وب سایت نقد فارسی: سرجیو لئونه، یکی از تاثیرگذارترین و در عین حال محبوب ترین فیلمسازان تاریخ سینما بود که برای یادآوری و احترام نگاهی مختصر و گذرا به زندگی و آثار این فیلمساز بزرگ می اندازیم.
سرجیو لئونه متولد سوم ژانویه سال 1929 میلادیست. در شهر رم ایتالیا که بسیاری از فیلمسازان بزرگ دیگر را تحویل تاریخ سینما داده است چشم به جهان گشود و فرزند پدری مشهور در ایتالیا به نام وینچنزو لئونه میباشد. وینچنزو لئونه کارگردان ایتالیایی صاحب نامیست که بیشتر او را با نام روبرتو روبرتی میشناسند. مادر وی نیز ادویچ والکرنگی است که او هم در سینما و عرصهی بازیگری فعالیت داشته است. البته او را نیز با نام بایس والرین میشناسند.
اگر بیوگرافی اکثر کارگردانان نامدار ایتالیایی را مرور کنیم قطعا به این نکته برخورد خواهیم کرد که جنگ جهانی دوم، جنگهای داخلی و فاشیسم تاثیر بسزایی در گرایش آنان به سمت فیلمسازی و به طور خاص تر گرایش به سمت سبک فیلمسازی منحصر به فردشان داشته است. بیشک تلخیهای جنگ جهانی و پدیده فاشیسم بر زندگی اکثر مردم ایتالیای آن زمان سایه افکنده بود اما این هنرمندان بودند که از این اتفاقات و وقایع به عنوان زمینه ساز شکل گیری نگاه و رویکرد هنری و فکری خاصشان به طور ناخودآگاه بهره بردند.
سرجیو لئونه نیز به همین ترتیب. در سالهای جنگ جهانی دوم او دوران کودکی و نوجوانیاش را سپری میکرد. در همین دوران که سلطه ننگین فاشیسم بر هنر و سینما بیش از هر زمانی بود پدر و مادر هنرمندش سخت در تنگنا قرار گرفته بودند. اما این مانع از آن نشد که سرجیوی نوجوان از هنر و سینما دلزده شود و همین سرسختی سرجیو باعث شد تا سینما یکی از خاص ترین و محبوب ترین فرزندانش را بیابد. سرجیو از دل این سختیها به سینما علاقه مند شد و نه در فضایی روشنفکرانه و کاملا راحت و آسوده.
در دهه پنجاه میلادی تصمیم گرفت کارش را در سینما با دستیاری و فیلمنامه نویسی آغاز کند. فعالیتهای زیادی در این دهه داشت و در دهه شصت پس از دو تلاش نافرجام در جهت ساخت فیلم بلند، بالاخره اولین فیلم بلندش را ساخت. فیلمی نه چندان مطرح اما مهم به لحاظ آغازگر بودن در کارنامه فیلمسازیاش. نام این فیلم کلاسیوس از ژود است که اثریست تاریخی حماسی اما ضعیف نسبت به آثار شاخص تر لئونه.
لئونه پس از اینکه این فیلم را در سال 1961 ساخت، سه سال بعد یعنی در سال 1964 اولین فیلم از سه گانه مشهورش را ساخت. سه گانهای پرفروش، مشهور و البته مهم و جریان ساز. در حقیقت تولید وسترنهای موسوم به اسپاگتی چه پیش از این سه گانه آغاز شده بود و چه پس از آن، این سه فیلم بودند که نام وسترن اسپاگتی را بر سر زبانها انداختند و خون تازهای وارد جریان این ژانر محبوب ( وسترن ) کردند. یک مشت دلار نام اولین فیلم از این سه گانه بود و کلینت ایستوود بازیگر نقش اصلی آن بود. نقشی که پیش از ایستوود به هنری فاندا و چارلز برانسن نیز پیشنهاد شده بود.اما در حقیقت تصویر کلینت ایستوود فعلی در ذهن فیلمبازهای امروزی حتی با وجود فعالیت در حوزه کارگردانی و ساخت آثاری کاملا متفاوت با ژانر وسترن، تصویریست مبتنی بر همین سه گانه.
هنوز هم تمام علاقه مندان سینما کلینت ایستوود را در قامت یک هفت تیر کش فیلمهای لئونه میشناسند هرچند که ممکن است به خاطر ساخت آثاری چون رودخانه مرموز و یا عزیز میلیون دلاری و سایر آثارش نیز صاحب مقام و احترام باشد. یک مشت دلار عرض ادب جسورانه لئونه به فیلم یوجیمبو اثر کوروساوا بود که البته برایش بهایی گران را به همراه داشت. لئونه برای همین کار مجبور شد جریمه سنگینی را بابت بازسازی یوجیمبو به کوروساوا بدهد.
لئونه پس از این فیلم و در سال 1965 دومین فیلم از این سه گانه را باز هم با بازی کلینت ایستوود کارگردانی کرد. به خاطر چند دلار بیشتر. فیلم با همان سبک و سیاق فیلم یک مشت دلار و در همان حال و هوا ساخته شد. اما پس از این فیلم لئونه مشهورترین فیلم تاریخ وسترنهای اسپاگتی را ساخت. حتی شاید مشهورترین فیلم سینمای وسترن. خوب بد زشت.
لئونه این فیلم را در سال 1966 ساخت و ایستوود را به یک ستاره درخشان در عرصه بازیگری تبدیل کرد. داستان این فیلم دربارهی سه هفت تیرکش قهار موسوم به خوب، بد و زشت است که در راه رسیدن به یک گنج دویست هزار دلاری به مدت 161 دقیقه ( و در نسخه ایتالیایی به مدت 177 دقیقه ) تماشاگران بیشماری را با خود همراه میکنند. از نکات قابل ذکر دیگر این سه گانه این است که موسیقی متن هر سه فیلم را انیو موریکونه بزرگ ساخته است. به گفته موریکونه، لئونه پیش از ساخت فیلم از وی میخواست تا موسیقی را بسازد تا در حین ساخت فیلم آن را برای بازیگرانش پخش کند تا حس مورد نظرش را به دست آورد.
لئونه پس از این سه گانه با دنیای وسترن خداحافظی نکرد و در سال 1968 فیلم روزی روزگاری در غرب را ساخت. روزی روزگاری در غرب را یکی از پخته ترین آثار لئونه میدانند. اثری که نشان از پینه بستن دستهای وی در عرصه کارگردانی سینما داشت. لئونه تجربیاتی را که با ساخت سه گانه اسپاگتیاش به دست آورده بود حفظ کرد و آن را با جهان بینی و اندیشههای موخرترش در هم آمیخت. موسیقی متن این فیلم را نیز انیو موریکونه بزرگی ساخت که بیش از هر آهنگساز دیگری بر گردن سینما حق دارد و نامش در عنوان بندی بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما وجود دارد.
اما مهمترین اثر او پس از روزی روزگاری در غرب، شاهکار روزی روزگاری در آمریکا است که متاسفانه آخرین اثر او نیز هست. او این فیلم را در سال 1984 میلادی کارگردانی کرد و نقش اصلیاش را به رابرت دنیرو داد و به این ترتیب پرونده فیلمسازیاش را با یک اثر تحسین برانگیز و البته خاطره انگیز برای علاقه مندان سینما بست.
البته لئونه پس از این فیلم سرگرم تحقیق و آماده سازی فیلمنامهای بر اساس نبرد مشهور لنینگراد شد که مرگ امانش نداد و بر اثر سکته قلبی و در سال 1989 از این جهان رخت بر بست.
میگویند وی دو حسرت بزرگ در زندگیاش داشته است. یکی آزردن مادرش بوده و دیگری از دست دادن پروژه بزرگی چون پدرخوانده. هرچند او با ساخت روزی روزگاری در آمریکا اثری در همان قد و قواره و تا حدودی با همان حس و حال را ساخت اما همیشه حسرت آن را میخورد که چرا پدرخوانده را او نساخته است.
تاثیرات سینمای لئونه هنوز هم در آثار بسیاری از فیلمسازان صاحب نام امروزی چون کلینت ایستوود، برادران کوئن، کوئنتین تارانتینو و خیلیهای دیگر قابل رویت است و هیچکس جرات آن را ندارد که از تاریخ سینمایی بگوید که نام لئونه در آن خالیست.