نظر بسیاری از طرفداران یکی از بهترینهای مارول است. البته که «اونجرز»ها در داشتن تعداد بیشترِ ابرقهرمان بینظیر هستند و «نگهبانان کهکشان» تبدیل به یک غافلگیری جذاب شد، اما «انتمن» هم چیزهایی دارد که بقیهی کارهای مارول نداشت. از داستانی متمرکزتر گرفته تا اکشنهای هوشمندانهای که در هیچکجای دنیای سینمایی مارول نمیتوان نمونهاش را پیدا کرد.
اما قبلا دربارهی نکات خوب و بدِ فیلم حرف زدیم. هدف اصلیمان در جمع شدن در اینجا صحبت دربارهی جنبهی دیگری از این فیلم است. در این مقاله سعی میکنیم مثل کاری که با تئوری سیبزمینیهای «مریخی» انجام دادیم، به دل حرفهای علمی فیلم بزنیم و ببینم چه خبر است. چون شاید «انتمن» به عنوان یکی از فرعیترین کاراکترهای مارول شناخته میشود، اما حقیقت این است که ظاهرا مارول در خلال توضیح قابلیتهای انتمن بدون اینکه خودش خبر داشته باشد، قویترین و نابودگرترین قهرمانش را خلق کرده است. یعنی چه؟ آره، ما در طول فیلم شاهد چیزی که این ادعا را تایید کند، نبودیم. تمامیاش هم به خاطر این است که مارول برخی از نکات علمی داستانش را دور زده است. یعنی اگر مارول به حرفهای علمی فیلم بهطرز دقیقی توجه میکرد و آنها را بدون دستکاری در فیلم اجرا میکرد، آن وقت انتمن چنان قدرتی میداشت که میتوانست کرهی زمین را هم نابود کند!
خب، بگذارید از چیزی که خودِ فیلم دربارهی علم میگوید، شروع کنیم؛ اسکات لنگ با استفاده از لباس ویژهاش این توانایی را دارد تا به اندازهی یک مورچهی کوچولو ریز شود و دوباره به حالت عادیاش برگردد. ریشهی این قابلیت به چیزی به اسم «پیم پارتیکل» (Pym Particles) برمیگردد. پیم پارتکل گروه نادری از ذراتِ زیراتمیای هستند که فاصلهی بین اتمها یا فاصلهی بین قسمتهایی از یک اتم را زیاد یا کم میکنند. شاید در نگاه اول چنین چیزی فقط در حد یک سوژهی دیوانهوار داستانی به نظر برسد، اما راستش را بخواهید پایهی علمی آن حقیقت دارد. مثلا تا حالا شنیدهاید که میگوید همهچیز از همین مانیتور کامپیوترتان گرفته تا دمپایی لاانگشتیتان از اتم ساخته شده است. خب، این را هم باید بدانید که اکثر اتمها نیز شامل فضای خالی میشوند. مثلا یک اتم هیدروژن را در نظر بگیرید؛ اتم هیدروژن از یک پروتون و یک الکترون تشکیل شده و بقیهی فضای اتم مثل عمارتی بزرگ که فقط دو نفر در آن زندگی میکنند، خالی و دستنخورده است. یا به عبارتی دقیقتر حدود 99.99999999996 (هوووف، چقدر 9!) درصد از فضای اتم هیدروژن خالی است.
اینجا به یک نکتهی جالب میرسیم؛ اگر شما بتوانید فضای خالی اتمهای بدن یک انسان را از بین ببرید، میتوانید تمام بشریت را درون یک حبه قند جا بدهید. چندان عجیب نیست. کافی است فکر کنید منظومهی شمسی یک اتم است و سیارهها، الکترونهایی هستند که به دور خورشید (پروتون) میچرخند. سیارهها فاصلهی بهشدت زیادی از هم دارند و همین باعث میشود تا برای رسیدن به انتهای منظومهی شمسی به میلیونها سال نوری احتیاج داشته باشید. اما چه میشود اگر فضای خالی بین سیارهها را حذف میکردیم و آنها را به هم بچسبانیم. اینطوری منظومهی شمسی در فضای خیلی خیلی محدودتری جا میگرفت. ماجرای اتمها و بشریت و حبه قند هم همین است.
اگر نزدیک به صددرصد بدن ما از فضای خالی تشکیل شده، پس این سوال مطرح میشود که پس چرا من نمیتوانم دستم را از داخل دیوار عبور دهم؟ اگر قبلا چنین کاری را امتحان کردهاید که هیچ، اما کافی است همین الان آن را امتحان کنید تا متوجه شوید امکان ندارد. اما هنوز یک نکتهی جالب دیگر در اینباره وجود دارد و آن این است که شما در هنگام لمس کردن دیوار یا هرچیز دیگری، واقعا آن لمس نمیکنید. حتی شما الان روی آن صندلی زیرتان هم ننشستهاید، بلکه یکجورهایی برروی آن معلق هستید (بله، همه با هم تکرار کنید: جل الخالق!). ماجرا از این قرار است که الکترونهای بدنتان درحال دفع کردن الکترونهای صندلی هستند و حتما از علوم سوم دبستان خبر دارید که انرژیهای منفی در منفی، یکدیگر را دفع میکنند. خلاصه اینکه اگرچه پیم پارتیکل در دنیای واقعی حقیقت ندارد، اما در تئوری اگر پیم پارتیکل بتواند فاصلهی بین اتمها را کمتر یا بیشتر کند، علم فیلم منطقی به نظر میرسد و انتمن میتواند خودش را با فشار دادن یک دکمه مورچه کند. البته تقریبا!
تا اینجا ما و فیلم مثل دو مرغعشق عاشق در همهچیز تفاهم داشتیم، اما از اینجا به بعد به نقطهای میرسیم که سرنوشت مسیر ما را بهطرز فاحشی از هم جدا میکند. چی؟ همانطور که بالاتر گفتم پیم پارتیکل میتواند فاصلهی بین اتمها را تغییر دهد، اما «نمیتواند» تعداد اتمها را تغییر دهد. یا به عبارتی دیگر جرم که نام دیگرش «مقدار ماده» و نام دیگرش «تعداد اتمها» است، کم یا زیاد نمیشود. یعنی وقتی ما اندازهی یک شی را کم میکنیم، تغییری در جرم آن شی ایجاد نمیشود. یعنی اگر بابای من 90 کیلوگرم وزن داشته باشد و خدای نکرده پای او بشکند، من نمیتوانم او را مورچه کنم، درون جیبم بگذارم و تا بیمارستان بدوم. چون بابای مورچهی من شاید کوچک شده باشد، اما هنوز 90 کیلوگرم است و جیب شلوار من جر خواهد خورد! وقتی بابای من مورچه میشود، این در واقع تراکم اتمهای بدن اوست که تغییر میکند، نه چیز دیگری! این همان نکتهی حیاتی بحث ماست که انگولک کردنِ آن کاملا تمام اتفاقات فیلم و پایانبندیاش را تغییر میدهد که شامل دادن قدرت نابودی سیارهی زمین به اسکات هم میشود!
برای درک بهتر این موضوع، بیایید جاهایی را که فیلم از پیم پارتیکل بر روی اشیای محیطی استفاده کرده مرور کنیم. اولین چیزی که به ذهنمان میرسد، آن مورچهی غولپیکر و لوکوموتیو قطار اسباببازی است که شامل برخی از باحالترین لحظات فیلم میشوند. از دویدن آن مورچهی حالبههمزن در خیابان گرفته تا بیرون آمدن یک لوکوموتیوِ خندان از درون دیوارهای خانه و له کردن ماشین پلیس. خب، موضوع این است که اگر نویسندگان واقعا به علم وفادار میمانند، این صحنهها شکل دیگری به خود میگرفت. بیایید محاسبه کنیم: مورچهها بهطور میانگین چیزی حدود 3 میلیگرم جرم دارند. حالا پیم پارتیکل آن 3 میلیگرم را به اندازهی یک انسان درمیآورد؛ انسانی که جرمش چیزی حدود 66.4 لیتر میشود. جرم مورچه تقسیم بر جرم انسان، مساوی 0.04 است. یعنی تراکم مورچهای در اندازهی انسان 0.04 میلیگرم بر لیتر خواهد بود. برای درک بهتر این عدد باید بدانید که تراکم هوا، 1200 میلیگرم بر لیتر است. این یعنی آن مورچهی غولپیکر سبکتر از هوا است و طبیعتا مثل یک بادکنکِ ترسناک مورچهای در هوا به پرواز درمیآمد. چنین چیزی دربارهی قطار اسباببازی هم صدق میکند. این قطار غولپیکر نه تنها سقف خانه را خراب نمیکرد و ماشین پلیس را له نمیکرد، بلکه آن هم مثل یک بادکنک سبک با ورزش باد به پرواز درمیآمد. خلاصه اگر قابلیت بزرگتر کردن اشیا را داشتید، راه و بیراه دست به بزرگ کردن موجودات و اشیای کوچک نزدید، چون فقط یک مشت بادکنک بزرگ دستتان را میگیرد!
البته عکس این موضوع هم وجود دارد. چون وقتی چیز بزرگ و سنگینی را هم کوچک کنید، در قوانین فیزیک تغییری ایجاد نمیشود. مثلا یک تانک به جای جاسوئیچی! در فیلم، هنک پیم مربی اسکات لنگ و مخترع پیم پارتیکل کلیدهایش را به یک جاسوئیچی تانکشکل آویزان میکند که بعدا معلوم میشود یک تانک واقعی است. تانک مذکور یک T-35 روسی است که چیزی حدود 26 و نیم تن وزن دارد. پس فکر نکنم دیگر لازم باشد بگویم، اگر فیلم قوانین فیزیک را دور نمیزند، هنک برای راه رفتن با وجود آن جاسوئیچی در جیبش، باید خیلی به خودش فشار میآورد. خیــلی! البته همهچیز به تانک خلاصه نمیشود. خود شخصیت اصلی فیلم هم از این چشمپوشی نویسندگان سوءاستفاده میکند. در طول فیلم اسکات از اندازهی کوچکش برای ورود مخفیانه به مکانهای مختلف یا سواری گرفتن از مورچههای پرنده استفاده میکند. خب، بگذارید حساب کنیم: اگر اسکات چیزی حدود 90 کیلوگرم وزن داشته باشد، بدونشک آنتونی یا هیچ مورچهی دیگری نمیتوانست آن را روی پشتش حمل کند. بله، مورچهها به بلند کردن اجسامی سنگینتر از وزن خودشان معروفند. اما نباید فراموش کنیم که مورچهها فقط 3 میلیگرم جرم دارند، درحالی که جرم اسکات در اندازهی مورچهایاش 90 هزار گرم است. رفقای مورچهای اسکات بدونشک در واقعیت زیر وزن او پخش زمین میشدند!
راستی، سکانسهایی که اسکات روی تفنگ دشمنانش میدود و به آنها مشت میزند را هم فراموش کنید. چون قرار دادن آن همه وزن در یک نقطهی کوچک (مشت اسکات) آسیبهای جدیتری وارد میکند. حتی خود فیلم بهطور گذرایی به این نکته اشاره میکند. در صحنهای که اسکات برای اولینبار در وان حمام خودش را کوچک میکند، او از وان به بیرون پرت میشود و وقتی فرود میآید، سرامیک کف زمین زیر پایش خرد میشود. شما در حالت عادی نمیتوانید با پریدن روی سرامیک، آن را خرد کنید. اما خب، جمعشدن تمام وزن در یک نقطهی کوچک این توانایی را ایجاد میکند. بنابراین تصور کنید اگر اسکات با توجه به این قانون به کسی مشت میزد، از آنجایی که مشت او جرمِ بهشدت متراکمی است که در یک سطح خیلی خیلی کوچک متمرکز شده، دستش همچون سر یک چاقو یا سوزن عمل میکرد و به سادگی پوست دشمنانش را پاره میکرد. یا مثلا اگر او پس از دویدن به سوی کسی بپرد، امکان دارد بدن او مثل گلوله عمل کند. اما اینها که چیزی نیست. هنوز به قدرت اصلی اسکات نرسیدهایم!
در پایان فیلم اسکات برای عبور از مولکولهای لباسِ یلوجکت باید سیستم تعدیلکنندهی لباسش را از کار بیاندازد؛ سیستمی که جلوی کوچکشدنِ بیش از اندازهی او را میگیرد. او این کار را برای نجات دخترش انجام میدهد، اما در واقع او با انجام این کار نه تنها جان دخترش، بلکه جان تمام موجودات روی کرهی زمین را به انتها میرساند. چون در واقعیت او با این کارش سبب ایجاد یک «سیاهچاله» میشد (اوه، اوه)!
وقتی حرف از سیاهچاله میشود، ما یاد «بینستارهای» (Interstellar) کریس نولان و تصاویری از ستارههای نورانی منفجرشدهای میافتیم که همهچیز را به درون دنیای ناشناختهشان میکشند. ستارههایی که مدتها قبل نابود شدهاند و امروزه دارای جرم غیرقابلتصویری هستند. مسئله این است که فقط ستارهی مُرده تبدیل به سیاهچاله نمیشوند، بلکه در حقیقت هر چیزی با هر جرمی که دارد اگر به اندازهی کافی متراکم شود، میتواند به ایجاد سیاهچاله بیانجامد. در کانسپتی معروف به «شعاع شوارتزچایلد» که به معنای شعاع یک کره است، ما میخوانیم که اگر تمام جرم یک جسم در آن کره فشرده و متراکم شود، شتاب لازم برای فرار از آن مساوی با سرعت نور میشود و همهچیز در آن شعاع تبدیل به سیاهچاله میشود. خب، اگر اسکات 90 کیلوگرم جرم داشته باشد، او برای ایجاد سیاهچاله باید به اندازهی 0/0000000000000000000013 میلیمتر کوچک شود که خیلی ریز است. در فیلم اسکات پس از خاموش کردن سیستم تعدیلکنندهاش، کوچک و کوچکتر میشود. از مولکولها و سلولها عبور میکند و به درون اتمها فرو میرود. اما حتی در این لحظه نیز او به اندازهی کافی کوچک نیست. پس، خوشبختانه او به کارش ادامه میدهد. ایستگاه مهم بعدی جایی است که او به «کورکها» میرسد. کورک ابتداییترین و بنیادیترین ذرهی تشکیلدهندهی ماده است که خودشان از مادههای ریزتری تشکیل شدهاند. بهطور خلاصه کورکها تکههایی هستند که پروتونها و نوترونها را میسازند. اما اسکات به اینجا راضی نمیشود و کماکان به درون سرزمینهای ناشناختهی ماده غرق میشود و به کوچکشدن ادامه میدهد.
بالاخره وقتی اسکات از حرکت میایستد، ما او را در محاصرهی کریستالهای نورانی عجیبی میبینیم که شبیه اسکرین سیور کامپیوتر میمانند! ما دقیقا نمیدانیم اینجا کجاست، اما با توجه به شکلشان به نظر میرسد با طراحی هنری تئوری «ریسمان» طرف هستیم. اینجا مجال توضیح تئوری ریسمان نیست، اما فقط در همین حد بدانید که طبق این نظریه ماده در بنیادینترین صورت خود نه ذره، بلکه ریسمانمانند است. حالا اسکات اینقدر (10 به توان منفی 32 میلیمتر) کوچک شده و با توجه به جرم 90 کیلوییاش آنقدر ریز شده که شرایط لازم برای ایجاد سیاهچاله را فراهم میکند.
نکتهی جالب ماجرا این است که ما با یک میکرو-سیاهچاله سروکار نداریم که در عرض چند صدمثانیه ناپدید شود. سیاهچالهها بر اثر پروسهای به نام «تابش هاوکینگ» از بین میروند. اما نکتهی مهم ماجرا این است که هرچه جرم یک سیاهچاله بیشتر باشد، آن سیاهچاله بیشتر به قورت دادن اجرام اطرافش ادامه میدهد تا بزرگتر شود. براساس مقالهای در وبسایت مدیوم، یک سیاهچاله برای زنده ماندن به 0/00002 گرم جرم نیاز دارد. پس آخرین مانع کار هم برداشته میشود. چون اسکات حداقل 90 کیلوگرم جرم دارد؛ جرمی که به سیاهچالهی اسکات این اجازه را میدهد تا از قانون نابودی سیاهچالههای تابش هاوکینگ فرار کند و آنقدر زمان دارد تا ذرههای اجسام اطرافش را جذب کند و رفته رفته به حدی رشد کند که دنیای ما را یکلقمهی چپ کند! نکتهی کنایهآمیز تمام این محاسبات، این است که اگر نویسندگان به قوانین فیزیک دنیای واقعی پایبند میماندند، اسکات لنگ برای نجات دخترش، زندگی تمام بشریت را به جهنم میفرستاد و ما هم در قالب کوچکترین ابرقهرمان مارول، با مرگبارترینشان آشنا میشدیم.
منبع: Reddit
تهیه شده در زومجی