ماهان شبکه ایرانیان

اسوه های بشریت: امام هادی (علیه السلام)

حضرت علی بن محمد علیهما السلام ملقب به هادی دهمین امام شیعیان است که بنا به روایت ثقة الاسلام کلینی، شیخ مفید و شیخ طوسی و نیز ابن اثیر، در نیمه ذی الحجه سال ۲۱۲ هجری[۱] و بنا به نقل دیگر-که خطیب بغدادی و جمعی دیگر آن را روایت کرده اند-در سال ۲۱۴[۲] چشم به جهان گشود

اسوه های بشریت: امام هادی (علیه السلام)

حضرت علی بن محمد علیهما السلام ملقب به هادی دهمین امام شیعیان است که بنا به روایت ثقة الاسلام کلینی، شیخ مفید و شیخ طوسی و نیز ابن اثیر، در نیمه ذی الحجه سال 212 هجری[1] و بنا به نقل دیگر-که خطیب بغدادی و جمعی دیگر آن را روایت کرده اند-در سال 214[2] چشم به جهان گشود. آن حضرت و فرزند گرامیش امام حسن بن علی علیهم السلام به عسکریین شهرت یافتند؛[3] زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرّا(عسکر)برده و تا آخر عمر پر برکتشان در آنجا تحت نظر گرفته بودند.

امام هادی(ع)به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیّب شهرت داشته و کنیۀ مبارکش ابو الحسن است. از آنجا که کنیۀ امام موسی کاظم و امام رضا(ع)نیز ابو الحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابو الحسن اول به امام کاظم، ابو الحسن ثانی به امام رضا و ابو الحسن ثالث و یا ابو الحسن ماضی به حضرت هادی(ع)اختصاص یافته است.

مادر ایشان ام ولدی به نام سمانه از اهالی مغرب بود. نقش انگشتر امام هادی(ع)بنا به روایت ابن صبّاغ مالکی «اللّه ربّی و هو عصمتی من خلقه»بوده است.[4]

آن حضرت چنانکه مفید و دیگران روایت کرده اند در ماه رجب سال 254 پس از بیست سال و نه ماه اقامت در سامرا رحلت کرد.[5] در آن زمان معتز، سیزدهمین خلیفه عباسی، بر اریکه قدرت بود. به نقل ابن شهر آشوب آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا نرفته و در این باره روایتی از ابن بابویه-دایر بر اینکه معتمد عباسی او را مسموم کرده-آورده است.[6] و روشن است که معتمد در سال 255 یعنی هر حدود یک سال پس از رحلت آن حضرت به خلافت رسیده است. به هر حال اصل شهادت و مسمومیت آن امام همام در تاریخ ثبت شده است، گر چه بسیاری از مورخان یا اصلا اشاره ای به آن نکرده و یا آن را قولی در مقابل اقوال دیگر تلقی کرده اند. چنانکه مسعودی و سبط بن جوزی از مسمومیت و شهادت آن حضرت به عنوان یک روایت یاد نموده اند.[7] ولی با توجه به دشمنی و عنادی که از طرف زورمداران آن عصر، نسبت به خاندان علوی بویژه بزرگان آنها و امامان شیعه، اعمال می شد و با در نظر داشتن اینکه امام هادی(ع)پس از دوران طولانی اقامت اجباری در سامرّا، هنگام وفاتش در حدود چهل و چهار سال از زندگی خود را پشت سر گذاشته بود و ناراحتی جسمی خاصی نیز برای آن حضرت در تاریخ گزارش نشده است، احتمال صحّت روایت-حاکی از مسمومیت و شهادت ایشان-قوی به نظر می رسد.

امامت امام هادی(ع)

پس از شهادت امام جواد علیه السلام در سال 220، فرزندش امام هادی(ع)که هنوز بیش از شش سال نداشت به امامت رسید. از آنجا که شیعیان مشکل بلوغ در امام را در مورد امام جواد(ع)تجربه کرده بودند، در زمینۀ امامت امام هادی(ع)تردید خاصی برای بزرگان شیعه به وجود نیامد. به نوشته شیخ مفید و همچنین نوبختی همۀ پیروان امام جواد(ع)به استثنای افراد معدودی، به امامت امام هادی (ع)گردن نهادند. آن عده معدود که از قبول امامت حضرت هادی (ع)سرباز زدند تنها برای مدت کوتاهی به امامت موسی بن محمد(م 296)معروف به موسی مبرقع مدفون در قم[8] معتقد گردیدند، ولی پس از مدّتی از امامت وی روی بر تافته و امامت امام هادی(ع)را پذیرفتند.[9] سعد بن عبد اللّه بازگشت این افراد به امام هادی(ع)را معلول آن می داند که خود موسی مبرقع از آنان بیزاری جست و آنان را از خود راند.[10]

از نظر طبرسی و ابن شهر آشوب، همین اجماع شیعیان به امامت امام هادی(ع)دلیل محکم و غیر قابل تردیدی است به صحّت امامت آن حضرت.[11] با وجود این مرحوم کلینی و دیگران نصوص مربوط به امامت حضرتش را بر شمرده اند و از پاره ای روایات چنین بر می آید که امام جواد(ع)هنگامی که از طرف معتصم عباسی به بغداد فرا خوانده شد-به دلیل آنکه این احضار را تهدیدی برای خود تلقی نموده و احساس خطر کرده بود-امام هادی(ع)را به جانشینی خود برگزید.[12] حتی نصّ مکتوبی دربارۀ امامت ایشان به جای گذاشت تا پس از وی هیچگونه تردیدی در این خصوص باقی نماند.[13]

سیاست متوکل در برابر امام هادی(ع)

معتصم عباسی از رجب سال 218 تا ربیع الأول 227 و پس از وی واثق تا ذی حجّة 232 حکومت کردند. سپس متوکل عباسی تا شوال 247 زمام خلافت را در دست داشت. پس از متوکل، منتصر(248)مدّت یک سال و پس از وی مستعین تا اواخر سال 251 و سپس معتزّ تا سال 255 بر مسند خلافت نشستند[14] و سال وفات امام هادی(ع)چنانکه گذشت 254 بوده است.

تا پیش از آنکه متوکل سر کار آید، روال معمول سیاست خلفا همان سیاست مأمون بود. این سیاست، معتزله را تحت حمایت خود گرفته بود که به خودی خود، فضای سیاسی نسبتا مساعدی برای علویان به وجود آورده بود. با آمدن متوکل، تنگ نظریها از نو آغاز شد و با حمایت از اهل حدیث و برانگیختن آنها بر ضدّ معتزله و شیعه، سرکوبی این جریانات با شدّت هر چه بیشتر دنبال شد.

ابو الفرج اصفهانی در آغاز سخن از نهضتهای علوی که در عصر متوکل صورت می گرفت، به برخورد ناهنجار وی با طالبی ها اشاره ای کرده و وزیر او عبید اللّه بن یحیی بن خاقان را نیز مانند خودی وی، از دشمنان سرسخت خاندان علوی بر شمرده است. از جمله برخوردهای تند و ناخوشایند متوکل با طالبیان: تخریب مقبره حضرت سید الشهداء امام حسین(ع)و شخم زدن و هموار کردن زمینهای اطراف مقبره و زراعت بر روی آن و سختگیری شدید بر زائران امام حسین و مجازاتهای هولناک آنهاست.[15] و این تنشها تنها بدان دلیل بود که قبر امام حسین(ع)در کربلا می توانست ارتباط عاطفی توده مردم را با طرز تفکر شیعی و امامان آنها تقویت نماید. همچنین ابو الفرج نمونه هایی از سخت گیری این خلیفه نسبت به علویان در مدینه می آورد که بسیار ناراحت کننده است.

احضار امام هادی(ع)به سامرا

متوکل در گرماگرم این سختگیریها به یاد امام هادی(ع)افتاد و دستور داد آن حضرت را در مدینه بازداشت نموده و به سامرّا بیاورند. بدین ترتیب می توانست آمد و شدهای مردم با امام هادی(ع)را از نزدکی و بخوبی تحت کنترل خود در آورد و این همان سیاست مأمون بود که قبلا درباره امام رضا(ع)اعمال شده بود.

در منابع حدیثی و تاریخ، گزارشهای زیادی درباره جلب امام هادی(ع)از مدینه به سامرا وجود دارد که اینک ما می کوشیم با تلفیق آنها گزارش نسبتا جامعی در این زمینه ارائه دهیم. متوکل در سال 233 به فکر احضار امام از مدینه به سامرا می افتد، شیخ مفید تاریخ احضار آن حضرت به سامرا را سال 243 دانسته که صحیح نیست، بلکه در این تاریخ یکی از شیعیان، نامه متوکل دایر بر احضار امام هادی(ع)را استنساخ کرده است.[16]

در آن سال عبد اللّه بن محمد هاشمی ضمن نامه ای به متوکل نوشت: اگر نیازی به حرمین داری علی بن محمد را از آن طرد کن؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و جمعیت زیادی به دعوت وی پاسخ مثبت داده اند. همسر متوکل نیز نامه تحریک آمیزی در همین زمینه به او نوشت.[17] به دنبال همین گزارشها بود که متوکل برای جلب امام به سامرّا، اقدام کرد.[18] 18ابن اثیر با اشاره به رفتار خشن متوکل با خاندان علوی، از برخی ناصبیان و نیز همین عبد اللّه بن محمد هاشمی نام می برد که مرتب بر آتش خشم خلیفه دامن می زدند.

این افراد همواره متوکل را از علویان بیم داده و او را به تبعید و رفتار خشونت آمیز با آنها تحریک می کردند.[19] ابن جوزی پس از اشاره به سعایت برخی افراد بدبین به خاندان رسالت در پیش متوکل، ادامه می دهد: متوکل به دلیل همین گزارشهای حاکی از میل مردم به امام هادی(ع)او را به سامرّا احضار کرد.[20]

شیخ مفید می نویسد: امام هادی(ع)طی نامه ای به متوکل، این گزارشها را تکذیب نمود.[21] و متوکل در پاسخ امام، نامه احترام آمیزی نوشته و ضمن عزل عبد اللّه بن محمد هاشمی-که امور مربوط به نماز و جنگ در مدینه را به عهده داشت-زیرکانه از امام خواست تا به سامرّا(عسکر)حرکت کند. مرحوم کلینی و همچنین شیخمفید، متن نامه متوکل را آورده اند. متوکل در این نامه با تأکید بر اینکه او شخصیت والای امام را درک می کند و حاضر است هر نوع کمکی که لازم باشد در حق وی انجام دهد، خبر عزل عبد اللّه بن محمد و جانشینی محمد بن فضل به جای او را به اطلاع امام رسانده و افزوده بود که به محمد بن فضل دستور داده، احترام امام را رعایت کرده و از رأی و فرمان وی سر نتابد و ادامه داده بود: او مشتاق تجدید عهد با امام است و قصد دیدار او را دارد، بدین جهت لازم است آن حضرت خود به همراهی هر کسی که می خواهد -در فرصت مناسب و با آرامش کامل- رهسپار سامرّا شود و اگر تمایل دارد، یحیی بن هرثمه و سپاهیان همراه وی-که از فرمان آن حضرت اطاعت خواهند کرد -[22] در این سفر او را همراهی نمایند. آنگاه یحیی را خواسته و به او دستور داد با سیصد تن نظامی به کوفه رفته و در آنجا بار و بنه بنهاده و از طریق بادیه به مدینه رفته و علی بن محمد(هادی-ع-)را با رعایت احترام نزد او بیاورد.[23] روشن است که متوکل، از آن روی برنامۀ کار خود را چنین ریخته بود که حساسیت مردم برانگیخته نشده و مسافرت اجباری امام، پی آمدهای ناملایمی به دنبال نداشته باشد، ولی مردم مدینه از همان آغاز متوجه موضوع شده بودند. ابن جوزی در این مورد از یحیی بن هرثمه چنین نقل می کند: من به مدینه رفته و داخل شهر شدم، مردم بسیار ناراحت و برآشفته شدند و دست به یک سری عکس العملهای غیر منتظره و در عین حال ملایم زدند. بتدریج ناراحتی مردم به حدی رسید که به طور علنی داد و ناله راه انداختند و در این کار چنان زیاده روی کردند که تا آن زمان، مدینه چنین وضعی به خود ندیده بود. آنها بر جان امام هادی علیه السلام می ترسیدند؛ زیرا او افزون بر اینکه به طور مرتب در حق آنها نیکی می کرد، همواره ملازم مسجد بوده و اصلا کاری به کار دنیا نداشت. در مقابل این وضع ناچار شدم به مردم اطمینان داده و آنها را به خویشتن داری و حفظ آرامش دعوت کنم. نزد آنها قسم خوردم که من هیچ گونه دستوری مبنی بر رفتار خشونت آمیز با امام هادی(ع) را ندارم و هیچ خطری امنیت آن حضرت را تهدید نمی کند.[24]

ولی او در واقع مأموریت داشت تا امام را اجبارا به سامرّا ببرد و بدین سبب -چنانکه در ادامه روایت بالا آمده-به تفتیش منزل امام پرداخت و جز کتبی در بارۀ ادعیه و علم، چیزی نیافت و همین باعث شد که یحیی بن هرثمه خود، شیفته امام شده و به امامت آن حضرت گرایش قلبی پیدا کند.[25] روایتی در عیون المعجزات حاکی از آن است که یحیی بن هرثمه نخست نزد عبد اللّه بن محمد هاشمی رفته و نامه متوکل را به رؤیت او رسانیده و آنگاه با هم نزد امام آمده و او را سه روز مهلت داده اند که خود را برای سفر آماده سازد و پس از سه روز که به سراغ امام آمده اند آن حضرت آماده بوده است.[26] روایتی در دست است که امام هادی(ع)فرموده: او به اجبار به سامرّا آورده شده است.[27]

اقامت امام در سامرّا

امام با استقبال از طرف مردم وارد سامرّا شد و در خانۀ خزیمة بن حازم سکنی داده شد.[28]

یحیی به هرثمه می گوید: وقتی در سر راهمان وارد بغداد شدیم، اسحاق بن ابراهیم طافری را که والی بغداد بود دیدم. او دربارۀ امام به من چنین گفت: ای یحیی، این مرد فرزند رسول خداست، با توجه به وضعیت اخلاقی متوکل-که خود بدان آشنایی کامل داری-اگر درباره او گزارش تحریک آمیزی به خلیفه بدهی او را می کشد، و اگر چنین شود در روز قیامت کارت با رسول خداست. و هنگامی که به سامرّا رسیدیم نخست وصیف ترکی را دیده و خبر ورود امام را به اطلاع وی رساندم. او گفت: چنانکه یک مو از سر این مرد کم شود خودت بازخواست خواهی شد. سپس پیش متوکل رفتم و گزارشی حاکی از حسن سیرت و ورع و زهد امام و اینکه در جریان تفتیش از منزل او چیزی جز چند کتاب علمی و مصحف در آن پیدا نکرده ام به عرض رساندم.[29] به سخن شیخ مفید: نخستین روزی که امام وارد سامرّا شد متوکل دستور داد تا او را یک روز در خان[30] صعالیک نگاه داشته و روز بعد به خانه ای که برای اسکان او در نظر گرفته شده بود ببرند.[31] از نظر صالح بن سعید این اقدام به قصد تحقیر امام(ع)انجام شد. او می گوید: در همان ابتدای ورود امام(ع)خطاب به وی گفتم: اینها همواره سعی در فرو نشاندن نور و نادیده گرفتن موقعیت الهی شما دارند و برای همین شما را در این خان که به خان الصعالیک معروف است، جای داده اند.[32] امام (ع)تا پایان عمر خود-بیش از بیست سال- در این شهر به سر برد، شیخ مفید با اشاره به اقامت اجباری امام در سامرّا می نویسد: آن حضرت به ظاهر مورد احترام خلیفه بود، ولی باطنا به وسیله متوکل دسیسه هایی بر علیه آن حضرت می شد که هیچ کدام از این نقشه ها در عمل موفق نبود.[33]

برخوردهای متوکل با امام(ع)

در فاصله اقامت اجباری امام در سامرّا، آن حضرت بظاهر زندگی آرامی داشت، ولی متوکل جز نظارتهای کلی می خواست با نشان دادن وی در نقش یکی از درباریان، او را تحت کنترل خود در آورده و از ابهت و عظمت آن بزرگوار در چشم مردم بکاهد. طبرسی می نویسد:

متوکل سخت در تلاش بود تا شخصیت امام را پیش مردم خرد کند.[34]

مسعودی مورّخ مشهور دو نمونه از برخوردهای امام(ع)با متوکل را چنین آورده است:

1-محمد بن یزید مبرد می گوید: روزی متوکل از امام پرسید: فرزند پدر تو(خود آن حضرت)در مورد عباس بن عبد المطّلب چه می گوید؟امام در پاسخ فرمود:

ای خلیفه، فرزند پدرم درباره شخصی که خداوند اطاعت فرزندانش را بر مردم و اطاعت او را بر فرزندانش واجب کرده، جز نیکی چه می تواند بگوید؟

متوکل که پاسخ امام را موافق میل خود تلقی کرده بود خوشحال شد و یکصد هزار درهم به آن حضرت بخشید. مسعودی پس از نقل این موضوع اضافه می کند: هدف واقعی امام از این پاسخ: وجوب اطاعت از دستورهای خداوند بر فرزندان عباس بود که این چنین به اشارت آن را بیان کرد.[35]

این گونه پاسخگویی بخوبی نشان می دهد که آن حضرت مستقیما در معرض تهدید متوکل قرار داشت، بنابراین می بایستی تقیه پیشه کرده و جواب را با چنان زیرکی ادا کند که فقط اهل دقت و فهم، هدف اصلی امام را دریابند.

متوکل دریافته بود که از نظر امام آیۀ شریفۀ:

یوم یعضّ الظالم علی یدیه[36]

اشاره به برخی از خلفا است. از این رو به فکر سوء استفاده از این مسئله افتاد و خواست با مطرح کردن آن، حضرت را به شکلی در مقابل«عامّه»قرار دهد. بدین جهت وقتی همه جمع شدند درباره این آیه از امام سؤال شد. آن حضرت فرمود:

منظور دو مرد هستند که خداوند از آنها به کنایت سخن گفته و با عدم تصریح به نامشان، بر آنان منت نهاده است؛ آیا خلیفه می خواهد آنچه را که خدا مخفی نگاه داشته بر ملا کند؟متوکل گفت: نه.[37] و بدین شکل امام از خطری که برایش تدارک دیده بودند رهایی یافت.

2-به متوکل گزارش داده بودند که در منزل امام هادی(ع)ادوات جنگی و نامه هایی از شیعیانش به او و. . . وجود دارد و او دستور داد تا عده ای از سربازان و مأمورین-نابهنگام و غافلگیرانه-به منزل امام حمله برند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند او را در اطاقی که زیرانداز آن شن و ماسه بود تنها یافتند در حالی که در را بر روی خود بسته، لباسی پشمینه بر تن کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن در مورد وعد و و عید را زمزمه می کند. حضرتش را در همان حال پیش متوکل آوردند. امام وقتی به مجلس متوکل وارد شد که او کاسه شرابی در دست داشت، متوکل آن حضرت را در کنار خود جای داد و پیاله را به طرف او گرفت و گفت بنوشید. امام عذر خواسته، فرمود: گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است. آنگاه متوکل خواست تا آن حضرت شعری که او را به وجد و نشاط آورد برایش بخواند. امام فرمود: کمتر شعر می خوانم. اما متوکل اصرار ورزید و آن حضرت این اشعار را برایش خواند:

تیاتوا علی قلل الأجبال تحرسهم

غُلبُ الرّجال فما تنفعهم القلل

 

و استُنزلوا بعد عزّ من معاقلهم

فأودِعوا حُفَراً یا بئس ما تزلوا

 

ناداهُم صارخ من بعد ما قبروا

أین الاساور و التیجان و الحُلَل

 

أین الوجوه التی کانت منعّمة

من دونها تضرب الأستار و الکلل

 

فاصفح القبر عنهم حین سائلهم

تلک الوجوه علیها الدود تنتقل

 

قد طال ما أکلوا دهراً و قد شربوا

و أصبحوا الیوم بعد الأکل قد أکلوا

 

و طالما عمرّوا دوراً لتحصنهم

ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلوا

 

و طالما کنزوا الأموال و ادّخروا

فخلّفوها علی الأعداء و ارتحلوا

 

أضحَت منازلهم قفرا معطلّة

و ساکنوها إلی الأجداث قد رحلوا

 

بر بلندای کوهها شب را به سحر آوردند در حالی که مردان چیره و نیرومندی از آنان پاس می دادند ولی آن قلۀ کوهها بر ایشان سودی نبخشید.

از پناهگاههایشان پایین کشیده شدند و در زیر خاک سیاه قرار گرفتند و چد بد جایی رحل اقامت افکندند.

پس از آنکه در قبرهای خود قرار گرفتند فریاد زنی بر آنها بانک زد: کجا رفت آن بازو بندها، کو آن تاجها، و کجاست آن زر و زیورها.

کجا رفت آن چهره ها که با ناز و نعمت پرورش یافته و مقابل آنها پرده های گرانبهای نازک آویخته بودند.

هنگامی که این سؤال از آنها می شود قبرهایشان از طرف آنها جواب می دهد: آن چهره ها هم اکنون محل آمد و شد کرمهای لاشخوار شده اند.

عمرهای درازی خوردند و آشامیدند و اکنون پس از آن همه عیش و نوش، خود خوراک کرمها شده اند.

چه بسیار کاخها ساختند که آنها را در بر گیرد ولی سرانجام آن کاخها و عزیزان خود را واگذاشتند و در گذشتند.

چه بسیار اموالی که روی هم انباشته و ذخیره کردند ولی آن را برای دشمنانشان بر جای گذاشتند و زندگی را بدرود گفتند.

عاقبت نشیمن گاههای آنان به ویرانی گرایید و به حال خود رها شد و ساکنین آن کاخها به سوی قبرهایشان شتافتند.

امام (ع)با اشعارش کلیه حاضرین را تحت تأثیر قرار داد حتی شخص متوکل را، که از کثرت گریه صورتش خیس گردید. آنگاه خلیفه دستور داد بساط شراب را برچینند. . . و سپس دستور داد امام را با احترام به خانه اش باز گردانند.[38]

متوکل امام را وا می داشت تا مانند رجال دربار وی از قبیل وزرا، امرا، نیروهای نظامی و دیگر اطرافیانش، لباسهای فاخر پوشیده و خود را در بهترین شکل و قیافه بیاراید و مانند دیگران در رکاب متوکل-که سوار بر اسب حرکت می کرد-پیاده راه برود. تنها کسی که از پیاده رفتن در برابر خلیفه مستثنی بود فتح بن خاقان وزیر کینه توز وی بود که او نیز مانند متوکل سواره می رفت. این وضع، برای امام بسیار دشوار و غیر قابل تحمل بود و به دنبال همین ماجرا بود که آن حضرت به خواندن«دعاء المظلوم علی الظالم»توسل جست.[39]

متوکل همچنین اصرار داشت تا امام در مجالس بزم او حضور داشته باشد و طبیعی است که از این طریق بهتر می توانست آن حضرت را-که امام شیعیان و پیشوای پاک مردان بود -تحقیر کرده و از دیده ها بیندازد و پیروان او را از دور و بر ایشان پراکنده سازد، چنانکه متوکل خود اعتراف داشت:

مقاومت امام مانع از آن گشته که بتواند او را در بزم شراب حاضر کند.[40]

امام در سامرا از چنان شخصیت والا و عظمت روحی برخوردار بود که همگان در مقابل وی فروتنی نشان می دادند و ناخواسته در برابر او تواضع کرده و سخت محترمش می داشتند.[41]

متوکل در آخرین روزهای زندگی خود تصمیم گرفت آن حضرت را به شهادت برساند، ابن ارومه می گوید: در آن روزها به سامرا رفته بودم، دیدم متوکل امام هادی (ع)را به دست سعید حاجب سپرده و می خواهد به قتل برساند، اما متوکل دو روز بعد-همانگونه که امام پیش گویی کرده بود-شبانه مورد حمله ترکان قرار گرفت و در خانه اش-در حالی که در بستر خود آرمیده بود-به قتل رسید و بدین ترتیب امام از چنگال وی رهایی یافت.[42] در روایات دیگری آمده:

وقتی متوکل دستور بازداشت امام را داد سه روز بعدش به قتل رسید.[43]

پس از متوکل فرزندش منتصر بر سر کار آمد و این خود باعث شد فشار حکومت بر خاندان علوی از جمله امام هادی (ع)کاستی گیرد. گر چه در بلاد مختلف، فشار دولتمردان بر شیعیان، همچنان ادامه داشت.[44]

کاهش نسبی اختناق نسبت به زمانهای قبلی، سازماندهی شیعیان را در بلاد مختلف تقویت کرد و در هر زمان که یکی از وکلای امام در شهرها، دستگیر می شد آن حضرت شخص دیگری را به جای وی بر می گزید. یکی از وکلای آن حضرت علی بن جعفر بود که بازداشت شده، به زندان افتاد.[45] و همچنین محمد بن فرج در مصر دستگیر و به عراق آورده شد و مدت هشت سال در زندان بود.[46]

دکتر جاسم حسین در این باره می نویسد: بنا به نوشته کندی، امامیه در مصر به دست یزید بن عبد اللّه ترکی-حاکم مصر از طرف خلیفه-مورد آزار قرار می گرفتند. همو ابو حمزه یکی از رهبران علوی مصر را همراه پیروانش دستگیر کرد. اینها متهم به فعالیتهای زیرزمینی بودند که در سال 248 به عراق رانده شدند.[47] و شیخ کلینی می نویسد: عملیات تعقیب و دستگیری، بر پیروان امام هادی(ع)اثر نامطلوبی گذاشت.[48])به عنوان نمونه محمد بن حجر کشته شد و املاک سیف بن لیث مصادره شد و همزمان در عراق برخی از پیروان امام هادی(ع) ساکن سامرا دستگیر شدند[49] و ایوب بن نوح وکیل آن حضرت در کوفه، تحت تعقیب قاضی شهر قرار گرفت.[50]

امام هادی(ع)شیعیان خود را سفارش فرموده بود: ظاهری آراسته و مرتب داشته و شخصیت اجتماعی خود را حفظ کنند. او روزی یکی از شیعیان خود را دید که ماهیی در دست گرفته، راه می رود، خطاب به او فرمود: شما گروهی هستید که دشمنان زیادی دارید، هر چه می توانید ظاهری آراسته داشته باشید.[51] از دیر باز، شیعیان به دستور ائمه طاهرین(ع)داخل در مناصب حکومتی شده و در مناسبتهای لازم به شیعیان کمک می کردند. یعقوب بن یزید کاتب، از منشیان منتصر عباسی بوده و در عین حال چندین کتاب در موضوعات بداء و کتاب المسائل و کتاب نوادر الحج تألیف کرده است.[52] روشن است که این گونه افراد بسیار مخفیانه عمل می کردند، و گرنه اگر خلفا پی به ماهیت آنان برده و از روابطشان با امام هادی(ع) مطلع می شدند، آنها را تحت فشارهای شدید گذاشته و طردشان کرده و مقرری شان را قطع می کردند.[53]

صرف نظر از شیعیان و پیروان امام هادی(ع)قریب یکصد و نود صحابی راوی آن حضرت برای ما شناخته شده اند که از حدود یکصد و هشتاد نفر آنها احادیثی در ابواب مختلف، در دسترس ماست. در آن زمان شیعیان کتابهای حدیث مدون فقهی و کلامی وکلای ائمه را در اختیار داشتند و از طریق همین وکلا مشکلات خود را از امام می پرسیدند. امام نیز آنها را به آن دسته از اصحاب خود که سابقه زیادی داشته و بسیار علاقمند به اهل بیت بودند رهنمون می شدند.[54] از قرائن بعدی-گر چه تاریخ، اطلاعات دقیق حاکی از وضعیت شیعه در آن زمانها، در دسترس ما نمی گذارد-بخوبی می توان فهمید که تشیع در عصر ائمه از دامنه وسیعی برخوردار بود که مطمئنا این گسترش، مدیون فعالیتهای منظم آن بزرگواران و وکلای آنان و همچنین مدیون محبت عمیق مسلمانان به اهل بیت رسول خدا بوده است.

در دوره امام هادی(ع)ائمه زیدیه نیز قیامهای نسبتا وسیعی در سرتاسر بلاد اسلامی به راه انداختند. زیدیه در مجموع-به دلیل برخورد تندشان با امامیه-از نظر ائمه مطرود بودند. ولی برخی از اوقات که در قیام خود صداقت و خلوص نیت نشان می دادند، شیعیان امامی نیز از نظر عاطفی با آنان همدردی می کردند. اخبار مربوط به این قیامها را در مقاتل الطالبین ابو الفرج اصفهانی می توان دید.

وکلای امام هادی(ع)و اختیارات آنان

عصر آخرین امامان شیعه معمولا همراه با اختناق شدید از سوی خلفای عباسی بود. در عین حال در همین دوران، شیعه در سرتاسر بلاد اسلامی گسترده شده بود. رشد جمعیتی شیعه در این ازمنه از آثار ضد شیعی که از این دوره به جا مانده و همچنین از اقدامات سیاسی و نظامی حکام به منظور جلوگیری از گسترش روز افزون آنها بخوبی روشن است. به همان صورتی که بعد از این در مورد ارتباط امام هادی(ع)با شیعیان ایران خواهد آمد، میان آن حضرت و شیعیان عراق، یمن، مصر و نواحی دیگر نیز رابطه برقرار بود. سیستمی که ضامن پیدایش و دوام و استحکام این ارتباط بود مسئله وکالت بود. کسانی که به عنوان وکالت از طرف امام رضا(ع)و پس از آن امام جواد و امام هادی(ع)کار ایجاد و تنظیم ارتباط در میان امام و شیعیانش را بر عهده داشتند علاوه بر جمع آوری خمس و ارسال آن به امام، در معضلات کلامی و فقهی نیز، نقش سازنده ای داشته و در جا انداختن امامت امام بعدی، موقعیت محوری در منطقه خود داشتند. گاهی افرادی از این وکلا دستخوش انحراف از خط امام شده و مورد تکذیب آن حضرات قرار می گرفتند و بلافاصله کسان دیگری جایگزین آنها می شدند. خلاصه نظام وکالت در تثبیت موقعیت سیاسی و فرهنگی شیعه امامیه، نقش اساسی ایفا می کرد.

به نوشته دکتر جاسم حسین: چنانکه از روایات تقسیم می شود شهرهای مورد نظر برای تعیین وکلا به چهار منطقه تقسیم می شد: منطقه اول بغداد، مدائن، سواد و کوفه؛ منطقه دوم بصره و اهواز؛ منطقه سوم قم و همدان؛ و بالأخره منطقه چهارم حجاز، یمن و مصر را شامل می شد.[55]

وکلای ائمه نوعا به وسیله نامه و توسط افراد مطمئن با امام در ارتباط بودند. چنانکه در شرح حال امام جواد و نیز امام یازدهم(ع)بر این نکته تأکید کرده ایم، بخش عمده ای از معارف فقهی و کلامی آن بزرگواران، طیّ نامه هایی به شیعیانشان می رسید که به نقل از آن نامه ها در مصادر حدیثی آمده و امروزه در دسترس ما قرار گرفته است. علی بن جعفر یکی از وکلای امام هادی (ع)و اهل همینیا از قرای بغداد بود. درباره وی گزارشهایی به متوکل رسیده بود که به دنبال آن او را بازداشت و زندانی کرد. وی پس از گذراندن دورۀ طولانی زندان، به دستور امام هادی(ع) رهسپار مکه گشت و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد.[56]

امام هادی(ع)در صدد تأیید موقعیت وی در برابر یکی از رؤسای غلات- به نام فارس بن حاتم قزوینی-نامه هایی در پاسخ برخی از اصحاب نوشته اند؛ این نامه ها در سال 240 نوشته شده است.[57]

یکی دیگر از وکلای آن حضرت، ابراهیم بن محمّد همدانی است که بنا به روایت کشی چهل بار به زیارت حج مشرف شده است.[58] امام هادی(ع)طی نامه ای به وی نوشت:

قد وصل الحساب تقبّل اللّه منک و رضی عنهم و جعلهم معنا فی الدّنیا و الآخرة.[59]

وجوه ارسالی به من رسید خدا از تو قبول فرمود و از شیعیان ما راضی باشد و آنان را در دنیا و آخرت در جوار ما قرار دهد.

از این روایت به طور صریح، مسئولیت مالی این وکیل که اموالی را از شیعیان دریافت و به امام ارسال می داشته است استفاده می شود. امام در ادامه این نامه خطاب به وکیل مذکور می نویسد: سفارش شما را به نضر(بن محمد الهمدانی)[60] کرده و موقعیت تو در نزد خودم را به اطلاع وی رساندم و به او نوشتم که متعرّض شما نباشد. به ایوب(بن نوح بن دراج)[61] نیز نظیر همین دستور را داده ام، همچنین به دوستان خود در همدان نامه ای نوشته و به آنان تأکید کردم که از شما پیروی نمایند؛ زیرا ما جز تو وکیلی در آن ناحیه نداریم.[62]

حسین بن عبدربّه و یا-بنا به گزارش برخی دیگر -فرزند او علی[63] از وکلای امام هادی(ع)بوده که پس از وی ابو علی بن راشد از طرف آن حضرت به عنوان جانشین او تعیین و اعلام شد. امام در سال 232 طی نامه ای به علی بن بلال چنین نوشت:

ثمّ انّی اقمت ابا علیّ مقام الحسین بن عبد ربّه و ائتمنته علی ذلک بالمعرفة بما عنده الّذی لا یتقدّمه احد و قد اعلم انّک شیخ ناحیتک فاحببت افرادک و اکرامک بالکتاب ذلک فعلیک بالطّاعة له و التسلیم الیه جمیع الحقّ قبلک و ان تحضّ موالیّ علی ذلک و تعرّفهم من ذلک ما یصیر سببا الی عونه و کفایته فذلک توفیر علینا و محبوب لدینا و لک به جزاء من اللّه و اجر فانّ اللّه یعطی من یشاء افضل الاعطاء و الجزاء برحمته و انت فی ودیعة اللّه و کتبت بخطّی و احمد اللّه کثیرا.[64]

من ابو علی را به جای حسین بن عبد ربّه برگزیدم و او را در این مقام امین خود قرار دادم؛ زیرا به دیانت و امانت او-که کسی در آن بر او پیشی نمی گرفت-آشنا بودم. می دانم که تو شیخ منطقه خودت هستی و لذا خواستم از تو تجلیل کرده، طی نامه ای تو را خصوصا از این موضوع آگاه سازم. پس از ابو علی اطاعت کن و کلیه وجوهی که پیش تو است به وی بسپار و دوستان ما را به اطاعت از وی تشویق کرده و بدانها چنان آگاهی ده که این آگاهی انگیزه یاری شیعیان ما از وی و سبب کفایت او در انجام کارهایش باشد و این اقدام تو به عنوان رعایت احترام او مطلوب ما بوده و به خاطر این کار خداوند تو را پاداش و اجر عطا می فرماید.

خدا به هر کس که خواهد به رحمت خود برترین پاداشها را عطا می فرماید. تو را به خدا می سپارم. این نامه را به خط خود نوشته و خدا را حمد و سپاس فراوان می کنم.

دقت در متن این نامه وظایف و حوزه اختیارات یک وکیل و نحوۀ ارتباط وکلای جزء را با آنان که در یک منطقه وسیعی عمل می کرده اند بخوبی نشان می دهد. درباره همین ابو علی بن راشد نامه دیگری از امام هادی(ع)در دست است که در آن ضمن بیان موقعیت ابن راشد، اطاعت از وی، اطاعت از خدا و امام قلمداد شده است. عین عبارت امام در نامه یاد شده چنین است: فقد اوجبت فی طاعته طاعتی و الخروج الی عصیانه الخروج الی عصیانی فالزموا الطریق یأجرکم اللّه و یزیدکم فی فضله.[65]

اطاعت از خودم را در پیروی از وی قرار دادم و اقدام به سرپیچی از فرمان او سرپیچی از فرمان من است پس این رویّه را حفظ کنید که خدا به شما اجر دهد و از فضل خود بر شما بیفزاید.

همینطور در نامه دیگری خطاب به ایوب بن نوح نوشته اند: از برخورد با ابو علی بر حذر باش، تو و ابو علی هر کدام در ناحیۀ خاصّ خود به وظایفی که بر عهده تان می باشد عمل کنید. عین همین نامه را نیز به ابو علی نوشته و طی آن دربارۀ ایوب بن نوح سفارش فرموده و از آن دو خواسته است هر کدام به امور مالی شیعیان در منطقه خود پرداخته و از منطقهدیگری چیزی دریافت نکند.[66]

از روایتی که کشّی دربارۀ اسماعیل بن اسحاق نیشابوری آورده چنین استنباط می شود که احتمالا احمد بن اسحاق رازی یکی دیگر از وکلای امام هادی(ع)بوده است.[67]

اصالت قرآن در مکتب امام هادی (ع)

از انحرافاتی که غلات شیعه پدید آورده و باعث حمله دیگر فرق اسلامی به آنها شده، مشکل تحریف قرآن بود. مسئله ای که اهل سنت نیز به علت اشتمال کتابهایشان به پاره ای از روایات نادرست حاوی تحریف، گرفتار آن هستند. در عین حال اکثریت مسلمین اعم از اهل سنت و شیعه امامی بجز غلات بشدت با این اعتقاد نادرست، برخورد کرده اند. با این حال چنانکه از ایضاح ابن شاذان و انتصار خیاط معتزلی بر می آید، در قرن سوم هجری، اتّهام شیعه به تحریف قرآن بر سر زبانها افتاده بود.

در برابر این اتهام، ائمه شیعه همواره اصالت را به قرآن داده و هر روایت مخالف با آن را باطل اعلام داشته اند. در میان اهل سنّت نیز تعداد کسانی که به این اصل اعتقاد دارند کم نیست اما مهم آن است که این اصل، در عمل تا چه حد رعایت می شود.

امام هادی(ع)نیز ضمن رساله مفصلی که ابن شعبه حرّانی از آن حضرت نقل کرده بشدت بر اصالت قرآن تکیه فرموده و آن را در مقام سنجش روایات و تشخیص صحیح از ناصحیح به عنوان معیاری دقیق اعلام فرموده است. علاوه بر این رسما قرآن را به عنوان تنها متنی که همه گروههای اسلامی بدان استناد می کنند، مطرح ساخته اند.

امام هادی(ع)در مرحله اول اخبار را به دو دسته تقسیم می نماید: نخست روایاتی که حق است و باید مبنای عمل قرار گیرد و دسته دوم اخباری که باطل است و باید از عمل بدان اجتناب شود. پس باید اجماع قاطبه امت بر حقانیت قرآن از نظر همه فرق اسلامی را-که تردیدی در آن وجود ندارد-مورد توجه قرار داد. آنگاه می فرماید در صورتی که قرآن بر صحّت روایتی صحّه گذاشت اما گروهی از امت آن را نپذیرفت، بایستی بر صحّت آن اعتراف کنند؛ زیرا که در اصل، بر حقانیت قرآن اتفاق نظر دارند. سپس به عنوان نمونه، حدیث ثقلین را با توجه به آیه ولایت و بر اساس شأن نزولی که برای این آیه در روایات اهل سنّت نقل شده ذکر می کند. پس از آن درباره توضیح حدیث: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الأمرین»باز به سراغ قرآن می آید و با ارائه آیات متعدد، تأیید آن را از صحّت حدیث ابراز می دارد. البته امام در طول استدلال خود دهها آیه از قرآن که از جهتی بر جبر و از جهت دیگر به تفویض اشاره دارد ارائه می دهد و در پایان از سخنان محکم و متین امیر المؤمنین(ع)در این باره به عنوان شاهد استفاده می کند.[68]

در نشستی دیگر در مورد یک مسئلۀ اختلافی، امام(ع)با استناد به قرآن، همه را ملزم به قبول نظر خود ساخت.[69]

امام هادی (ع)و علم کلام

اختلاف آراء موجود در میان فرق مختلف شیعه، کار هدایت آنها را برای ائمه طاهرین دشوار می ساخت. پراکندگی شیعه در بلاد مختلف و اینکه گاه و بیگاه تحت تأثیر پاره ای از آراء دیگران قرار می گرفتند، مزید بر علت شده بود. در این گیر و دار اصحاب فرق غیر شیعی و متعصّبین ضد شیعه نیز بر دامنه این اختلافات افزوده و آن را بسیار عمیق تر نشان می دادند. روایتی از کشی در دست است که به طور آشکار نشان می دهد یکی از اصحاب فرق، مذاهبی به نامهای زراریه، عماریه، یعفوریه از پیش خود ساخته و هر یک از آنها را به یکی از اصحاب بزرگ امام صادق(ع)زراره، عمار ساباطی، و ابن ابی یعفور نسبت داده است.[70]

ائمه اطهار(ع)گاهی در مقابل سؤالاتی قرار می گرفتند که منشأ پاره ای از آنها همین اختلاف نظرهای داخلی در میان رجال شیعه بود، گر چه بعضی از این اختلافات صوری و لفظی محض بود.

یکی از مسائل کلامی که موجب پیدایش تشتت آراء میان فضلای اصحاب ائمه شد، مسئلۀ تشبیه و تنزیه بود. ائمه شیعه از همان آغاز بر حقانیت نظریه تنزیه تأکید می کردند. خطبه های حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(ع)که پس از آن بزرگوار همواره در دسترس ائمه طاهرین و حتی شیعیان آنها بود بهترین گواه این مدّعاست؛ روایات نقل شده از سایر ائمه نیز که شیخ صدوق(ره)با تلاش گسترده آنها را در کتاب خود(توحید)جمع آوری کرده، بر همین معنی دلالت دارد. با این حال تهمت تشبیه از تهمتهای رایجی است که اصحاب فرق، همواره سعی کرده اند کل شیعه را بدان متهم کنند. البته آنهایی که تا حدودی منصف بوده اند، فقط فرقه ای از رافضه را معتقد به تشبیه معرفی کرده اند. ائمه هدی(ع)نهایت سعی خود را برای رفع این تهمت از دامن شیعه مبذول داشته اند و بعدها علمای شیعه نیز در این باره کوششهای امامان خود را دنبال کرده اند، از آن جمله شیخ صدوق(ره)است که انگیزه او در تألیف کتاب توحید همان دفع تهمت تشبیه و جبر از شیعه بوده است.[71]

عاملی که هم اکنون انگیزۀ بحث ماست، اقوال منسوب به هشام بن حکم و هشام بن سالم است. این دو نفر اگر چه اختلافاتی با هم داشته و حتی هشام ابن حکم رساله ای در رد بر هشام بن سالم نگاشته است ولی باید دانست، تنها بکار بردن نابجای لفظ جسم و اطلاق آن بر خدا منشأ ایراد تهمت تشبیه و تجسیم به شیعه شده است چنانکه هشام بن حکم، یک رافضی معتقد به تشبیه معرفی شده است.[72] در این مورد-که آیا هشام بن حکم واقعا اعتقاد به تجسیم داشته است یا نه-اختلاف نظرهایی در میان برخی از محققان بروز کرده است. ضمن یک مقاله محققانه اثبات شده که هشام واقعا اعتقادی به تجسیم نداشته است؛ زیرا او کلمه جسم را به مفهوم رایج و مصطلح آن به کار نمی برده بلکه آن را مساوی و یا به اصطلاح مترادف با کلمه«شی ء»می دانسته است.[73] با وجود این، ائمه طاهرین(ع) که متوجه سوء استفادۀ مخالفان از این رأی هشام بودند-و در واقع می توان آن را نوعی کج سلیقگی از جانب هشام دانست-با آن به مخالفت برخاسته اند هر چند که در فرصتهای مناسب نیز او را از اعتقاد به تجسیم و تشبیه تبرئه کرده اند.

مطالب بالا مقدمه ای بود برای توضیح روایتی از امام هادی(ع)که در تکذیب عقیده هشام بن حکم از آن حضرت نقل شده است تا برداشت غلطی از آن صورت نگیرد.

عن الصقر بن ابی دلف قال: سألت ابا الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی الرّضا(ع)عنّ التّوحید و قلت له: انّی اقول بقول هشام بن الحکم، فغضب(علیه السّلام) ثمّ قال: ما لکم و لقول هشام، انّه لیس منّا من زعم انّ اللّه عزّ و جلّ جسم و نحن منه براء فی الدّنیا و الآخرة، یا ابن ابی دلف انّ الجسم محدث و اللّه محدثه و مجسّمه.[74]

از امام هادی(ع)درباره توحید پرسیده و عرض کردم من بر عقیده هشام بن حکم هستم، امام برآشفته و فرمود: شما را با قول هشام چکار؟از ما نیستند کسانی که گمان می برند خدای عزّ و جلّ جسم است و ما در دنیا و آخرت از آنها بیزاریم. ای پسر ابی دلف، جسم، خود مخلوق است و پدید آورندۀ آن خداست و اوست که بدان جسمیت بخشیده است.

عن محمّد بن الفرج الرّخّجیّ قال: کتبت الی ابی الحسن علیه السّلام أسأله عمّا قال هشام بن الحکم فی الجسم و هشام بن سالم فی الصّورة فکتب علیه السّلام دع عنک حیرة الحیران و استعذ باللّه من الشّیطان، لیس القول ما قال الهشامان.[75]

نامه ای به امام هادی(ع)نوشته و درباره گفتار هشام بن حکم درباره جسم و سخن هشام بن سالم درباره صورت از آن حضرت سؤال کردم، در پاسخ نوشتند: سرگردانی سرگشتگان را کنار بگذار و از شیطان به خدا پناه ببر. آنچه را که هشام بن حکم و هشام بن سالم گفته اند از ما نیست.

فاضل محقق-نویسنده مقاله ای که جلوتر به آن اشاره شد -با اشاره به تعبیر«فی الجسم»نوشته است: مقصود این است که اگر هشام قائل به تجسیم بود می بایستی بگوید«بالجسم»در حالی که با عبارت«فی الجسم»تعبیر آورده تا اشاره به مفهومی باشد که مورد نظر هشام از کلمه جسم است هنگامی که آن را به خدا اطلاق می کرده است.[76] از طرف امام صادق و امام کاظم(ع)نیز مخالفت شدیدی با این نظر منسوب به هشام ابراز شده است.[77]

سخنان هشام بن حکم و هشام بن سالم موجب بروز اختلافاتی میان شیعیان شده بود و ائمه غالبا در برابر سؤالاتی از این قبیل قرار می گرفتند از جمله ابراهیم بن محمد همدانی در این مورد نامه ای به امام هادی(ع)نوشت و طی آن چنین گفت:

دوستداران شما در این ناحیه دربارۀ توحید دچار اختلاف شده عده ای به تجسیم و عده ای دیگر به تشبیه گرایش نشان می دهند، امام در جواب چنین نوشت:

سبحان من لا یحدّ و لا یوصف لیس کمثله شی ء و هو السّمیع البصیر.[78]

منزه است خدائی که نه حدّی می پذیرد و نه توصیف او ممکن است. او بی همتا و شنوا و بیناست.

نظیر همین سؤال از محمد بن علی کاشانی[79] و اشخاص دیگری نیز روایت شده است و این نشانه بارزی از وجود اختلاف در میان شیعیان آن دوره است.

در تأیید عدم امکان رؤیت خدا اگر چه در روز قیامت-چناکه در میان مشبه و اهل حدیث قول به امکان آن رایج است-روایتی از امام هادی(ع)نقل شده که در آن عدم امکان رؤیت در معرض استدلال[80] و در روایت دیگری فرو آمدن خدا به آسمان دنیا شدیدا مورد انکار امام قرار گرفته است.[81]

در این باره بیش از بیست و یک روایت که برخی از آنها بسیار مفصل است از امام هادی(ع)نقل شده و همۀ آنها گویای آن است که امام در موضع تنزیه قرار گرفته بود.[82]

پیرامون اعتقاد ائمه شیعه درباره مسئله جبر و اختیار نیز رساله مفصلی از امام هادی(ع)در دست است. در این رساله بر اساس آیات قرآن در شرح و حلّ حدیث«لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین»-که از امام صادق (ع)روایت شده-کوشش به عمل آمده و مبانی کلامی شیعه مربوط به مسئلۀ جبر و تفویض، دقیقا بیان شده است.[83]

در یک قسمت از همین رساله امام(ع)در مورد این مسئله چنین فرموده اند:

لکن نقول: انّ اللّه جلّ و عزّ خلق الخلق بقدرته و ملّکهم استطاعة تعبّدهم بها، فامرهم و نهاهم بما اراد فقبل منهم اتّباع امره و رضی بذلک لهم. و نهاهم عن معصیته و ذم من عصاه و عاقبه علیها و للّه الخیرة فی الامر و النهی یختار ما یرید و یامر به و ینهی عمّا یکره و یعاقب علیه بالاستطاعة الّتی ملّکها عباده لاتّباع امره و اجتناب معاصیه لأنّه ظاهر العدل و النصفة و الحکمة البالغة.[84]

ما می گوییم: خدای عز و جل آفریده های خود را به قدرت بی پایانش آفرید و به آنها توانایی عبادت و بندگی داد. پس آنان را بدانچه می خواست امر و از آنچه می خواست نهی فرمود و از آنان، پیروی از اوامرش را پذیرفت و به همین از آنان راضی شد و آنها را از نافرمانی خود باز داشت و بر مبنای آن، نافرمایان را مورد بازخواست قرار داد. در امر و نهی حق انتخاب و اختیار با خداست. به آنچه می خواهد امر و از آنچه اکراه دارد، نهی کرده و بر اساس آن مؤاخذه می فرماید، به خاطر آنکه به بندگان خود توانایی پیروی از اوامر و پرهیز از گناهان را عطا فرموده است؛ زیرا او عدالت و انصاف و حکمت بالغه اش آشکار و غیر قابل انکار است.

به دنبال آن از شبهاتی که با استناد به ظواهر برخی از آیات در اثبات جبر استدلال شده، پاسخ داده شده است.

در میان روایاتی که به عنوان احتجاجات امام هادی (ع)نقل شده، بیشترین رقم از آن روایات مسئلۀ جبر و تفویض است.[85]

امام هادی (ع)و فرهنگ دعا و زیارت

این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که شیعه از فرهنگ ادعیه و زیارات بسیار غنی برخوردار است و اساسا هیچ کدام از فرق اسلامی از این مقدار ادعیه و زیارات، بهره مند نیستند و این نشانی از چهره معنوی تشیع است که عرفان شیعی را شکل داده و خلوص دینی و تزکیه نفس را در جامعه شیعی قوت می بخشد.

در نزد ائمه شیعه، دعا جایگاه والایی داشت. از این میان تنی چند از آنها بر دعا تکیه بیشتری کرده و میراث گرانبهایی در این زمینه از خود به یادگار گذاشتند. پیش از این در شرح حال امام سجاد(ع)نقش دعا را بیان کردیم. در کارنامه امام هادی (ع)نیز دعا و زیارت از نظر تربیت شیعیان و آشنا ساختن آنها با معارف شیعی نقش عمده ای ایفا کرده است. این دعاها به جز راز و نیاز با خدا به صورتهای مختلف به پاره ای از مسائل سیاسی-اجتماعی نیز اشاراتی دارد؛ اشاراتی که در حیات سیاسی شیعه بسیار مؤثر بوده و به طور منظم مفاهیم خاصی را به جامعه آنها تلقین می کرده است. اینکه به چند نمونه از این دعاها اشاره می کنم:

1-ایجاد پیوند میان مردم و اهل بیت

علاوه بر صلواتهای مکرر بر محمد و آل محمد(ص)-که در این دعاها و نوعا دعاهای ائمه اهل البیت وجود دارد-نسبت به ارتباط محکم و ناگسستنی میان امت و آل محمد (ص)تأکید خاصّی به عمل آمده است. به عنوان نمونه قطعه ای از یک دعا را ذیلا ملاحظه فرمائید:

اللّهمّ فصلّ علی محمّد و آله و لا تقطع بینی و بینهم فی الدّنیا و الآخرة و اجعل عملی بهم متقبّلا.[86]

پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محمد(ص)و ارتباط ما بین من و ایشان را در دنیا و آخرت قطع نفرما و اعمال مرا به خاطر ایشان قبول بفرما.

2-تأکید بر مقام والا و رهبری اهل بیت بر امت اسلامی

در زیاراتی که از امام هادی(ع)روایت شده به طور مکرر بر این معنی تأکید شده و اهل بیت رسول خدا(ص)به معنی اخص آن با تعبیراتی همچون«معدن الرحمة، خزّان العلم، قادة الامم، ساسة العباد، امناء الرحمن، ائمة الهدی، ورثة الانبیاء، و حجج اللّه علی اهل الدنیا و الآخرة و الاولی»وصف شده اند، 87همچنین در همین زیارت خطاب به ائمه هدی آمده:

اشهد انّکم الائمة الرّاشدون، المهدیّون المعصومون، المکرّمون، المقرّبون، المتّقون، الصادقون، المصطفون، المطیعون للّه. . .

ادامه این فقرات علاوه بر آنکه خصائل ائمه طاهرین(ع)را نشان می دهد، شیعیان را با تعریف دقیق امام و خصوصیاتی که باید دارا باشد آشنا می سازد.

3-شناخت دین و اینکه دین صحیح در مکتب اهل بیت است

به شیعیان می آموزد چگونه خطاب به ائمه خود شهادت بدهند و بگویند:

و جاهدتم فی اللّه حقّ جهاده حتّی اعلنتم دعوته و بیّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنّته. . . و فصل الخطاب عندکم و آیات اللّه لدیکم و عزائمه فیکم و نوره و برهانه عندکم و امره الیکم.

بدین صورت سراغ معارف حقه الهی را تنها در مکتب اهل بیت پیامبر می توان گرفت و تنها کسانی بر حقند که پیروی از مکتب و تعلیمات این خاندان پاک کرده باشند و گرنه مارق و از جاده حق کنار افتاده اند:

فالرّاغب عنکم مارق و اللاّزم لکم لاحق.[87]

4-مبارزه شیعه با ظلم و ستم

از آشکارترین مفاهیم مورد قبول شیعه، مبارزه با ستم و ستمکاری است و این معنی دقیقا در دعاهای رسیده از امام هادی(ع)به چشم می خورد. از جمله این گونه دعاها«دعاء المظلوم علی الظالم» است که منحصرا از آن حضرت نقل شده که در آن خطاب به خدا برای از میان بردن ستم ستمکاران و جباران، استمداد شده است.[88] درست است که در ایندعا به ظاهر از میان بردن ستم به خدا واگذار شده ولی در واقع هدف از آن، آگاه کردن مردم از وجود ستم و وجوه مختلف آن در جامعه است که این خود قدم اساسی برای از میان بردن آن است. این دعا دقیقا به دنبال ستم و اهانتی که از طرف متوکل نسبت به امام(ع)روا داشته شده، به زبان آن حضرت جاری شده است که آشکارا جنبه سیاسی دارد. متن دعا ذیلا از نظر خواننده محترم می گذرد.

فها انا ذا یا سیّدی مستضعف فی یدیه مستضام تحت سلطانه مستذّلّ بعنائه مغلوب مبغیّ علیّ مغضوب و جل خائف مروّع مقهور. . . فاسئلک یا ناصر المظلوم المبغیّ علیه اجابة دعوتی فصلّ علی محمّد و آل محمّد و خذه من مأمنه اخذ عزیز مقتدر و افجائه فی غفلته مفاجئة ملیک منتصر و اسلبه نعمته و سلطانه و افضض عنه جموعه و اعوانه و مزّق ملکه کلّ ممزّق. . . و اقصمه یا قاصم الجبابرة و اهلکه یا مهلک القرون و ابره یا مبیر الامم الظّالمة و اخذ له یا خاذل الفئات الباغیة. . . .[89]

امام هادی و غلات شیعه

مشکلات درونی شیعه کمتر از مشکلاتی نبود که از خارج و به وسیله دشمنان به آنان وارد می شده است. مخصوصا که مشکلات درونی در افزایش مشکلات خارجی شدیدا مؤثر بود. بدین سبب بود که ائمه شیعه به هر شکلی بود سعی داشتند تا دامن تشیع را از لوث غلوّ پاک کرده و غلات را از خود طرد نموده بدین وسیله راهی برای حل مشکلات درونی خود پیدا کنند. اما غلات به منظور سودجوئی و یا به دلیل کج فکری، خود را منتسب به ائمه شیعه وانمود کرده و مخالفتهای ائمه با آنها را نوعی تقیه قلمداد می کردند. طبعا در بلاد دور دست که علم و فقه و فرهنگ شیعه -چنانکه باید-جا نیفتاده بود، عده ای فریب غلات را خورده و از نظر عقیدتی به انحراف کشانده می شدند و این جریان در بد نام ساختن شیعیان نزد فرق دیگر بسیار مؤثر می افتاد. امام هادی(ع)در راستای فعالیت امامان، با غلات درگیر شد؛ زیرا در میان اصحاب او نیز افرادی از آنها وجود داشت، احمد بن محمد بن عیسی یکی از شیعیان دانشمند و معتدل که سخت به ائمه طاهرین(ع)دل بسته و با هر گونه غلوّی در دین مخالف بود، روایت کرده که طی نامه ای از امام هادی (ع)سؤال شد: احادیثی را به شما و پدرانتان نسبت می دهند که دلها از شنیدن آن مشمئز است و بدان دلیل که این احادیث از آباء کرامتان نقل می شود، جرأت ردّ آن را به خود نمی دهیم، آنگاه ادامه می دهد: علی بن حسکه و قاسم یقطینی که خود را از موالی و منسوبان شما معرفی می کنند نقل می کنند در آیه:

انّ الصّلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر،[90]

فحشا و منکر اشاره به شخصی است نه رکوع و سجود، همینطور منظور از زکات همان مرد است نه پرداخت مبلغی درهم و دینار، و اموری از فرائض و سنن و معاصی را بر همین منوال تأویل می کنند، اگر مصلحت می دانید این امر را برای ما روشن فرمائید و به پیروانتان منت گذاشته، آنها را از منجلاب این چنین تأویلات انحراف آمیز نجات دهید. و آن حضرت در جواب نوشتند:

لیس هذا من دیننا فاعتزله.[91]

این گونه تأویلات از دین ما نیست از آن بپرهیزید.

نظیر همین نامه از ابراهیم بن شیبه و سهل بن زیاد نیز روایت شده است که جواب امام در پاسخ یکی از آنها بسیار مفصل بوده و در آن علاوه بر رد محمد بن حسکه و انکار ولایت و وابستگی او به خاندان رسالت، اقاویل وی را باطل شمرده و شیعیان خود را به اجتناب از آنها امر فرموده است و حتی از آنها خواسته به هر کدام از این دو نفر که دسترسی پیدا کردید فورا به قتلشان اقدام کنید.[92] و در روایت دیگری امام، محمد بن حسکه و قاسم یقطینی را مورد لعن و نفرین قرار داده است.[93]

علی بن حسکه استاد قاسم شعرانی یقطینی بوده که او نیز از بزرگان غلات و مطرود ائمه طاهرین(ع)است.[94] حسن بن محمد بن بابای قمی و محمد بن موسی الشریقی نیز از شاگردان علی بن حسکه بوده اند. از کسانی که مورد لعن امام هادی(ع)قرار گرفته اند محمد بن نصیر نمیری و فارس بن حاتم قزوینی بودند، امام ضمن نامه ای که در آن از ابن بابای قمی بیزاری جسته اند، فرمودند: او -ابن بابا-گمان برده که من او را به نبوت برانگیخته ام و او باب من است، سپس خطاب به شیعیان می فرماید: اگر توانستید او را بکشید.[95]

محمد بن نصیر نمیری که ادعای نبوت می کرد، رئیس فرقه نمیریه و یا نصیریه بوده است. او معتقد به تناسخ و ربوبیت امام هادی(ع)و همچنین معتقد به جواز نکاح با محارم و ازدواج مرد با مرد بوده و ادعا داشت که از طرف امام هادی(ع)به نبوت مبعوث شده است؛ محمد بن موسی بن حسن بن فرات نیز از یاران و همکاران نزدیک محمد بن نصیر بوده و او را تقویت می کرد. پس از فوت محمد بن نصیر، پیروان وی-نصیریه-که از مشهورترین فرقه های غلات بودند به چند گروه تقسیم شدند.[96] از دیگر غلات این دوره عباس بن صدقه، ابو العباس طرفانی(طبرانی)و ابو عبد اللّه کندی معروف به شاه رئیس بود که همه از بزرگان غلات بوده اند.[97]

امام هادی(ع)درباره فارس بن حاتم دستور داد او را تکذیب و هتک حرمت از وی بنمایند و دربارۀ اختلافی که میان فارس بن حاتم و علی بن جعفر پیدا شده بود، جانب علی بن جعفر را گرفته و ابن حاتم را ردّ و طرد بنمایند، همچنین دستور قتل ابن حاتم را صادر نمود و برای قاتل وی سعادت اخروی و بهشت تضمین نمود و بالأخره شخصی از شیعیان به نام جنید پس از کسب اجازه شفاهی از امام، ابن حاتم را به قتل می رساند. روایات زیادی که در مورد ابن حاتم در رجال کشی آمده، وجود خطر بزرگی از جانب او را که موجودیت شیعه را تهدید می کرد خاطر نشان می سازد، شیعیان مکررا درباره او از امام هادی(ع)سؤالاتی کرده و امام در جواب کلیه این سؤالها از وی بیزاری جسته است.[98]

سری: سلامه نیز نامه ای درباره غلات و فساد آنها به امام هادی(ع) فرستاده که امام در جواب آن، شیعیان را دعا فرموده و آنها را به ثبات قدم و مقاومت در برابر غلات دعوت کرده است.[99]

از دیگر غلاتی که خود را از اصحاب امام هادی(ع)قلمداد می کرد یکی احمد بن محمد سیاری است.[100] که اکثریت علمای رجال شیعه او را از غلات و فاسد المذهب دانسته اند.[101] کتاب القراءات را که از مصادر روایات تحریف قرآن است، او نوشته که مطمئنا جز اباطیل چیز دیگری در آن پیدا نمی شود.[102] بویژه که امام هادی(ع)خود به سلامت قرآن از تحریف و دست نخوردگی آن از نظر کلیه فرق اسلامی تأکید ورزیده است:

قد اجتمعت الأمّة قاطبة لا اختلاف بینهم ان القرآن حقّ لا ریب فیه عند جمیع اهل الفرق.[103]

حسین بن عبید نیز از غلاتی بود که خود را از اصحاب امام هادی(ع) می دانست و به همین دلیل احمد به محمد بن عیسی قمی او را همراه جمعی دیگر به اتهام غلوّ از قم بیرون راند. چنانکه پیش از این نیز متذکر شدیم قمی ها اندیشۀ ناب شیعی داشته و کوچکترین غلوّی را تحمّل نمی کردند. بدین سبب گاهی اشخاصی را که هرگز از غلات-به معنای مصطلح آن که اعتقاد به نوعی ربوبیت درباره ائمه (ع)داشتند-نبودند، متهم می کردند، به هر حال تکذیبها و طردهای مکرر ائمه هدی (ع)از غلات سبب شد که آنها عملا رو به انهدام نهاده و مهمترین سلاحشان را که انتساب و تمسک واهی به ائمه طاهرین(ع)بود از دست بدهند. البته باید توجه داشت که هنوز آثار غلوّ در میان اخبار و احادیث ما باقی مانده و تصفیه آن یک وظیفه غیر قابل چشم پوشی برای هر دانشمند امامی معتقد به خط مشی ائمه شیعه است؛ زیرا بسیار دیده شده است که کسانی بدون غرض و با صداقت انکارناپذیری کار می کردند ولی متأسفانه تحت تأثیر همین اخبار غلو آمیز قرار گرفتند. فتح بن یزید جرجانی ضمن روایت مفصلی از امام هادی(ع) اعتراف می کند که او بر این باور بود که امام نیازی به اکل و شرب ندارد؛ زیرا با مقام امامت سازگار نیست، و امام هادی(ع)خطاب به وی فرمود:

ای فتح بن یزید حتی پیامبران که اسوه برای ما هستند می خورند و می آشامند و در بازارها راه می روند و هر جسمی این چنین است جز خدا که جسم را جسمیت بخشیده است.[104]

امام هادی و خلق قرآن

از مهمترین بحثهایی که در آغاز قرن سوم دنیای تسنّن را به خود مشغول داشته جدال بر سر مسئلۀ حدوث و قدم قرآن بود که خود موجب پیدایش فرق و گروههایی در میان آنها شد. اولین کسی که این مسئله را مطرح ساخت احمد بن ابی داود بود.[105] 105 سپس مأمون و پس از وی معتصم آن را دنبال کرده و سخت می کوشیدند تا علما و محدثین را بر قبول آن-اعتقاد به حدوث قرآن -که در تاریخ به عنوان محنة القرآن از آن یاد شده وا دارند، احمد بن حنبل در رأس اهل حدیث اعتقاد به قدم قرآن داشته و در این باره تحت فشارها و اهانتهای حکومت عباسی و حتی به دستور آنها زیر ضربه های شلاق نیز قرار گرفته است، ولی پس از معتصم جانشین او، متوکل جانب ابن حنبل را گرفته و به کمک هم، قضیه را به نفع مذهب وی -اعتقاد به قدم قرآن -خاتمه داده و علمای مخالف خود را از میدان به در برده و به سکوت وا داشتند. بعلاوه آنها مذهب اهل حدیث را با محدوده ای که ابن حنبل برایش درست کرده بود، رایج کرده، مذاهب دیگر را بدعت دانستند. متعاقب این جریان کلیه گروههای محدثین-به منظور دفاع از دیدگاههای خود-با هم درگیر شده و هر کدام نظر خاص خودشان را اظهار داشتند، ولی-تا جائی که ما اطلاع داریم-[106] در روایات اهل بیت و سخنان اصحاب ائمه هدی(ع)بحثی در این زمینه به میان نیامده و شیعیان دربارۀ آن سکوت اختیار کرده اند. امروزه نامه ای از امام هادی(ع) در دست است که طی آن به یکی از شیعیان خود دستور می دهد در این زمینه اظهار نظر نکرده و جانب هیچ کدام از حدوث قرآن و قدم آن را نگیرد. آن حضرت در نامه خود چنین نوشته اند:

خدا ما و تو را از ابتلای در فتنه بر حذر دارد، اگر خود را از آن دو نگهداری به صلاح است و گرنه به هلاکت می افتی.

به عقیده ما جدال و گفتگو درباره قرآن بدعت است و در گناه و مسئولیت آثار زشت ناشی از آن، سؤال کننده و جواب دهنده هر دو شریکند؛ زیرا سؤال کننده بی جهت درباره آنچه که به عهده اش نیست می پرسد و جواب دهنده را بدون هیچ دلیلی به خاطر آنچه از عهده وی خارج است زیر تکلیف می برد. آفریننده ای جز خدا وجود ندارد و غیر او، همه آفریدگان او هستند؛ قرآن نیز کلام خدا است، از پیش خود اسمی بر آن نپذیر که در این صورت از ستمگران به شمار خواهی رفت. خداوند ما و شما را از افرادی که ایمان به غیب آورده و از خدا و روز جزا می ترسند قرار بدهند.[107]

این نامه ها و موضع گیریها، سبب شد تا شیعیان گرفتار این بحث بی حاصل نشوند.

امام هادی (ع)و شیعیان او در ایران

اکثریت قریب به اتفاق شیعیان ائمه طاهرین(ع)از کوفه بودند. این مطلب با مراجعه به کتب رجالی شیعه به خوبی استفاده می شود؛ زیرا به آخر اسامی اکثریت آنها کلمه «کوفه »اضافه شده است چنانکه از دوران امام باقر و امام صادق(ع)به این طرف کلمه قمی در آخر اسم تعدادی از اصحاب ائمه به چشم می خورد، اینها اشعری های عرب تباری بودند که در قم سکنی گزیده بودند.

در زمان امام هادی(ع)قم مهمترین مرکز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین(ع)برقرار بود. این نکته را نباید فراموش کرد: درست همان اندازه که میان شیعیان کوفه گرایشات انحرافی و غلوّآمیز رواج داشت، در قم اعتدال و بینش ضد غلوّ حاکم بود. شیعیان این دیار، اصرار و ابرام فراوانی در این مسئله از خود نشان می دادند. چنانکه نامه معروفی که درباره غلوّ به امام هادی(ع)نوشته شده، از این شهر بوده و سختگیری به غلات نیز در این شهر، فراوان بوده است.

در کنار قم دو شهر آبه یا آوه و کاشان نیز تحت تأثیر تعلیمات شیعی قرار داشته و از گرایشی از نوع بینش اهل قم برخوردار بودند. در پاره ای روایات از محمد بن علی کاشانی نام برده شده که در باب توحید از امام هادی (ع)سؤالی کرده است.[108]

مردم قم روابط مالی نیز با امام هادی(ع)داشته اند. در این زمینه از محمد بن داود قمی و محمد الطلحی یاد شده است که از قم و بلاد تابع آن، اموال و اخبار درباره وضعیت آن سامان به امام می رسانیده اند.[109]

چنانکه یکی از اتهامات آن حضرت این بود که اموالی از طرف مردم قم برای او فرستاده می شود.[110]

مردم قم و آوه همچنین برای زیارت مرقد مطهر امام رضا(ع)به مشهد الرضا(ع)مسافرت می کردند و امام هادی(ع)نیز آنها را در قبال این عمل«مغفور لهم»وصف کرده است.[111]

مردم دیگر شهرهای ایران نیز نظیر همین روابط را با ائمه داشتند. این وضع شیعیان در حالی بود که اغلب شهرهای ایران-به دلیل نفوذ قهرآمیز امویان و عباسیان و سلطه حاکم آنها بر جهان اسلام-گرایشات سنی داشته و شیعه نوعا در اقلیت بوده است. صالح معروف به ابو مقاتل دیلمی یکی دیگر از اصحاب امام هادی(ع)بود که کتابی در مورد امامت در چارچوبه روایات و کلام، نوشته است.[112]

دیلم از اواخر قرن دوم هجری، شیعیان زیادی را در آغوش خود پرورده است و این اضافه بر مهاجران دیلمی در عراق بود که به مذهب تشیع گرویده بودند. کلماتی که مفهوم نسبت به شر یا دیاری را می دهد در آخر اسم عده ای از اصحاب امام هادی(ع)آمده که تا حدودی می تواند نشانی از مراکز و اقامتگاه آنان باشد مثلا: بشر بن بشار نیشابوری، فتح بن یزید جرجانی، احمد بن اسحاق رازی، حسین بن سعید اهوازی، حمدان بن اسحاق خراسانی و علی بن ابراهیم طالقانی از این نمونه اند که در شهرهای مختلف ایران می زیسته اند. جرجان[113] و نیشابور[114] در پرتو فعالیتهای روز افزون شیعیان، به مرور به صورت مراکز نفوذ شیعه در قرن چهارم درآمد. شواهد دیگری حاکی از آن است که در قزوین نیز کسانی از اصحاب امام هادی(ع)ساکن بوده اند.[115] اصفهان که شایع بود اهالی آن سنّیان متعصب حنبلی هستند -و بخش عمده ای نیز چنین بود-گاه شیعیانی از اصحاب امام هادی(ع) را در خود پرورده است که از آن جمله ابراهیم بن شیبه اصفهانی است، گر چه این مرد در اصل کاشانی بوده ولی احتمالا مدت مدیدی در اصفهان می زیسته است. عکس این مطلب نیز صادق است چنانکه علی بن محمد کاشانی از اصحاب امام هادی (ع)، اصلا اصفهانی بوده است.[116] و در روایتی از عبد الرحمان نامی، نام برده شده که از مردم اصفهان بوده و تحت تأثیر کرامتی که در سامرّا از امام هادی (ع) دید به مذهب شیعه در آمد.[117]

در قرن چهارم در اصفهان فراوان بودند کسانی که حضرت امیر المؤمنین علی(ع)را بیشتر از مال و جان و خانواده خود دوست می داشتند.[118]

روایت دیگری حاوی نامه ای از امام هادی (ع)به وکیل خود در همدان است که طی آن چنین فرموده: من سفارش شما را به دوستداران خود در همدان کرده ام.[119]

پی نوشت ها

[1] رک: کافی، ج 1 ص 497: ارشاد مفید، ص 327: تهذیب، ج 6، ص 92؛ کامل ابن اثیر، ج 7، ص 189.

[2] تاریخ بغداد، ج 12، ص 57؛ و رک: مسند الإمام الهادی، ص 13-14.

[3] یافعی در«مرآة الجنان »، ج 1، ص 160، با اشاره به مطلب فوق دلیل شهرت«سامرّاء»به عسکر را آن دانسته که معتصم خودش با لشکرش بدانجا انتقال یافت؛ و رک: تذکرة الخواص، ص 359؛ معانی الأخبار، ص 65.

[4] فصول المهمّه، ص 277.

[5] تاریخ بغداد، ج 12، ص 56.

[6] مناقب، ج 2، ص 442؛ مسند الإمام الهادی، ص 56، به نقل از مناقب.

[7] مروج الذهب، ج 4، ص 86؛ تذکرة الخواص، ص 362؛ و رک: فصول المهمّة، ص 283.

[8] رک: رساله میرزا حسین نوری دربارۀ موسی مبرقع تحت عنوان «البدر المشعشع فی احوال ذرّیة موسی المبرقع»که در آن از موسی مبرقع بشدت دفاع کرده است.

[9] فرق الشیعة، ص 91-92؛ فصول المختارة، ص 257.

[10] المقالات و الفرق، ص 99.

[11] اعلام الوری، ص 233؛ مناقب، ج 2، ص 443؛ مسند الإمام الهادی، ص 20.

[12] کافی، ج 1، ص 323؛ بحار الأنوار، ج 50، ص 118.

[13] کافی، ج 1، ص 325؛ و رک: بحار الأنوار، ج 50، ص 118-123؛ مسند الإمام الهادی، ص 18-22.

[14] نسب نامه خلفا و شهریاران، زامباور، ص 3.

[15] مقاتل الطالبیین، ص 478- ابو الفرج در ادامه گزارش خود می افزاید: عده ای از شیعیان امام حسین(ع)پس از تخریب قبر شریف، علائمی تعیین کرده بودند که پس از کشته شدن متوکل به کربلا آمده و همراه افرادی از علویان و طالبیان قبر را مشخص کرده و مقبره ای بر آن بنا کردند.

[16] رک: ارشاد مفید، ص 333، 334؛ کافی، ج 1، ص 501.

[17] ثم کتبت الیه بهذا المعنی زوجة المتوکّل.

[18] بحار الأنوار، ج 50، ص 213، به نقل از عیون المعجزات.

[19] کامل ابن اثیر، ج 7، ص 20؛ و رک: مقاتل الطالبین، ص 480.

[20] تذکرة الخواص، ص 359.

[21] ارشاد مفید، ص 333.

[22] کافی، ج 1، ص 501؛ ارشاد مفید، ص 333؛ تذکرة الخواص، ص 36؛ فصول المهمّه ص 279.

[23] بحار الأنوار، ج 50، ص 142، به نقل از الخرایج و الجرایح.

[24] تذکرة الخواص، ص 359.

[25] مروج الذهب، ج 4، ص 84؛ تذکرة الخواص، ص 359.

[26] بحار الأنوار، ج 50، ص 209.

[27] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 454؛ مسند الإمام الهادی، ص 44.

[28] اثبات الوصیّة، ص 228.

[29] تذکرة الخواص، ص 359؛ مروج الذهب، ج 4، ص 85.

[30] محل فرود کاروانها، مسافرخانه.

[31] ارشاد مفید، ص 334؛ روضة الواعظین، ص 210.

[32] ارشاد مفید، ص 334.

[33] همان.

[34] اعلام الوری، ص 438.

[35] مروج الذهب، ج 4، ص 10-11.

[36] سوره فرقان(25): 27.

[37] بحار الأنوار، ج 50، ص 214.

[38] مروج الذهب، ج 4، ص 11؛ مرآة الجنان، ج 2، ص 159؛ تتمة المختصر، ص 347.

[39] مهج الدعوات، ابن طاووس، تهران، ص 265؛ مسند الإمام الهادی، ص 186-191.

[40] کشف الغمه، ج 2، ص 381.

[41] همان، ج 2، ص 398.

[42] همان، ج 2، ص 394.

[43] مناقب، ج 2، ص 447؛ مسند الإمام الهادی، ص 41، گزارشهای زیادی درباره برخوردهای ناهنجار متوکل با امام هادی(ع)در دست است که پرداختن بدانها در اینجا ممکن نیست.

[44] رک: تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(ع)، ترجمه سید محمد تقی آیت اللهی، ص 85.

[45] اثبات الوصیة، ص 232.

[46] بحار الأنوار، ج 50، ص 140.

[47] ولاة مصر، ص 229، به نقل از تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص 89.

[48] کافی، ج 1، ص 511-513.

[49] مناقب، ج 4، ص 416.

[50] کشف الغمّه، ج 3، ص 247، به نقل از تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص 89.

[51] کافی، ج 6، ص 480: «یا معشر الشّیعة انّکم قد عاداکم فتزیّنوا لهم بما قدرتم علیه. . . »

[52] رجال نجاشی، ص 313.

[53] امالی شیخ طوسی، ج 1، ص 91؛ مسند الإمام الهادی، ص 38-39.

[54] رجال کشی ص 11؛ مسند الإمام الهادی، ص 83.

[55] تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص 137.

[56] رجال کشی، ص 607-608؛ تنفیح المقال، ج 2، ص 271 از کشی؛ اثبات الوصی ص 232.

[57] رجال کشی، ص 525 -527.

[58] همان، ص 608.

[59] همان، ص 611.

[60] تنقیح المقال، ج 3، ص 271.

[61] همان، ج 1، ص 159.

[62] رجال کشی، ص 611-612.

[63] مامقانی در این مورد به تفصیل بحث کرده و پس از معرفی حسین بن عبد ربه به عنوان وکیل امام هادی(ع) می گوید: بعید نیست که هم علی و هم پدرش در زمانهایی وکیل آن حضرت بوده باشند. رک: تنقیح المقال، ج 1، ص 331-332.

[64] رجال کشی، ص 513؛ بحار، ج 50، ص 222.

[65] رجال کشی، ص 514؛ بحار، ج 50، ص 220.

[66] رجال کشی، ص 514.

[67] مسند الإمام الهادی، ص 320.

[68] تحف العقول، ص 338-356.

[69] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 443؛ مسند الإمام الهادی، ص 28-29.

[70] رجال کشی، ص 265؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 324.

[71] توحید صدوق، ص 17.

[72] انتصار، ص 61.

[73] رک: «مقولة جسم لا کالاجسام بین هشام بن حکم و مواقف سایر اهل کلام»، مجله تراثنا، شماره 19، ص 7 -108.

[74] توحید صدوق، ص 104.

[75] همان، ص 97.

[76] مقولة «جسم لا کالاجسام»، ص 92.

[77] رک: توحید صدوق، ص 97-105.

[78] توحید صدوق، ص 101؛ کافی، ج 1، ص 102.

[79] همان.

[80] کافی، ج 1، ص 97؛ توحید صدوق، ص 109.

[81] کافی، ج 1، ص 126.

[82] مسند الإمام الهادی، ص 84-94.

[83] تحف العقول، ص 338-356؛ مسند الإمام الهادی، ص 198 -213.

[84] مسند الإمام الهادی، ص 205.

[85] همان، ص 198-227.

[86] مصباح المتهجّد، ص 239؛ مسند الإمام الهادی، ص 178.

[87] من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 60؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 272؛ تهذیب، ج 6، ص 95؛ مسند الإمام الهادی، ص 247.

[88] مسند الإمام الهادی، ص 249.

[89] مسند الإمام الهادی، ص 189-190.

[90] سوره عنکبوت(29): 45.

[91] رجال کشی، ص 517.

[92] همان.

[93] همان، ص 518-519.

[94] همان، ص 518.

[95] همان، ص 520-521.

[96] رجال کشی، ص 521؛ فرق الشیعه، ص 93؛ المقالات و الفرق، ص 100-101 و رک: ابن ابی الحدید، ج 2، ص 309؛ الغیبه، ص 259.

[97] رجال کشی، ص 522.

[98] همان، ص 522-528.

[99] الدر النضیم، ص. . . به نقل از حیاة الإمام الهادی، ص 336.

[100] مسند الإمام الهادی، ص 323.

[101] رجال نجاشی، ص 58؛ قاموس الرجال، ج 1، ص. . . ؛ معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 290.

[102] رک: اکذوبة تحریف القرآن بین الشیعة و السنّة، تألیف نگارنده.

[103] تحف العقول، ص 338.

[104] کشف الغمه، ج 2، ص 388؛ و رک: تنقیح المقال، ج 3، ص 3.

[105] الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة، ط ریاض، 1983 م، ج 1، ص 29.

[106] این نظر استاد محقق سید مهدی روحانی است و ما اصل عنوان این مبحث را مدیون ایشان هستیم.

[107] متشابه القرآن و مختلفه، ج 1، ص 61، و در همین صفحه روایتی از امام سجاد(ع)نقل شده که آن حضرت فرمود: قرآن نه خالق است و نه مخلوق بلکه کلام خداوند خالق است.

[108] کافی، ج 1، ص 102؛ توحید صدوق، ص 101.

[109] مشارق الأنوار، ص 100؛ مسند الإمام الهادی، ص 45.

[110] امالی طوسی، ج 1، ص 282؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 451؛ مسند الإمام الهادی، ص 37.

[111] عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 260.

[112] مسند الإمام الهادی، ص 317؛ تنقیح المقال، ج 2، ص 90.

[113] احسن التقاسیم، ص 315، 358، 361، 371.

[114] همان، ص 366.

[115] رجال کشی، ص 526.

[116] مسند الإمام الهادی، ص 352.

[117] بحار الأنوار، ج 50، ص 141؛ مسند الإمام الهادی، ص 123.

[118] مختصر تاریخ دمشق، ج 10، ص 104.

[119] رجال کشی، ص 610.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان