ماهان شبکه ایرانیان

بخش دوم گفت‌وگو با معمار ورزشگاه تختی

از قطار هوشمند استکهلم تا پشه‌های سفید چیتگر!

معتقد است، «به دلیل پول درآوردن شاهد نوعی شلختگی معماری در تهران و دیگر شهرهای ایران هستیم و همه‌ی این مسائل یک ریشه دارد. اگر تراکم فروشی را به ۵۰ زبان زنده دنیا ترجمه کنیم، هیچ کس جز ما متوجه معنی آن نمی‌شود. تراکم فروشی یعنی هر کسی هر کاری که دلش می‌خواهد انجام می‌دهد.»

از قطار هوشمند استکهلم تا پشه‌های سفید چیتگر!

جهانگیر درویش یکی از معماران پیشکسوت ایرانی است که در سال 1312 در ورامین متولد شده است. او دوره مقدمات معماری را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دوره تکمیلی معماری را در دانشگاه رم و دکترای خود را از دانشگاه پلی تکنیک تورین گرفته است. طراحی و ساخت مجموعه ورزشی استادیوم 30000 نفری تختی یکی از معروف‌ترین پروژه‌های این معمار در ایران است.

پیش از این گفت‌وگوی این معمار با ایسنا، درباره چگونگی ساخت استادیوم تختی منتشر شد. بخش دوم این گفت‌وگو که در ادامه می‌خوانید، به معماری شهری و مشکلات آن اختصاص دارد.

در حال حاضر شاهد نوعی شلختگی معماری در تهران و شهرهای دیگر ایران هستیم. چه‌طور می‌توان جلوی شلختگی را گرفت؟

خلاصه بگویم، به خاطر پول درآوردن این اتفاق افتاده است. همه چیز یک ریشه دارد. اگر تراکم فروشی را به 50 زبان زنده دنیا ترجمه کنیم هیچ کس جز ما متوجه معنی آن نمی‌شود. تراکم فروشی یعنی هر کسی هر کاری که دلش می‌خواهد انجام می دهد. فکر می‌کنید چرا ترافیک شهری ما این‌چنین است؟ شما در جهتی حرکت می‌کنید که یک نفر می‌خواهد به سمت بازار، یکی دیگر به سمت محل کار و دیگری به منزل برود. در واقع همه در یک جهت حرکت می‌کنند؛ بخش مسکونی، اداری و تجاری با هم یکی و قاطی شده‌اند، همین موضوع موجب شلختگی معماری شده است. در قانون شهرسازی بخشی را به ساخت خانه‌های مسکونی و بخش دیگر را به ساخت و ساز محل‌های تجاری اختصاص می دهند. زمانی که من در دانشگاه ملی تدریس می کردم، کاری کرده بودم که هر کدام از بچه‌ها یک سوژه داشته باشند تا تکراری نباشد. برای مثال به یکی از دانشجوها پروژه ساخت سلاخ خانه را که مشکل‌ترین پروژه در شهرسازی‌است،  داده بودم. طبق قانون شهرسازی او باید مکان مناسب برای ساخت سلاخ خانه را در شهر پیدا  و خصوصیات زمینی که می‌توان این ساختمان را در آن ساخت بررسی می‌کرد تا پروژه‌اش را شروع کند. گروهی از بچه‌هایی که با من کار می‌کردند، پروژه‌هایشان را انجام دادند. شاید در حال حاضر کمتر کسی بداند شرکت واحد یعنی چه؟ من بچه‌ها را دنبال این می‌فرستادم که مفهوم شرکت واحد را به‌دست بیاورند. جاهایی هست که شب‌ها، اتوبوس‌ها آنجا پارک می‌کنند، همچنین باید بررسی شود تا از این مکان بیماری منتقل نشود یا اتوبوسی در خیابان خراب شود، تیم تعمیرات باید خودشان را چه طور به محل اتوبوس خراب شده برسانند. زمانی در شهرسازی مشخص بود که هیچ جایی نمی‌توانند پایانه شرکت واحد را جز فضایی که برای این کار اختصاص شده، بسازند اما در حال حاضر شما هر کاری را هر جایی که دلتان بخواهد می‌توانید انجام دهید. به عبارتی نوعی افسارگسیختگی به وجود آمده است و به نحو دیگری هم نمی‌توان شهر را سر و سامان داد.

به نظر شما در حال حاضر، تهران معماری خاصی دارد؟

نه. حدود 6٠ سال پیش می‌توانستیم چنین تعریفی برای تهران داشته باشیم. یک زمان، وقتی در شمیران قدم می‌زدیم، پُر از کوچه باغ بود و هیچ دیواری به خانه‌ها نچسبیده بود. خانه‌ها در وسط حیاط‌ها قرار داشتند و هیچ پنجره‌ای رو به خیابان یا کوچه نبود. من در چنین کوچه و پس کوچه‌هایی زیاد قدم می‌زدم. بین کوچه‌ها فقط یک سقف شیروانی وسط باغ مشخص بود. از زمانی که شهرداری تهران شروع کرد به فروختن تراکم، شهر به چنین وضعی افتاد.

فکر می‌کنید می‌توان شهر را سر و سامان داد یا از بدتر شدن وضعیت آن جلوگیری کرد؟

زمانی با وزیر مسکن و شهرسازی وقت و رئیس دانشکده معماری سابق که معاون وزیر بود صحبت می‌کردم و پرسیدم چه زمانی می‌خواهید ننگ فروختن تراکم را بردارید؟ پاسخ دادند می‌خواهیم در آن جهت حرکت کنیم که هیچ وقت هم در آن جهت حرکت نکردند.

یعنی اگر فروش تراکم متوقف شود می‌توان به شهر کمکی کرد؟

اتفاقی افتاده که نمی‌توانیم به عقب برگردیم یا ساختمان‌ها را خراب کنیم و آنها را دوباره بسازیم اما می‌توانیم به آنها سرنوشت دهیم. یعنی ساختمانی که ساخته شده است، فقط برای یک کار در نظر بگیریم و تکلیف شهر را روشن کنیم. باید جایی که در آن زندگی می‌کنیم با وسط بازار یا یک منطقه اداری ـ تجاری فرق ‌کند. آن‌قدر وضعیت بد است که تفکیک ساختمان‌های اداری، مسکونی و تجاری دشوار شده است. زمانی فکر می‌کردم که بهتر است بخشی از زمین‌ها خریداری شود، ساختمان‌های آن را خراب کنند و به‌ جایش فضای سبز خلق کنند تا تراکم جوابگو باشد اما در حال حاضر تراکم جوابگو نیست. این همه ترافیک در تهران به این دلیل است که سطح زمین ما پاسخگوی این همه آدم‌ و فعالیت‌هایشان نیست و همه‌ی جهت‌ها شلوغ است. به عبارتی ترافیک جهتش را گم کرده است.

فکر می‌کنید تغییرات این چنینی در معماری شهری تا چه اندازه می‌تواند روی فرهنگ یک جامعه تاثیر بگذارد؟

تمام مشکلاتی که در جامعه وجود دارد و به این زودی نیز حل نمی‌شود به فرهنگ ربط دارد. در حال حاضر مسئله اساسی مردم این است که جایی برای زندگی داشته باشند و این مسئله که خانه زیبایی داشته باشند یا کدام منطقه از شهر باشد هم مهم نیست

مسلما تاثیر می‌گذارد. در مرحله‌ی اول این فرهنگ باید تغییر کند، زیرا افرادی که زمانی فعالیت‌های سیاسی انجام می‌دادند و در حال حاضر سیاست را کنار گذاشته‌اند نیز درباره این موضوع صحبت می‌کنند. تمام مشکلاتی که در جامعه وجود دارد و به این زودی نیز حل نمی‌شود به فرهنگ ربط دارد. در حال حاضر مساله اساسی مردم این است که جایی برای زندگی داشته باشند و این مسئله که خانه زیبایی داشته باشند یا کدام منطقه از شهر باشد هم مهم نیست. ساختمان‌هایی که امروزه ساخته می‌شوند خالی هستند دلیلش هم این است که عده‌ای با دریافت وام این خانه‌ها را ساخته‌اند و چون قسط آن را پرداخت نکرده‌اند، ساختمان در اختیار بانک قرار گرفته است.  بانک‌ها نقدینگی ندارند اما ساختمان  دارند. گرچه دولت به بسیاری از بانک‌ها کمک کرده تا جلوی ورشکستگی آنها گرفته شود. مسوولان شهری نیز بارها در رسانه‌ها صحبت کرده‌اند که بخش زیادی از خانه‌های خالی تهران در اختیار بانک‌ها است. فرهنگ، نقش مهمی دارد. امروزه، مردم حاضرند با حداقل‌های نیازهایشان زندگی کنند. توقعاتی مثل اینکه یک فرد باید در یک شهر زندگی کند، کجا زندگی کند؟ چگونه رفتار کند؟ فرزندش را در کدام مدرسه ثبت نام کند؟ به حداقل‌ها رسیده است. از طرفی منفعت جویی مردم نیز به این مشکلات دامن زده است. برخی زمین‌هایی که دارند، با خریدن تراکم چندین طبقه می‌سازند، اصلاً به این موضوع فکر نمی‌کنند با کاری که انجام می‌دهند، شهر را می‌کشند و شأنیت را از بین می‌برند. در واقع ما دیگر شهری نداریم مقدار زیادی ساختمان و راه داریم که ما را به جایی می‌رساند هر کس هم که در هر خانه زندگی می‌کند، راضی نیست. من تا آنجا که می‌توانستم در برابر ساخت و سازهای افراطی در کوچه‌ای که زندگی می‌کنم، مقاومت کردم. حتی یک سوم چراغِ خانه‌هایی که در کوچه‌ی ما ساخته شده، روشن نمی‌شوند! این اتفاق چیزی جز منفعت طلبی و بی نظمی نیست. فردی، کاری انجام می‌دهد و دیگری از آن کپی می‌کند.

به نظر شما حاکمیت و دولت در این زمینه تا چه اندازه می‌توانند نقش داشته باشند؟

نقش بسیار زیادی می‌توانند داشته باشند.

برای آن پیشنهادی دارید؟

پیش‌بینی می‌کنم نوعی ورشکستگی اقتصادی گریبانگیر همه‌ی ما می‌شود. تورم سالانه روی وضعیت و قیمت مسکن تاثیر می‌گذارد اما در حال حاضر تورم در کشور ما در هر ساعت تأثیر خودش را می‌گذارد

زمانی می‌توان پیشنهاد داد که مسأله‌ی اکثریت مردم، مینیموم نباشد. هنگامی که اسنپ می‌گیرم و سوار هر ماشینی که می‌شوم، از شغل قبلی راننده سوال می‌کنم که چگونه وارد این نبرد خیابانی شده‌اند؟ متوجه می‌شوم شغل هیچکدام از آنها رانندگی نبوده است. بیشتر آنها تحصیلاتی مثل مهندسی، معماری یا رشته‌های دیگر دارند. شغل قبلی یکی از آنها خیاط بود در حالی که امروزه خیاطی معنای خودش را از دست داده است. هر کسی شغل خودش را داشته اما به دلیل نبودِ کار، مجبور شده، راننده تاکسی شود. همین موضوع، نمونه‌ای از اجتماعی است که ما می‌خواهیم برای آن سرنوشت تعیین کنیم. در این مملکت دو شغل بیشتر نمانده است. اکثریت، راننده شده‌اند و عده‌ای دیگر هم غذا می‌فروشند، وضعیت آنها نیز روز به روز تغییر می‌کند و مجبور می‌شوند قیمت غذاها را بالاتر ببرند. در چنین شرایط اقتصادی چگونه می‌توان به مردم گفت به معماری فکر کنید؟

زمانی، ساختمانی برای تلویزیون در بندرعباس ساختم. در مدت زمانی که آنجا بودم یک روز متوجه شدم برنامه‌ای در زمان نامناسبی پخش می‌شود. یک روز وارد کپری (خانه‌های بومی آن منطقه) شدم که همه دراز کشیده بودند، تلویزیون برای خودش روشن بود و موسیقی کلاسیک پخش می‌شد. پرسیدم چرا تلویزیون را خاموش نمی‌کنید؟ جواب دادند قرار است تا چند دقیقه دیگر فیلمی با موضوع کابوی(گاوچران) پخش شود. وارد خانه یکی از مسوولان شدم، دیدم که آنها نیز صدای تلویزیون را بسته‌اند و هر کدام مشغول کاری هستند. پرسیدم چرا تلویزیون را خاموش نمی‌کنید؟  پاسخ دادند تا چند دقیقه دیگر قرار است فیلم مورد علاقه‌مان پخش شود. به رییس تلویزیون گفتم چه خوب است که برای زمان پخش برنامه‌ها فکری کنید، موسیقی کلاسیکی که ظهر پخش می‌کنید، به درد آخر شب می‌خورد. فکرش را کنید این برنامه‌ریزی توسط فردی فرهنگی، انجام شده بود. ملتی شده‌ایم که حتی نمی‌توانیم تصمیم‌گیری کنیم، به عبارتی همه گیج هستیم. قبول دارید یا نه؟

شما در صحبت‌هایتان به ساخت ساختمان‌های تلویزیون در شهرهای مختلف اشاره کردید. می‌توانیم بگوییم جهانگیر درویش سبک‌ مشخصی برای کارهایش در معماری دارد؟

هیچگاه برای خودم سبک انتخاب نکرده‌ام. سبک داشتن مثل این می‌ماند که آدم به دست‌های خودش دستبند بزند و کاری که انجام می‌دهد با همان سبک بسازد. به همین دلیل فکر کردم بنا بر منطقه جغرافیایی و فرهنگ مردم آن منطقه، هر پروژه‌ای را از صفر شروع کنم. معماری هر شهر با شهر دیگر تفاوت دارد برای مثال در بندرعباس ساختمان تلویزیون را به سبک کپرهای آن منطقه ساختم که به شکل مخروطی هستند. در این ساختمان از عایق صوتی استفاده نکردم، داخل دیوارها از آجر، بیرونِ آن از سنگ و وسط آن بتن است. صدا که به سنگ می‌خورد، می‌شکند، به بتن که می‌خورد پایین می رود و زمانی که به آجر می خورد، داخل زمین می‌رود. زمانی که در بندرعباس زلزله آمد، تنها ساختمانی که حتی یک ترک هم نخورد، ساختمان مربوط به تلویزیون بود و حالا 50 سال از عمر آن می‌گذرد در حالی که وقتی فاندیشن آن را انتخاب کردم همه مخالفت کردند. این ساختمان با ٨٠٠ هزار تومان ساخته شد. چون روزها گرم بود نمی‌توانستیم کار کنیم به همین دلیل صبح‌ها کار می‌کردیم، ظهرها، کار متوقف می‌شد و بعد از ظهر  و تمام شب را مشغول به کار می‌شدیم. اولین ساختمان، 60 روزه تمام شد و برنامه‌ی تلویزیون آن روی آنتن رفت.

ساخت ساختمان تلویزیون تهران چقدر زمان برد؟

ساختمان تلویزیون تهران حدود دو سال و خورده‌ای زمان برد و نزدیک به 56 سال است که تمام شده . ساختمان به آن بزرگی در آن زمان با  12 میلیون تومان هزینه ساخته شد و نمای آن از بتن شیاردار است و زمانی که ساختمان شیشه‌ای صدا و سیما را دیدم اوقاتم تلخ شد زیرا متوجه شدم فقط برای شیشه‌های آن ساختمان ٣٠ میلیون تومان هزینه کرده‌اند. سطح بخشی که من ساختم خیلی بزرگ است و شامل یک ساختمان 14 طبقه، یک ساختمان 13 طبقه، ساختمان ١٢ طبقه و یک ساختمان 8 طبقه می‌شود که داخل هر کدام چند استودیوی بزرگ وجود دارد. در حال حاضر حتی رستوران این ساختمان را هم به چند استودیو کوچک تبدیل کرده‌اند زمانی که برای مصاحبه به این ساختمان می‌رفتم دیدم که من را به سمت رستوران می‌برند و وقتی در این باره سوال کردم، جواب دادند که رستوران را هم به استودیو تبدیل کرده‌اند و مجبور به تغییر کاربری برخی از بخش‌ها شده‌اند. زمانی تعداد کارمندان آن تلویزیون 2500 نفر بود اما به نظر می‌رسد این فضا دیگر پاسخگو نیست، چون تعداد کارمندان صدا و سیما به چند هزار نفر رسیده است و مجبور شدند این فضا را افزایش دهند.

شما نسبت به تغییر کاربری‌ها که بدون مشورت معمار این بنا ایجاد می‌شود، اعتراضی ندارید؟

برای مثال تلویزیون ارومیه را شهرداری گرفته بود و می‌خواست این ساختمان را تخریب کند که خوشبختانه سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری این اجازه را نداد و به فکر تغییر کاربری این ساختمان هستند تا مردم هم بتوانند از آن استفاده کنند. ساختمان تلویزیون تبریز را نیز من ساختم اما از آن همچنان با کاربری سابق استفاده می‌کنند.  

شما موسسه معماری با عنوان درویش در ایتالیا داشتید. آیا این موسسه همچنان به فعالیتش ادامه می‌دهد؟

در حال حاضر فعالیت نمی‌کند اما بیمه‌ی من از طریق کشور ایتالیا همچنان پرداخت می‌شود حتی چندین بار برای نظام معماران دعوتم کردند و پاورپوینت پروژه‌هایم را خواستند.

در ایتالیا چند پروژه‌ اجرا کردید؟

پروژه‌های زیادی انجام دادم. ساختمانی برای کارخانه مرسدس بنز ساختم که پروژه مربوط به رییس پلی تکنیک بود. من با صرفه‌جویی بورس‌های تحصیلی‌ام یک مرسدس 190 کوچک خریده بودم، زیرا محل زندگی‌ام با دانشگاه فاصله زیادی داشت. روزی که رفتم ماشین را تحویل بگیرم، مسؤول مربوطه به من گفت: «زمینی دارم و نظرت را درباره آن به ما بده» که من هم گفتم این پروژه برای من نیست حتی این موضوع را به همسرم هم منتقل کردم که گفت «وقتت را تلف نکن این پروژه برای تو نیست». من هم یک نقشه‌ی پُر از خط برای مسوول مربوطه بردم. چند روز بعد با من تماس گرفت که این چه نقشه‌ای است که برای من آوردی؟ من هیچ چیز از آن را متوجه نشدم. حتی یک عدد هم روی آن ننوشتی! اما این را متوجه شدم که این کار را باید به تو بدهم. خانه‌های مسکونی زیادی در ایتالیا ساخته‌ام که بخش زیادی از آنها نیز ویلایی بوده است. یک زمانی دیگر خسته شده بودم و هر متقاضی که پیشم می‌آمد آنقدر قیمت بالایی می‌دادم که پشیمان شود. با این حال برخی راضی می‌شدند پروژه‌شان را به من بدهند. حتی صاحب یکی از خانه‌ها بعد از 30 سال تصمیم گرفت، خانه‌اش را بفروشد و دنبالم می‌گشت تا برای فروش خانه‌اش اجازه بگیرد. یادم می‌آید یک خانه برای دو خواهر ساخته بودم که همیشه با هم قهر بودند و به همین دلیل هم اتاق قهر برایشان طراحی کرده بودم. به عبارتی هر کسی به نحوی به خانه‌ای که برایش طراحی کرده بودم علاقمند بود. درشهرهای مختلف آمریکا از جمله سانفرانسیسکو، مریلند، دالاس و ویرجینیا پروژه‌های بسیاری طراحی کردم. حتی یک خانه در منطقه‌ای به نام تیبورون در کالیفرنیا که کمتر کسی آنجا را می‌شناسد و ملک‌های بسیاری گرانی دارد، ساختم. صاحب خانه بعد از سال‌ها برایم پیغام فرستاد که چرا نمیایی بچه‌ات را ببینی؟  حتی یک مرکز تفریحی با ظرفیت 12 هزار نفر در هیوستون تکزاس ساخته‌ام.

‌شما تجربه تحصیل و زندگی در خارج از ایران را داشته‌اید. می‌توانید با توجه به چنین تجربه‌ای بگویید کدام معماری که در کشورهای مختلف دیدید جذابیت زیاد برایتان داشته است؟

هر روز  به کتابخانه می‌رفتم و سر راه برای ناهار یک نان می‌خریدم و وسط آن را با سُس خردلی که از رستوران کنار نانوایی بر می‌داشتم، پُر می‌کردم و آن را داخل پاکت می‌انداختم  و به کتابخانه می‌رفتم. روزی هفت  تا هشت ساعت کار و مطالعه می‌کردم. گاهی وقت نمی‌کردم غذا بخورم

من در زندگی شانسی آوردم و دو بورس داشتم. یک بورس از دانشگاه پلی‌تکنیک که تمام مخارجم از هزینه‌ی اتاق گرفته تا پول شستن لباس‌هایم را می‌دادند. یک بورس نقدی هم به عنوان تبادل بین المللی داشتم که به دانشجو پول نقد پرداخت می‌کردند، همچنین یک بلیت رایگان هم در اختیارم می‌گذاشتند که یک بار با پدرم تماس گرفتم و گفتم من یک بلیت رایگان دارم و می‌توانم به ایران بیایم اما پدرم گفت: «می‌خواهی بیای اینجا چکار کنی؟ تو جوان هستی و برو دنیا را ببین». با چنین شرایطی هر سال به مدت سه ماه تمام اروپا را گشتم. چیزهایی دیدم که شاید نمی‌توانستم هیچ وقت در زندگی‌ام ببینم. زمانی که در کشور سوئد بودم تحقیق روی طرح استقامت تحت اشکال مقاوم در معماری را شروع کرده بودم و از کتابخانه آرشیتکت‌ها یکسری کتاب به‌دست آورده بودم. به همین دلیل هر روز به کتابخانه می‌رفتم و سر راه برای ناهار یک نان می‌خریدم و وسط آن را با سُس خردلی که از رستوران کنار نانوایی برمی‌داشتم، پُر می‌کردم و آن را داخل پاکت می‌انداختم و به کتابخانه می‌رفتم. روزی هفت تا هشت ساعت کار و مطالعه می‌کردم. گاهی وقت نمی‌کردم غذا بخورم. بعدها متوجه شدم کتابخانه ساعت چهار تعطیل می‌شده و من تا ساعت 9 شب در آنجا می‌ماندم اما مسوولان آنجا برای آنکه من را اذیت نکنند، کاری به کارم نداشتند و می‌رفتند و می‌گفتند کارش که تمام شود خودش در را می‌بندد و می‌رود. یک روز یک ورق کاغذ کم آوردم و آن را از منشی کتابخانه گرفتم. روز بعد دیدم جایی که من می‌نشستم یک دسته کاغذ برایم روی میز گذاشته‌اند. وقتی افراد متوجه می‌شدند یک نفر کار خوبی انجام می‌دهد، به هر شکلی کمکش می‌کردند.

نامه‌ای از دانشگاه پلی تکنیک داشتم تا آن را برای انجام پروژه‌ام به استاد مربوطه‌ای که در کشور سوئد بود تحویل دهم. من این استاد را نمی‌شناختم و او بعدها به ایران آمد. زمانی که به او مراجعه کردم از من پرسید می‌خواهی اینجا کار کنی؟ گفتم نه، می‌خواهم برای انجام پروژه دانشگاهی و مطالعه از فضای کتابخانه‌ای استفاده کنم. به من گفت پسری همسن تو دارم که آن هم معماری می‌خواند اگر مسافرت نمی‌رفتی از تو دعوت می‌کردم که برای زندگی به خانه ما بیایی تا پسرم همه جا را به تو نشان دهد. بعد هم گفت، برایت برنامه‌ریزی می‌کنم تا بتوانی شهر را ببینی. من یک اتاق وسط یک راه پله اجاره کرده بودم که یک حمام هم داشت. بعد از یک ساعت متوجه نامه‌ای شدم که او برایم فرستاد. در نامه نوشته شده بود فردا چه کسی از دانشگاه دنبالم می‌آید و جاهایی که قرار است ببینم، کجاست؟ فردای آن روز یک نفر دنبالم آمد و جاهای دیدنی بسیاری را نشانم داد. وقتی جاهایی که در آنجا دیده بودم را با ایران مقایسه می‌کنم، دیوانه می‌شوم. یادم می‌آید شهرکی را دیدم که برای رشد یک میلیون جمعیتِ آینده این کشور آماده شده بود اما هیچکس آنجا زندگی نمی‌کرد به عبارتی تازه راه افتاده بود. من را آنجا رها کردند و گفتند خودت اینجا را کشف کن. از برخی ساختمان‌ها و فضاهای دیدنی شهرک دیدن کردم اما حتی یک نفر را هم آنجا ندیدم، سپس وارد یک مترو شدم. جایی بود که بلیت می‌خریدند، روی نقشه مسیرم را مشخص کردم و بلیت را تحویل گرفتم اما داخل مترو هیچکس نبود، جلوی در قطار ایستادم، درِ قطار خود به خود باز شد و من سوار شدم، در تمام مدتی که داخل قطار بودم به دنبال دکمه‌ای می‌گشتم که وقتی به مقصد رسیدم، با فشار دادن آن قطار بایستد اما چیزی پیدا نکردم. در کمال ناباوری، قطار درست همان جایی که روی نقشه مشخص کرده بودم، متوقف شد و من  پیاده شدم. آن زمان در استکهلم از بلیت‌های هوشمند استفاده می‌کردند. حدود 60 سال پیش من تجربه‌های اینچنینی داشتم. نمایشگاه بین‌المللی 1958 را هیچ کس به خاطر ندارد اما من خودم از نزدیک آن را دیدم. شهرهای زیادی دیدم و هر کدام به نحوی برایم کشف بود و فکر می‌کنم بهترین روزهای زندگی‌ام را در چند سالی که تابستان‌ها به وسیله بلیت‌هایی که بورسیه می‌گرفتم، تجربه کردم.

می‌دانید در حال حاضر فاضلاب خانه‌های اطراف دریاچه چیتگر چیست؟ یک چاه سیاه. یعنی آب مصرفی هر خانه به چاه سیاهی می‌ریزد که به دریاچه‌ی چیتکر نشت کرده و در بخشی از آن با تجمعی از پشه‌های سفید روبه‌رو هستیمساختمان‌های بسیاری را دیدم که هر کدام فلسفه‌ای برای خودشان داشتند. ساختمانی که فکری پشت آن باشد همیشه خوب می‌شود اما ساختمانی که بی‌فکر ساخته شود، جایی برای فکر کردن هم نمی‌گذارد. من برای شما یک مثال می‌زنم تا متوجه منظورم شوید. یک روز صدایم کردند تا درباره ساختمان‌های بزرگی که در کنار دریاچه چیتگر می‌ساختند مشورت بگیرند. بعد از اینکه صحبت‌های آرشیتکت تمام شد، پرسیدم برای فاضلابِ چنین ساختمان‌های عظیمی فکری کردید؟ به خاطر من فاضلاب را راه‌اندازی کردند اما آن فرد خسته شد، استعفا کرد و رفت. می‌دانید در حال حاضر فاضلاب آنجا چیست؟ یک چاه سیاه. یعنی آب مصرفی هر خانه به چاه سیاهی می‌ریزد که به دریاچه‌ی چیتکر نشت کرده و در بخشی از آن با تجمعی از پشه‌های سفید روبرو هستیم. شما این مورد را با شهرکی در سوئد که قرار بود در آینده یک میلیون جمعیت داشته باشد اما در آن یک آدم هم زندگی نمی‌کرد، مقایسه کنید.

یک روز از وزارت مسکن ایران با من تماس گرفتند. من خارج از ایران بودم. گفتند گروهی می‌خواهند سرمایه‌گذاری کنند. ما فکر کردیم شما دفتری درست کنید و مسوولیت تمام پروژه‌های مربوط به آن را بر عهده بگیرید. من، دو شرط گذاشتم. چون خرید تراکم مُد شده بود، شرط اولم این بود که تراکم نخرند. معاون وزارت مسکن که باید جلوی خرید تراکم را می‌گرفت به من گفت اگر تراکم نخرند که صرفه اقتصادی ندارد! من هم شرط دوم را مطرح نکردم. اصرار کرد که شرط دوم چیست، من هم گفتم اول کارهای زیر بنایی را انجام دهند بعد ساختمان بسازند. پاسخ داد: «کارهای زیر بنایی که وظیفه آنها نیست». در حالی که ساخت اقدامات زیربنایی مربوط به خودشان بود. مگر می‌شود آدم کارهای زیر بنایی را انجام ندهد و ساختمان بسازد؟! من مسوولیت این کار را بر عهده نگرفتم و هیچ وقت نخواستم فقط برای آنکه پروژه بدهم و پول بگیرم، کار کنم. به خاطر می آورم یکی از وزرا درباره تراکم فروشی صحبت‌های بسیاری کرد و زمانی که به ایران آمد فقط توانست یک ماه جلوی فروش تراکم را بگیرد. تراکم فروختن به معنای این است قانونی بگذاریم که بتوانیم آن را بفروشیم. قانون شهرسازی تراکم را برای مناطق مختلف تعیین می‌کند یعنی حقوق مردم نسبت به مالکیت آنها، حالا شما آن را بفروش، یعنی قانون و حقوق مردم را می فروشی. در حال حاضر شهر دیگر جهت ندارد.

به خاطر می آورم یکی از وزرا  درباره تراکم فروشی صحبت‌های بسیاری کرد و زمانی که به ایران آمد فقط  توانست یک ماه جلو فروش تراکم را بگیرد. تراکم فروختن به معنای این است که قانونی بگذاریم که بتوانیم آن را بفروشیم

زمانی قرار بود با راه اندازی تالار وحدت، تئاتر شهر و برخی فضاهای دیگر راسته‌ای با عنوان پاتوق فرهنگی در شهر تهران انجام شود. شما اطلاعاتی درباره آن پروژه ندارید؟

نه. اطلاعاتی ندارم. اما با کپی هم موافق نیستم. نباید معماری قدیم را تکرار کنیم. اما می‌توانیم خاطره‌ای از معماری قدیم را در برخی پروژه‌ها اجرا کنیم تا بدانیم که در ایران و تهران هستیم.

در حال حاضر چنین پروژه‌هایی در تهران داریم؟

نه.

حتی برج آزادی یا تالار وحدت؟

زمانی که به ایران آمدم طرحی را که حسین امانت برای برج آزادی کشیده بود، متوقف کردند و  خواستند من هم طرحی برای این پروژه بکشم. طرحی کشیدم و تحویل دادم اما گفتم وقتی تصمیم‌تان را برای ساخت این پروژه گرفته‌اید، چرا همان را اجرایی نمی‌کنید؟ که در نهایت این اتفاق هم افتاد.

ایسنا ـ کبریا حسین‌زاده

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان