کوئنتین تارانتینو قابلیتهای جادویی و خارقالعادهای در خلق یک کاراکتر بهیادماندنی در کمتر از چند دقیقه دارد. دیگر خودتان تصور کنید وقتی او فرصت بیشتری برای پرورش کاراکترهایش داشته باشد، چه میشود! این میشود که هماکنون برخی از فراموشنشدنیترین کاراکترهای سینما به نام او ثبت شدهاند و نویسندهها و کارگردانان زیادی سعی کردهاند تا فرمول او را در کارهای خودشان تکرار کنند. مسئله این است که قلب فیلمهای تارانتینو را کاراکترهایش تشکیل میدهند. آثار او پر از پیچهای غافلگیرکنندهی داستانی و اکشنهای غیرمنتظرهی خونین است، اما چیزی که باعث میشود بارها برای بازبینی فیلمهایش برگردیم، شخصیتها هستند. دیدن دوبارهی سخنرانیهای جولز در مدحِ معجزه یا این اواخر تماشای دوبارهی خاطرهی نفرتانگیز سرهنگ مارکوییس در «هشت نفرتانگیز». چند هفته پیش کارنامهی تارانتینو را مرور کردیم، اما در این فهرست میخواهیم در آثار او عمیقتر شده و 50 عدد از مشهورترین و عجیبترین مخلوقهای او را ردهبندی کنیم. فقط زیاد این «ردهبندی» را جدی نگیرید! پس، منتظر چه هستید؟
50-کاپیتان کوونز- پالپ فیکشن
شخصیتهای اصلی را بیخیال، قدرت واقعی نویسندگی کوئنتین تارانتینو را باید در پرداخت کاراکترهایی دانست که در عرض چند دقیقه ماندگار میشوند. در این زمینه کاپیتان کوونز با وجود یک صحنه، چهار دقیقه دیالوگگویی یکسره و بهرهگیری از کاریزمای کریستوفر والکن به یکی از مهمترین شخصیتهای «پالپ فیکشن» تبدیل میشوند. کوونز که یک کهنهسرباز ویتنام است، داستانی دربارهی اهمیت یک ساعت طلایی برای بوچ تعریف میکند و از این میگوید که او و پدرش چگونه هفت سال این ساعت را از دست اسیرکنندگانشان مخفی نگه داشته بودند. شاید این صحنه در ظاهر مسخره به نظر برسد، اما والکن آن را با چنان قدرتی توضیح میدهد که ما اهمیت آن ساعت را برای بوچ درک میکنیم.
49-بریجیت وان همرسمارک- حرامزادههای لعنتی
مثال بارز یکی از بیرحمیهای نامردانهی تارانتینو را باید در این شخصیت جستجو کرد. بریجیت یک ستارهی آلمانی مجذوبکنندهی سینما است که به درجهی افسونگری رسیده است، اما مگر میتوان در فیلمهای تارانتینو با استفاده از این ویژگیها به سادگی سر آنتاگونیستها را کلاه گذاشت. بریجیت مامور دوجانبهای است که برای سرویس جاسوسی بریتانیا و «حرامزادهها» کار میکند. وان همرسمارک شاید بهطرز معجزهآسایی از حمام خونی که در آن کافهی زیرزمینی اتفاق میافتد، فرار میکند. اما مدتی بعد به دست هانس لاندا (یا بهتر است بگویم، تارانتینوی بیمروت!) کشته میشود.
48-گوگو یوباری- بیل را بکش
در میان شخصیتهای کارتونی «بیل را بکش»، او از کارتونیترین شخصیتهای شرور فیلم محسوب میشود. یونیفرم دبیرستانیاش و طراحی خطکشیشدهی سروظاهر و موهایش و همچنین سلاحِ منحصربهفردی که دارد، باعث میشود تا فکر کنیم تارانتینو او را یکراست از درون انیمههای اکشن ژاپنی بیرون کشیده است. گوگو که بادیگارد اورن است، شاید حضور کوتاهی داشته باشد، اما با وجود سلاح خفنش که زنجیری متصل به گرز است، بدجوری «عروس» را قبل از نبرد پایانیاش خسته میکند، تا اینکه در نهایت جانش را به وسیلهی پایهی یک صندلی از دست میدهد.
47-مرد چرمپوش- پالپ فیکشن
«مرد چرمپوش» یکی از مرموزترین نکاتِ تمام فیلمهای تارانتینو است که از او به عنوان معمایی پیچیده در چرم تنگ یاد میکنند. مرد چرمپوش در زیرزمین یک مغازهی دستدوم فروشی که متعلق به دو بیمار جنسی است، زندگی میکند. اگرچه دقیقا نمیدانیم آنجا چه میکند، اما میدانیم که در حال جارو کشیدن و گردگیری نیست. بروس ویلیس با مشتی که به او میزند، بیهوشش کرده و کاری میکند تا او توسط طنابی که به گردش وصل است، حلقآویز شود. مطمئنیم که این مرگ برای او نعمت بزرگی بود.
46-مکس چری- جکی براون
مکس چری بهطرز سرد و بیسروصدایی باحال و عاشق است. این مرد که در فیلم یک مغازهی فروش وصیقه برای آزادی زندانیان دارد، یکی از منحصربهفردترین مخلوقاتِ تارانتینو است. چرا؟ خب، ما تارانتینو را به خاطر شخصیتهای وراج و دیوانهاش میشناسیم، اما مکس مرد کمحرف و ساکتی است که وقتی میداند با یک کلمه میتواند منظورش را برساند، پرحرفی نمیکند. با این حال، او کماکان یکی از آبزیرکاههای تارانتینویی است که برای عشق، یکی از پیچیدهترین رودستزدنها را پیاده میکند.
45-هیوگو استیگلیتز- حرامزادههای لعنتی
در میان اعضای بیاعصاب «حرامزادهها»، هیوگو بیاعصاب و بیحوصلهترینشان است. استیگلیتز خودش آلمانی است، ولی دل خوشی از نازیها ندارد و در شروع فیلم سیزده افسر آلمانی را به مریضترین اشکال مختلف به جهنم فرستاده! همین کافی است «حرامزادهها» او را به سرعت جذب گروهشان کنند. هرچقدر هم از اخلاق استیگلیتز بدتان بیاید، نمیتوانید وقتی که در رویارویی کافهی زیرزمینی، دیتر هلاستورم را با یک گلوله به میان پاهایش دربوداغان میکند، هورا نکشید!
44-ورنیتا گرین- بیل را بکش
این زن که به «کبری» نیز مشهور است، یکی از پنج قاتل حاضر در فهرست انتقام عروس است. برخلاف بقیهی قاتلان عروس که هنوز همان آدمهای عوضی گذشته هستند، ورنیتا گرین بعد از ماجرای بیتریکس کیدو تصمیم گرفته تا یک زندگی ساده و آرام را در حومهی شهر از سر بگیرد. اما گذشته به او میرسد و انتقام در خانهاش را به صدا در میآورد و این به یک افتتاحیهی شگفتانگیز ختم میشود که لحن ادامهی فیلمها را زمینهچینی میکند: خونین، وحشیانه و سرشار از احساسات. هنوز منتظریم تا بچهی ورنیتا بزرگ شده و برای انتقام مادرش سراغ عروس بیاید!
43-پامپکین و هانیبانی- پالپ فیکشن
اکثر فیلمهای تارانتینو نه با یک اتفاق جدی، بلکه با یک گفتگوی طولانی مسخره شروع میشود. این بار در «پالپ فیکشن» پامپکین و هانیبانی، دو دزد خردهپای بدبخت و بیسواد را داریم که دربارهی مزایای سرقت از مغازههای نوشیدنیفروشی و رستورانها نسبت به بانک بحث میکنند. خب، به مرور زمان این دو که به نامهای رینگو و یولاندا هم شناخته میشوند، خودشان را راضی به سرقت از همین کافه میکنند و سپس تفنگهایشان را درمیآورند و فریاد میزنند: «همه "کول" باشید!». فیلم هم قبول میکند!
42-کلیفور وورلی- عشق واقعی
یک نمونه از آن دسته مخلوقاتِ تارانتینو که پس از یک سکانسِ ده دقیقهای در یادمان حک میشود. با نگاه به کلیفور، به راحتی میتوان حدس زد که پسرش کلرنس آن جسارت و جیگرش را از کجا به ارث برده است. چون درحالی که رییس دار و دستهی گانگسترها او را چپ و راست تهدید میکند، کلیفور خیلی راحت به صورتش میخندند و آخرین لحظات زندگی بر روی زمین را به توهین کردن به دیاناِی قاتلش سپری میکند: «نصفه تو بادمجونه!».
41-لوییس گارا- جکی براون
چه کسی فکرش را میکرد تارانتینو اینگونه با پرسونای خلافکاری رابرت دنیرو بازی کند و انتظارات ما را بشکند. لوییس یک خلافکارِ بیحسوحال و خسته است و به سرعت عصبانی میشود و از کوره در میرود و این درست برخلاف چیزی است که رابرت دنیرو در دیگر نقشهای اینشکلیاش بازی کرده بود. همین باعث میشود تا وقتی مِلانی مردانگیاش را به سخره میگیرد، یک گلوله در شکم و سینهاش خالی کند و بعدا توسط ساموئل جکسون با چنین سرنوشتی مواجه شد. یک ضدحال محض!
40-آقای قهوهای- سگهای انباری
تارانتینو در خیلی از فیلمهایش به صورت کوتاه حضور پیدا میکند و با اینکه اکثر نقشهایی که برعهده میگیرد دربوداغان هستند، اما بازی کردن کارگردان به جای آنها باعث جلبتوجه میشود. آقای قهوهای اولین فیلم یا شاید تمام دوران کاری تارانتینو را با صحبت دربارهی معنای زیرمتنی آهنگی از مدونا آغاز میکند و بعدا از این گلایه میکند که چرا اسم «قهوهای» را برای او انتخاب کردهاند. چون ظاهرا قهوهای اصلا نام مناسبی برای خلافکاری که در حین فرار از دست پلیس قهوهای میشود، نیست!
39-آرچی هیکاکس- حرامزادههای لعنتی
آرچی هیکاکس با بازی مایکل فاسبندر در جریان «عملیات کینو» به گروه «حرامزادهها» میپیوندد، اما به سرعت به یکی از باحالترین و جذابترین افراد تیم تبدیل میشود. آرچی بلد است چگونه خودش را یک آلمانی جا بزند. در سکانس دیوانهوارِ کافهی زیرزمینی او بهطرز مهارتآمیزی نازیهای فضول را با داستانهای مندرآوردی دست به سر میکند، اما خب، همان سوتی سهانگشت کافی است تا تمام تلاشهایش با خاک یکسان شود و در برخورد با باهوشترین افراد سر میز شکست میخورد!
38-وولف- پالپ فیکشن
«من وینستون وولفم. مشکلات رو حل میکنم». وولف از کلاسیکترین و کاریزماتیکترین کاراکترهای تارانتینو است. او علاوهبر اینکه در سروکلهزدن با خلافکاران مغرور قدرت بالایی در کنترل کردن اعصابش دارد، بلکه میتواند بهطرز عجیبی با طی کردن مسیر 30 دقیقهای در 10 دقیقه، قوانین فضا و زمان را به نفع خودش زیر پا بگذارد. وولف همچنین یکی از منحصربهفردترین چرخدندههای دنیای زیرزمینی خلافکاران است که هر وضعیت فاجعهباری را به راحتی مهندسی میکند و البته طوری لباس میپوشد که انگار در راهِ رفتن به جشن عروسیاش است.
37-پای مِی- بیل را بکش
«اون چیزی که تو بهش میگی کونگفو، واقعا خیلی احمقانهاس!». پای مِی تعریف مطلق یک مربی و مرشدِ تلخمزاج، عبوس و سختگیر است که البته با وجود تواناییاش در استفاده از ریش و سیبیلش برای مبارزه، کاملا حق گیر دادن و توهین به دانشآموزانش را دارد. پای می طراح تکنیکِ مرگبار و معروف «پنج ضربهی منفجرکنندهی قلب» است و درحالی که شما از درد و خستگی به غلط کردم غلط کردم افتادهاید، میخندد و دست به ریشش میکشد!
36-فردریک زولر- حرامزادههای لعنتی
شانس بدجوری به این بچه خوشتیپه رو کرده است. البته اگر منظورمان از «شانس» مخفی شدن در یک برج مرتفع و کشتنِ صدها سرباز دشمن از بالا باشد. زولر معنای واقعی یک ابزار پروپاگاندایی محض است که آلمانیها از داستان او برای پُز دادن استفاده میکنند. اگرچه در ابتدای آشنایی زولر با شوشانا به نظر میرسد که فردریک واقعا آدم خوبی است، اما طبق معمول خیلی طول نمیکشد که او از شهرتش علیه شوشانا استفاده میکند. با این حال تارانتینو او را با چنان خصوصیات متضادی پردازش میکند تا در صحنهی نهایی دقیقا در محاسبهی احساسی که باید داشته باشید، هنگ کنید!
35-هاتاری هانزو- بیل را بکش
نام این شمشیرساز افسانهای در سرتاسر هر دو جلدِ «بیل را بکش» به گوش میرسد و دارای سنگینی خاصی است. هاتاری هانزو با اینکه در زمان آشنایی با عروس بیخیال آهنگری شده است، اما بعد از آموزش تلفظ درست «آریگاتو» به جنگجوی موطلایی ما و شنیدن داستان زندگیاش تصمیم میگیرد تا قولش را زیر پا بگذارد و بهترین کاتانای عمرش را بسازد. تارانتینو از طریق او به تمام کاراکترهای شمشیرساز فیلمهای رزمی ادای دین میکند!
34-درکسل-عشق واقعی
درکسل ترکیبی از کلاهگیس، دندان طلا، یک چشمِ سفید، اعصابی داغون و البته گری اولدمن است. این موادفروشِ دیوانه از آن آدمهای غیرقابلپیشبینیای است که اصلا نمیتوان حرکت بعدیاش را تشخیص داد. در فیلم کلرنس بدجوری گیر او میافتد و اگر فقط و فقط اینقدر خوششانس و کمی آیندهبین نبود، باید تصویر صورت درکسل را با خود به آخرت میبرد.
33-استیفن- جنگوی زنجیربریده
به جز آقای کالیون کندی، استیفن چیز موذیانهتر و ترسناکتری در قالب خدمتکارش است که حواسپرتی اربابش را پُر میکند. استیفن در تضاد کامل با جنگو قرار دارد. اگر جنگو برای آزادی نژادش میجنگند، استیفن کاملا به هویتش پشت کرده و در عوض تمام حواسش را معطوفِ زیر نظر گرفتنِ جنگو و برومهیلدا کرده است و در نتیجه ما هم نمیتوانیم چشم از او برداریم.
32-فابیان- پالپ فیکشن
این دخترِ بیخیال که اصلا انگار متوجهی هیاهوی بوچ نمیشود، به جز صدای نازک و لهجهی بامزهاش به خاطر یک چیز دیگر هم معروف است: یکی از تئوریهای پیرامون «پالپ فیکشن» دربارهی حامله بودن یا نبودن فابیان حرف میزند. اما نکتهی جالب این شخصیت، این است که متوجهی داد و فریادها و تلخمزاجیهای یک بوکسور میشود، اما به جای اینکه چمدانش را برای رفتن به خانهی مادرش جمع کند، با آن کنار میآید. فابیان برخلاف دیگر دخترهای گذرای فیلمهای سینمایی، زندگی و خصوصیاتِ خودش را دارد و همین به صحنههای او ضربهی بیشتری تزریق میکند.
31-دانی داناویتس- حرامزادههای لعنتی
میتوان گفت اِلی راث در این فیلم یکجورهایی نقش پدربزرگش در جنگ جهانی دوم را بازی کرده است! دانی کاملا شبیه به همان چیزی است که در فیلمهای اسلشر راث میبینیم. در یکی باحالترین صحنههای ورود در دنیای فیلمهای تارانتینو، ما در ابتدا صدای «خرس یهودی» را میشنویم که با کشیدن چوب بیسبالش بر دیوارهای غار شکارش را روانی میکند و سپس با یک ضربه مغز آن سرباز آلمانی لجباز را روی صورت رفقایش میپاشد و در پایان فیلم هم این شانس را به دست میآورد تا خشابش را توی صورتِ هیتلر خالی کند.
30-اورن ایشی- بیل را بکش
اورن علاوهبر یکی از مرگبارترین اسمهای موجود در فهرست انتقامِ عروس، تنها کسی است که در بین آنها بیشتر از همه از پسزمینهی داستانیاش اطلاع به دست میآوریم. طی فلشبکی کارتونی متوجه میشویم که اورن توسط یاکوزا یتیم شده و بعد از انتقامگیری در قتل و ترور به درجهی استادی میرسد و سازمان خلافکاری خودش را در توکیو تاسیس میکند. اما او که در خانوادهای مذهبی چشم به جهان نگشوده بود، در شمشیربازی با عروس شکست خورد و کاسهی سرش را «قلفتی» از دست داد!
29-مارسلوس والاس- پالپ فیکشن
ما برای اولینبار از پشت و درحالی که او مشغول نصیحت کردن بوچ و صحبت کردن دربارهی نکات منفی «غرور» است، با او آشنا میشویم. وینگ ریمز با آن صدای کلفت قشنگ شخصیت یک رییس آرام اما خطرناکِ مافیایی را درمیآورد. طبق تئوری طرفداران روحش در آن کیف کذایی قرار دارد و آن جای چسب زخم محل خارج کردن روحش است! واقعی یا غیرواقعی، وقتی او آن بیماران را با «قرون وسطاییشدن» تهدید میکند، خوشحالیم که او جزییات بلایی که میخواهد سر آنها بیاورد را پیش خودش نگه میدارد.
28-آلاباما ویتمن- عشق واقعی
کلمهی «آلاباما» بعد از این فیلم یک معنی دیگر هم پیدا میکند: «دختر رویاپردازِ خوشحالی که جیمز گندولفینی بزرگ را با شاتگان نفله میکند». اگرچه این تعریف ترسناک به نظر میرسد، اما آلاباما در میان سیلی از دزد و پلیسهای عوضی و شیاد، قلب طلایی فیلم است. با اینکه او و کلرنس باید برای رسیدن به آن پولها از سد یکعالمه گانگستر و آدمکش عبور کنند، اما تمام این بدبختیها و ریسککردنها به دیدن لبخند آلاباما میارزد. بالاخره کدام دختری را سراغ دارید که عاشق فیلمهای کونگفوکاری است؟
27-اِدی مرد خوب- سگهای انباری
برای اولین بار که ادی را میبینید شاید فکر کنید این بچه پررو فقط به لطف جایگاه و پول باباش اینقدر شاخ است. اما خیلی طول نمیکشد که ادی نشان میدهد چیزی از دیوانگی و بیرحمی دیگر اعضای گروهشان کم ندارد و قشنگ میتواند بعد از پدرش تخت او را صاحب شود. یا به عبارتی دیگر ادی از «آدمهای معمولی»ای است که وقتی قاطی کند به موجود ناشناختهای تبدیل شده و شوکهتان میکند. چنین چیزی را در جایی میبینیم که عصبانیتش را روی آن پلیس بدبخت خالی میکند! ادی شاید به خاطر پدرش اینقدر از خود مچکر باشد، اما در دوئل مکزیکی نهایی فیلم دیگر پدری برای مراقبت از او نیست!
26-زویی- ضدمرگ
زویی بل که در «بیل را بکش»ها بدلکارِ اوما ترومن بود، در این فیلم تارانتینو فرصت پیدا میکند تا نقش خودش را بازی کند و به جای قرض دادن تواناییها و قابلیتهای اکشنش به شخصیت دیگری، آنها را به نام خودش اجرا کند. اگرچه مایک قبل از این زنها را به راحتی با ماشینش پخش آسفالت میکرد، اما بالاخره پیشگوییها به حقیقت تبدیل میشود و زویی در قالب ضدمرگ واقعی از راه میرسد و در قالب نمایش فیزیکی باورنکردنیاش که قلب هیجانانگیز این فیلم است، مایک را به دردسر میاندازد.
ادامه دارد..
تهیه شده در زومجی