مقدمه
امام نهم محمد بن علی ملقب به «تقی»[1] و «جواد» در سال 195 ق در مدینه دیده به جهان گشود. [2] و در زمانی که پدر بزرگوارش به شهادت رسید در سال 203 ق متصدی امامت شد. امام جواد (ع) 15 سال از دوران امامتش را در زمان خلافت مأمون عباسی و دو سال پایانی را در خلافت معتصم عباسی سپری کرد و سرانجام در سال 220 ق به شهادت رسید. [3] مأمون و معتصم مانند سایر خلفای عباسی رابطه خوبی با امامت نداشتند. مأمون که از زیرک ترین خلفای عباسی به شمار می آمد، سعی کرد از سن کم امام (ع) به نفع خویش بهره ببرد و در این راه از تمام تلاش خود استفاده کرد. در این مقاله برخورد متقابل مأمون، معتصم و امام جواد (ع) را در سه بخش جداگانه بررسی خواهیم کرد.
1- چگونگی برخورد مأمون با امام جواد (ع)
مأمون از تجربل پدرش هارون استفاده کرد و عملاً نشان داد که از پدرش زیرک تر است. وی که از محبوبیت اهل بیت (علیهم السلام) نزد مردم خبر داشت، به جای اینکه همانند پدر، امام را به زندان بیندازد و احساسات دوستداران حضرتش را جریحه دار کند، در یک عمل به ظاهر محترمانه امام رضا (ع) را به خراسان دعوت کرد و حضرت را در حالی که بیست سال از او بزرگ تر بود ولیعهد خود کرد و برای محکم کاری و کسب اعتماد شیعیان، خود را طرفدار ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) خواند؛ اما مواجهه امام رضا (ع) چنان بود که نقشه های مأمون را نقش بر آب کرد و وی ناگزیر شد امام را به شهادت برساند؛ ولی همانند پدرانش مسئولیت قتل امام را به عهده نگرفت؛ بلکه خود را عزادار حضرت نشان داد تا از عواقب خشم علویان در امان بماند.
مأمون پس از شهادت امام رضا (ع) فرزندش امام محمدتقی (ع) را در سال 204ق به بغداد فراخواند. وی امید داشت که بتواند بر امام نهم مسلط شود؛ زیرا سنّ امام کم بود و به خاطر سفر امام رضا (ع) به خراسان، از زندگی در کنار وجود مقدس پدرش محروم مانده بود. بنابراین، مأمون[4] با امید به اینکه امام از کمالات پدر محروم مانده باشد، ابتدا سعی کرد حضرت را بیازماید تا بداند دقیقاً با چه کسی رو به رو است. لذا امام را به حضور در بغداد مجبور ساخت. امام خود را از مدینه به بغداد رساند، اتفاقاً مأمون قبل از دیدار امام برای شکار بیرون رفته بود و پس از بازگشت به شهر، با امام جواد (ع) برخورد کرد که در کنار کودکان ایستاده بود. تمامی کودکان از سر راه وی گریختند، جز امام جواد (ع). [5] مأمون گفت: او را نزد من بیاورید. پس به او گفت: چرا تو مانند کودکان دیگر فرار نکردی؟ امام فرمود: نه گناهی داشتم تا از ترس آن بگریزم و نه راه تنگ بود که برای تو بگشایم. از هر راهی که می خواهی، عبور کن. مأمون گفت: تو چه کسی هستی؟ فرمود: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) هستم. مأمون گفت: از علوم چه می دانی؟ امام فرمود: اخبار آسمانها را از من بپرس. مأمون در این هنگام، در حالی که یک باز ابلق (سفید و سیاه) برای شکار در دست داشت، از امام جدا شد و رفت. آن پرنده به جنبش افتاد و مأمون او را رها کرد (تا شاید چیزی شکار کند) بازِ شکاری به گونه ای به سمت آسمان پرواز کرد که از دیده ها پنهان شد، سپس در حالی که ماری شکار کرده بود، بازگشت. مأمون آن مار را در جعبة مخصوص قرار داد و رو به اطرافیانش گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است؟ سپس بازگشت و به امام جواد (ع) گفت: از اخبار آسمانها می دانی؟[6] امام فرمود: بلی، ای امیرالمؤمنین! حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر (ص) و او از جبرئیل و او از خدای جهانیان که بین آسمان و فضا، دریایی است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایی است که شکمشان سبزرنگ و پشتشان خالدار است. پادشاهان با آن مارها فرزندان خانوادة محمد مصطفی (ص) را آزمایش می کنند. پس مأمون شگفت زده شد و مقداری در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش امّ الفضل را به او تزویج کند. [7]
امّا در پاسخ به اینکه چرا مأمون دخترش را به ازدواج امام جواد (ع) درآورد، چند احتمال وجود دارد که به برخی از مهم ترین آنها اشاره می نماییم:
الف) وی می خواست با این عمل خود را به امام نزدیک کند و بر راز مسموم کردن امام رضا (ع) پرده بگذارد.
ب) همچنین می خواست با این عمل در واقع دختر خود را به عنوان جاسوس به خانة امام بفرستد و از اخبار حضرت مطّلع گردد. در تقویت این احتمال همین بس که نقل شده است مأمون بالای سر هر کسی یک خبرچین داشت. [8] همچنین نقل شده است که مأمون کنیزکان را برای جاسوسی به هر کسی می خواست، هدیه می داد. [9]
ج) مأمون می خواست به گمان غلط خود امام جواد (ع) را به خود نزدیک کند تا حضرت با فرهنگ عیش و نوش که سلاطین با آن مأنوس بودند بزرگ شود. شاهدی که در این باره وجود دارد، خبر«محمّد بن ریان» است که: مأمون دربارة ابوجعفر (ع) [10]به هر نیرنگی دست زد؛ ولی به نتیجه ای نرسید، پس چون عاجز گشت، خواست دخترش را به او تسلیم کند. صد کنیزک، از زیباترین کنیزکان را با جامی جواهرنشان در دست بگمارد تا زمانی که ابوجعفر برای حضور در مجلس دامادی وارد می شود، از او استقبال کنند... پس ابو جعفر به آنان توجّهی ننمود. مردی بود که به او «مخارق» می گفتند، آوازه خوان بود و ریش درازی داشت. مأمون او را فراخواند. او به مأمون گفت: اگر او (امام جواد (ع)) کم ترین علاقه ای به امور دنیوی داشته باشد، من به تنهایی مقصود تو را تأمین می کنم.
پس در برابر ابوجعفر (ع) نشست و صیحه ای برکشید که اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع کرد به نواختن عود و آوازه خوانی. ساعتی چنین کرد؛ ولی ابوجعفر (ع) به او و به راست و چپ خود، توجهی ننمود. سپس سر برداشت و رو به آن مرد با صدای بلند فرمود: از خدا پروا کن، ای ریش دراز! پس عود و بربط از دست آن مرد رها شد و دستش تا زمان مرگ از کار افتاد. وقتی مأمون حال او را پرسید در پاسخش چنین گفت: زمانی که ابوجعفر فریاد برکشید، آنچنان هراسیدم که هرگز به حالت عادّی باز نمی گردم. [11]
د) احتمال چهارم در مورد هدف مأمون از ازدواج دخترش با امام جواد (ع) این می تواند باشد که وی امید داشت امام از امّ الفضل صاحب فرزند شود تا مأمون پدربزرگ فرزندی از نسل پیامبر و امیرالمؤمنین (ع) گردد؛ امّا مأمون در این مسئله نیز ناکام ماند و امام جواد (ع) از دختر مأمون فرزند نیاورد. [12] نکتة قابل توجه این است که مأمون، امام رضا (ع) را که بیست سال از او بزرگ تر بود ولیعهد کرد، اما امام جواد (ع) را ولیعهد خود نکرد؛ بلکه برای کنترل حضرت، ایشان را داماد خود کرد که این مسئله عدم حسن نیت وی را نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) نشان می دهد.
علامه جعفر مرتضی عاملی پس از نقل کلام محمد بن ریان می گوید: این کلام محمّد بن ریان است؛ ولی ما با مراجعه به متون تاریخی به بیش از دو یا سه کار که مأمون در مقابل امام جواد (ع) انجام داد، بر نمی خوریم و این خود نشان دهندة شدّت کنترل و مراقبتی می باشد که مأمون (یعنی نظام حاکم) در مورد ارباب قلم و تاریخ نگاران معمول می داشته و از اینکه تمام حقایق را برای تاریخ و نسلهای آینده گزارش کنند، بازشان می داشته است. [13]
2- مواجهة فکری و عملی امام جواد (ع) با مأمون
اگر چه از زمان امام جواد (ع) به بعد مواجهات ائمه (علیهم السلام) با دشمنان گزارش شده است؛ ولی با مطالعة تاریخ به نکاتی برمی خوریم که قابل توجه است و می تواند سرنخی برای تحقیق و بررسی زندگی آنان باشد. یکی از این موارد، ارتباط امامان با وکلا می باشد. امام جواد (ع) با توجه به شرایط و موقعیتی که داشت، توانست افرادی از شیعیان را در دستگاه بنی عباس بگمارد. وکلای امام در بسیاری از استانها مانند اهواز، همدان، بصره، بُست، سیستان، ری، واسط، بغداد، مراکز سنتی امامیه کوفه، قم و خراسان پخش شده بودند. [14] همچنین «محمد بن اسماعیل بزیع» و «احمد بن حمزة قمی» در دستگاه حکومت مقامهای والایی داشتند. [15] بعضی دیگر از شیعیان مانند «حسین بن عبد الله نیشابوری» حاکم «بُست»[16] و «سیستان» شد و «حکم بن علیا اسدی» به حکومت «بحرین» رسید. که هر دوی آنها خمس و وجوهات را به امام جواد (ع) می پرداختند که این حاکی از وابستگی پنهانی آنان به امام نهم بود. [17]
فعالیت های سیاسی گستردۀ امام از تجزیۀ نیروهای شیعه جلوگیری می نمود و عاملی برای حمایت از شیعیان در برابر دشمنان بود. در عین حال، امام جواد (ع) رفتار وکلا را کنترل می کرد و آنها را ارشاد می فرمود که عملشان موجب یاری رساندن به ظالم نشود و در این باره می فرمود: «الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعِینُ عَلَیهِ وَ الرَّاضِی بِهِ شُرَکاءُ ثَلَاثَةً؛ [18] ستمکار و کمک کنندۀ به او و راضی به عمل او، شریک یکدیگرند.»
امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارش با زبان و عمل خود عدم رضایت خویش نسبت به خروج از مدینه را نشان می داد. برای نمونه از حسین مکاری نقل شده است که می گوید: وقتی وارد بغداد شدم، دیدم امام محمد تقی (ع) نیز در بغداد و نزد مأمون در نهایت جلالت است. با خود گفتم: دیگر حضرت جواد (ع) با این مقامی که اینجا دارد، هرگز به مدینه باز نخواهد گشت. همین که این خیال از خاطرم گذشت، دیدم آن جناب سر به زیر افکند، در حالی که رنگش زرد شده بود، سپس سر خود را بلند کرد و فرمود: «یا حسَینُ خُبْزُ شَعِیرٍ وَ مِلْحُ جَرِیشٍ فِی حَرَمِ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا تَرَانِی فِیه؛ [19] ای حسین! نان جو با نمک نیمکوب در حرم رسول خدا (ص) نزد من بهتر است از آنچه که در اینجا مشاهده می کنی.» امام در کلامی به سختی دورانش اشاره کرده و فرمود: «الْفَرَجُ بَعْدَ الْمَأْمُونِ بِثَلَاثِینَ شَهْراً؛ [20] سی ماه بعد از مأمون فرج و گشایش حاصل می شود.» راوی این حدیث (ابن بزیع عطار) می گوید: ما منتظر شدیم، بعد از سی ماه امام شهید شد. این حدیث نارضایتی امام را از دورانش نشان می دهد. دورانی که همراه با تقیه بوده است و همسر حضرت یکی از دشمنان ایشان به حساب می آمده و این مظلومیت آشکار امام را نشان می دهد.
توجه به این نکته مهم می باشد که مأمون هر حیله ای به کار برد، به ضرر خودش تمام شد. اگر یک جاسوس (دختر خود را) به منزل امام فرستاد، حضرت به چندین نفر از شیعیان خود اجازه ورود به دستگاه خلافت عباسی را داد و در عین حال احادیثی را فرمود که در آنها مساعدت رساندن به ظلم مذمت شده است تا حضور آنان صرفاً به نفع شیعیان باشد و کمکی از جانبشان به بنی عباس نشود. حضور به این گستردگی در تشکیلات خلافت تا آن روز بی سابقه بوده، اگر چه پیش از آن، افرادی نظیر علی بن یقطین (وزیر هارون) بوده اند؛ اما در زمان امام جواد (ع) تشکیلات شیعه بسیار گسترده و چشمگیرتر شد؛ ولی همچنان امام تقیه می کرد و مأمون را با واژة امیرالمؤمنین صدا می کرد، لذا این سؤال باز هم مطرح می شود که چرا امام در چنین شرایطی دست به قیام نزد؟
جای هیچ شک و تردیدی نیست که اگر امام نُهم موقعیت قیام و باز پس گرفتن خلافت از غاصبان آن را مساعد می دید، سکوت نمی کرد. [21]
3- مواجهۀ فکری و علمی امام جواد (ع) با معتصم عبّاسی
پس از آنکه برای خلافت معتصم عباسی بیعت گرفته شد، وی بلافاصله از احوال امام جواد (ع) جویا شد. به «عبد الملک بن زیات» نوشت تا تقی و امّ الفضل (همسر امام) را به سوی او بفرستد. امام آماده شد و به بغداد رفت. معتصم او را اکرام و تعظیم نمود. [22] این اکرام فقط صوری بود؛ چرا که امام در همان سال با نقشة معتصم به شهادت رسید. [23]
اما اینکه چرا معتصم بلافاصله پس از خلافت، امام را به بغداد فرا خواند؟ علامه سید جعفر مرتضی عاملی در این رابطه می فرماید: ما تردیدی نداریم در اینکه حکومت از نفوذ شخصیت امام جواد (ع) می ترسید؛ چرا که می دید امام توانسته است آنچه را که نقطة ضعف برای او به شمار می رفت و حکومت می توانست در جهت خواست خود از آنها بهره برداری کند، نقطة قوت خود قرار داده است و حتی در میان رجال دولتی کسانی دلباختۀ او گشته، در دل، شیعة اویند. [24]
عامل دیگری که می تواند در ترس معتصم از امام جواد (ع) نقش داشته باشد این است که امام نهم داماد مأمون بود و نزدیک ترین فرد به خلیفة وقت به حساب می آمد، لذا معتصم تصور می کرد که امام ممکن است وارث تاج و تخت باشد و خلافت را از دست معتصم بگیرد. این بود که وی را به بغداد فراخواند تا زیر نظر باشد.
معتصم در برابر امام نهم ( سیاست پلیدی را به کار گرفت، از جمله از «ابن رمه» روایت شده است: معتصم تعدادی از وزرایش را فراخواند و گفت: علیه محمد بن علی بن موسی نزد من شهادت دروغ دهید و بنویسید که می خواهد خروج کند. آنگاه امام را خواست و گفت: تو علیه من توطئه کرده ای؟ امام فرمود: به خدا سوگند! من چنین کاری نکرده ام. معتصم بر وجود شاهدان پافشاری کرد. امام هم دستش را بلند کرد و عرض کرد: خدایا! اگر بر من دروغ بسته اند، آنها را بگیر. در آن لحظه ایوان لرزید و هر یک از اطرافیان معتصم که برمی خاست، بر زمین می افتاد. معتصم عرض کرد: ای پسر رسول خدا! در آنچه کردم، توبه نمودم. از پروردگارت بخواه که آن را آرام سازد. این بار امام دست بلند کرد و عرض نمود: خدایا! آرامَش ساز و تو می دانی که آنها دشمن تو و من هستند. در پی این دعا آرامش به ایوان بازگشت. [25]
همچنین امام (ع) برای نشان دادن جایگاه خود نزد خدای متعال، وقتی فردی به نام عمر (از خاندان فرج که فرماندار مدینه بود و در زمان فرمانداریش با خاندان نبوت به خشونت رفتار می کرد) به امام جواد (ع) جسارت کرد و گفت: به گمانم تو مستی، در مقابل این گستاخی وی تنها به درگاه الهی پناه برد و فرمود: خدایا! چنانچه تو می دانی امروز برای تو روزه بودم، پس طعم غارت شدن و خواری اسارت را به او بچشان. طولی نکشید که در سال 233 ق متوکل بر او غضب کرد و دستور داد 120 هزار دینار به عنوان مالیات از او و 150 هزار دینار از برادرش بگیرند. او بار دیگر به عمر غضب کرد و دستور داد هر چه می توانند بر گردنش بزنند و شش هزار ضربه زدند و بار سوم کشان کشان به بغداد بردند و همان جا در اسارت مُرد. واقعۀ توهین به امام جواد (ع) چنان سنگین بود که دل امام هادی (ع) را به درد آورد، به طوری که وقتی خبر مرگ عمر را آوردند 24 مرتبه فرمود: الحمد لله![26]
یک سالی که امام جواد (ع) در زمان خلافت معتصم سپری کرد، به کمک و یاری شیعیان در برابر این خلیفۀ ستمگر و اعوانش گذراند و همان کاری را که در زمان مأمون در رابطه با سازماندهی وکلای خود انجام می داد، در این زمان نیز با جدّیت پیگیری نمود که برای نمونه به دو مورد اشاره می کنیم:
1- علی بن مهزیار، وکیل و نمایندۀ امام جواد (ع) می گوید: در سال 220 ق از نظر اقتصادی به شیعیان فشار زیادی وارد گردید و حکومت، اموال بسیاری از آنان را به عنوان مالیات مصادره کرد. در آن سال نامه ای به امام نوشتم و این مشکلات را بیان کردم. امام در جواب فرمود: چون سلطان به شما ستم کرده است و شیعیان تحت فشار قرار دارند، امسال من خمس را فقط در طلا و نقره ای که سال بر آن گذشته است، واجب کردم. دیگر وسایل زندگی مانند: حیوانات، ظروف، سود سالیانه، باغها، کالاها خمس ندارد. این تخفیف از ناحیۀ من به شیعیان است تا فشار دستگاه حاکم آنان را مستأصل نکند. [27]
2- مرحوم کلینی با چند واسطه از بنی حنفیه از اهالی «بست» و «سیستان » نقل می کند که او گفت: در آغاز خلافت معتصم در سالی که ابو جعفر (امام جواد (ع)) به حج رفته بود، من با او همراه بودم. روزی که با هم بر سر سفره نشسته بودیم و جمعی از درباریان سلطان نیز حاضر بودند، به وی گفتم: فدایت شوم! حاکم ما مردی دوستدار شما اهل بیت است و در دیوان او برای من مالیاتی مقرر شده است. اگر صلاح بدانید، برای او نامه ای بنویسید و سفارش کنید که به من نیکی کند. ابو جعفر فرمود: من او را نمی شناسم. من عرض کردم: فدایت گردم! همان طوری که گفتم، او از دوستداران شما اهل بیت می باشد و نامۀ شما برای او به نفع من خواهد بود. پس کاغذ را گرفت و نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، رسانندۀ این نامه مذهب و مرامی جمیل از تو یاد کرد. همانا آن عملی برای تو (مفید) است که در آن نیکی انجام دهی. به برادرانت نیکی کن و بدان که خدای عزّ و جلّ حتی از سنگینی یک ذره و یک خردل از تو سؤال می کند.» آن مرد گفت: چون وارد سیستان شدم، قبلاً خبر (دیدار با امام جواد (ع) و نامه نوشتن حضرت) به حاکم (حسین بن عبد الله نیشابوری) رسیده بود. دو فرسخ به شهر مانده به پیشواز من آمد و نامه را به او دادم. او نامه را بوسید و بر چشمانش گذاشت و به من گفت: خواسته ات چیست؟ گفتم: در دیوان تو بر من مالیاتی مقرر شده است. دستور داد آن مالیات را از من بردارند و گفت: تا زمانی که من حاکم هستم، مالیاتی پرداخت نکن. آنگاه از افراد خانواده ام پرسید، تعداد آنها را به او گفتم. دستور داد مقداری بیش از هزینۀ زندگیمان برای من و آنان مقرر گردید. پس مادام که او زنده بود، مالیاتی نپرداختم و تا زمان مرگش مقرّری ما را قطع نکرد. [28]
علامه جعفر مرتضی عاملی در تحلیل این ماجرا می نویسد: «می بینیم که امام نخست فرمود: من او را نمی شناسم تا به او آسیبی نرسانند؛ زیرا می دانست در مجلس، از یاران سلطان کسانی حضور دارند... مطلب دیگر اینکه می بینیم در نامۀ امام به حاکم دستور خاصّی داده نشده است و فقط امام او را موعظه کرده و از حساب و محاسبۀ خدا بیمش داده و به او فهمانده است که عملی برای او سودمند است که در آن نیکی کند، چنانچه در نامه اشاره شده است که حامل نامه، مذهب جمیل او را حکایت کرده است و چیزی که تأیید صحت این خبر توسط امام را برساند، در نامه نیامده است... .»[29] آری! رفتار حکیمانۀ امامان پیشین و استمرار آن توسط امام جواد (ع) و رعایت اصل تقیه، علاوه بر حفظ نیروهای خود از شرّ دشمنان باعث شد که تشیع گسترش پیدا کند. چنان که در زمان امام جواد (ع) تشیع تا مصر نیز نفوذ کرد و می گویند: گسترش نفوذ تشیع در آن زمان تا مصر، بر اثر هجرت بسیاری از محدّثان کوفه همچون «محمد بن محمد بن اشعث »، «احمد بن سهل»، «حسین بن علی بن مصری»، «اسماعیل بن موسی الکاظم» به مصر و فعالیت آنان در آن سرزمین بوده است[30] که تمام افراد یاد شده تربیت یافته مکتب اهل بیت (علیهم السلام) بوده اند.
پی نوشت ها
[1] شیخ صدوق (ع) میفرماید: به محمد بن عـلی الثـانی، تقی گفته شد؛ چون از خدا تقوا پیشه کرد و زمانی که مأمون شبانه با حالتی مست وارد شد و او را با شمشیر زد، گمان کرد حضرت را کشته است؛ ولی خدا او را نگهداشت. (بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، دار الکتب الاسـلامیه، تـهران، بی تا، ج50، ص16).
[2] کافی، شیخ کلینی، مکتبة الصدوق، تهران، 1381 ق، ج1، ص492.
[3] بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج5، ص7.
[4] مأمون در سال 203 ق امام رضا (ع) را در خراسان به شهادت رساند و در سـال 204 ق بـه بغداد رفت و تا آخر دوران خلافت در آنجا حکومت کرد.
[5] امام در آن زمان در حدود یازده سـال داشـت.
[6] مأمون انتظار داشت که امام با این سنّ از امـور غـیبی مـطلع نباشد و بدین ترتیب امام را مقهور کند، لذا مـنظور مـأمون از اینکه مرگ این کودک به د ست من فرا رسیده، شاید مرگ شخصیتی را که شیعیان مدعی بـودند امـام معصوم و عالم به غیب بـوده در نـظر داشته اسـت.
[7] مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، دار الاضواء، بیروت، 1405 ق، ج4، ص9 ـ 388.
[8] ر.ک: بحار الانوار، محمد بـاقر مـجلسی ج50، ص61؛ کافی، شیخ کلینی، ج1، ص413.
[9] تاریخ تمدن الاسلام، جرجی زیدان، ترجمه علی جواهر کلام، امیر کبیر، تهران، 1336 ق، ج2، ص549.
[11] کافی، کلینی، ج1، ص413 ـ 414؛ مناقب، ابـن شـهر آشوب، ج4، ص396.
[12] تاریخ یعقوبی، یعقوبی، دار صادر، بیروت، افست قم، 1373 ش، ج3، ص189.
[13] زندگانی سیاسی امام جواد (ع)، سید جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سید محمد حسینی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بیتا، چـاپ نـهم، ص69.
[14] سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امـام صـادق (ع)، قـم، چاپ نوزدهم، تابستان 1386 ش، ص560.
[16] ابو الفداء مینویسد: «بُست شهری است از سجستان (سیستان) شـهری بـزرگ و پر نعمت، نخلستانها و تاکستانهای بسیار دارد. از بُست تا غزنه در حدود چهارده مرحله است.» (تقویم البـلدان، ابـوالفداء تـرجمه عبد المحمد آیتی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1349 ش، ص391).
[17] تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، دکتر حـسین جـاسم، ترجمه سید محمد تقی آیت اللهی، امیر کبیر، تهران، 1376 ش، ص79.
[18] کشف الغمة، عـلی بـن عـیسی اربلی، مکتبة بنی هاشمی، تبریز، 1381 ق، ج3، ص138.
[19] الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، تصحیح و تعلیق، شیخ اسـد الله ربـّانی، مـؤسسه امام مهدی (عج)، قم، چاپ اول، 1409 ق، ج1، ص344.
[20] بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج50، ص64.
[21] زندگانی سیاسی امام جواد (ع)،جعفر مرتضی عاملی، ص17.
[23] بحار الانوار، محمد بـاقر مجلسی، ج50، ص8. همچنین بنا به گزارش طبری امام در سال 215 ق در تکریت با مأمون دیدار داشت و همان سال به اتفاق همسرش به مکه رفت و به ادای مناسک حج پرداخت و سپس به مدینه بـازگشت، تـا زمانی که معتصم در سال 220 ق امام را همچون مأمون از مدینه به بغداد فرا خواند و حضرت تا زمان شهادت در بغداد ماندگار شد. (تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، بیروت، چـاپ چـهارم، 1403 ق، ج7، ص190.
[24] زندگانی سیاسی امام جواد (ع)، سیّد جعفر مرتضی عاملی، ص117.
[25] بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج5، ص45.
[26] کافی، شیخ کلینی، ج1، ص496.
[27] استبصار، شیخ صدوق، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1390 ش، ج4، صـ60.
[28] کافـی، شیخ کلینی، ج5، ص111 ـ 112.
[29] زندگانی سیاسی امـام جواد (ع)، سـیّد جـعفر مـرتضی عـاملی، ص118 ـ 119.
[30] تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، دکتر حسین جاسم، ص78.