در رابطه با اینکه اخلاق چیست و هدف از آن چه میباشد؟ دیدگاههای مختلفی وجود دارد که اینک پارهای از آنها را متذکر میشوم.
1.اخلاق عبارت است از رعایت حد وسط میان غرائز و عواطف.
توضیح این که در انسان غرائز گوناگون و عواطف گاهی به صورت افراط بروز میکند و گاهی به حالت تفریط در میآید؛ مثلا غریزة شهوت گاهی به صورت افراط در میآید بطوری که فرد هوسران دچار جنون شهوت شده و به هیچ وجه اقناع نمیگردد و گاهی هم به صورت تفریط درآمده و فرد، شهوت خود را کاملا سرکوب نموده و به شکل یک راهب مسیحی یا مرتاض هندی در میآید.
از دیدگاه علم اخلاق هر دو مذموم بوده و در مسیر انحراف میباشد چون اخلاق ایجاب میکند که انسان گرفتار افراط در شهوت نباشد و همچنین مبتلا به تفریط نشده و این غریزه خدادادی را تضییع ننماید بلکه فقط در حد وسط بکار اندازد. هم چنین عاطفه محبت که در برخی به صورت افراط در آمده بطوری که در راه محبت زن و یا فرزند خود افراط مینمایند و یا برخی چنان بی عاطفه و بدون احساسند که فرزندشان عواطف پدرانه را در ایشان مشاهده نمیکند. از دیدگاه اخلاق هر دو بعد افراط و تفریط در انحراف بوده و حد وسط عاطفه محبت ضروری و لازم است. ارسطو معتقد به این دیدگاه وسط بوده و همچنین علمای اخلاق اسلامی هم این دیدگاه را به عنوان «خیر الامور أوسطها» تبیین نمودهاند.
به نظر ارسطو: «برای وصول به فضیلت و کمال یک راه هست که شخص را از آفات تأخیر و انحراف باز میدارد و آن راه وسط و اعتدال است، برای هر خلقی میتوان سه مرحله قائل شد که مرحله اول و آخر افراط و تفریط است و عیب شمرده میشود و مرحله وسطی صفت فضیلت و کمال است بنا بر این میان جبن و تهور، شجاعت است و میان بخل و اسراف، اقتصاد، شرافت خواهی میان پست همتی و جاه طلبی است و تواضع میان تکبر و حقارت قرار دارد. حقیقت گوئی میان لاف زنی و کم سخنی است و خوش خلقی میان مسخرگی و ترش روئی، و میان عصبانیت و مداهنه رفق و مجاملت است».
2.اخلاق عبارت از اصولی است که تأمین کننده قدرت باشد.
در این دیدگاه هر صفتی که ایجاد قدرت نماید پسندیده است و هر صفتی که باعث ضعف شود ناپسند و نکوهیده است. از پیشروان این دیدگاه هابس است و از متفکران خشن و تندروی آن نیچه میباشد که هر دو مادی و ماتریالیست هستند، در این دیدگاه، صفاتی مانند شجاعت و عظمت، گویای قدرت است و صفات دیگری هم مانند جود و کرم نشانگر قدرت میباشد.
3.اخلاق عبارت از اصولی است که قابل تعمیم در میان افراد باشد.
کانت فیلسوف آلمانی معتقد بود که «شخص بایستی همیشه چنان رفتار کند که گوئی راه پرورش و رفتار او یک قانون کلی و تمام میشود.»
4.اخلاق عبارت از اصولی است که تأمین کننده محبت باشد.
از دیدگاه آنها محور اخلاق، محبت است، یعنی هر صفت و یا کاری که ایجاد محبت کند صفت و یا عمل اخلاقی است، این موضوع در انجیل موجود به صورت یک اصل مهم اخلاقی تلقی شده و در اشعار مولوی هم تأکید بر آن شده است.
5.اخلاق عبارت از اصولی است که سعادت فرد را تأمین نماید.
6.اخلاق عبارت از اصولی است که مصالح جامعه را تأمین نماید.
7.اخلاق عبارت از اصولی است که موجب کمال میگردد.
عباس محمود عقاد پس از آنکه نظریات گوناگون را درباره اخلاق بیان نموده و از هر کدام انتقاد میکند نظریه خویش را در مورد اخلاق از دیدگاه اسلام تبیین نموده است که اینک خلاصه آنرا در چهار اصل ذیل بیان مینمایم:
الف ـ اخلاق عبارت از اصولی است که موجب کمال انسان میشود.
ب ـ کامل مطلق خداوند متعال است.
ج ـ کمال انسان عبارت است از نزدیکی به پروردگار و تشابه با او در صفات والا.
د ـ کمال انسان و قرب او به خداوند وقتی میسر میگردد که انسان از تعالیم الهی سرمشق بگیرد.
در توضیح این مطلب باید گفت که در هستی، کمال مطلق انحصار به خداوند متعال دارد و هر قدر انسان اخلاق و صفات خود را بیشتر شبیه پروردگار گرداند همان اندازه به کمال نزدیکتر شده است و این میسر نمیگردد مگر به تعالیم الهی و شناخت از ناحیه وی مثلاً خداوند متعال بر مبنای حق و عدالت یکی را دوست میدارد و دیگری را دشمن، اگر انسان هم حب و بغضش بر مبنای حق باشد خود را به این صفت الهی به اندازه گنجایش و ظرفیت خویش شبیه گردانیده است و همچنین خداوند طرفدار مظلوم است و مخالف ستمگر. اگر انسان هم دارای این صفت باشد به خداوند نزدیک شده و متصف به صفت او گردیده است. البته شناخت صفات الهی حتما باید با تعلیم و رهنمود او باشد و گر نه ممکن است انسان دچار اشتباه و انحراف گردد.
تحلیل و بررسی دیدگاههای فوق در مورد اخلاق
با تحقیق دقیق فلسفی متوجه میشویم که هر یک از تعاریف فوق توجه به یک جهت داشته و عنایت به جمیع جهات و اطراف ندارد و لذا از جهتی قابل پذیرش بوده و از جهت دیگر محکوم و مطرود میباشد. مثلاً دیدگاه «هابس و نیچه» اصولی را از اخلاق میداند که تأمین کننده قوه و قدرت باشد. این دیدگاه از یک جهت صحیح میباشد و قدرت خوب است، قدرت علمی، قدرت نفسانی، قدرت مالی، قدرت بدنی، قدرت در حاکمیت. ولی نه به صورت مطلق و آن طوری که هابس و نیچه میگویند. نیچه حمایت از مظلوم را محکوم میکند گر چه حق با ضعیف باشد و تقویت نیرومند را لازم میداند گر چه بر خلاف حق باشد، این دیدگاه خطرناک، اگر حاکم گردد اکثر سازمانهایی که مدعی طرفداری از انسانیت هستند باید بر چیده شوند و فقط قدرتمندان و زورمندان بکار خویش ادامه دهند و به کام دل برسند که به عقیده قدرت گرایان در نظام طبعیت ضعیف نابود میگردد و باید هم پایمال شود.
ولی آنچه که در مورد قدرت معیار اخلاقی است عبارت از حق میباشد، اگر حق با قوی باشد محترم است و اگر حق با ضعیف هم باشد احترام دارد. در رابطه با مکتب محبت باید گفت گر چه محبت خوب است و یک اصل اخلاقی است ولی نه نسبت به هر کس و هر چیز و بطور مطلق، محبت نسبت به جنایتکار خوب نیست زیرا محبت نسبت به پلنگ تیز دندان، ستمکاری نسبت به گوسفندان میباشد. در رابطه با فرد گرایان نیز باید گفت، سعادت و کمال فرد، مورد نظر اخلاق است نه در هنگامی که اصطکاک و برخورد با سعادت جامعه داشته باشد.
در مورد جامعهگرایان باید گفت، سعادت جامعه از نظر اخلاق مهم است نه اینکه افراد به صورت مهرههائی بی جان تصور شوند و مانند پیچ و مهرههای چرخ های یک کارخانه به نظر آیند.
بررسی
در مورد قانون وسط (دیدگاه ارسطو) انتقاد کردهاند که اولا ارزشهای اخلاقی حد وسط بین افراط و تفریط نیستند مثلا «کَرَم» حد وسط بین بخل و اسراف نیست و در ثانی دیدگاه وسط در برخی از امور صادق نمیباشد.
همان طوری که در زیبایی نمیتوان گفت، حد وسط مطلوب است و دو طرف آن زیبایی فوق العاده و زشتی مطلوب نیست، همچنین در مورد کمال هم نمیتوان گفت، حد وسط مطلوب است، بلکه زیبائی هر چه بیشتر باشد مطلوبتر است و نیز در اخلاق محبت نسبت به پروردگار هر چه زیادتر باشد بهتر است، دیگر حد وسط ندارد. پای بند بودن به حق هر چه زیادتر باشد، پسندیدهتر است و باز حد وسط ندارد.
بهترین تعریف:
اخلاق عبارت است از تعدیل غرایز و عواطف و رعایت حق و عدالت. عالیترین تعریفی که برای واژه عدل کردهاند عبارت است از«قرار دادن هر چیز در محل خویش» با توجه به این تعریف محبت و شفقت در جای خویش یک عمل اخلاقی است و خشم و غضب هم در جای خود یک دستور اخلاقی، شهوت در جای خود لازم و عفت هم در مورد خود ضروری است، دفاع از خود و صیانت جان در جایش لازم و ایثار هم در محل خودش محبوب. اگر هر یک از آنها جابجا شود خلاف اخلاق است و اگر زیاد و کم هم گردد خلاف اخلاق میباشد.
محبت به دوست و فرزند در محدوده حق و عدالت یک صفت اخلاقی است و عشق و علاقه نامتناهی نسبت به حق و خالق نامتناهی یک صفت اخلاقی و عادلانه است و کمال انسان هم در همین است.
همان طوری که صفات الهی در محور عدالت اوست، رحم و شفقت او هم در راستای عدالت اوست و خشم و غضبش هم در راستای عدالت وی است همچنین کلیه اصول اخلاقی در محور عدالت است، واژه عدالت بمراتب گویاتر از واژه وسط است و لذا بهترین محور برای غرائز و عواطف و اخلاق درونی و عملی میباشد. با این تحلیل رعایت اصل عدالت که خود محوری است برای کلیه اصول اخلاقی و موجب کمال بشری و تخلق او به اخلاق الهی در محدوده خودش میشود. تنها با رعایت اصل عدالت تمام تعاریفی که برای اخلاق به صورت جزء کردهاند، ارزش اخلاقی پیدا میکند.
اصل وسط در صورتی اخلاقی است که بر محور عدالت باشد و قدرت و محبت هنگامی اخلاقی میباشد که بر پایه عدالت باشند، رشد فرد و سعادت جامعه و کمال انسانی تنها در پرتو عدالت امکان پذیر است و تنها اصلی که میتواند کلیت داشته باشد عبارت از عدالت است و بالاخره تخلق محدود انسان به اخلاق نامحدود الهی در هنگامی میسر است که صفاتش بر مبنای عدالت باشد.