روزنامه شهروند - مطهره میرشکاری: در بین نویسندگانی که در سالهای بعد از انقلاب بالیدهاند، مصطفی مستور از محبوبترینهاست؛ با آثاری، چون روی ماه خداوند را ببوس، استخوان خوک و دستهای جذامی، من گنجشک نیستم، تهران در بعد از ظهر و... که این روزها جدیدترین کارش «پیادهروی در ماه» را نیز روانه بازار کتاب کرده است.
این نویسنده که برگزیده بهترین رمان سالهای 79 و 80 جشنواره قلم زرین برای رمان روی ماه خداوند را ببوس، برگزیده بهترین رمان جایزه ادبی اصفهان برای رمان استخوان خوک و دستهای جذامی و برنده لوح تقدیر از نخستین مسابقه داستاننویسی صادق هدایت است، در مطلبی که در ادامه میآید، به مناسبت انتشار اثر جدیدش سخن گفته است.
مستور صحبتهایش را چنین آغاز میکند: «خوانندههای من یا به ادبیات نرسیدهاند، یا از ادبیات عبور کردهاند. یعنی کسانی که نوشتههای من را میخوانند، بر اثر خواندن یک اثر ادبی با من ارتباط نمیگیرند، بلکه بیشتر مشترکات ذهنی و روحی داریم. البته حتما باید به لحاظ تکنیکال به مسائل پرداخته شود تا اثرگذار باشد یا خوانده شود، والا تا آنجا که به من مربوط میشود، خواننده آرمانی من یک زن خانهدار است؛ کسی که اصلا در عمرش کتاب نخوانده و اگر بشنوم کتابهای مرا میخواند، خیلی خوشحال میشوم؛ البته تا حدی این اتفاق افتاده است.»
این یکجورهایی جدای از رابطه طبیعی نویسنده و خوانندگانش نیست؟
من بارها گفتهام رابطهام با مخاطبانم، رابطه نویسنده و خواننده نیست، بلکه رابطه شهروندان دنیای خیلی کوچکی است که فضای مشترکی داریم و آنجا با هم تنفس میکنیم که جذابیت آن بسیار از رابطه نویسنده و خوانندهبودن فراتر است.
این ارتباطی دارد با بیتوجهیتان به دنیای پیرامون؟ چون در آثار شما برخلاف بسیاری از نویسندگان بعد از انقلاب چندان رد و نشانی از رخدادهای دنیای بیرون وجود ندارد.
این حرف کاملا درست است که من نسبت به آنچه پیرامونم میگذرد، بیتوجه هستم. این بیتوجهی یعنی اینکه مسائل اطراف در آثارم دیده نمیشود، بنابراین به سروصداهای اجتماعی گوش میدهم، اما در اثرم نمیآید.
این سروصداها را در داستانهایتان چگونه میشود ردگیری کرد؛ با اینکه نمیشود اشارهای مستقیم به رخدادهای پیرامون در آثارتان دید؟
به هر حال، کسی که در جامعهای زندگی میکند، خواه ناخواه از فضاهای اطراف متاثر است، اما وقتی قرار است این را در داستان بیاورید، باید آن را به یک مسأله انسانی تبدیل کنید. انسانیکردن مسأله، یعنی جدا کردن آن از جغرافیا و تاریخ و تبدیلکردن آن به یک موقعیت که میتواند در هر متنی اتفاق بیفتد.
یعنی تبدیل آن به جوهره انسانی که میتواند به کار بُرد بیشتری دهد و مثلا بعد از دو سال تمام نشود، چون موقعیتهای انسانی از بین نمیرود. مسائلی، چون عشق، مرگ، بیماری، رنج و... در مجموع مشترکات بنیادین انسانی و از جمله مسائلی هستند که مهم نیست در کجا و کی اتفاق بیفتد، بنابراین حتما تأکید دارم که مسائل اطراف را به این مسائل مشترک تبدیل کنم و بعد درباره آنها بنویسم.
جریانات و محافل ادبی چه؟ به این مسائل نیز بیتوجهید؟
نه تنها به محیط که به جریان ادبی هم بیتوجهم. یعنی بعضی چیزها هست که باید به شکل شعر گفته شود، آن را به شعر میگویم، به همین ترتیب داستان کوتاه، رمان و... هر کدام جای خاصی میطلبد، ولی همه اینها ریشه در فردیت و تجربههای زیسته من دارد. یعنی آنچه امروز مینویسم، به نوعی گزارش امروز من، از وضع ذهنی و روحی من است و چیزی که فردا منتشر میشود، گزارش فردایم است. من حتی بهگونهای به خودم هم بیتوجهم، یعنی به گذشته خودم هم نگاه نمیکنم.
این باعث نمیشود ارتباطتان با مخاطبان بالقوهتان مخدوش شود؟
شریعتی میگوید هیچ قدرتی نمیتواند نویسندهای را ساکت کند، مگر خوانندهاش. معنای دوم یا مفهوم مخالف جمله این است که هیچکس نمیتواند به نویسنده قدرت دهد، مگر خوانندهاش. اگر این اتفاق بیفتد، من دیگر نگران جوایز ادبی یا منتقدها و این قبیل مسائل نیستم، نبودم و قطعا نخواهم بود.
هنگام نوشتن به خواننده و مخاطب فکر میکنید؟
سعی کردهام رویه من در نگارش بر پایه صداقت باشد. فرض اول برای کسی که میخواهد چیزی را به دیگران عرضه کند، صداقت است. اگر نویسنده با این فرض جلو بیاید، طبیعتا نمیتواند برای خوشایند مخاطب تغییر جهت دهد. بارها گفتهام در آنچه مینویسم، مطلقا به مخاطب فکر نمیکنم، ولی در چگونه گفتن و نوع نوشتن، حتما مخاطب را در نظر میگیرم؛ به این معنا که بتواند همراه من باشد و کار را بخواند.
فردیت نویسنده در این بین چه میشود؟
من نویسنده حرفهای به این معنا که هر روز موظف به نوشتن چند صفحه است، نیستم. وقتی مینویسم که حالم بد است و این حال بد، یعنی پرسش یا دغدغهای داری، چیزهایی هست که تو را آزار میدهد یا به تعبیری از چیزی عصبانی هستی که بابت آن هم بسیار رنج کشیدهای و در نهایت درباره آنها مینویسی. عقیدهام هم این است جاهایی که نویسنده بابت آن رنج بیشتری کشیده و نوشته، خواننده بیشتر لذت میبرد. این رنجها میتواند ذهنی، روحی یا انواع دیگری باشد و وقتی که با این رنجها درگیر هستی، انگار فردیتت ساخته میشود.
پس برای رضایت خودتان مینویسید و خواندهشدن یا نشدن آثارتان چندان اهمیتی برایتان ندارد. درست است؟
من در نوشتههایم همین آدم هستم و نمیتوانم به خاطر مخاطب آدم دیگری باشم. تا وقتی هم این تعهد را دارم که از خودم دور نشوم، دیگر اهمیت ندارد که کارم خوانده شود یا نشود. کما اینکه بعضی کارهای من کمتر و بعضی بیشتر، دیده شدهاند. بهعنوان تولیدکننده کار، دقیقا میدانم که چرا کارهایم بیشتر یا کمتر دیده شده، ولی به نظرم خیلی فریبکارانه است که آن بخشهایی که مخاطب دوست دارد را تکرار کنم؛ گرچه بلدم این کار را انجام دهم، ولی هرگز این کار را نمیکنم، چون در خلق آثارم، به خودم نگاه میکنم، حتی اگر این خود باعث شود که کارم کمتر خوانده شود، یا دیده نشود.
خودتان مصطفی مستور را چگونه نویسندهای میدانید؟
اتفاقی که درباره کارهای من افتاده، این است که هم طیفهای مذهبی از پارهای از جهانهای فکری یا نگرشهایم به بعضی مفاهیم خوششان نمیآید و هم طیف روشنفکر، با دلایل خاص خود، از برخی آثارم راضی نیست. از اول میدانستم که چنین برداشتهایی هست، اما نگاه آنها برای من اهمیتی ندارد. بههرحال چه خوشم بیاید یا نیاید، این اتفاق افتاده و من همیشه احساس تنهایی کردهام.
به این فکر کردهاید که اگر نویسنده نمیشدید، ممکن بود سر از دنیای کدام هنر درآورید؟
اگر قرار بود ننویسم، به سراغ سینما، تئاتر، موسیقی، عکاسی یا هر هنر دیگری میرفتم. یعنی داستان در کلمه تبلور پیدا کرده و هیچ معنا و مفهوم ویژهای ندارد و میتوانست در جای دیگری اتفاق بیفتد، اما از آنجا که من آدم تنبل و مقداری هم منزوی هستم، شاید نوشتن با این دو خصلت سازگارتر باشد، تا یک کار جمعی.