اولین چیزی که بعد از شنیدن «موسیقی خیابانی» در ذهنم تصویر میشود، پیادهروهای سنگفرش شده رشت است. نمیدانم چه زمانی بود که آوردنِ ساز و خواندن در سطح شهر در کشور ما رواج پیدا کرد، ولی بهنظر میرسد نباید وابسته به جریانهای موسیقی خیابانی به شکل غربی باشد.
شاید در حال حاضر متدها و روشها یا ابزارهای غربی وارد این حرفه شده باشند، اما به نظر اساسِ خواندن در سطح شهر چیزی نیست که از فرهنگِ ما ایرانیها خیلی دور باشد. برخلاف تصور عموم که شاید موسیقی خیابانی را زاییده غرب بدانند باید اذعان داشت که در گذشته نتهای موسیقی در کوچهبهکوچه شهرها و روستاهامان نواخته میشده.
در لابهلای اسناد تاریخی و تاریخ شفاهی، میشنویم که چطور خیابانها و کوچهها از مطربان و خنیاگران محل، که با سبیلهای کت و کلفت و دستمال یزدی بر گردن و موهای بلند فرفری، دستانِ پر از انگشترِ عقیقشان را در هوا ول میکردند و آواز سر میدادند، پر بود. صدای موسیقی همان حاجیفیروزهایی که سالی یکروزند! همانها که شبهای یلدا برایمان آواز میخوانند، هم که جای خود دارد.
آنهایی که البته روز به روز و سال به سال از تعداد و کیفیتشان کاسته شده و بعد هم که با مقوله «تکدیگری» گره خورد، دیگر نشد آنچه که بود. همه اینها را گفتم تا توضیح بدهم که مقوله موسیقی خیابانی نه تنها پدیدهای جدید و نامأنوس در فرهنگ ما نیست بلکه بخشی از زیست شهری ما از دیرباز بوده است.
حال سؤال مهم این است که چرا در سالهای اخیر «موسیقی خیابانی» با شدت بیشتری نسبت به همیشه رونق و اینچنین مورد توجه قرار گرفته و گروههای متنوعِ قوی و ضعیفی در این فضا شروع به فعالیت کردهاند؟ و اینکه در فضای شهری حضور این گروههای موسیقی چه کارکردهایی دارد و چه تأثیراتی در حوزههای فرهنگی، زیبایی و حیات با نشاط شهری و... میگذارند؟
برای پاسخ به این سؤالها سراغ دکتر عباس نعیمی جورشری، جامعه شناس و از استادان دانشگاه گیلان رفتیم. عباس نعیمی جورشری با چاپ چهار کتاب تخصصی و سه کتاب شعر و مقالات گوناگون در موضوعات جامعهشناسی و تاریخ سیاسی ایران به سؤالهایمان اینگونه پاسخ گفت:
رواج موسیقی شهری از سوی مردم چه تحلیلی میتواند در حوزه جامعهشناسی داشته باشد؟ به زبانی دیگر؛ موسیقی خیابانی امری ناهنجار در جامعه است یا خیر؟ نگاه جامعهشناسان به این هنر چیست؟ آیا اصلاً این موسیقی، هنر محسوب میشود؟
جامعه و هنر مواجهای دوگانه با هم دارند. برخلاف آرای کلاسیک، اثرگذاریها دوطرفه است. یعنی جامعه؛ هنر خاصی را تولید میکند یا به بقای فرم خاصی از هنر کمک میکند. از آن سو نیز هنر ذائقه جامعه را یا تولید میکند یا تغییر میدهد. همانطور که در کتاب «مقدمات جامعهشناسی هنر» نیز شرح دادهام، «زیبایی»، «ذائقه» و «عرصه» در هم تنیدهاند، اما ثابت نیستند. زیبایی بهعنوان یک مفهومِ دارای استقلالِ هستیشناختی است. تمام جدلهایی که درباره تعریف زیبایی (و در اینجا زیبایی ناشی از هنر موسیقی) وجود دارد، در سطح معرفتشناختی مطرح است و نه هستیشناختی. ذائقه در قلمرو روانشناسی اجتماعی قرار دارد و عرصه نیز مشخصاً در سطح جامعهشناختی.
تحلیل موسیقی خیابانی تابعی از این سهگانه است که زیباییهای شناختی دارد. ذائقه خاصی را تولید میکند و خودش توسط ذائقه خاصی تولید میشود. هنجار بودن آن نیز در ساختار ارزشی مکان و زمان معنا پیدا میکند که همان «عرصه» است.
از این حیث به نظر نمیرسد که بتوان آن را امر ناهنجار قلمداد کرد. کما اینکه فرم مکان را میشکند، از مشخصات طبقاتی فراتر میرود و به عرصه عمومی -یعنی جایی که من بسیار به آن اعتقاد دارم- ورود میکند. در جامعهشناسی نیز مشخصاً بوردیو و هابرماس در اینباره بحثهای جدی دارند.
اینکه این جریان اصالتاً مردمیست و یکجورهایی بدون چراغ سبز مسئولان شهری و گاهی حتی با ایجاد موانع از سوی آنها انجام میشود، چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ پیامدش چیست؟
در تحلیلهای قدیمیتر، عرصه اجتماعی به دو بخش دولتی و خصوصی تقسیم میشد که در دهههای گذشته و پاگرفتن بحثِ جامعه مدنی نزد نظریهپردازان اجتماعی، عرصه عمومی نیز بهعنوان عرصه سوم جان گرفته است. اساساً عرصه عمومی مستقل از عرصه دولتی است. مسئولان دیوانی و اداری در عرصه دولتی گام بر میدارند.
البته عرصه دولتی میل دارد هر دو عرصه دیگر را تحت نظارت خود داشته باشد و به همین دلیل دولتها همواره تلاش میکنند برای عرصه عمومی برنامهریزی کنند، چه آشکار نظیر ساختارهای لنینیستی، مائوئیستی و چه پنهان همچون ساختارهای سیاسی لیبرال. با اینحال جریان اجتماعی مستقل که ابزارش فرهنگ و هنر و زبان است راه خود را باز میکند؛ لذا من فکر نمیکنم جریانهای دولتی بتوانند ممانعت بلندمدت برای این امر فرهنگی-هنری داشته باشند.
به نظر شما مسئولان چرا و چگونه میتوانند از این فعالیتها حمایت کنند؟
چرایی و چگونگی کمک نهادهای دولتی دو پرسش جداست. چرا باید کمک کنند؟ چون باید عرصه عمومی را به رسمیت بشناسند! چرا باید به رسمیت بشناسند؟ چون غنای عرصه عمومی به کاهش آسیبهای اجتماعی میانجامد! و این یعنی جامعهای سالمتر، متوازنتر و کارآمدتر و اخلاقیتر. چگونه میتوانند کمک کنند؟ با تقویت خوراک فرهنگی که در قالب زبان و هنر بازتولید میشود و این موسیقی خیابانی از همان قسم است.
عمومِ کسانی که به این هنر ورود میکنند – در ایران – از افرادِ دسته چندمِ موسیقی هستند و آنچنان که باید، در حرفه خود تجربه و سواد آکادمیک ندارند. آیا این موضوع باعث از بین رفتنِ موسیقی اصیل نمیشود؟ با توجه به اینکه این موسیقیهای سطحی در بطن جامعه در جریانند و عموماً مخاطبِ بیشتری هم دارند، سلیقه مخاطب به سمت موسیقیهای اینچنینی سوق پیدا نمیکند؟
این دغدغه مهمی است. ذائقه موسیقایی همانطور که گفتم تابعی از ساختار کلان است. در دهه 50 یک دوره غنی موسیقایی داریم که نسبت به دهههای قبل و بعد خود متفاوت است. آثار فراوانی که خلق شد هنوز در جامعه محترم است و شنیده میشود.
گمان میکنم ذائقه موسیقایی نسل جدید متأثر ازمحدودیتهای ساختاری جدید، دچار زکام است و این امر موسیقی فاخر را تحتالشعاع قرار داده است. البته تلاشهایی در موسیقی سنتی انجام شده که با تکنیکهای تلفیقی و ساختارشکنی زبانی، فرم خاصی را ایجاد کرده است و در نسل جدید هم مخاطب کم ندارد. این دسته میتواند نسخه نویی از موسیقی سنتی ارائه دهد که اصالت مدنظر شما را دارد، اما به ذائقه نو نیز آشناست و به لحاظ تکنیکال هم مجهز است. همایون شجریان یا محسن نامجو دو تیپ متفاوت از همین دسته هستند.
این تلاشها البته کم است درمقابل حجم گسترده موسیقی غیرحرفهای یا کپی کار. حجم موسیقی کم کیفیت، بسیار بالاست با تولید و توزیع وسیع. نکته آنکه مخاطب فکر میکند که اینها انتخاب خود اوست، اما درواقع برای او انتخاب شده است و این بغرنج کرده مسأله را.
نظارت بر این گروهها چگونه انجام میشود؟ آیا اصلاً نیازی هست که بر آهنگهای خوانده شده توسط این افراد نظارتی هنری شود؟
اساساً گمان نمیکنم که بتوان هنر را نظارت کرد. اگرهم بتوان نظارت کرد من با نظارت دولتی موافق نیستم؛ چرا که در ایران الزاماً دولتی خواهد شد. بهجای نظارت باید درباره آن کنشگری همدلانه داشت. اساساً در بهبود کیفیت فرهنگ، من به کنشگری همدلانه و نظارت اجتماعی معتقدم.
نظارت اجتماعی نیز در محیطی فراخ و آزاد ارتقا پیدا میکند، محیطی که استادان در برنامههای متعدد با بدنه اجتماعی سخن میگویند. ارتباط میگیرند. آثار فاخر را مطرح میکنند. اینچنین معدل ذائقه اجتماعی بالا میرود و این اجتماع خودش هنر کم کیفیت را پس میزند. موسیقی سطح پایین را نمیپذیرد. این گونه جامعه خودش، خودش را نظارت میکند و بالا میکشد که همان جامعه مدنی خواهد بود.
از آنجایی که عمومِ آهنگهای خوانده شده در این گروهها، کاور (بازخوانی) بوده و اعضای این گروهها ملودیسازی نمیکنند و شعرهای جدید و ابتکاری ارائه نمیدهند، چه نیازی به وجودشان هست؟
بحثی در جامعهشناسی وجود دارد بهنام «بیسازمانی اجتماعی». بدین معنا که در مجموعه سازمان جامعه، موقعیتی مشخص و مناسب کارکرد و شأنیت پدیده تعریف نشده باشد. نمونههای مورد اشاره شما ذیل بیسازمانی اجتماعی قرار دارند. موسیقی ایرانی در دهههای اخیر موقعیت متلاطمی داشته است.
در کوشش و تلاش مستمر برای جایابی خویش و بهبود جایگاهش در سیستم ارزشگذار دولتی بوده است. این در حالی است که سامان یافتن موسیقی باید توسط جامعه موسیقایی و استادان آن انجام شود و نهادهای دولتی صرفاً باید شرایط حقوقی و لجستیکی آن را فراهم کنند. محتوا، رویکرد، رویهها همه توسط بزرگان موسیقی تعیین میشود که نتیجه نهایی آن سامان یافتن موسیقی و ارتقای هنر خواهد بود. این خود به کاهش نمونههای کاور و دسته چندم میانجامد. اما حضور کمرنگ بزرگان موسیقی و آوانگاردهای هنری در عرصه سیاستگذاری مربوطه، به ابتذال هنر موسیقی و آسیبهای اینچنین میانجامد که اکنون شاهدش هستیم.
ظهور ساز و ابزارِ موسیقی به گستردگی آنچه که چند سالِ اخیر در شهرهای بزرگ ایران میبینیم، نشان دهنده چیست؟ تقاضای جامعه بالا رفته یا ندادن مجوزِ اجرا در سالنها یا کنسرتهای رسمی به برخی نوازندگان و گروههای موسیقی، آنها را به خیابانها آورده؟
امر اجتماعی، فراختر از سپهر سیاسی و سپهر ایدئولوژیک و فراختر از سپهر دیوانسالارانه است. تاریخ معاصر ایران بعد از مشروطه سرشار از نمونههای مؤید این امر است. وقتی یک جریان اجتماعی زیر پوست جامعه وجود دارد و نفی میشود، یک جایی بروز خواهد یافت. مدیران مدبر این نکته را درک و آن را در سیاستگذاریهایشان لحاظ میکنند. اگر درک نشود در کف خیابان خودش را عیان میکند. از این حیث موسیقی خیابانی دستکم در یک وجه ریشه در این فرآیند دارد.
موسیقی خیابانی – و اساساً عمومِ فعالیتهای فرهنگی که در سطح خیابان انجام میشود – نوعی اعتراض را در زیرِ پوست خود دارد. حس میشود اعتراضی اجتماعی که لابهلای نتها فریاد میشود. نظر شما در این خصوص چیست؟
گمان نمیکنم بتوان مفهوم اعتراض را به همه آنها تعمیم داد با اینحال موافقم که بخشی از آنها هویت اعتراضی دارند. برای آنکه دقیقتر سخن بگوییم باید به این سؤال پاسخ دهیم: سرخوردگی اجتماعی محصول کدام فرآیند است و به کجا ختم میشود؟ گمان میکنم دو تیپ متفاوت در موزیسینهای خیابانی قابل تفکیک است: کسانی که به نوعی سرخوردگی شخصیتی دچار شدهاند، مطالبات آنها پاسخ داده نشده است، چنان که باید محترم شمرده نشدهاند.
سرخوردگی نوعی خشم را ایجاد کرده و به شکل اعتراض پنهان، نمایان میشود. به لحاظ روانکاوی نوعی خودزنی نیز در آن دیده میشود: خود را به کف خیابان میکشاند، اما کوتاه نمیآید. تیپ دوم بیش از سرخوردگی، دارای سرزندگی هستند. میل به دیده شدن و تأیید شدن و تشویق شدن در آنها قوی است؛ لذا کنسرت خویش را از تالار و سن به خیابان میآورند.
گلایه بیشتر کسانی که در خیابان ساز میزنند، این است که مردم به چشم متکدی نگاهشان میکنند و در کنار استقبالی که ازشان میشود، گاهی هم مسخرهشان میکنند. موسیقی خیابانی چه فرقی با تکدیگری دارد؟
متکدی چیزی برای ارائه ندارد. مال نداشتهاش را طلب میکند. خود را حقیر میکند، شخصیت خود را تخفیف میدهد که سطح مالیاش را بالا ببرد. موسیقی خیابانی هرچقدر موسیقی دسته چندم باشد، اما هنر است. دوستداشتنی و لذتبخش است. چیزی برای ارائه دارد. جهان را معطر میکند اگرچه این جهان به وسعت یک پیادهرو باشد. ذهن عابر را متأثر میکند. گاه او را میبرد به خاطرهای دور و گاه لحظه حال او را مبدل به خاطره میکند. به این تحلیل پدیدارشناسانه باید توجه کرد. از این حیث من شأنیت تفهمی برای موسیقی خیابانی قائلم. آنها در نظرم محترم هستند.
آیا موسیقی خیابانی جرم است؟ در چه صورتی میتواند بهعنوان امری مجرمانه تلقی شود؟
جرم واژهای است که دو بعد حقوقی و جامعهشناختی دارد. من صلاحیت لازم را برای اظهار نظر در بعد حقوقی ندارم. اما بهعنوان کسی که جامعه شناسی حقوق و انحرافات اجتماعی نیز تدریس کردهام، معتقدم موسیقی خیابانی یک سطح از هنر بشر است که برای بیان خویش عرصه عمومی را برگزیده. البته لازم است در چارچوب قواعد حقوقی و اخلاقی کنش داشته باشد و آنها را محترم بشمارد.
از آن سمت نیز سعه صدر مسئولان بایستی بیشتر باشد به این پدیده نه بهعنوان جرم بلکه به دید فرصت نگاه کنند. من فکر میکنم موزیسینهای خیابانی یک بخش از سرمایه اجتماعی هستند که ارزشمندند، اما در ساختهای کلان کنونی تعریف نشدهاند؛ بنابراین بایستی به چشم سرمایه فرهنگی به آنها نگریسته شود.
در پایان باید به این نکته نیز اشاره کرد که شاید رسالت این موسیقی، چندان شبیه موزیکهای شسته رفته خوش استایلِ مجوزدارِ ارشاد نباشد، اما همین که صدای موسیقی در خیابان توی گوشمان میپیچد، یعنی دارد رسالتش را انجام میدهد.
منبع: ایران