«هیولا» در قسمت هفتم، روایتش را شکل تازهای بخشید و هدف انتقاداتش را همتغییر داد. بعدازآنکه در قسمت قبلی شاهد همنشینی شهره با زنان دیگر اعضای هیئتمدیره بودیم که لحظات طنز درخشانی را پدید آورد، حالا شهره وارد جمع نزدیک دوستانه این زنان میشود. زنانی که البته در ظاهر باهم دوست هستند، اما دیالوگهایشان بیشتر به گوشه و کنایه شباهت دارد تا هر چیز دیگری.
از سوی دیگر استاندارد زندگی شهره و این زنان از زمین تا آسمان باهم فرق دارد. آنچه برای شهره آرزو است، برای این زنان اتفاقات روزمره زندگیشان است. شهره که خودش تحصیلات دانشگاهی دارد و همسر یک معلم است که تا این اواخر هم حسابی شریف بوده است، تفریح آخر هفتهاش تماس با آگهی تورهایی است که از خارج از کشور شروع میشود و به گلابگیری کاشان ختم میشود و از میان همه اینها فقط حسرت نصیب شهره و خانوادهاش است، درحالیکه دوستان جدیدش از هواپیمای شخصی صحبت میکنند.
در همین حال، به نظر میرسد که شهره احساس میکند وارد یک بازی شده است، انگار در یک خوابوخیال به سر میبرد و میتواند در این رؤیای شیرین، چندساعتی آرزوهایش را از نزدیک ببیند و لمس کند، در همین رؤیاهاست که شهره متوجه میشود آنچه برای او آرزوی دستنیافتنی است، برای این طبقه از اجتماع، چقدر پیشپاافتاده است. درعینحال، مدیری با یک فلاشبک به گذشته، نشانمان میدهد که زندگی کامروا و فلور هم درگذشتهای نهچندان دور، از زندگی امروز هوشنگ و شهره خیلی متفاوت نبوده است و شاید فلور آینده شهره باشد، اگر هوشنگ همین مسیر را ادامه دهد. همچنین، همانطور که در قسمت قبلی دیدیم، هرچقدر گذران زندگی برای این قماش راحت است، دغدغههای اخلاقی مثل خیانت و فساد رهایشان نمیکند وقتی این زنان دائماً نگران خیانت همسرشان هستند.
کامروا را میبینیم که با همکار خانمش رابطهای بیشازحد دوستانه دارد، آنقدر که هوشنگ از نزدیکی میان این دو شوکه میشود و این کامروا همان مردی است که تاکنون هیچگونه تعلق و وابستگی به همسر و زندگی خانوادگیاش نشان نداده است، درست مثل هیولایی که جز پول و قدرت، هیچ دیگری برایش ارزشی ندارد. اینجاست که با این سؤال مواجه میشویم که آیا کامروا هم آینده هوشنگ است و آیا هوشنگ که اکنون بیاخلاقیهایش را با رفاه خانوادهاش توجیه میکند، ممکن است روزی به هیولایی تبدیل شود که حتی خانوادهاش را هم زیر پایش له کند؟
«هیولا»، همانقدر که از پرداخت لحن طنزش غافل نمیشود و بهموقع از بیننده خنده میگیرد و او را با روایتش همراه میکند، از کنایات سیاسی هم غافل نمیشود و حتی در میان دورهمی دوستانه زنان ثروتمند از وامهای کلانی میگوید که همسران این زنان بهواسطه نفوذشان برای کسبوکارهای مثلاً خانگی و کوچک گرفتهاند.
در آنسوی ماجرا، هوشنگ را میبینیم که پیشنهاد کامروا برای تبلیغ کتابهای کنکور را قبول میکند و جالبتر اینکه وقتی دخترش به او اعتراض میکند، دختری که حالا دیگر صدای عقل است، همان جملاتی را برای توجیه کردن کار خود به کار میبرد که قبلاً بهعنوان دلایل شرافتمندانه در جهت رد پیشنهاد کامروا به کار میبرد. هوشنگ مثل همیشه خیلی زود در مقابل زبانبازیهای کامروا راضی میشود و بهانه کمک به خیریه از سود کتابها، وجدانش را راضی میکند.
مدیری، این بار، وجه دیگری از شرایط نابههنجار اجتماعی را نشانه میگیرد، کنکور و کاسبی کلانی که از قبل آن به وجود آمده است. «هیولا»، از عشق دکتر و مهندس شدن میگوید و نوجوانانی را نشان میدهد که برای قبول شدن در کنکور، داوطلبانه وارد یک سیستم شکنجهگر و آزاردهنده میشوند تا رؤیاهای پدران و مادرانشان را عملی کنند. در پشت همه این کاسبکاریها و دوزوکلکها و در ورای همه شعارهای قشنگی که موسسه آموزشی کامروا میدهد، مدیری از همان مافیای کنکوری سخن میگوید که از استرس و شرایط دشوار دانش آموزان و خانوادهها کسب درآمد میکند و حذف کنکور، نهتنها به نفعشان نیست که تنها حلقه اتصال آنها به موجودیت است.
همه اینها، بیش از آنکه از فساد اجتماعی بگوید، از فساد اخلاقی افرادی میگوید که هرکدام در تنهایی خودشان از شرایط گلهدارند، از آدمهایی میگوید که خودشان قربانی همین بیاخلاقیها هستند اما پای منافع خودشان که به میان میآید، راحت حاضرند دیگران را قربانی کنند. درست مثل مهیار مهر افروز که در مواجه با مشتری مؤمن و مذهبی نهتنها ظاهرش را تغییر میدهد که قصه ماشین خانم دکتر را هم به ماشین خانمجلسهای تغییر میدهد، «هیولا»، قصه آدمهایی است که مثل آفتابپرست رنگ عوض میکنند و خودشان فکر میکنند قربانی مصلحتاندیشی دیگران هستند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
241