سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه
نام سریال بازی تاج و تخت و دنیای غریبش وستروس و زنان قدرتمند سریال همچون سانسا، آریا ، سرسی همچون ورد و جادو یا پدیده ای آمده از موسیقی یا فرهنگ پاپ، بر هر ساکن زمین که رنگ و بویی از تمدن به خود دیده بر زبان جاری است. می خواهید آینه ای از آنچه بر زمین و ساکنانش از زمان شکل گیری تمدن در این کره خاکی رفته را ببینید؟ سریال بازی تاج و تخت همه این ها را یکجا در خود دارد.
از قرون تاریک وسطی و کشیش هایی که همه چیز را ید قدرت خود داشتند تا بربرهایی گویی آمده از دل تاریخ پیش از شکل گیری تمدن که گرد ملکه شان گرد آمده اند و نامش را مادر اژدها گذاشته اند، همه قرار است به این سریال چیزی دهد فراتر از یک لذت و سرگرمی ساده. بازی تاج و تخت عملا به آینه ای از خودمان تبدیل شده. آینه ای که در آن شکوه می بینیم و افتخار یا که کینه و انتقام، ترس و عطش قدرت و شاید که و رمز و راز عرفانی قدرت های جادویی، مردگانی آماده حمله به دنیای زندگان و شهسوارانی تا پای جان آماده جنگ.
بازی تاج و تخت برآمده از مجموعه داستان های جورج مارتین آمریکایی با نام ترانه یخ و آتش چنین دنیایی است. مضمونی آن چنان جهان شمول که هر کسی را درگیر می کند. داستانی آن چنان زنده که با شخصیت هایش از 2011، زمان پخش اولین قسمت سریال، زندگی کرده ایم.
هر دوره ای افسانه ای خاص خود را دارد. زمانه واگنر، آهنگساز قرن نوزدهمی آلمانی، افسانه حلقه نیلونگن ها و حماسه زیگفرید بهانه مناسبی بود برای خلق شکوه و افتخاری که انسان برتر در مدینه ای فاضله قرار بود در آن الگوی دیگر انسان های مشابه شود. در عصر کنونی از آن اتوپیای دروغین خبری نیست. افسانه امروز ما، داستان سرزمینی به نام هفت اقلیم است که هفت خاندان بر سر به چنگ آوردن تاج پادشاهی آن می جنگند.
قدرت اما همه هدف این افسانه نیست. آنچه در این میانه خلق می شود است که به این جهان رنگ و بویی از انسانیت و تازگی می دهد. بی شمار شخصیت های جذاب فرعی و به همان اندازه پیرنگ های داستانی جذاب گرد هم آمده اند تا حال و هوای چیزی را جان دهند که زمانه ما سخت گرفتار آنست. فرهنگ ها و مردمانی در آستانه محو کامل، توسط چیزی ناشناخته که موجودی غیر این جانی با نام شاه شب هدایتش میکند. دوتراکی های قدرتمند، مردانی جنگجو، آمده از دل باستانی تاریخ، با شعله هایی روشن شمشیرهایشان در نبردی سرنوشت ساز با سپاه مردگان در چشم برهم زدنی محو می شوند و روشنی شمشیرهای آخته شان به خاموشی می گراید.
بازی تاج و تخت تصویرگر این کابوس است. اگر از این فانتزی سیاسی جذاب ونفس گیر خوش مان می آید بخاطر شباهت حوادثش با دنیای ما است. انگار جهان دومی باشد همزاد خطه ما. پیچیده در خیال و قصه های پریانی. جایی در سرزمین خیالی وستروس. جایی که اژدهایان هم رعب انگیزند هم بزرگترین حامی این سرزمین. با کشته شدن هر کدام از این هیولاهای باستانی سه گانه، ماهیت زیستی این دنیا گویی بیش از بیش آسیب پذیر می شود.
بازی تاج و تخت زیبایی قصه های شوالیه گری عصر آرتور را دارد. کلیت داستان اصلا گویی از یکی از همین داستان های قرون وسطایی شوالیه گری بیرون آمده. چیزی است در تقدیس این حال و هوای باستانی گویی از دست رفته. افسانه هایی که دیگر نمی بینیم و داستان های قهرمانی که دیگر نمی شنویم. بازی تاج و تخت به یک مرثیه سرایی می ماند برای دنیای که دیگر نیست. گونه ای خیالپردازی برای آنکه در دل و قلب مان زنده نگهش داریم.
داستانهای جورج مارتین به چیزی درباره امید می ماند که وقتی جان بگیرد جهانی هزار افسانه برپا می کند. کار نیمه تمام تالکین بزرگ را جورج مارتین چنان گسترش داده که مرزهایش اکنون نادیدنی است. غنایش چشمگیر و ماندنی. در داستان های مارتین این بار افسانه ها آمده اند تا بمانند. هر چند این داستان زوال شان باشد. داستان افسانه ای که مدتهاست دیگر سروده نمی شود و در ترانه ای خوانده نمی شود. افسانه ای خیلی شبیه آنچه در جهان واقعی امروزه مان تجربه می کنیم. تماشای بازی تاج و تخت و خواندن داستانش، اگر به زبان انگلیسی مسلط باشید، یکی از لذت بخش ترین کارهای ما به عنوان موجودی زنده انسانی است. پشت سرگذاشتن چنین لذتی بی شک ما را آدم متفاوتی می کند با آنچه پیش از آن بوده ایم. این ذات و ماهیت هر قصه خوب است.