25-وینسنزو کوکاتی - عشق واقعی (True Romance)
بزرگترین آدمبدِ «عشق واقعی» اگرچه فقط در یک سکانس حضور دارد، اما به لطف هنرنمایی بینقص کریستوفر واکن ظاهرا همان یک سکانس برای بهیادماندنیشدن او به عنوان یکی از جذابترین گانگسترهای سینما کافی بود. این گانگستر مغرور و از خود راضی اهل سیسیلی از همان بدو ورود نشان میدهد که با کسی شوخی ندارد، اما کلیفور که انگار نقطهی ضعف او را گیر آورده، با تعریف کردن یک نکتهی جالب او را تا مغز استخوان میسوزاند. وینسنزو اگرچه کلیفور را نفله میکند، اما شرط میبندم تا آخر عمر توهین پیچیدهی او را فراموش نخواهد کرد.
24-کالوین کندی - جنگوی زنجیربریده (Django Unchained)
اکثر شخصیتهای شرور فیلمهای تارانتینو ترکیبی از نکات جذاب و زشت هستند، اما ظاهرا کیو.تی تصمیم گرفته تا در طراحی این یکی به سیم آخر بزند و او را به تهوعآورترین موجود زندهی فیلمهایش تبدیل کند. نتیجه به برده داری ختم شده که از تماشای نبرد خونبارِ بردههایش تا سر حد مرگ لذت میبرد. درست مثل بچهای که از دعوای عروسکهایش ذوق میکند! و آنهایی را هم که فرار میکنند به دندان سگها میاندازد. فقط هنرنمایی شگفتانگیز لئوناردو دی کاپریو است که باعث میشود از تماشای این هیولای حالبههمزن لذت ببریم!
23-بوچ کولیج - پالپ فیکشن (Pulp Fiction)
این بوکسور اگرچه اسم و فامیلِ باحالی دارد، اما به قول خودش اسمهای امریکایی هیچ معنایی ندارند. مارسلوس والاس به او دستور میدهد که در راند پنجم وقتی زمین خورد، دیگر بلند نشود. اما بوچ که از کسی دستور نمیگیرد، برعکس آن را انجام میدهد. رقیبش را در رینگ میکشد و با تمام پولها میزند به چاک. با این حال، بوچ نزدیکترین چیزی است که در «پالپ فیکشن» میتوان به عنوان قهرمان پیدا کرد. او پس از کمی دستدست کردن با کاتانا آن بیماران جنسی را قیمه قیمه میکند و بعد به سوالهای متوالی فابیان دربارهی صاحب موتور جواب میدهد: «زد مرده عزیزم. زد مرده».
22-آقای صورتی - سگهای انباری (Reservoir Dogs)
آقای صورتی وقتی دهان باز میکند شبیه دانشجوهای فلسفهای میماند که حالا به دلایلی خلافکار شده است. او با اسمش راحت نیست و فکر میکند صورتی آدم را یاد دختربچههای سه ساله میاندازد، نه یک خلافکار خطرناک. به حدی که «آقای بنفش» را پیشنهاد میکند تا هرطور شده کمی سیاهتر باشد. او به پیشخدمتهای رستوران انعام نمیدهد، چون باور دارد عبارت «خیلی سرشون شلوغه» نباید در دایره لغات آنها باشد. اما با این حال، نباید او را به سادگی دست کم بگیرید. وقتی به نقطهی اوج فیلم میرسیم درحالی که تمام رنگهای بهتر غش کردهاند، آقای صورتی تنها کسی است که زنده فرار میکند.
21-اوردل رابی - جکی براون (Jackie Brown)
اگر اوردل بهتان یک شاتگان داد و ازتان خواست در صندوق عقب ماشینش قایم شوید، قبول نکنید! اوردل شاید در ظاهر خیلی بامزه به نظر برسد، اما وقتی زمانش برسد انگشتش به راحتی بر روی ماشه لیز میخورد. او دایرةالمعارفِ تفنگهای مختلف است و عاشق کلاشنیکف است. چون باور دارد کلاشینکف بهترین وسیله برای نفله کردن اتاقی پر از دشمن است. به خاطر همین خصوصیات اخلاقی دوستداشتنیاش است که کسی جرات مسخرهکردنِ او و بزیترین ریشی که تاکنون دیدهاید را ندارد.
20-کلرنس وورلی - عشق واقعی (True Romance)
کلرنس ترکیبی از برخی از ویژگیهای تارانتینو است. یک قهرمان پرحرفِ پرجنبوجوشِ عاشق الویس و فیلمهای کونگفوکاری که میخواهد یکشبه یک پول گنده به جیب بزند و با معشوقهاش به دل جاده بزند. کلنرس در ابتدا مثل ابرقهرمانی است که چیزی برای جنگیدن ندارد، اما به محض دیدار با آلاباما در سالن سینما، برای مطمئن شدن از پیوندشان هر کاری که فکرش را بکنید میکند؛ از قاچاق موادمخدر گرفته تا تیراندازی. در نهایت مشخص میشود برای رسیدن به عشق و آرامش باید ابتدا از اتاقی پر از جنازه عبور کرد.
تارانتینو به طور مختصر در بسیاری از فیلمهایش حضور پیدا میکند، اما ریچی گکو کیلومترها مهمتر و عجیبوغریبتر از بقیهی آنها است که بیشتر از دیگر حضورهای او در یادتان حک میشود. ریچی برادرِ مریض و روانیِ جورج کلونی است. در توصیف ریچی همین را باید بدانید که او از عرضهی مراقبت از یک گروگان معمولی هم برنمیآید و تمام دلورودهاش را روی ملافههای تختخواب بیرون میریزد. این دیگر تارانتینویی در اوج ترسناکبودن و دیوانگی است.
انتقام غذایی است که بهتر است سرد سرو شود، یا اگر مثل شوسانا بازماندهی جنگ هستید، غذایی است که بهتر است کبابی و غلتیده در خون نازی به نیش کشیده شود. شوسانا که تنها بازماندهی قتلعامِ خانوادهاش است، تصمیم میگیرد با کمک «حرامزادهها» قتلعام خودش را در سینمایش به اجرا دربیاورد و هیتلر و رایش سومش را با هم به نابودی بکشاند. متاسفانه شوسانا تا آخر موفق است، تا اینکه قربانی یکی از غافلگیریهای شوکهکنندهی تارانتینو میشود.
17-آقای سفید - سگهای انباری (Reservoir Dogs)
بعد از اینکه عملیاتِ سرقت الماس گروه به بیراهه کشیده میشود، آقای نارنجی زخمی میشود و آقای سفید تصمیم میگیرد تا لحظهی آخر به او وفادار بماند و در زمانی که همه به فکر خودشان هستند، او را تنها نگذارد و به او قوت قلب بدهد. از همین رو، آقای سفید یکجورهایی از بقیه انسانتر رنگآمیزی میشود. آقای سفید تا لحظهی آخر سر همان تکه انسانیتش مبارزه میکند، اما لحظهی تخریبگر داستان جایی است که میفهمد مامور مخفی خودِ آقای نارنجی بوده است.
16-میا والاس - پالپ فیکشن (Pulp Fiction)
میا والاس شبیه همسر گانگسترهایی که تاکنون دیدهاید نیست. به جای اینکه در کاخ تجملاتیاش مهمانی بگیرد یا از صبح تا شب در بوتیکها ول بچرخد و کیلو کیلو لباس بخرد، ترجیح میدهد وقتش را با نوچههای شوهرش بگذارند. اهل کارهای هیجانانگیز است و حتی از شوهرش نیز بیمسئولیتتر است. اگر از احتمال اوردوز کردنش فاکتور بگیریم، همراه خوبی برای صرف شام است، سکوتهای معذبکننده را به خوبی میشکند و رقاص ماهری است.
15-سرگرد مارکوییس وارن - هشت نفرتانگیز (The Hateful Eight)
در میان شخصیتهای اصلی «هشت نفرتانگیز» شاید تمامیشان همهی ویژگیهای لازم برای حضور در این لیست را دارند، اما برای اینکه گندش را درنیاوریم، به یکی-دوتا از بهترینهایشان اکتفا کردهایم. مارکوییس وارن یکی از دیگر از کاراکترهای تارانتینویی ساموئل جکسون است که خودش را به زور در ذهنمان حک میکند. وارن دل خوشی از سفید پوستها ندارد و آنقدر جایزهبگیر نفله کرده است که احتیاط را فراموش نکند. اما هدف اصلی او در فیلم کشتنِ ژنرال اسمیترس است و با روایت یک داستانِ نفرتانگیز دربارهی پسر ژنرال، انتقام جرایم جنگی ژنرال را از او میگیرد. اما این تازه شروع شب طولانی مارکوییس است.
14-اِلی درایور - بیل را بکش (Kill Bill)
بدونشک باحالترین عضو گروه بیل. چشمبندِ الی درایور یادآور خاطرات بدی است: زمانی که استادش، پای می با دست خالی چشمش را مثل باقلوا از درون جمجمهاش بیرون کشیده بود. خب، اِلی پس از این ماجرا باید درس میگرفت و تبدیل به آدم خوبی میشد. اما او مغرورتر از این حرفها بود. او که به تکرار اشتباهاتش ادامه داد، سالها بعد در یک کاروان با بهترین شاگرد پای می مواجه شد. الی شکست خورد و چشم دیگرش را هم از دست داد. شاید شکست خورده باشد، اما مرگ را مطمئن نیستیم. پس،هنوز امیدوارم که سروکلهاش در قسمت احتمالی بعدی «بیل را بکش» پیدا شود.
13-ستوان آلدو رِین - حرامزادههای لعنتی (Inglourious Basterds)
آلدو به عنوان رییس گروه «حرامزادهها» در کاروکاسبی کشتن نازیها پول پارو میکند و البته قوانین جالبی را برای بالا بردنِ بازده زیردستانش وضع کرده است. مثلا یکی از آنها این است که تمام اعضای گروه، صد پوستِ سر نازی به او بدهکارند و اگر در این زمینه کمکاری کنند، اخراج میشوند. اما از آنجایی که در سرزمینهای اشغالی تا چشم کار میکند نازی وجود دارد، آنها لازم نیست زیاد تلاش کنند. کمپین ستوان آلدو که در ابتدا برای وحشتزده کردن دشمن آغاز شده بود تبدیل به یکی از مهمترین ابزاری میشود که جریان جنگ جهانی دوم را تغییر میکند.
12-دکتر کینگ شوالتز - جنگوی زنجیربریده (Django Unchained)
دکتر کینگ با اینکه در حرفهی شریفِ جایزهبگیری استاد است، اما اصلا به قیافهاش نمیخورد. به خاطر همین است که همه خیلی راحت او را دست کم میگیرند و جانشان از دست میدهند. او که موافق برابری نژادی است، با جنگوی آزادشده همراه میشود تا همسر او را از دست یک سرمایهدارِ بردهدار آزاد کنند. دکتر کینگ مرد کتهای مختلف و داستانهای شنیدنی است و برای هرکسی که میکشد، یک برگه از جیبش در میآورد. اما شوالتز در نهایت مرد قانون و اصول است و حتی حاضر است برای پایبند بودن به آن جانش را هم بدهد.
11-مایکِ بدلکار - ضدمرگ (Death Proof)
تارانتینو در طول این سالها کلکسیونی از کاراکترهای سرکش و پست خلق کرده، اما تقریبا اکثرشان دارای یکی-دوتا ویژگی دوستداشتنی و کمی انسانی هم هستند. مایکِ بدلکار با بازی کرت راسل اما بدون ذرهای ناخالصی یک تبهکارِ شرور و فاسد است. یک رانندهی روانی پرانرژی که ویراژ دادن در خیابانها و جادهها ارضایش نمیکند و حالا دخترانِ بیگناه را سوار ماشین بدلکاری ضدضربهاش میکند و با تصادف کردن، آنها را میکشد. خلاصه اینکه در زمینهی عدم احترام به قوانین راهنمایی و رانندگی، مایک دیوانهتر از مکس است.
10-دِیزی دومرگ - هشت نفرتانگیز (The Hateful Eight)
اگرچه چند ماهی بیشتر از اضافه شدن دِیزی به جمع هیئت دیوانگان تارانتینو نگذشته است، اما این زنِ خلافکار چنانِ شیادِ خطرناک و آبزیرکاه درجهیکی است که به سرعت جایی در میان بهترینهای تارانتینو برای خودش دستوپا کرد. در آغاز فیلم ما به خاطر رفتار بد جان روث، با او همذاتپنداری میکنیم، اما به مرور مشخص میشود دِیزی در حال جمع کردن تکتک این کتکها و توهینهاست تا بالاخره آنها را در یک فوران ناگهانی بیرون بریزد. جنیفر جیسون لی در این نقش غوغا میکند.
9-آقای نارنجی - سگهای انباری (Reservoir Dogs)
تیم راث در این نقش نصف فیلم را در حال غلتیدن در خون و آه و ناله کردن میگذارد، اما این بازیگر آنقدر بهطرز متقاعدکنندهای در نمایش درد و رنجی که زخم گلوله در پی دارد و ترس از مردن فوقالعاده است که قشنگ باعث میشود تا اوج پیچیدهبودن اوضاع را حس کنیم. آقای نارنجی یادآور یکی از اولین و شوکهکنندهترین پیچهای داستانی فیلمهای تارانتینو است. گرگی در لباس سگ. آقای نارنجی همان پلیس مخفیای بود که باعث شد سرقت ناموفقِ گروه سر کشف هویت او حسابی ناموفقتر شود.
8-بیل - بیل را بکش (Kill Bill)
بیل همهی ویژگیهای یک غولآخرِ واقعی را دارد. او استاد کونگفو و شمشیربازی است و فوق لیسانس ساندویچ درستکنی دارد و اگر عروس برای انتقام بازنمیگشت، میخواست در دوران بازنشستگی مغازهی فلافلی سلف سرویس بزند! اما درست در لحظهای که بیل یک گلوله در مغز عروسِ حاملهاش خالی کرد، سرنوشت طوری نوشته شده بود که عروس از مرگ بازگردد. در نهایت همهچیز در اوج تنش و رضایتمندی به پایان میرسد: عروس تکنیک فراموششدهی پای می را روی اوج اجرا میکند و قلب سیاه بیل را از درون منفجر میکند.
7-وینسنت وگا - پالپ فیکشن (Pulp Fiction)
دوران حرفهای جان تراولتا با این فیلم بهطرز عجیبی به سوی آسمان تغییر مسیر دارد. وینسنت وگا اگرچه سرنوشت ناراحتکنندهای دارد، اما این مردِ سرد در هستهی دنیای جنونآمیزِ «پالپ فیکشن» منحصربهفرد است. مهم نیست او اتفاقی مخ کسی را میترکاند یا درحال تزریق آمپول آدرنالین دستپاچه میشود، او هیچوقت باحالی خودش را از دست نمیدهد. اگر فرد دیگری به جای تارانتینو نویسنده بود شاید شخصیت جذابی مثل او را به این سادگی در توالت نمیکشت، اما این بشر برای غافلگیرکردن ما به هیچچیز رحم نمیکند. حتی به کسی با استعداد رقاصی وینسنت!
6-جکی براون - جکی براون (Jackie Brown)
منبع الهام اصلی فیلمهای تارانتینو به بزرگشدنش با دیدن فیلمهای معروف به «بلکسپلویتیشن» (Blaxploitation) برمیگردد. فیلمهای ارزانی که قهرمانانش سیاهپوستانی بودند که از دل آتش و خشونت بیرون میآمدند. در هیچ فیلم دیگر و شخصیت دیگری عشق تارانتینو به این فیلمها تا این حد مشخص نیست. جکی براون یک قهرمان بلکسپلویتیشنِ درجهیک است که تمام پلیسها و خلافکارهایی را که محاصرهاش کردهاند را دست به سر میکند و تبدیل به یکی از خفنترین شخصیتهای تارانتینو میشود.
5-جنگو فریمن - جنگوی زنجیربریده (Django Unchained)
به قول خودش حرف D اسمش بیصدا است، اما جنگو با بقیهی حرفهای پرسروصدای اسمش چنان تسویه حساب خونین و دیوانهواری راه میاندازد که داستانش در تاریخ آثار تارانتینو ثبت میشود و بین مردم دهان به دهان میچرخد. به لطف دکتر کینگ شوالتز جنگو از برده تبدیل به فرشتهی مرگ هرکسی میشود که چپ به او نگاه میکند. حس انتقام و عشق او را به جلو میراند و به این ترتیب، جنگو به یکی از پرداختشدهترین و همدردیپذیرترین کاراکترهای تارانتینو تبدیل میشود.
4-سرهنگ هانس لاندا - حرامزادههای لعنتی (Inglourious Basterds)
این همان نقشی بود که بازیگر منحصربهفردی به اسم کریستوف والتز را به هالیوود و اسکار معرفی کرد. هانس لاندا از آن نقشهایی است که فقط یک بار در خانهی یک بازیگر را میزند. لاندا نهایت استعداد و مهارتِ تارانتینو در طراحی آنتاگونیستهای چندلایه را که ترکیب خوشمزهای از نکات تنفربرانگیز و دوستداشتنی هستند به نمایش میگذارد. با چربزبانی کاری میکند تا خودتان بهطرز غیرقابلکنترلی دروغهایتان را لو بدهید و وقتی این کار را کردید با دست خودش خفهتان میکند. «بینگو!»
3-آقای طلایی - سگهای انباری (Reservoir Dogs)
در میان شخصیتهای «سگهای انباری» آقای طلایی سگترینشان است و حتی آقای سیاه هم به اندازهی او سیاه نیست. آقای بلوند کسی است که شکنجه و بریدن گوشِ قربانیاش مثل فعالیت لذتبخشی میماند که باید حتما آنها را با موسیقی تنظیم کند. مایکل مدسِن در نمایش لحنِ تهوعآور این مرد توی خال میزند و با اضافه کردن یکجور استایل شیک به سادیسمِ آقای بلوند، او را به شرورترین بدمنِ تارانتینو تبدیل میکند.
2-جولز وینفیلد - پالپ فیکشن (Pulp Fiction)
عنصری که تقریبا در تمام مخلوقاتِ خوب و بدِ تارانتینو وجود دارد، باحالبودنشان است. و در این زمینه جولز وینفیلد بدونشک به خاطرِ داشتن کلکسیونی از ویژگیهای متضاد و جذاب باحالترینشان است. این هیتمنِ مو فرفری انجیل را از بر میخواند، طوری همبرگر میخورد که آب از دهانتان راه میافتد و ساموئل جکسون آنقدر در هنرنمایی بهجای این شخصیت عالی است که تکتک جملاتی که میگوید و تکتک نگاههایش شما را در جایتان میخکوب میکند. تحول متقاعدکنندهی جولز از یک آدمکش بیرحم به کسی که تصمیم میگیرد بازنشسته شود و دنیا را جستجو کند، نویسندگی نبوغآسای تارانتینو در بهترین حالتش است.
1-بیتریکس کیدو معروف به عروس - بیل را بکش (Kill Bill)
کیدو برای اولین بار از طریق صدای دلنشینِ ترانهی «بنگ بنگ» نانسی سیناترا معرفی میشود. او در آسیبپذیرترین وضعیتش به سر میبرد؛ حامله، کتکخورده، خونآلود، لرزان، وحشتزده، غافلگیرشده و درحالی که به سر لولهی تفنگی نگاه میکند که تا چند ثانیهی دیگر شلیک میشود. اگرچه همهچیز خبر از پایانی بر زندگی این زن میدهد، اما در واقع این شروعی قدرتمندتر برای عروس است. او بهطرز معجزهآسایی از گور برمیخیزد تا ماموریتِ انتقامجویانهی پرجنبوخروش و مرگبارش را آغاز کند. قوس شخصیتی بیتریکس کیدو برخلاف تمامی کاراکترهای تارانتینو به اندازهی دو فیلم طول میکشد و این فضای کافی را به اوما ترومن میدهد تا قابلدرکترین قهرمان تارانتینو را به تصویر بکشد. در هیچجا بهتر از دو جلد «بیل را بکش»ِ علاقهی تارانتینو به تدوین زیگزاگی و قاطیپاتی به روایت بهتر داستان کمک نمیکند. این باعث شده تا هر چند دقیقه یکبار در زمان و مکان سفر کنیم و عروس را در وضعیت روانی و احساسی تازهای ببینیم. یک لحظه او را در حال تکهپاره کردن دشمنانش میبینیم و لحظهای دیگر او باید درحالی که فقط چند متر با مرگ فاصله دارد، از زیر خواروارها خاک بیرون بیاید و در همین سکانس است که عروس باری دیگر از مرگ فرار میکند و ثابت میکند که این زن نیروی غیرقابلتوقفی است که تا وقتی بیل را نکشد و عدالت را برقرار نکند، آرام نمیگیرد و به زندگی سادهای برنمیگردد که بهطرز وحشیانهای از او سلب شده بود. اینکه عروس در این ماموریت موفق میشود، اتفاق شگفتانگیزی نیست. بالاخره همهچیز از عنوان فیلم قابلحدس است، اما با این حال، نمیتوان در لحظهی آرامش نهایی او خوشحال نشد. عروس کماکان بهترین کاراکتر کوئنتین تارانتینو است.
شخصیتهای تارانتینویی موردعلاقهی شما کدامها هستند؟
منبع: IGN
تهیه شده در زومجی