ماهان شبکه ایرانیان

یوکیو میشیما؛ نویسنده نابغه ژاپنی با خودکشی عجیب و دردناک

یوکیو میشیما، نویسنده و نمایشنامه نویس مشهور ژاپنی است که نوشته‌های پس از جنگ وی نیهلیستی بود و خودکشی آیینی هاراکیری (سپوکو) را انجام داد. در کودکی تخیل زیادی درباره مرگ داشت. در ۱۲‌سالگی نخستین داستانش را نوشت. او با ولع زیاد داستان‌های اسکار وایلد، ریلکه و ژاپنی را می‌خواند.

روزنامه دنیای اقتصاد - محمود علیزاده: «مردها برای ماهیگیری می‌روند. آنها کشتی‌های باربری شان را به پیش می‌رانند و محموله‌ها را به بندرهای مختلف می‌برند. داشتن چنین دنیای بزرگی سرنوشت زنان نبود. آنها برنج می‌پختند، آب می‌کشیدند، جلبک جمع می‌کردند، هنگام تابستان در اعماق دریا غواصی می‌کردند. حتی برای این مادر، که بین زنان غواص کارآزموده‌تر بود، دنیای تاریک اعماق دریا، دنیای زنان بود...».«آوای امواج- میشیما»

آثار ادبی ژاپن سال‌ها است که در ایران حضور دارند، اما نه آنقدر که همپای سایر زبان‌ها یانویسندگان بزرگ جهان باشند. حالا چندسالی است که دوستداران ادبیات با آثار نویسندگان بزرگ ژاپنی همچون اونو، آبه، موراکامی و گورو آشنا هستند. اما در این میان نویسنده‌ای وجود دارد که بسیاری از نویسندگان بزرگ ژاپن به جایگاهی که او دارد، رشک می‌برند و رسیدن به مقام او برایشان به نوعی امکان‌پذیر نیست. این نقطه رشک‌‌برانگیز «یوکیومیشیما» نام دارد. میشیما هم در ایران بعد از مرگش در سال 1970کم‌کم به دوستداران ادبیات معرفی شد، با این حال یوکیومیشیما در ایران نامی آشنا است ولی نه آنچنان آشنا که بسیاری او را بشناسد و آثارش را گردآوری کنند.
 
میشیما و لذتی که از رنج می‌برد 
 
برای اولین‌بار در سال 1352بود که اولین داستان او به نام میهن‌پرستی (بعدها فیلمی بر همین اساس و نام توسط میشیما ساخته شد) در ایران ترجمه شد.

ترجمه این اثر را قاسم صنعوی انجام داده بود. تعدادی از داستان‌های کوتاه او در نشریات و جنگ‌های ادبی آن زمان به چاپ رسید. مرگ در نیمه تابستان و داستان دیگر را هرمز عبداللهی و اسب‌های لگام‌گسیخته را فریبرز مجیدی به فارسی ترجمه کردند. اما می‌توان گفت غلامحسین ساعی بیشترین سهم را در معرفی آثار میشیما دارد. رمان عظیم برف بهاری و زوال فرشته را از مجموعه چهارگانه دریای حاصل‌خیزی به چاپ رساند. ضمن اینکه اخیرا نیز یکی از داستان‌های او به نام «آوای امواج» توسط فرناز حائری به فارسی‌ ترجمه و چاپ شده است.

در اینجا پیش از پرداختن به زندگی و چگونگی مرگ او به طور اجمالی به او و سینما اشاره خواهم کرد.

میشیما و سینما

این خیلی عادی و طبیعی است که آثار نویسنده شهیری چون میشیما بارها مورد اقتباس‌های سینمایی قرار گیرد. اما این تنها عنوانی نبود که زیر آن نام میشیما بر پرده سینماها ظاهر شد. البته از روی آثار میشیما تا به امروز 24فیلم ساخته شده است که بعضی از آنها از آثار قابل ذکر سینمای ژاپن هم هستند، اما جالب است بدانید او در عمر کوتاه خود در 4 فیلم بازی کرد. کسانی که این فیلم‌ها را دیده‌اند، می‌گویند میشیما می‌توانست بازیگر باشد! و کارگردانی، تهیه‌کنندگی و حتی طراحی صحنه! را هم تجربه کرد. در یوکوکو- کلمه ژاپنی به معنی میهن‌پرستی- فیلمی که براساس کتاب خودش ساخته شد، خودش در آن بازی کرد و نقش تهیه‌کننده و طراحی صحنه را نیز به عهده داشت. اصولا افرادی همچون میشیما، با شخصیت‌های چند‌وجهی در یک قالب خاص نمی‌گنجد و مدام از این شاخه به شاخه دیگر می‌پرند اما در هر حال میشیما یکی از تاثیر‌گذارترین نویسندگان دوران پس از جنگ دوم در ژاپن است.
 
میشیما و لذتی که از رنج می‌برد 
 
یوکیو میشیما، نویسنده و نمایشنامه نویس مشهور ژاپنی است که نوشته های پس از جنگ وی نیهلیستی بود و خودکشی آیینی هاراکیری (سپوکو) را انجام داد. در کودکی تخیل زیادی درباره مرگ داشت. در 12‌سالگی نخستین داستانش را نوشت. او با ولع زیاد داستان‌های اسکار وایلد، ریلکه و ژاپنی را می‌خواند.
 
پس از مدرسه، پدر وی که سمپات نازی‌ها بود، دوست نداشت پسرش نویسنده باشد. او راغب بود که یوکیو، قانون آلمانی را فرا گیرد. در طول جنگ جهانی دوم داستان‌های خود را نوشت. او به عنوان نویسنده پس از جنگ معروف شد. او برای تئاتر کابوکی و درام موزیکال و سنتی نوه (noh) هم می‌نوشت. او معروفیتی جهانی یافت، به ویژه در انگلیس و آمریکا. در 1952 از یونان دیدن کرد و تحت‌تاثیر افسانه‌های یونانی قرار گرفت. میشیما از شکست امپراتوری ژاپن ناراحت بود و در دهه 1970 هاراگیری کرد.

نخستین اثرش را در سن 16سالگی به چاپ رساند. این اثر جنگل شکوفان نام داشت و به صورت پاورقی در روزنامه بونگی بونکا منتشر شد و به زندگی طبقه اشرف ژاپن در دوران مختلف تاریخ می‌پرداخت. این کتاب از چنان سبک و سیاق شگرفی برخوردار بود که سردبیر مجله لازم دید اسم و نام واقعی نویسنده را مخفی نگه دارد. میشیما در 14 ژانویه سال 1925 در خانواده‌ای متوسط در توکیو به دنیا آمد. پدرش کارمند عالی‌رتبه دولت بود و مادرش در خانواده اصیل پرورش یافته بود. طبق سنت میشیما و خانواده‌اش که بعدا شامل یک خواهر و برادر هم شد، در ده سال اول زندگی در خانواده والدین پدری زندگی کردند.
در ژاپن، مادر شوهر تسلط شدیدی بر عروسش دارد، ناتسوکو، مادربزرگ میشیما از این وضعیت به حد افراط استفاده کرد. ناتسوکو از شوهرش که فاقد نشان سامورایی بود، به شدت نفرت داشت و از پسرش به دلیل اینکه مقام خیلی مهمی در دستگاه دولتی نداشت، شدیدا انتقاد می‌کرد. از این رو تمام آرزوهایش را در نوه‌اش جست‌و‌جو می‌کرد و میشیما هنوز دو ماهش کامل نشده بود که ناتسوکو او را از مادرش که در طبقه دوم همان خانه زندگی می‌کرد، گرفت و به اتاقش برد.
 
ناتسوکو زن مستبدی بود و اختیار تمام خانواده را در دست داشت. ناتسوکو از نظر جسمی و روحی بیمار بود. وی به نقرس، درد اعصاب و به بیماری دیگری مبتلا شده بود که در نتیجه بی‌بندوباری شوهرش در دوران جوانی به او منتقل شده بود؛ از این رو بیشتر اوقات داخل خانه تنها بود و از بخت بد خود می‌نالید و در همین اتاق و همراه درد و تنهایی و نفرت بود که این کودک شخصیتش شکل گرفت. ناتسوکو غرور، جدیت و انزوا را به میشیما آموخت. صفاتی که به نظر او جزو لاینفک روح سامورایی بود.
 
میشیما این صفات خوب را فرا گرفت ولی حس شوخی و کنایه را به آنها افزود. به این ترتیب ناتسوکو ندانسته شخصیت غیرعادی میشیما را بنیان نهاد. زندگی با ناتسوکو مثل زندگی در بیمارستان بود. تعجبی نبود که کودکی محروم از همبازی، برای تفریح به دنیای خیالات رو می‌آورد. میشیما از خواندن قصه‌های پریان لذت می‌برد. زندگی در میان آن همه درد و مرض و اینکه دائما به او گفته شود که بیمار و ضعیف است، باعث شد میشیما شیفتگی بیمار گونه‌ای به مرگ پیدا کند و هیچ چیز به اندازه مرگ و رنج او را به هیجان نمی‌آورد.
 
 میشیما و لذتی که از رنج می‌برد
 
در کتاب اعترافات یک نقاب می‌نویسد: وقتی مجسم کردم تن لهیده‌ام روی زمین افتاده، احساس وجد و سرور می‌کردم و از اینکه خیال می‌کردم تیر خورده‌ام و در حال مرگ هستم، لذت زایدالوصفی می‌بردم، به نظرم آمد که اگر گلوله خورده بودم هیچ گونه دردی احساس نمی‌کردم. این واقعه نشانه‌ای از عارضه‌ آرزوی مرگ (میل خودآگاه به مرگ یا به مرگ دیگری) در اوست. در سال 1935، خانواده میشیما از رسم انیکو پیروی کردند، طبق این رسم پدر و مادر از پدربزرگ جدا می‌شوند. عاقبت میشیما اجازه یافت با پدر و مادر و خواهر و برادرش زندگی کند اما قول داد حداقل هفته‌ای یک بار به دیدن مادربزرگش برود. ناتسوکو طی چهار سال آخر عمرش میشیما را اغلب به تئاتر می‌برد و اینجا بود که او معنی هاراگیری را فهمید. این جوان حساس به این نتیجه رسید که مرگ زیبا و خواستنی‌تر از زندگی است و اینک مرگ به وسیله هاراگیری نهایت زیبایی است. هنگامی که جنگ آمریکا و ژاپن در دسامبر 1941 شروع شد، میشیما در گالوشیون که از نظر تحصیلی بهترین دانشگاه هم نبود، درس می‌خواند.

پایان جنگ جهانی دوم برای میشیما یاس و حرمان را به ارمغان آورد. صدها افسر ارتش از اینکه امپراتور را مایوس کرده بودند، دست به انتحار زدند. حتی تعدادی از مردم عادی از اینکه ژاپن در جنگ شکست خورده بود، شکم خود را دریدند‌. در ماه اکتبر 1945‌، میتسوکو خواهر میشیما از بیماری حصبه جان سپرد‌. میشیما یک بار دیگر به تحصیل حقوق پرداخت و با دل و جان مطالعه می‌کرد و در پایان سال 1947 فارغ‌التحصیل شد و موقعیت خوبی در وزارت دارایی به دست آورد.

اما او تمام اوقات بی‌کاری‌اش را به نوشتن می‌پرداخت. در سپتامبر 1948 موفق شد که آثارش را به چاپ برساند و تصمیم گرفت که وزارت دارای را ترک کند و در ما نوامبر نوشتن اعترافات یک نقاب را آغاز کرد‌. این اثر زندگینامه‌ای داستان معروف او است. میشیما در این اثر به شرح نیست‌انگاری‌، آزار‌گری، آزار‌خواهی و خودشیفتگی می‌پردازد. در بسیاری از آثار میشیما‌، مرگ خشونت‌بار‌، محور اصلی داستان است و در بسیاری موارد خود‌کشی‌. در سال 1942 مقاله‌ای نوشت و در آن انزجار خود را نسبت به عمر طولانی اظهار کرد. به نظر او کسی که بیشتر از چهل سال عمر کند‌، لزوما مرگ فجیعی خواهد داشت‌. مرگ زیبا مرگی است که زود فرا رسد. میشیما احساس می‌کرد مرگ مطلوب مرگی دردناک است و‌هاراگیری یکی ا‌ز دردناک‌ترین راه‌های مرگ بود که قربانی یکی را انتخاب می‌کند تا با بریدن سر او کار را تمام کند‌.
 
برای میشیما مرگ دردناک نهایت زیبایی و وجد بود. اگر درد و لذت دو روی سکه باشند، یا اگر در یک دایره در یک نقطه با هم تلاقی پیدا کنند، پس احتمالا آنچه بیشترین حد درد را به‌وجود می‌آورد، می‌تواند بیشترین حد لذت را هم به‌وجود بیاورد. تا سال 1955 میشیما سی اثر منتشر کرده بود و در عرصه ادبی جایگاه ویژه‌ای کسب کرده بود؛ چون میشیما از کودکی از ورزش و آفتاب بی‌بهره بود، از تن خود نفرت داشت. میشیما کمتر از یک متر و نیم قد داشت که شروع به بدن سازی کرد و پس از مدتی بدنی قوی و نیرومند پیدا کرد‌. میشیما مشت زن‌، دونده‌، شمشیر زن و بازیگر بود‌. مردم از خود می‌پرسیدند میشیمای واقعی کیست ؟
 
میشیما و لذتی که از رنج می‌برد 
 
در فیلمی بر‌اساس قصه کوتاهش به نام میهن‌پرستی‌، میشیما نقش ستوانی را بازی کرد که شکم خود را درید. در سال 1947، میشیما همراه جیتای (نیروی دفاع شخصی ژاپن‌)، ارتشی داوطلب بالغ‌بر 250‌هزار نفر را تربیت کرد‌. هدف این گروه حمایت از امپراتور و شرکت در عملیات‌های پارتیزانی بود‌. بعدها میشیما سعی کرد عده‌ای از دانشجویان دانشگاه واسلا را برای ارتش شخصی‌اش که ناتنوکو نام داشت، جمع کند اما نتوانست آنها را جذب کند و توجهش را به گروهای محافظه‌کار و کو‌چکی معطوف کرد که انتشار مجله بی‌اهمیت رانسو را بر عهده داشتند. آنها موافقت کردند نسبت به ژاپن سلطنتی سوگند وفاداری یاد کنند. مراسم که در دفتر روزنامه برگزار شد. به این ترتیب بود‌: همه انگشت‌های خود را بریدند و خون آن را در فنجانی ریختند سوگند نامه را با خون خود امضا کردند‌، بعد از آنکه همه سوگند‌نامه را امضا کردند، میشیما از آن فنجان نوشید و آن را دور گرداند در این حال لبخند سرخی بر روی لبانش نقش بسته بود، گویی از نوشیدن خون لذت می‌برد‌. حتی مقداری نمک به آن افزود که این کار باعث انزجار دیگران شد‌.
 
در بهار 1968‌، میشیما با جیتای به توافق رسید که نیروهایش را در نیروگاه فوجی آموزش دهد‌. در بهار 1970‌، میشیما‌، موریتا و دو عضو دیگر تاتنوکو یعنی ماسایوش معروف به چیپی کونگ و ماسا هیرو را به عنوان هسته سری گرو، انتخاب کرد‌. طی تابستان عضو دیگری به گروهش اضافه شد، هیرو یاسوگاه معروف به فورکوه. آنها با میشیما پیمان بستند که تا آخر با میشیما بمانند، آنها چه نقشه‌ای در سر داشتند‌؟ نقشه چندین بار عوض شد، اول نقشه این بود که با کمک جیتای مجلس را تسخیر کنند و بعد قرار شد که یکی از کارکنان عالیرتبه را بربایند‌. عاقبت تصمیم نهایی گرفته شد، قرار شد که ژنرال کانتوش ماشینا را گروگان بگیرند و او را وادار کنند که سربازان را در پادگان ایچی یاگا در توکیو جمع کند.
 
میشیما قصد داشت در مقابل آنها سخنرانی کند و آنها را ترغیب کند به گروه، تاتنوکو بپیوندند و در قانون اساسی تغییراتی ایجاد کنند و بعد قرار شد میشیما و موریتا‌هاراگیری کنند‌. میشیما آخرین اقدامات را انجام داد.‌ روز آن واقعه، 25 نوامبر 1970‌، میشیما ساعت 5/10 صبح از خانه خارج شد و سوار اتومبیلی که منتظرش بود شد و رفت. چهار نفر اعضای تاتنوکو نشسته بودند، میشیما جلو نشست و پاکت‌های نامه را به آنها داد، در نامه میشیما تمام مسوولیت آن واقعه دهشتناک را بر عهده گرفته بود و همچنین برای مخارج کفن و دفن خود پولی را در آن نامه گذاشته بود. میشیما تمام طول را شوخی می‌کرد و بلند می‌خندید.
 
ساعت 50/10 وارد پادگان شدند و مستقیم به دفتر ماشیتا رفتند.‌ همه چیز از قبل طرح ریزی شده بود. چیپی- گونگ از پشت‌سر ژنرال آمد و با دستمالی دهانش را بست و ژنرال را به صندلی بستند‌. چند دقیقه بعد گروه‌های چهار و پنج نفری از افسران که از موضوع باخبر شدند، به دفتر ماشیتا هجوم آوردند ولی میشیما و دوستانش در را محکم کرده بودند، ولی با تاخیر بالاخره افسران توانستند وارد شوند. میشیما چند نفر از آنها را زخمی کرد و تهدید کرد که اگر همین الان بیرون نروند ماشیتا را می‌کشد و میشیما درخواست کرد که افسران تا قبل از ساعت 12 ظهر‌، جلوی ساختمان تجمع کنند.
 
در ابتدا افسران از این کار سر باز زدند ولی وقتی میشیما زندگی ماشیتا را تهدید کرد، تسلیم شدند. در همین حین میشیما و دوستانش لباس‌هایشان که تصویر خورشید و شعار «با تمام جان به امپراتور خدمت کن» روی آن دیده می‌شد، پوشیدند و منتظر تجمع افسران شدند. دقیقا راس ساعت 12 میشیما و موریتا از پنجره به بالکن رفتند و پرچم سفید بلندی را که تمام اهداف آنها روی آن نوشته شده بود نصب کردند و میشیما روی دیوار بالکن پرید و سخنرانی‌اش را که خلاصه‌ای از اهدافشان بود، آغاز کرد.
 
میشیما و لذتی که از رنج می‌برد 
 
در این هنگام میشیما دستکش سفیدی را که آغشته به خون بود پوشیده بود. همین‌که اولین جمله را بر زبان آورد صدای بلند جمعیت بلند شد. میشیما از جمعیت خواست که ساکت باشند تا حرفش را بزند ولی جمعیت بیش از حد به خشم آمده بودند و فریاد می‌زدند(احمق بی شعور! سعی نکن قهرمان بازی در بیاوری ! دیوانه !). میشیما پس از هفت دقیقه تسلیم شد، او قصد داشت نیم ساعت حرف بزند اما چون جمعیت او را نپذیرفت خشمگین شد و با عصبانیت از روی بالکن به دفتر ماشیتا رفت. و دکمه پیراهنش را باز کرد و شمشیرش را برداشت و با دست چپ شکمش را نوازش داد و چند بار نفس بلند کشید و فریاد زنده باد امپراتور را سر داد و شمشیرش را تا ته در شکمش فرو کرد

چهره اش به سفیدی گچ شد و خون از بدنش جاری شد و بعد شمشیرش را به طرف چپ سوق داد، دستش شروع به لرزیدن کرد با دست چپ دستش را گرفت و شمشیر را به طرف چپ و راست سوق داد تا شکمش کاملا دریده شد. موریتا با شمشیری آخنه بالای سر او ایستاده بود. میشیما به طرز وحشتناکی ناله می کرد. بعد اشاره‌ای به موریتا کرد اما همین‌که موریتا برگشت تا سر میشیما را جدا کند، میشیما روی فرش افتاد و ضربه موریتا فقط توانست پشت موریتا را بشکافد. فورگو فریاد زد دوباره.
 
موریتا شمشیر را پایین آورد اما نتوانست به گردن میشیما بزند و در عوض بدنش را شکافت میشیما عذاب دردناکی می‌کشید. روده‌هایش روی فرش ریخته بود. دانشجویان فریاد می‌زدند دوباره، این بار موریتا به گردن میشیما زد ولی دستش لرزان بود وضربه آن‌قدر محکم نبود که سر میشیما را جدا کند. در همین موقع فورگو شمشیر را گرفت و کار را یکسره کرد، سر میشیما از تن جدا شد و روی زمین می غلتید و خون از بدنش بیرون جهید و بدنش مثل مرغ سر کنده تکان می‌خورد. موریتا گفت برای او دعا کنید و دانشجویان دعا خواندند. موریتا لباسش را در آورد و شمشیر را از دست میشیما بیرون کشید و به همین شیوه دست به هاراگیری زد، سر موریتا با صدای مهیبی روی زمین افتاد و به طرف بدن میشیما غلتید. دانشجویان بدن میشیما و موریتا را پوشاندند و سر آنها را کنار بد نشان گذاشتند و به طرف در رفتند و تسلیم شدند و همه چیز طبق برنامه تمام شد.

مردم دنیا از این عمل نفرت‌انگیز تکان‌خوردند. چرا مردی چنین موفق دچار چنین عمل وحشتناکی شود؟ نویسنده چهل رمان، بیش از شصت اثر کوتاه، کسی که سه بار نامزد جایزه نوبل در ادبیات شده بود، فیلسوف، بازیگر، ورزشکار، پدر دو فرزند و شوهری مهربان؛ اصلا معنی نداشت. میشیما در آخرین یادداشت خود نوشته بود: زندگی انسان کوتاه است، اما من می‌خواهم عمری جاویدان داشته باشم.

چندی پیش نیز نگاتیوهایی از فیلم گمشده میشیما پیدا شد. این فیلم راوی درسال 1966 ساخته و داستان خودکشی یک افسر امپراتوری پس از کودتای نافرجام سال 1936 است.

میشیما که خود از نویسندگان برجسته ژاپنی بود، روز 25 نوامبر 1970 به همین شیوه خودکشی کرد. می‌گویند او پیش از هاراگیری، به مرکز فرماندهی ارتش در توکیو هجوم برده و از سربازان خواسته بود به نام امپراتور قیام و کشور صلح‌طلب ژاپن را دوباره تجهیز کنند.

فیلم 30‌دقیقه‌ای یوکوکو به کارگردانی و بازی میشیما، براساس داستانی کوتاه به همین نام ساخته شده و هیچ دیالوگی ندارد. زیرنویس‌های فیلم هم با قطعاتی از موسیقی ریچارد واگنر، آهنگساز مشهور آلمانی، همراهی می‌شوند. با اینکه یوکوکو در سینماها هم روی پرده رفت، اما برخی معتقدند همسر میشیما پس از خودکشی او از نگاتیوهای فیلم بیزار شد و آنها را در آتش سوزاند. هیرواکی فوجی، تهیه‌کننده فیلم، بقایای آن را در انبار خانه میشیما در توکیو کشف و موافقت خود را برای انتشار نسخه دی‌وی‌دی یوکوکو در اوایل سال آینده میلادی اعلام کرد.

ساتور و ایتو، ویراستار نشر اختصاصی کتاب‌های میشیما، در این باره می‌گوید: همسر میشیما ظاهرا فیلم را با آن مضمون خودکشی و هاراگیری، ناخوشایند می‌دانست و به همین دلیل از امضای قرارداد تجدید حق پخش سینمایی آن خودداری کرد و به گفته برخی، نگاتیوها را سوزاند.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان