قسمت ویژه سال نوی سریال Black Mirror با نام Bandersnatch اثری جاهطلبانه و تکاندهنده در دنیای سرگرمیهای دیجیتالی محسوب میشود. اما آیا این اثر صرفا جاه طلبانه است و توانسته با تکنولوژی و فناوری تجربهای جدید برای مخاطبان رقم بزند یا اینکه واقعا حرفی هم برای گفتن دارد؟
وقتی دارن آرنوفسکی به زعم پیشینه جنبش هنر نمادگرایانه تصمیم گرفت که بزرگترین تمثیل خلقت، فلسفه وجود و طبیعت ظاهری و باطنی را – حداقل با تصور خودش - در قالب ماجراهای توهمزای یک خانواده و خانه نفرینشده آنها در فیلم Mother به تصویر بکشد، حتی نمیتوانستیم تصور کنیم که موج آثار هنری که به این صورت در معنازدگی خود غرق میشوند به جایی برسد که تجربه و تماشای آنها را غیرقابلتحمل کند.
در یونان کهن یکی از ویژگیهای قهرمانانه و موردتحسین جامعه توانایی افراد در توهمزایی و دروغ گفتن بود، به گونهای که سخنوران مشهور نه برای بار مفهومی سخنانشان، بلکه بخاطر توانایی خلق کلام مغالطهآمیز شناخته شده بودند. واژه Pseudo هم که در زبان انگلیسی از ریشه یونانی واژه دروغ گفتن و پرورش دادن وهم از واقعیت گرفته شده، بر همین موضوع تاکید میکند. وقتی به پدیدهای برچسب Pseudo-intellectualism میزنیم، به این معناست که آن پدیده علم و بینش را با وهمگرایی ترکیب کرده و نتیجه آن تنها به ظاهر حکیمانه است و در باطن خود هیچ حرفی برای گفتن ندارد.
نمونهای از بخشهای Bandersnatch که به شما حق انتخاب میدهد
متاسفانه امروزه بسیاری از آثار هنری گرفتار چنین رویکردی هستند و شاید این واژه بهترین توصیفی باشد که بتوانیم از اپیزود جدید سریال Black Mirror ارائه کنیم.
نتفلیکس و تهیهکنندگان سریال Black Mirror در ساخت این قسمت قصد داشتند تا حرکتی بدیع و منحصربهفرد از خود به نمایش بگذارند. تصمیم آنها این بود که یکی از اولین تجربههای تعاملی یا همان Interactive سینمایی را در اختیار مخاطبان خود قرار دهند. اگر اپیزود Bandersnatch را برروی پلتفرم نتفلیکس تماشا کنید، در طول داستان انتخابهای زیادی به شما داده میشود که در نهایت منتهی به پایانهای متفاوت میشود.
سیاستهای نتفلیکس از همان ابتدا هم جنجالی بود. موج محبوبیت این شبکه و تصمیم آنها بر پخش فیلمهای سینمایی و حتی ارائه نسخه دیجیتالی فیلمها به همراه عرضه در سینما باعث ایجاد بحث و دعوای بسیاری بر سر این مسئله شد و حتی کارگردانهای مختلف مخالفت خود را با آن ابراز کردند. اما اشتیاق نتفلیکس برای امتحان کردن ایدههای نوآورانه حد و مرز نمیشناسد و این شبکه در جدیدترین تقلای خود، سعی دارد تا دنیای تعاملی بازیهای ویدیویی را با المانهای یک اثر سینمایی تلفیق کند.
شاید به خودی خود این ایده آنچنان بد به نظر نرسد، اما اگر نگاهی به محصول نهایی این جاهطلبی بیندازیم، میبینیم که پدیده سرگرمی تعاملی نتفلیکس از نظر روایت داستانی و چارچوبهای هنری شناخته شده فاقد هرگونه ارزش و هویت است.
ماجرا از آنجایی شروع میشود که جوانی در دهه 70 در حال تولید یک بازی ویدیویی بر اساس یک کتاب تعاملی به نام Bandersnatch است که به خوانندگانش حق انتخاب میدهد. اینطور به نظر میرسد که شخصیت داستان ما از یک بیماری روانی رنج میبرد – کلیشهای که متاسفانه صنعت تلویزیون این روزها نمیتواند خود را از آن جدا کند، بخصوص وقتی پای آثار علمی-تخیلی و سبک روایی گمانهزن در میان باشد – و این باعث میشود که نتواند به راحتی با پدیدههای دنیای اطراف خود کنار بیاید. از طرفی شخصیت اصلی رابطه عجیبی با پدر خود دارد و گویا کتاب Bandersnatch هم برایش مهم است.
اپیزود جدید Black Mirror پایانهای متفاوتی دارد و در هر کدام از این پایانها به گونهای از ماجرای پشت فیلم پردهبرداری میشود. شاید بعد از گذشت 30 دقیقه اول و تحمل یک سری کلیدهای روایتی کلیشهای برای ساخت حس مرموز بودن فکر کنید که داستان بالاخره قرار است به هدف و معنای خود نزدیک شود اما این اتفاق نمیافتد و با بهانهای آبکی، شما از خط داستانی اصلی به بیرون پرت میشوید و دوباره ماجرا را با شخصیت اصلی آغاز میکنید.
به نظر میرسد (دلیل استفاده زیاد بنده از این فعل این است که رسما در این اپیزود هیچ چیز شفافیت ندارد و نمیتوان با قاطعیت در مورد هیچ کدام از رشتههای داستانی یا «واقعیت»هایی که با آن طرف هستیم نظر داد) روایت میخواهد به پدیده قدرت اراده و حق انتخاب و همچنین جهانهای موازی بپردازد اما همین مفهوم هم در تنیدگی انتخابهای مختلف مخاطب و همچنین بیمعنی و هدف بودن آنها گم میشود.
اگر بخواهیم زیاد وارد جزییات نشویم، باید گفت که Bandersnatch به سادگی یک ایده جالب است که هرگز به مرحله روایت و داستان نمیرسد. این اثر «عجیب» و «بدیع» حتی نمیتواند بدیهیترین و سادهترین امتحانهای مرتبط با ارزیابی خود را پاس کند تا به عنوان یک فیلم یا اثر هنری شناخته شود.
واقعیت این است که حتی سفر 90 دقیقهای شما با این اپیزود سرگرمکننده نیست و در اینجاست که ما با بزرگترین مشکل آثار معنازده مواجه میشویم؛ آثاری که در قالب سرگرمی حتی نمیتوانند مخاطب خود را سرگرم کنند.
Bandersnatch گاهی حتی حس سکانسهای فیلمبرداری شده کاملا تصادفی و غیرمنسجمی را میدهد که در اتاق ویرایش کنار هم قرار گرفته و به آنها قابلیت تعاملی بازیهای ویدیویی اضافه شده است.
این صرفا مشکلی محدود به دامنه کاری سریال Black Mirror نیست و شاید در بسیاری اقتباسهای دیگر هم شاهد چنین پدیدهای باشیم. متاسفانه وقتی عدهای سازنده بدون هیچ گونه تجربه و زمینه فکری به خود اجازه ورود به عرصههای هنری دیگر را میدهند، با پدیدههای ناهنجاری مواجه میشویم که به هیچ دسته خاصی تعلق ندارند و حتی خودشان هم نمیتوانند وجودشان را توجیه کنند.
چرا باید سازندگان سریال Black Mirror این ذهنیت را داشته باشند که المان بازیهای ویدیویی را در فیلم خود پیاده و صرفا با تکیه بر همین عناصر تعاملی خود را در زمینه فیلمنامهنویسی و انسجام روایی راحت کنند؟
اپیزود Bandersnatch نه تنها از نظر روایی حرفی برای گفتن ندارد، بلکه حتی برای انسجام سکانسهای خود زحمتی به خرج نمیدهد. تنها چیزی که میتوانید از آن انتظار داشته باشید یک سری جملات فلسفی با چاشنی علمی-تخیلی به ظاهر حکیمانه هستند که نمیتوانند در روایت قرار گیرند تا معنای خود را پیدا کنند، چرا که اصلا روایتی وجود ندارد!
اپیزود جدید Black Mirror صرفاً یک ایده و ذهنیت جالب است که هرگز به اندازه کافی پرورانده نمیشود تا به فعلیت برسد. در نهایت تنها حسی که بعد از 90 دقیقه تماشای این اپیزود دارید این است که میتوانستید وقت خود را صرف کارهای بسیار ارزشمندتری کنید!