از غارهای شمیران تا سنگرهای میدان انقلاب

سید محمود در خانه ۳۰ متری‌اش چه می‌کرد؟

از آمریکا که آمده بود، یک راست زده بود به کوه‌های شمیران. کوه برایش آشنا و آرامش‌بخش بود. اگرچه در سال‌های پایانی عمرش، از کوه پایین آمد و جایی در محله قدیمی زرگنده ساکن شد.

به گزارش مشرق، این روزها به 40 سالگی انقلاب نزدیک می‌شویم و چه جالب است که سیدمحمود قادری‌گلابدره‌ای در همین نسبت با عمر خود، قلم به دستش گرفت و خاطرات روزانه‌اش را از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب نوشت. او متولد دی 1318 بود و در آستانه پیروزی انقلاب 57 که هیچ‌کسی باور نمی‌کرد مردمانی با دست‌های خالی بتوانند رژیمی مسلح به زور و زر را شکست دهند؛ صبح تا شب در خیابان‌ها می‌دوید و شب‌ها به قول خودش تا دمدمه‌های خروس‌خوان، همه‌چیز را به روشی که آموخته و تمرین کرده بود، روی کاغذ می‌آورد.

بیشتر بخوانیم:

نزدیک‌ترین روایت از 12 و 13 بهمن 1357+ تصاویر

روز 17 شهریور دو تا خاور جنازه جمع کردند

«لحظه های انقلاب» محور پنجمین پویش مطالعاتی روشنا

"لحظه‌های انقلاب" فیلمنامه شد

خانه‌اش در کرج بود؛ شهری که آمدن از آن به تهران، صبر و حوصله یک مسافرت کامل را طلب می‌کرد، نه مترویی بود و نه اتوبوس درست و درمانی. سیدمحمود در آستانه سن و سالی که همه درگیر مصلحت‌اندیشی‌ها می‌شوند، خانواده‌اش را به خدا می‌سپرد و درحالی که جانش را کف دستش گرفته، خود را به تهران می‌رساند و پرآشوب‌ترین محله‌ها را برای حضور انتخاب می‌کند.

«لحظه‌های انقلاب» را اولین‌بار از انتشارات کیهان خریدم. کتابی در قطع وزیری که خوش‌دست نبود و به راحتی نمی‌شد آن را در اتوبوس و تاکسی دست گرفت و خواند. فونتش هم سخت بود و چشم‌خراش. اما دریای کلمات و جملات سیدمحمود، هر شناگری را غرق می‌کرد، چه برسد به من که در سنین نوجوانی اصلاً شنا بلد نبودم! سال‌ها بعد در ویدئویی دیدم سیدمحمود از چاپ این کتاب ناراضی است و می‌گوید بخش‌هایی از آن حذف شده است. همین باعث شد وقتی انتشارات عصر داستان این کتاب را با سر و شکلی آبرومند و شکیل چاپ کرد، باز هم برای خریدش دست به جیب بشوم. کتاب جدید را «سعید مکرمی» و دوستانش در انتشارات «عصر داستان» از روی نسخه‌های متعدد کتاب که بین چند ناشر، دست به دست شده بود، جمع‌آوری و تصحیح کرده بودند. حالا فونت کتاب هم به نحوی بود که هم چشم را می‌نواخت و هم حس انقلاب و حرکت را در خواننده زنده می‌کرد. انگار آقاسیدمحمود جان دیگری گرفته بود.

کتاب‌های دیگر آقای گلابدره‌ای را از کتابخانه عمومی محله گرفتم و خواندم اما هیچ‌کدام‌شان به اندازه «لحظه‌های انقلاب» جذاب و گیرا نبود. حتی یادم هست که به سختی توانستم چاپی از دوجلدیِ «ده سال هوم‌لسی در آمریکا» را با قیمتی که آن زمان، جیبم را آزار می‌داد، بخرم اما آن هم نتوانست جای کتابِ انقلابیِ سیدمحمود در ذهنم را اشغال کند.

«لحظه‌های انقلاب» برای من کتابی بالینی است که هرگاه حس و حال انقلابی‌ام فروکش می‌کند، سراغش می‌روم. حتی چند جمله از آن هم می‌تواند روحم را از زیر پتو و لحاف تا وسط خیابان آیزنهاور و میدان شهیاد ببرد و بگذارد کنار سنگرهایی که مردم در میدان 24 اسفند، علم کرده بودند. حس و حال «جلال» ی در قلم سیدمحمود، بیش از هر چیز، حال و هوای انقلابیون در آن روزها را نشان می‌دهد والا چقدر فیلم و عکس که در این سال‌ها دیده‌ایم اما هیچ‌کدام‌شان به اندازه جمله‌های سید، نمی‌تواند ذهن‌مان را وادار به تصویرسازی‌های حقیقی و ملموس کند. این البته از ویژگی‌های ادبیات است اما اگر نوشته‌های سیدمحمود از وزنه ادبیات خالی بود تا این حد نمی‌توانست نفسگیر و تاثیرگذار باشد.

از آمریکا که آمده بود، یک راست زده بود به کوه‌های شمیران. کوه برایش آشنا و آرامش‌بخش بود. اگرچه در سال‌های پایانی عمرش، از کوه پایین آمد و جایی در محله قدیمی زرگنده ساکن شد.

سیدمحمود در کوچه‌پس‌کوچه‌های قدیمی شمیران و در بن‌بستی که در انتهای کوچه مژده بود، خانه‌ای به قاعده 30 متر داشت؛ یک اتاق در پایین و اتاقکی در بالا که در آن زندگی که نه، می‌نوشت، سیگار دود می‌کرد و افسوس می‌خورد.

سیدمحمود گلابدره‌ای شاگرد جلال آل‌احمد بود که در دبیرستان از او ادبیات آموخته بود و در خارج از مدرسه خیلی چیزهای دیگر. خستگی‌هایش را در کوه در می‌کرد و اعتقاد داشت باید مثل موسی و عیسی و حضرت ختمی مرتبت (ص) به دل غار برود تا خدا با او حرف بزند. غارهایی در دل کوه‌های شمیران پیدا کرده بود که جایگاه اختصاصی‌اش بود و گاهی برخی خواص را تا نزدیکی آنها می‌برد؛ گاهی ماه‌ها در آنجا بیتوته می‌کرد و می‌نوشت. سیدمحمود، پیرمرد خوش‌مشربی بود که چند برابر داستان‌هایی که نوشت، داستان‌های گفتنی بر زبان داشت که نمی‌توانست آنها را برای هر کسی بیان کند.

سیدمحمود «لحظه‌های انقلاب» را هم وقتی نوشته بود که کانون نویسندگان به فکر این بودند که چطور پز روشنفکری‌شان را نگه دارند تا گربه رژیم شاخ‌شان نزند! این جوان‌هایی را که ریخته بودند توی خیابان و یقه پاره کرده بودند و فوج‌فوج جنازه‌های سوراخ‌سوراخ‌شان روانه بهشت‌زهرا می‌شد، قبول نداشتند. اصلاً مگر کسی در روزهایی که معلوم نبود آخر و عاقبت جنگ خیابانی و تظاهرات روزانه چه می‌شود، به فکر بود که این اتفاق‌ها را ثبت کند؟

همین بود که «لحظه‌های انقلاب» کتابی شد که از شهید مفتح بر آن یادداشت نوشت تا سیمین دانشور و پرویز خرسند. خرسند، نویسنده این کتاب را بیهقی انقلاب خوانده بود و دانشور لحظه‌های انقلاب را «پیش‌درآمد ادبیات انقلاب در انتظارش بوده». سیدمحمود اگر فقط همین یک کتاب را برای انقلاب نوشته بود و «اسماعیل اسماعیل»، «ابراهیم ابراهیم» و آن همه کار دیگر را نداشت، باز هم کارنامه‌اش از بسیاری نویسندگان صاحب‌منصب و صاحب‌نام امروز پر و پیمان‌تر بود.

قدرِ آقاسیدمحمود اگر چه در دوران حیاتش دانسته نشد اما جای شکرش باقی است که حالا بعد از 6 سال که از عروجش می‌گذرد، هنوز هم جملاتش زنده‌اند و می‌شود درباره او و کتاب‌هایش نوشت. نوشتن از او سهل و ممتنع است. خوشا به حال محمدحسین بدری که به بهانه بررسی داستان‌هایش، دیدار و گفت‌وگویی با او در ماهنامه داستان ترتیب داد و یکی از بهترین گفت‌وگوهای سیدمحمود را در مجله‌اش منتشر کرد.

*فرهیختگان / میثم رشیدی‌مهرآبادی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان