ماهان شبکه ایرانیان

شیخ صدوق چه هنگام به بغداد رفته است؟

نجاشی در شرح احوال صدوق در کتاب رجالش می نویسد: «محمدبن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی ابو جعفر، نزیل الرّی، شیخنا و فقیهنا و وجه الطائفة بخراسان و کان ورد بغداد سنة خمس وخمسین و ثلاثمائة و سمع منه شیوخ الطائفة و هو حدث السنّ»(رجال، ص ۳۸۹)

شیخ صدوق چه هنگام به بغداد رفته است؟

نجاشی در شرح احوال صدوق در کتاب رجالش می نویسد: «محمدبن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی ابو جعفر، نزیل الرّی، شیخنا و فقیهنا و وجه الطائفة بخراسان و کان ورد بغداد سنة خمس وخمسین و ثلاثمائة و سمع منه شیوخ الطائفة و هو حدث السنّ»(رجال، ص 389). از این عبارات برمی آید که صدوق علیه الرحمه برای نجاشی به عنوان یک عالم اهل ری(خراسان) مطرح بوده و ارتباطش با شیوخ طائفه در بغداد به این صورت بوده که برای نخستین بار در سال 355ق به بغداد درآمده است. جملۀ بعدی نجاشی در حقیقت جملۀ معترضه ای است که وضعیت علمی او را در بغداد با وجود کمی سن وسالش روشن می کند: «و سمع منه شیوخ الطائفة و هو حدث السنّ». بنابراین من تردیدی ندارم که این عبارت به طور ضمنی هر گونه سفر صدوق را به بغداد پیش از این عبارت به طور ضمنی هر گونه سفر صدوق را به بغداد پیش از این تاریخ نفی می کند. در حقیقت برای نجاشی که یک عالم بغدادی است، اهمیّت دارد که صدوق اهل ری چگونه با مشایخ بغداد ارتباط یافته است و الاّ این استدلال[1] که چون نجاشی درصدد نبوده مسافرتهای علمی صدوق را به شکل استقصایی بیان کند، پس می توان نتیجه گرفت که ذکر این نکته که او در سال 355 ق وارد بغداد شده از سوی نجاشی فقط برای بیان جملۀ بعدی یعنی اینکه شیوخ طائفه در بغداد در حالی که او کم سن و سال بوده ازحدیث او بهره بردند، می باشد، نادرست است. در حقیقت مقصود اصلی نجاشی، ذکر ورود او به بغداد و ارتباط با حدیث بغداد است و جملۀ بعدی مقصود بالعرض است. بنابراین به نظر ما اولین سفر صدوق به بغداد به روایت نجاشی، سال 355 ق بوده است و این سفر همان سفری بوده که شیوخ طائفه در بغداد از او حدیث شنیدند.

اما از دیگر سو می دانیم که خود صدوق تصریح می کند که در سال352 ق در بغداد از برخی محدثین حدیث شنیده است[2] و این مطلب با آنچه از گفتار نجاشی آوردیم، تناقض آشکار دارد. بی تردید با توجه به آنچه دربارۀ گفتار نجاشی آوردیم، باید گفت که نجاشی دچار سهو شده و تاریخ را به جای 352 ق، 355 ق ثبت کرده است.

در عین حال باید گفت که صدوق در سال 352 ق وارد بغداد شده و نه پیشتر از آن، چرا که خود وی از حضورش در همین سال در نیشابور(خراسان) یاد کرده است. این سفر به دلیل زیارت حضرت رضا (ع) در مشهد صورت گرفته است. او در شعبان این سال در نیشابور بوده است. خود صدوق می نویسد که در رجب 352 ق با کسب اجازه از رکن الدولۀ بویهی راهی زیارت امام رضا (ع) شده است. بنابراین صدوق در نیمۀ این سال در ری بوده و از آنجا راهی سفر خراسان شده بوده است. وی در نیمۀ راه در ماه شعبان این سال در نیشابور بوده است.[3] طبعاً در این سفر از مشایخ شهرها و از جمله نیشابور بهره برده و این مطلب ازروایات او از مشایخ نیشابور در این سفر چنانکه در آثارش دیده می شود، پیداست.

بر این اساس باید گفت که صدوق در نیمۀ سال 352 ق در ری بوده و سپس به خراسان رفته و در شعبان همان سال در نیشابور بوده و احتمالاً در رمضان به زیارت حضرت رضا(ع) مشرّف شده و در بازگشت شاید بدون اینکه در ری توقف کند، راه عراق را گرفته تا ضمن زیارت عتبات و بهره گیری از مشایخ حدیث عراق، از آنجا راهی حجّ شود. طبیعی است که صدوق نمی توانسته ذیحجۀ سال 352 ق در حج باشد، چرا که خود اندکی پیشتر در خراسان بوده و با توجه به مسیر راه و شرایط آن زمان امکان حضور او در مراسم حجّ همان سال وجود نداشته است.

صدوق که اواخر سال 352 ق وارد بغداد شده بود، نیم سالی یا بیشتر در عراق(بغداد و...) ماند و سپس برای انجام مناسک حجّ راهی حجاز شد(سال 353 ق) و در ذیحجۀ سال 353 ق حج گذارد.

صدوق پس از انجام مراسم حج و در مسیر بازگشت به عراق، درسال 354 ق در فَیْد(شهرکی در میانۀ راه مکه به کوفه، نک: معجم البلدان، 282/4) بوده است.[4] او همان سال به کوفه رسید و از مشایخ کوفی بهره برد.[5] احتمالاً صدوق در مسیر بازگشت چندی نیز در بغدادبوده است. بهر حال در مسیر بازگشت او به ری، صدوق را در همان سال354 ق در همدان می یابیم که چنانکه در اسناد صدوق هست، در مسیر بازگشت از سفر حجّ بوده است.[6] در این اسناد صدوق تصریح شده که در همدان در بازگشت از مسیر حج و در سال 354 ق را سال حج صدوق دانست، چرا که حضور در فَیْد و کوفه و همدان همه پس از انجام مراسم حج در ذیحجۀ سال 354 ق غیر ممکن است. در مورد فَیْد و همدان تصریح شده که پس از انجام مراسم حج بوده ولی در مورد کوفه چنین تصریحی ندیدم. بنابراین ممکن است احتمال داده شود که صدوق دراواخر 352 ق به بغداد آمده و تا اواسط و حتی اواخر 354 ق در عراق(بغداد و کوفه) بوده و سپس برای انجام مراسم حج در پایان سال 354 قبه حج رفته و آنگاه در بازگشت در فَیْد و همدان از مشایخ حدیث شنیده است ولی حقیقت این است که با توجه به شرایط سفر در عصر صدوق امکان ندارد وی در چند روز آخر سال 354 ق هم در فَیْد حضور داشته باشد و هم در همدان و لذا باید نتیجه گرفت که وی در ذیحجۀ 353 ق حج گذارده و در اوائل 354 ق در فَیْد و کوفه و همدان بوده است.

با تفصیلی که گذشت، روشن می شود که مقعول نیست صدوق که در 354 ق تازه از سفر عراق و حجاز بازگشته بود و در همدان بوده است، یکباره باز در 355 ق سر از بغداد درآورد، خاصه اینکه تعبیر نجاشی چنانکه گفتیم به طوری است که اولین سفر صدوق به بغداد رامی رساند. بنابراین نجاشی بی تردید در تاریخ گذاری سفر صدوق به بغداد دچار سهو شده است.

متاسفانه در مقالۀ ابن بابویه در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، نویسنده در گزارش سفر صدوق به عراق و حجاز دچار اشتباهات بزرگی شده است. وی می نویسد (ج 3 ص 63) : «وی ظاهراً در اواخر 353 ق/964 م ری را به قصد سفر حج ترک کرد، به طوری که در ذیحجۀ همان سال مناسک حج را به جای آورد... لیکن می دانیم که وی در بازگشتبه عراق در اوایل 354 ق در فَیْد... با ابو علی احمد بن ابی جعفر بیهقی دیدار کرده... ابن بابویه در ادامۀ مسیر خود در همان سال وارد کوفه وبغداد گشته و در هر دو شهر اندک درنگی داشته است... همین اقامت کوتاه برای جمعی از مشایخ بغداد چون شیخ مفید این امکان را فراهم کرد که از وی استماع حدیث کرده و اجازه دریافت کنند.» چنانکه می بینیم نویسنده توجه نداشته که سفر صدوق به بغداد در سال 352 قبوده و نه در اواخر 353 و اقامت صدوق در بغداد در فاصلۀ اواخر 352 وتا 353 ق بوده و نه در بازگشت به سفر حج در 354 ق. وانگهی اقامتاو در بغداد چنانکه مؤلف مقاله فهمیده است. هر چند بعید نیست که در مسیر بازگشت از حج، در کنار کوفه، مدت خیلی کوتاه نیز در بغداد بوده باشد.

در گفتار نجاشی آمده بود که صدوق آنگاه که به بغداد درآمد، شیوخ طائفه از وی حدیث شنیدند، در حالی که او«حدث السن»بوده است. حال سؤال این است که مراد از شیوخ طائفه در عبارت نجاشی چه کسانی هستند؟ ظاهراً باید شخص هارون بن موسی تلعکبری را درشمار کسانی دانست که در این سفر صدوق به بغداد از وی حدیث شنیدند. او با اینکه از صدوق بزرگتر بود و از کسانی چون احمد بن ادریس اشعری(د 306 ق) احادیثی شنیده بود (نک: رجال شیخ، ص444) که در طبقۀ مشایخ شیوخ صدوق بودند، از صدوق به تصریح شیخ طوسی در رجال حدیث شنیده است (ص 495). البته سماع حدیث از صدوق از سوی شخصیتی با سعۀ روایتی هارون بن موسی تلعکبری طبیعی است، خاصه اینکه صدوق علاوه بر بهره گیری ازحدیث مشایخ قم و روی، پیش از سفر به بغداد، راهی سفر به خراسان شده بود و در مسیر راه در شهرهایی مانند نیشابور از مشایخ حدیث شنیده بود و بهره گیری از این احادیث به واسطۀ صدوق برای کسی چون تلعکبری بسیار خوشایند بود.

اما چیزی که حقیقتاً مایۀ شگفتی است این است که چرا صدوق در سفر خود به بغداد از برخی مشایخ برجستۀ حدیث امامی در بغداد سماع حدیث نکرد. وی با اینکه در بغداد از محضر ابن جعابی و امثال او حدیث شنید، ولی از ابن داود قمی و ابوغالب زراری که آن هنگام در بغداد می زیستند، حدیثی نشنیده است. ابو غالب زراری با اینکه اصولاً کوفی است ولی احتمالاً از سال 313 ق از کوفه خارج شده و احتمالاً از سال 352 ق و یا از اواخر 351 ق در بغداد سکنی گزید(برای منبع ایناستنباط: نک: رسالۀ ابو غالب زراری، چاپ آقا جلالی، ص 151 و152). او در بغداد درگذشت(به سال 368 ق) و این مطلب توسط حسین بن عبید الله غضائری در تکملۀ رسالۀ ابو غالب گفته شده است (ص 193). بنابراین در سال ورود صدوق به بغداد، به احتمال قوی ابو غالب در بغداد حضور داشته، با این وصف از وی هیچ حدیثی نشنیده است.

در مورد ابن داود قمی نیز باید گفت که او بخش قابل توجهی ازعمر خود را در بغداد سپری کرده است(نجاشی، ص 192، 384).

به احتمال قوی در زمان سفر یاد شدۀ صدوق به بغداد، ابن داود قمی (د 368 ق) در آنجا حضور داشته است، گرچه ظاهراً مدتی واحتمالاً کوتاه، پس از 333 ق به شام رفته بوده است.

ابن قولویه قمی نیز در آن هنگام در بغداد می زیست. ابن قولویه به احتمال زیاد از 329 ق به بعد در بغداد سکنی داشته است و البته پیش از آن نیز به ظن قوی به بغداد آمده بوده است، خاصه که روایت او را از ابن همام اسکافی(د 336 ق) که خود عالم ساکن بغداد بوده، می بینیم (نک: مقالۀ ابن قولویه قمی از نویسندۀ این سطور در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 491-492). با این وصف تنها در یک جامی بینیم که صدوق از ابن قولویه روایتی را نقل کرده است.[7] از سوی دیگر صدوق در موارد بسیاری در آثار خود از شخصی به نام جعفر بن محمد بن مسرور روایت کرده که با این عنوان در کتب رجالی اصلی ازوی یادی نشده است. این شخصیت کیست و چه نسبتی با ابن قولویه(یعنی جعفر بن محمد بن قولویه) دارد؟آیة الله خویی در کتاب رجال خود قویاً احتمال اتحاد این دو تن را مردود می داند؛[8] کما اینکه مرحوم علامۀ تستری نیز این احتمال را رد می کند![9] با این وصف باید دانست که نجاشی در احوال ابن قولویه می نویسد: «جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه ابوالقاسم و کان ابوه یلقّب مَسْلَمَه من خیار اصحاب سعد و کان ابوالقاسم من ثقات اصحابنا و اجلاّئهم فی الحدیث و الفقه، روی عن ابیه و اخیه عن سعد و قال: ما سمعت من سعد الاّ اربعة احادیث»(ص 123).

نجاشی همچنین در ذیل عنوان«علی بن محمد بن جعفر بن موسی بن مسرور ابوالحسین»می نویسد: «یلقب ابوه مملة، روی الحدیث و مات حدیث(حدث) السنّ، لم یسمع منه. له کتاب فضل العلم و آدابه، اخبرنا محمد و الحسن بن هدیّة قالا: حدثنا جعفربن محمد بن قولویه قال: حدثنا اخی به»(ص 262).

با کنار گذاردن این دو «ترجمه» می توانیم دریابیم که شخص دوم برادر ابن قولویه است که در ترجمۀ اولی از آن یاد شده و بزرگتر ازابن قولویه نیز بوده، چرا که سعد بن عبدالله اشعری را به مدّت بیشتری درک کرده بوده است. پدر علی بنا به گزارش نجاشی ملقب به مَمَله بوده و پدر ابن قولویه معروف، بنا به گزارش نجاشی، ملقب به مسلمه که بی تردید یکی تصحیف دیگری و احتمالاً مسلمه تصحیف ممله بوده است. مشکل در اینجاست که چرا نجاشی جدّ ابن قولویه معروف را به نام قولویه خوانده ولی در مورد برادرش نام جدش را مسرور خوانده است. به احتمال قوی نام اصلی جد این دو برادر مسرور بوده و قولویه لقب وی بوده است و یا می توان این احتمال را داد که نام او مسرور بوده ولی قولویه نام پدر و یا نیای مسرور بوده که تمامی خاندان در قم به او شناخته می شدند و در حقیقت نجاشی در تعبیر جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه، موسی را نسبتاً الی الجد به قولویه منسوب کرده و نه پدر. خود ابن قولویه نیز به همین اعتبار خود را همه جا به جدش قولویه منسوب می کرده است، اما چون صدوق خود قمی الاصل و ساکن آنجا بوده و خاندان ابن قولویه را از نزدیک در قم می شناخته است و احتمالاً پدر ابن قولویه را خود در قم دیده بوده است (پدرابن قولویه هم طبقۀ پدر صدوق بوده) ، در بغداد که با ابن قولویه ملاقات می کند، او را به نام اصلی نیایش یعنی مسرور و نه لقب او (قولویه، به یک احتمال) و یا نام نیای اعلایش (قولویه، به احتمال دوم) منسوب می کند.

تنها مشکلی که در اینجا مطرح می شود این است که در عبارت نجاشی ذیل احوال علی بن محمد بن جعفر بن موسی بن مسرور، این تعبیر دیده می شود که «روی الحدیث و مات حدیث(حدث) السنّ، لم یسمع منه»، آیة الله خویی بر همین اساس استدلال می فرمایند که این شخص نباید برادر ابن قولویه باشد، چرا که نجاشی تصریح کرده: لم یسمع منه. با این وصف در گفتار نجاشی نکاتی هست که می تواند مسئله را روشن کند: نخست اینکه نجاشی می فرماید: «روی الحدیث»و این تعبیر علی القاعده به این معنی است که او اهل روایت کردن حدیث بوده و حال روایت حدیث می توانسته یا در کتاب او باشد و یا در مجالس تحدیث که گروهی از وی حدیث بشنوند. نجاشی شق دوم رابا عبارت«لم یسمع منه»منتفی دانسته است؛ اما بهر حال این شخص در جایی و به تعبیر دقیقتر در کتاب خود احادیث مسموع خود را روایت کرده است. اتفاقاً نجاشی بلافاصله می نویسد: «له کتاب فضل العلم وآدابه»و این خود استنباط بالا را تایید می کند. با این وصف از عبارت«لم یسمع منه»برمی آید که کسی کتاب فضل العلم را از وی نشنیده است ولی این به معنی نفی روایت این کتاب به طرق دیگر و از جمله اجازه و یا مناوله نیست و به همین دلیل نیز نجاشی پس از ذکر نام کتاب بلافاصله طریق خود را به کتاب از طریق ابن قولویه بیان می کند و ابن قولویه نیز می گوید: «حدثنا اخی به». با توجه به اینکه در طرق روایتی امامیه عموماً تفاوت برای حدثنا و اخبرنا قائل نمی شوند و برای اجازه نیز تعبیر حدثنا به کار می برده اند، باید گفت که ابن قولویه کتاب برادر خود را نه به سماع بلکه به اجازه و یا مناوله از وی اخذ کرده بوده است. این احتمال نیز هست که در کلام نجاشی یعنی«لم یسمع منه»تعبیر«الاّ اخیه »سقط شده باشد. بهر حال با این دلیل نمی توان امکان اتحاد علی بن محمد بن جعفر بن موسی بن مسرور مذکور در کتاب نجاشی و برادر ابن قولویه را نفی کرد.

جالب اینکه جعفر بن محمد بن مسرور در کتابهای صدوق ازکسانی روایت می کند که مشایخ شناخته شدۀ ابن قولویه هستند: حسین بن محمد بن عامر(که عموماً از عمویش عبدالله بن عامر و اواز مشایخش عمدتاً ابن ابی عمیر روایت می کند). وی بسیاری نیز دراین روایات از معلی بن محمد البصری روایت می کند. چنانکه ملاحظه می کنیم صدوق در این روایات با یک واسطه (جعفر بن محمد بن مسرور-ابن قولویه) از«شیخ»شیخ کلینی روایت می کند. برای صدوق روایت از ابن قولویه در این مورد بسیار جالب توجه بوده است. حتی کسی چون ابو غالب زراری به دلیل قمی بودن حسین بن محمدبن عامر(برای او نک: نجاشی، ص 66) ، با اینکه معاصر ابن قولویه است، به واسطۀ کلینی از او روایت می کرده است(همانجا).[10]

شیخ دیگر جعفر بن محمد بن مسرور، محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری است(امالی صدوق، ص 366). او نیز از مشایخ ابن قولویه درکامل الزیارات است.

جعفر بن محمد بن مسرور همچنین از معاصرش ابن بُطّۀ قمی روایت می کرده است(التوحید، ص 107). روایتی را از ابن قولویه ازابن بُطّه ملاحظه نکرده ام، اما با این وصف روایت ابن قولویه ازوی مستبعد نیست.

نکتۀ مهمی را نیز که باید همینجا گفت این است که غیر ازصدوق، دو تن دیگر را نیز می شناسیم که از جعفر بن محمد بن مسرورروایت می کرده اند: یکی علی بن محمد بن یوسف ابوالحسین البزاز(نک: جمال الاسبوع، ص 103؛ فلاح السائل، ص 118 -119، 500). در این موارد ابن مسرور از پدرش و قاسم بن محمد بن علی بن ابراهیم هَمَدانی روایت می کند که هر دو از مشایخ ابن قولویه هستند.

علی بن محمد بن یوسف یاد شده شخصیتی است ناشناخته و البته معاصر صدوق. او از ابو غالب زراری نیز روایت می کرده(طبعاً در بغداد) (نک: فلاح، ص 430). شاید او همان علی بن محمد بن یوسف بن مهجور ابوالحسن الفارسی معروف به ابن خالویه باشد که چند کتاب درعمل ماه های رجب، شعبان و رمضان نوشته بوده است و نجاشی به واسطۀ مشایخش از او روایت می کرده است(اخبرنا عنه عدة منه اصحابنا) (ص 268). در این صورت ابوالحسین در عبارت ابن طاووس تصحیف است؛ ضمن اینکه لقب بزّاز در کلام نجاشی نیامده است. این احتمال نیز هست که مراد از علی بن محمد بن یوسف در کلام این احتمال نیز هست که مراد از علی بن محمد بن یوسف(در سرّ من رای) باشد که نجاشی از او روایت می کرده (نجاشی، ص 355) و حتی احتمال این هست که هر سه این افراد متحد باشند.

هارون بن موسی تلعکبری دومین کسی است که غیر از علی بن محمد بن یوسف باید در کنار صدوق و در جمله راویان از جعفر بن محمد بن مسرور از وی یاد کرد (فلاح، ص 238). در این روایت ابن مسرور از حسن بن عبدالله بن محمد بن عیسی روایت می کند که ازمشایخ شناخته شدۀ ابن قولویه است. جالب اینکه هارون بن موسی تلعکبری هم از ابن قولویه روایت کرده و هم ابن قولویه در کامل الزیارات(ص 344) از او حدیث نقل کرده است(نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقالۀ ابن قولویه، تالیف حسن انصاری).

بهر حال صدوق در بغداد و از حضور کوتاهش در آنجا کمال استفاده را کرد و از محضر ابن قولویه بهره برد، اما بهر حال میزان روایات او ازابن قولویه چندان زیاد نیست.

در مورد روایات صدوق از شریف ابو محمد حسن بن حمزۀ علوی طبری مرعشی، نیز اگر به جای تاریخ پیشنهادی نجاشی برای ورود حسن بن حمزه به بغداد در سال 356 ق، تاریخ پیشنهادی شیخ طوسی (سال 354 ق) را بپذیریم، شاید بتوان گفت که شیخ صدوق او رااحتمالاً در فاصلۀ کوتاهی که در سال 354 ق در بازگشت از حج در بغدادبوده، دیده بوده است(برای احوال او نک: مقالۀ ابن حمزه در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی). شیخ مفید از ابن جعابی، محدث دانشمند بغداد در شعبان سال 353 ق حدیث شنیده است. دور نیست که شیخصدوق نیز در مجالس درس ابن جعابی در همان سال که مفید نیزحضور یافته بوده(و در حدود 16 سال سن داشته) ، خود نیز حاضر می شده است، گرچه صدوق در آن هنگام خود شیخ برجسته ای تلقی می شده است(نک: امالی مفید، ص 109 -110).

ممکن است گمان شود که صدوق جز این یکبار دیگر تا آخر عمر خود، به بغداد نیامده بوده است ولی حقیقت این است که پذیرش این احتمال اندکی مشکل است و یا بهتر بگوییم با مشکل روبرو می شود. چرا که صدوق در فاصلۀ سال های 352 تا 354 ق هنوز عمدۀ آثار خود را تالیف نکرده بود(و شاید هیچ یک از آثار خود را) و احتمالاً صرفاً دفاتری از حدیث داشت که از پدر و مشایخ خود در آن حدیث نقل کرده بود(دفاتری حاوی اصول خود و اصول مشایخش). در بغداد نیز گرچه امثال هارون تلعکبری و حتی شیخ مفید در این سفر از وی حدیث شنیدند ولی این احادیث بیشتر شامل مسموعات صدوق از کتب پدرخود و ابن ولید و مشایخ قم و ری بود و نه سماع کتب تالیفی صدوق ازوی. بنابراین چگونه شیخ طوسی در الفهرست و مشیخه، کتب صدوق را از طریق مشایخ بغدادی چون شیخ مفید و حسین بن عبید الله غضائری روایت می کند(نک: الفهرست، ص 444؛ مشیخه چاپ جدیدالتهذیب، ج 10، ص 389، نیز ص 390، 391).

نجاشی نیز کتب صدوق را از طریق پدرش روایت می کند و می فرماید: «اخبرنی بجمیع کتبه و قرات بعضها علی والدی علی بناحمد بن العبّاس النجاشی رحمه الله و قال لی: اجازنی جمیع کتبه لمّاسمعنا منه ببغداد»(ص 392). تعبیر نجاشی هر گونه احتمال بعیدی را که شاید صدوق اجازۀ کتب خود را برای شیخ مفید و غضائری مکاتبتاً ارسال داشته، نفی می کند و تصریح می دارد که طبقۀ مشایخ نجاشی، سماع کرده اند. این احتمال نیز که صدوق پیش از تالیف کتابهای خود، اجازه ای برای امثال شیخ مفید جهت روایت کتب خود سالها پیشتر از تألیف آنها، صادر کرده باشد و آنان بر اساس آن اجازه، کتب تالیفی صدوق را که بعدها به بغداد آمده روایت می کردند، از اساس باطل است. چرا که ضمن اینکه این شیوه غیر معمول و نادرست تلقی می شده، از دیگر سو باید دانست که اجازۀ صدوق برای این مشایخ، نه برای جمیع مسموعات خود بلکه برای فهرست آثاری بوده که طوسی و نجاشی آنها را برشمرده اند و در حقیقت صدوق فهرست آثار خود را برای ایشان برشمرده و آنگاه اجازۀ آن را به ایشان اعطا کرده است؛ بنابراین صدوق در اواخر عمر خود سفری به بغداد داشته است. تعبیر نجاشی هم در موردصدوق که«و کان ورد بغداد... »، چنانکه گفتیم ناظر به اولین ارتباط شیخ صدوق که اهل ری بوده با بغداد است و نه بیانگر انحصار سفر او به بغداد.

خطیب بغدادی در شرح احوال صدوق در کتاب تاریخ بغداد(89/3) می نویسد: «محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، ابو جعفر العمی(-القمی) نزل بغداد و حدّث بها عن ابیه... ». عبارت نَزَلَ، نشان می دهد که صدوق مدت بلندی در بغداد سکنی داشته و این نمی تواند ناظر به سفر سال 352 ق وی باشد. احتمال این هست که مراد خطیب سفر دوم صدوق باشد که در آن اجازۀ کتب خود را به پدر نجاشی و شیخ مفید و غضائری داده بوده است. متاسفانه چنین منبع مهمی یعنی تاریخ بغداد خطیب بغدادی مورد بهره برداری مؤلف مقالۀ ابن بابویه در دائرة المعارف بزرگ اسلامی قرار نگرفته است، کما اینکه مؤلف مقاله از منبع با ارزش الصداقة و الصدیق و اخلاق الوزیرین ابو حیان توحیدی که حاوی نکته بسیار مهمی دربارۀ شرح احوال صدوق است، غفلت کرده است. در مقالۀ ابن بابویه حتی اشاره ای به ارتباط صدوق با صاحب بن عباد، وزیر دانشمند آل بویه نشده است.[11]

روایت ابن نوح سیرافی از صدوق، به احتمال قوی در بغداد بوده، امااز تاریخ آن اطلاعی نداریم. احتمال اینکه ابن نوح، صدوق را در فاصلۀ سالهای 352 تا 354 ق دیده باشد، دور نیست، خاصّه که می دانیم او ازابو غالب زراری و ابن داود قمی و ابن قولویه قمی(هر سه در گذشتۀ 368 ق) روایت می کرده است(و طبعاً در بغداد). البته او در 352 ق دربصره بوده است(برای احوال او نک: مقالۀ من با عنوان ابن نوح سیرافی در دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 61 -62)

روایت ابوالحسین محمد فرزند هارون بن موسی تلعکبری از صدوق نیز بی تردید در بغداد بوده و احتمال روایت او از صدوق در ری جداً بعید است (برای روایت او از صدوق، نک: دلائل الامامة، ص 11). او بی تردید در سال 352 و یا 353 ق از صدوق سماع حدیث نکرده وسماع او از صدوق مربوط به سفر دوم ابن بابویه به بغداد است(برای او نک: فلاح السائل، ص 250؛ جمال الاسبوع، ص 49، 151، 162، 171، 202، 260، 262؛ گلبرگ، کتابخانۀ ابن طاووس، ص 388، فرج المهموم، ص 236؛ نیز نک: نجاشی، رجال، ص 439 در ذیل احوال پدرش که از ابو جعفر فرزند هارون نام می برد و شاید مراد از او همان ابوالحسین باشد، یعنی یک تن دو کنیه داشته است، نیز نک: همو، ص79).

یادداشت ها

[1] این استدلال که به نظر ما نادرست است، توسط دوست دانشمندم جناب آقای سید محمد جواد شبیری تبیین شده است، نک: چهار مقاله، از منشورات کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید، شمارۀ 55، قم، 1413 ق، ص 65 -66.

[2] نک: صدوق، عیون اخبار الرضا، چاپ لاجوردی، 1/59؛ نیز نک: الامالی، ص 386؛ کمال الدین، 1/264، 2/505، التوحید، ص 157؛ معانی الاخبار، ص 15: برای روایت او در بغداد که می تواند مربوط به این سفر باشد.

[3] نک: همان، 1/14، 99، 118، 209، 2/99، 121، 238، 279؛ معانی الاخبار، ص 145؛ التوحید، ص 406.

[4] نک: عیون، 2/57

[5] نک: عیون، 1/129، 249، 250، 262؛ الخصال، ص 115؛ التوحید؛ 332(بی تاریخ) ؛ برای روایت او از مشایخ کوفی، خاصتاً نک: الامالی، ص 11، 12 و بسیاری موارد دیگر.

[6] نک: الخصال، ص 106، 295، 320، کمال، ص 369، التوحید، ص 77.

[7] نک: فضائل الاشهر الثلاثة، ص 33- مرحوم آیة الله العظمی شیخ مشایخنا العظام علامه خویی در معجم رجال الحدیث(4/108) ضمن اینکه احتمال روایت صدوق از ابن قولویه را منتفی نمی دانند، ولی می فرمایند روایتی را از صدوق از ابن قولویه در آثارش نیافتیم!!

[8] همان، 4/120-121.

[9] نک: قاموس الرجال، 684/2.

[10] برای حسین بن محمد بن عامر، نک: خویی، معجم، 6/86-77؛ برایروایت ابن قولویه از وی، نک: نجاشی، ص 218، 418.

[11] و نیز حتی اشاره ای به شرح احوال صدوق در الانساب سمعانی(10-230-231). ابو حیان توحیدی در اخلاق الوزیرین(ص 167) ازطرد و منع ابن بابویه از حدیث گفتن از سوی صاحب بن عباد(در ری) سخن به میان آورده است. تاریخ چنین واقعه ای دانسته نیست. در عینحال می دانیم که صدوق برای صاحب بن عباد وزیر آل بویه احترام بسیاری قائل بوده و با او نزدیک بوده است، گرچه جزئیات روابط او باصاحب و اینکه در چه سطح و با چه کیفیتی بوده و آیا یک چند میان آن دو مشکلی پدید آمده بود، بر ما روشن نیست. می دانیم که صدوق کتاب عیون اخبار الرضا(ع) را برای صاحب بن عباد نوشته و این مطلب را در مقدمه متذکر شده است (همان، 1/3-4). متاسفانه این نکات وهمچنین نوع روابط و تاریخ مناسبات صدوق با آل بویه در مقالۀابن بابویه دائرة المعارف بزرگ اسلامی بررسی نشده و من درکتابچه ای که پیرامون صدیق نوشته ام در این باره سخن گفته ام، برای بحث از ابن بابویه در کتب ابوحیان توحیدی، نیز نک: همان، ص 254؛ الصداقة و الصدیق، ص 203، 291.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان