به گزارش مشرق، آنچه میخوانید، روایتی از دیدار عوامل کتاب «دلتنگ نباش!» با رهبرانقلاب؛ کتابی که زندگی شهید مدافع حرم روحالله قربانی را روایت کرده و دیروز تقریظ رهبر انقلاب درباره آن هم منتشر شد، است.
دانشجوی انصرافی دانشگاه هنر چطور سر از جبهههای نبرد با داعش درآورد؟
حالا دیگر مستندنگاری زندگی و زمانه شهدای مدافع حرم برای خودش ژانری شده است. در حالی که تاریخنگاری دفاعمقدس چند سالی بود در روش و شیوههای پرداخت به تکرار و رکود رسیده بود، شهدای مدافع حرم، بهدستدادن روایتهای غیرداستانی از زندگی شهدا را سر و سامانی بخشیدند. آنها انگار علا وه بر آرمانهای مقدسی که دنبال میکردند، با وجوه دراماتیک غنی کار و بارشان، رونقی دوباره به مستندنگاری جنگ در ایران بخشیدند. حالا دیگر ما با نویسندههایی مواجهایم که اغلب متولد سالهای دهه 70 هستند و درباره شهدایی تحقیق میکنند که همسنوسال خودشان هستند و اینها هم جانی تازه بخشیدهاند به این حوزه از مستندنگاری. یکی از ناشرانی که توانسته این دست از نویسندهها را گرد هم آورد و با ترتیب و نظم خاصی کتابهایی درباره شهدای مدافع حرم منتشر کند، انتشارات روایت فتح است. تازهترین کتاب از مجموعه «مدافعان حرم» این انتشارات، «دلتنگ نباش!» نام دارد؛ روایتی درباره زندگی شهید روحالله قربانی که سه سال پیش در حلب وقتی که فقط 26 سال داشت اما با همین سن و سال فرمانده تخریب تیپ سیدالشهدا بود و شهید شد. روایت زندگی او که بچه هفت تیر تهران بود نیز مانند دیگر شهدای همرزمش در سوریه، پر از فرازهای درخشان و گاه تکاندهنده است. نگاهی هر چند با تاخیر چندماهه به این کتاب انداختهایم، در حالی که میخواستیم با نویسندهاش هم گفتوگویی ترتیب بدهیم اما میسر نشد. در واپسین لحظات تنظیم این گزارش هم خبر رسید آیتالله خامنهای رهبر انقلاب بر این کتاب یادداشتی نوشتهاند. در متن این یادداشت که به تاریخ آمده: «سلام و رضوان خدا بر شهید عزیز روحالله قربانی. از همسر شهید باید تشکر شود به خاطر فرستادن این کتاب و از ایشان و خانم مولایی به خاطر تدوین اثر. 28 آذر 98». البته گفتوگوی کوتاهی با زینب فروتن، همسر شهید ترتیب دادیم که او روایت دقیق روز دیدار با رهبر انقلاب را برایمان گفته است.
روایت دیدار
زینب عبد فروتن، همسر شهید قربانی این روزها حال عجیبی دارد؛ چند روزی بیشتر نمیگذرد از روزی که او همراه نویسنده کتاب «دلتنگ نباش!» به دیدار رهبر انقلاب شتافته در حالی که باورش نمیشده مقدمات چنین دیداری بهسرعت فراهم شود.
او در این باره به میگوید: «پیش از اینها کتاب را برای بیت حضرت آقا فرستاده بودم. راستش را بخواهید امیدوار نبودم به دستشان برسد و بخوانند. چهارشنبه آخر ماه رمضان بود که از دفتر حضرت آقا تماس گرفتند و گفتند حامل پیغام ایشان هستند. گفتند ایشان کتاب را خواندهاند و از من و نویسنده کتاب تشکر کردهاند. خیلی خوشحال شدم اما همچنان باورم نمیشد. خواستم ترتیب دیداری را بدهند. قول ندادند اما گفتند سعیشان را میکنند. شنبه ساعت 9 صبح دوباره شمارهشان افتاد روی گوشیام. دل تو دلم نبود. گفتند بیایید امروز برای نماز پشت سر آقا. گفتم چشم خدمت میرسیم اما ما میخواهیم ایشان را از نزدیک هم ببینیم. ابتدا گفتند نمیشود و بعد دوباره گفتند سعیشان را میکنند. رفتیم و آنجا هم گفتند نمیشود. نماز اول را خواندیم. رکعت آخر نماز دوم را خواندیم به من و خانم مولایی نویسنده کتاب گفتند از این سو بیایید. صدای نفسهایم را میشمردم. از پشت حسینیه ایشان سمت ما آمدند. ما را معرفی کردند و گفتند نویسنده کتاب همراه همسر شهید آمدهاند. ایشان ابتدا از من پرسید شما همسر شهید هستید و سپس از خانم مولایی پرسیدند شما نویسنده کتاب بودهاید. هر دو در حالی که در شوکی عمیق بودیم گفتیم بله. از من تشکر کردند و به خانم مولایی هم گفتند خیلی خوب نوشتید. سهچهار دقیقهای در خدمت ایشان بودیم.»
به همسر شهید میگوییم متن تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب دلتنگ نباش! منتشر شده است. هنوز نسخه منتشرشده متن را ندیده هر چند میگوید همان روز نسخه خطی را دیده است. از او میپرسیم آیا حالا از نسخه بهنگارشدرآمده روایتش از همسرش در کتاب راضی است یا نه که میگوید: با اینکه این اثر، کتاب اول خانم مولایی است اما ایشان بسیار درست و دقیق روایتها را آوردهاند.
امام هشتم هدیه داد، سیدالشهدا با خود برد
عشق به حرم حضرت زینب کبری (س)؛ این چند کلمه، واژگان کلیدی زندگینامه داستانی شهید قربانی است. همه روایتها به همین عشق ختم میشود. همه روایتهای او که متولد محله هفتتیر بود و بزرگشده شهرک محلاتی ولی دست روزگار دلش را میان ساختمانهای شهرک اکباتان بند کرد و شد داماد خانواده فروتن.
بخش عمده کتاب نیز به گفتوگو با همین دلداده او اختصاص یافته است؛ زینب عبد فروتن، همسر شهید روحالله قربانی در جای جای کتاب وقتی از شهید قربانی صحبت میکند، سرشار از عشق به اوست.
سال 1391 با همسرش پای سفره عقد نشسته و این ازدواج تا شهادت روحالله در سال 1394 ادامه داشته است. او پیش از این با مشرق به گفتوگو نشسته و گفته: «آقا روحالله هدیه امام رضا (ع) به من بود. همسری که امام هشتم به آدم هدیه میدهد و امام حسین (ع) او را میگیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم. با بچههای دانشگاه رفته بودیم مشهد. آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم: یا امام رضا (ع) اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاریام بیاید قبول میکنم. یک ماه بعد از اینکه از مشهد برگشتیم روحالله آمد خواستگاریام. از طریق یکی از اقوام با هم آشنا شدیم. پدر او از سرداران سپاه و از مجاهدان هشت سال دفاع مقدس و مادرش هم فرهنگی بود. البته روحا… در 15 سالگی مادرش را از دست داده بود. تدارک ازدواج را در حد و اندازه آبروی خانواده برگزار کردیم. همه چیز خیلی زود سر و سامان گرفت. البته میدانستم قرار نیست به خانه مردی بروم که همه امکانات زندگیام از همان اول تأمین باشد اما معتقد بودم با هم کار میکنیم و زندگیمان را میسازیم. رفتیم حوالی میدان امام حسین (ع) خانهای 47 متری اجاره کردیم و زندگیمان شروع شد. با اینکه خانهام کوچک بود ولی برای من حکم کاخی را داشت که من ملکهاش بودم. از همان ابتدا میدانستم با چه کسی ازدواج کردهام. یعنی میدانستم شهادت و دفاع از کشور حرف اول روحا… است. حرف شهادت در خانهمان بود ولی فکرش را نمیکردم روحا… روزی شهید شود».
چند برش از زندگی و زمانه روحا...
دانشگاه یا سوریه؟
روحالله رشته مترجمی زبان انگلیسی قبول شده بود. وقتی جواب قبولیاش در دانشگاه آمد سوریه بود. او یکبار هم به خاطر قبولی در دانشگاه امام حسین (ع)، دانشگاه هنر سمنان را نیمهکاره رها کرده و به تهران آمده بود.
ماجرای موتورسوار در بزرگراه همت
یکبار با همسرش در حال عبور از بزرگراه شهیدهمت برای رفتن به محل کارشان بودهاند که خودرویی را میبینند که با یک موتورسوار برخورد میکند. روحالله ترمز میکند و به طرف موتورسوار میدود. این در حالی است که هیچکس برای یاری رساندن به موتورسوار از ماشینش پیاده نمیشود. روحالله سر موتورسوار را میبندد و تا آمدن اورژانس
منتظر میماند.
ماجرای آتشسوزی در انقلاب
شاید بگویید این روایتها، یعنی روایتهایی از این دست که کسی در خیابان به یاری دیگری بشتابد، چیزی نیست که مختص مدافعان حرم باشد. بله، حتماً همینطور است، اما نقل چنین روایتهایی به ما میگوید این شخصیتهای بزرگ، در شوون جزئیتر زندگی نیز مردمدار و نوعدوست بودهاند و از این رهگذر است که جانشان را کف دستشان میگیرند و به جبهههای نبرد میروند.از زبان همسر شهید روایت مشابه دیگری بخوانید: دو سال پیش بود که با هم از خیابان انقلاب رد میشدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک میخواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمیرفت. روحالله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. آبها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده اشک میریخت و از روحالله تشکر میکرد. میگفت: جوان! خدا عاقبت به خیرت کند. همین دعاها روحالله را عاقبت به خیر کرد.
نذر حلقههای ازدواج
یکی از روایتهای جذاب کتاب، مربوط به ازدواج روحالله با زینب است و کار جالبی که در رابطه با حلقههای ازدواجشان میکنند: «میدانستم روزی آقا روحالله شهید میشود، اما فکر نمیکردم اینقدر زود، ما حلقههای ازدواجمان را نذر حرم امام حسین (ع) کرده بودیم، چون عقیده داشتیم هیچگاه از هم جدا نمیشویم».
واپسین تماس
از زبان همسر شهید: یک هفته قبل از شهادت تماس گرفت. قبلاً هر وقت تماس میگرفت، زود قطع میشد اما این بار یک ساعت و نیم با من حرف زد اما تلفن قطع نشد. از روحالله نپرسیدم چرا تلفن قطع نمیشود. گفت این دنیا میگذرد و تمام میشود. مادرم هم رفت. خیلیها رفتند. حاج آقا مجتبی تهرانی هم رفت (روحالله شاگرد حاج آقا مجتبی تهرانی بود) گفت این دنیا خیلی کوتاه است. اگر من شهید شدم تو ناراحت نباش. من به تو قول میدهم آن دنیا همیشه با هم باشیم. یک ساعت و نیم روحالله از این حرف میزد که آنجا کار خیلی زیاد است و باید بماند و از من میخواست بگذارم بماند.
*روزنامه جام جم