روزنامه یران: در سالهای نه چندان دور جوانی از اهالی خراسان به قصد پیشرفت و ترقی و به تصور اینکه همه امکانات در پایتخت فراهم است به تهران مهاجرت کرد. از آنجا که با آداب و فرهنگ زندگی در شهری بزرگ مانند تهران آشنایی نداشت از همان بدو ورود با پولی که خانواده در اختیارش گذاشته بودند خانهای اجاره کرد و دنبال کار گشت. اما خیلی زود با کسانی دوست شد که از سادگی این جوان شهرستانی سوء استفاده کرده و کم کم خانه او را تبدیل به محلی برای خوشگذرانی و پاتوق جوانان و خلافکاران کردند.
پس از مدتی نیز در اثر نادانی و بیخبری مرتکب جرمی شد که قصهاش طولانی است فقط این را بگویم که در اثر همان اشتباه به زندان افتاد و در زندان با شخصی آشنا شد که وضع مالی خوبی داشت. این مرد مالک یک کتابفروشی بزرگ در شهر بود و به خاطر یک درگیری و نزاع خانوادگی چند هفتهای به زندان افتاد و بعد هم با رضایت شاکی آزاد شد. این دوستی و آشنایی باعث شد که پسر شهرستانی پس از آزادی از زندان به پیشنهاد دوست جدیدش به محل کار وی برود و در آنجا مشغول کار شود. صاحب کتابفروشی برای کمک به این پسر جوان از هیچ کمکی فروگذار نبود. پس از مدتی نیز به وی اطمینان کرد و او را به خانهاش برد تا با خانوادهاش آشنا شود.
این اعتماد و اطمینان به حدی پیش رفت که یک روز مرد میانسال اجازه داد پسر 8 سالهاش به نام رضا با او به سینما و پارک برود. غافل از اینکه پسر جوان جنبه این همه محبت و اعتماد را نداشت و به جای قدردانی از رفتار و توجه مرد کتابفروش دچار وسوسه شد و نقشهای پلید طراحی کرد. وی که به مال و ثروت این مرد حسادت میکرد رضا را دزدید و برای رهاییاش تقاضای پول کرد.
شاید آنها که سن و سالی دارند به یاد بیاورند که صفحه حوادث مطبوعات در سال 56 و بخصوص روزنامههای اطلاعات و کیهان خبر دزدیده شدن پسری بنام رضا را بسیار انعکاس دادند و هر روز جزئیاتی تازه از این خبر منتشر میکردند تا اینکه سرانجام کار به جایی رسید که آن جوان سنگدل با وجود اینکه خانواده پسر بچه حاضر به پرداخت پول شده بودند از ترس اینکه وقتی رضا را آزاد کند هویتش لو برود و دستگیرش کنند مرتکب جنایتی شوم شد که تا مدتها سوژه روزنامهها بود. وی پسر کوچولو را داخل چاه انداخت و مرگ وی را رقم زد.
مدتی بعد که متهم دستگیر شد اعتراف کرد به خاطر ترس، بچه را رها نکرده و کشته است. شاید برخی به خاطر دارند که در جلسات دادگاه این متهم، وکیلش سعی داشت او را یک فریب خورده اجتماع معرفی کند و جنایت شوم او را زاییده شرایط اجتماعی نامطلوب و حتی اعتماد نا بجای خانواده رضا معرفی کند، اما دادگاه به این دفاعیات توجه نکرد و مرد جنایتکار را محکوم به اعدام کرد تا جامعه از وجودش پاک شود. هنوز هم بعد از سالها یادآوری چنین پروندهای تلخ و دردناک است، اما بازگو کردن آن میتواند هشداری برای خانوادهها باشد تا به هر کسی که در مسیرشان قرار گرفت اعتماد نکنند و راه سوءاستفاده و آسیب رساندن به خود و خانوادهشان را برای چنین افرادی باز نگذارند.