تحقیقی درباره ارتحال حضرت عبدالعظیم حسنی (ره)

درباره کیفیت رحلت حضرت عبدالعظیم دو قول در مقام وجود دارد:

تحقیقی درباره ارتحال حضرت عبدالعظیم حسنی (ره)

کیفیت رحلت

درباره کیفیت رحلت حضرت عبدالعظیم دو قول در مقام وجود دارد:

1- موت طبیعی پس از بیماری

2- شهادت

1- موت طبیعی پس از بیماری

ابو العباس نجاشی در رجال خود[1] قضیه مهاجرت حضرت عبدالعظیم(ع) به ری و طریقه وفاتش را چنین نقل می کند:

(ترجمه این روایت را در صفحات بعدی به نقل از جنة النعیم خواهیم نگاشت)

قال ابو عبداللّه الحسین بن عبیداللّه، حدّثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم، قال: حدّثنا علی بن الحسین السعدآبادی، قال حدّثنا احمد بن محمد بن خالد البرقی، قال: کان عبدالعظیم ورد الری هارباً من السلطان، وسکن سرباً فی دار رجل من الشیعة فی سکة الموالی، وکان یعبد اللّه فی ذلک السرب ویصوم نهاره ویقوم لیله.

وکان یخرج مستتراً فیزور المقابل قبره، وبینهما الطریق، ویقول: هو قبر رجل من ولد موسی بن جعفر (ع). فلم یزل یأوی إلی ذلک السرب ویقع خبره الی الواحد بعد الواحد من شیعة آل محمد(ع) حتی عرفه أکثرهم، فرأی رجل من الشیعة فی المنام رسول اللّه(ص) قال له: إن رجلاً من ولدی یحمل من سکة الموالی ویدفن عند شجرة التفاح فی باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب  وأشار إلی المکان الذی دفن فیه  فذهب الرجل لیشتری الشجرة ومکانها من صاحبها فقال له: لأی شیء تطلب الشجرة ومکانها؟

فأخبر بالرؤیا، فذکر صاحب الشجرة أنه کان رأی مثل هذه الرؤیا، وأنه قد جعل موضع الشجرة مع جمیع الباغ وقفاً علی الشریف والشیع(الشیعة) یدفنون فیه.

فمرض عبدالعظیم ومات(ره)، فلمّا جرّد لیغسل وجد فی جیبه رقعة فیها ذکر نسبه، فإذا فیها: أنا ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابی طالب(ع).

این روایت را دیگران نیز به نقل از نجاشی در کتب خود نقل کرده اند چنانچه در پانوشت، برخی از آنها را ذکر کردیم.

روایت فوق صریح است در آنکه حضرت عبدالعظیم(ع) بیمار شده و سپس وفات یافتند.[2]

2- شهادت

قبل از آنکه به بررسی شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) بپردازیم درباره واژه (شهید) و معانی آن به گفتگو می نشینیم:

درباره شهید سه نوع معنا متصور است:

1- معنای لغوی.

2- اصطلاح فقهی و حدیثی.

3- معنای توسّعی.

معنای لغوی شهید

(شهید) از اسماء مبالغه است به معنای شاهد و حاضر[3] یعنی کسی که چیزی از او پنهان نیست، و شهید در اسماء الهی به همین معنای لغوی است یعنی همه چیز برای او آشکار است و لا یخفی علیه شیء.[4]

همچنین شَهِدَ به معنای (نطَقَ بالشهادة، أی أشهد ان لا اله الا اللّه) نیز آمده است.[5]

استشهاد نیز به معنای شهادت و قتل فی سبیل اللّه است و به صیغه مجهول(اسْتُشْهِدَ) گفته می شود، گرچه عوام آنرا به صیغه معلوم می خوانند.

اما معنای اصطلاحی که احکام فقهی بر آن بار می شود[6] (من قتل مجاهداً فی سبیل اللّه) می باشد یعنی کسی که در راه جهاد فی سبیل اللّه کشته شود. و جمع آن (شهداء) می باشد.[7]

وجه تسمیه شهید

در وجه تسمیه شهید نیز چند وجه گفته شده است:

1- خداوند و ملائکه شهادت می دهند که او اهل بهشت است.

2- شهید زنده است و نمرده پس کأنه شاهد و حاضر است.

3- ملائکه رحمت شاهد او هستند.

4- شهید در راه خدا به حق شهادت داده تا کشته شده است.

5- شهید شاهد مقامات و کرامتی است که خداوند برای او آماده کرده، و آن مقامات را با کشته شدن به او می دهد.[8]

اما معنای سوم که معنای توسّعی شهید است، آن افرادی هستند که در معرکه جنگ کشته نشده اند ولی خداوند به آنها ثواب شهیدان را عطا می کند، و ذکر این دسته افراد در احادیث و روایات منقول از پیامبر و اهل بیت(ع) آمده است که بیان و توضیح همه آنها رساله ای مستقل می طلبد. لذا در این مقام فقط بدانچه مرحوم محدث قمی در سفینة البحار[9] ذکر کرده و بیان چند حدیث دیگر اکتفا می کنیم. محدث قمی ذیل عنوان (ذکر من کان موته فی حکم الشهادة) می فرماید:

النبوی(ص): (اذا جاء الموتُ طالبَ العلم وهو علی هذه الحال مات شهیداً)[10]

الصادقی(ع): (إن المیتَ منکم علی هذا الأمر شهید)[11]

الصادقی(ع): (من قُتل دون ماله فهو شهید)[12]

(جعل الطاعون لهذه الأمة شهادة)[13]

(من قرأ الجحد والتوحید فی فریضة من الفرائض بعثه اللّه شهیداً)[14]

النبوی (ص): (یا أنس! أکثر من الطهور یزید اللّه فی عمرک وإن استطعت أن تکون باللیل والنهار علی طهارة فافعل، فإنّک تکون إذا متَّ علی طهارة شهیداً)[15]

عن النبی(ص): (من نام علی الوضوء إن أدرکه الموت فی لیله فهو عند اللّه شهید)[16]

عن النبی(ص): (من سأل اللّه الشهادةَ بصدقٍ بلّغه اللّه منازل الشهداء، وإن مات علی فراشه)[17]

ذکر رسول اللّه(ص) من شهداء أمته غیر الشهید الذی قتل فی سبیل اللّه مقبلاً غیر مدبر: الطعین والمبطون وصاحب الهدم والغرق والمرأة تموت جمعاً. قالوا: وکیف تموت جمعاً یا رسول اللّه؟ قال: یعترض ولدها فی بطنه[18]

این بود کلمات محدث قمی.

ابن اثیر در نهایه[19] می گوید: (قد تکرر ذکر الشهید والشهادة فی الحدیث، والشهید فی الأصل من قتل مجاهداً فی سبیل اللّه، ویجمع علی شهداء، ثم اتسع فیه، فاطلق علی من سماه النبی صلی اللّه علیه [وآله] وسلم من المبطون والغرق والحرق وصاحب الهدم وذات الجنب وغیرهم.)

شیخ طبرسی هم در مکارم الاخلاق[20] در حدیثی نبوی که زنی درباره جهاد زنان پرسیده، از حضرت نبی اکرم(ص) نقل کرده که فرمود: (للمرأة ما بین حملها إلی وضعها ثم إلی فطامها من الأجر کالمرابط فی سبیل اللّه، فان هلکت فیما بین ذلک کان لها مثل منزلة الشهید).

همچنین روایت: (من مات علی حبّ آل محمد مات شهیداً) از طرق عامه و خاصه بسیار وارد شده است.[21]

نیز از حضرت نبوی(ص) روایت شده که فرمود: (من مات علی وصیة حسنة مات شهیداً)[22]

در روایاتی نیز تصریح شده که شیعیان اهل بیت و موالیان آن حضرت مرگشان گرچه طبیعی باشد به منزله شهید هستند.

در روایتی که برقی در محاسن نقل کرده و صحبت از کشته شوندگان در حدود و مرزها به میان می آید حضرت صادق(ع) قسم یاد می فرماید و می گوید: (واللّه ما الشهداء الاّ شیعتنا وإن ماتوا علی فراشهم)[23]

قسم به خدا شهید محسوب نمی شود مگر شیعیان ما گر چه بر سر بالش از دنیا بروند.

با توجه به مواردی که ذکر شد اگر (منزله شهادت) یا معنای توسّعی شهید را در نظر بگیریم موارد چندی به حضرت عبد العظیم (ع) تعلّق می گیرد:

اولاً: کشته شدن بر ولایت اهل بیت(ع) و محبت آل محمد(ص). حضرت عبدالعظیم همان است که دینش را بر امام هادی(ع) عرضه کرده و حضرت تصدیقش فرمودند، و در زمانی که بسیاری از سادات، داعیه خلافت را پیش گرفتند او تسلیم محض اهل بیت بود با اینکه موقعیت اجتماعی، علمی و مذهبی وی به گونه ای بود که می توانست موقعیت دنیوی برای خویش ایجاد کند.

در روایتی امام صادق(ع) به مالک جهنی فرمودند: (یا مالک ! إنّ المیت منکم علی هذا الأمر شهید بمنزلة الضارب فی سبیل اللّه)[24]

ای مالک! کسی که از شما بر این امر  یعنی ولایت ما اهل بیت  بمیرد شهید می باشد و به منزله جنگجوی در راه خداست.

و نیز فرمودند: (ما یضرّ رجلاً من شیعتنا أیّة میتة مات: أکله السبع أو احرق بالنار أو غرق أو قتل، هو واللّه شهید)[25]

چه ضرری دارد(چه فرقی دارد) شیعیان ما چگونه بمیرند: خوراک درندگان شوند یا طعمه حریق یا غرق شوند یا کشته شوند؟ آنان قسم به خداوند شهید هستند.

ثانیاً: موت در غربت و دوری از وطن مألوفش به طوری که از خوف سلطان وقت مجبور به ترک وطن و هجرت به سرزمین ایران شد.

چه خوش گفته است جامی:

 

صوفی چه فغان است که من اَین إلی اَین

این نکته عیان است من العلم إلی العین

 

ما الحاصل فی البین چه گوئی سفری کن

چون خضر بجوی این گهر از مجمع بحرین

 

بر ذمّه ما دین تو از پرتو هستی

کو جذب فنائی که مؤدی شود این دین

 

در مشرب توحید بود و هم دوئی کفر

در مذهب تقلید بود نفی دوئی شین

 

این وحدت محض است که از کثرت تکرار

گاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنین

 

جامی مکن اندیشه نزدیکی و دوری

لا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بین

 

و این بیت را نیکو سروده اند:

 

تا دسته گل زخار نگریخت

در گردن دلبران نیاویخت

 

مرحوم واعظ تهرانی در روح و ریحان[26] این موضوع را به خوبی بررسی کرده است.

او در روح و ریحان دهم می گوید:

بدان حضرت عبدالعظیم به بیاناتی که در رحلت آن بزرگوار مذکور می شود  و عبارتش را در سطور بعدی می خوانید  معلوم است در زمان معتز باللّه که از خلفای بنی عباس و معاصر زمان حضرت امام علی النقی(ع) بود، از سرّ من رأی نهضت و هجرت فرمودند، و به خطّه ری نزول اجلال کردند، و جهت حرکت ایشان هم به امر و حکم امام(ع) بوده است، و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد(ع) و از خیار و کبار محبّین و مقرّبین حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام علی النقی(ع) بود خلیفه معاصر مسطور نهایت خوف از آن بزرگوار داشته، لهذا در مقام اذیت و قتل وی برآمد. ناچار به فرموده آن سیّد بزرگوار از جوار فیض آثار ایشان مهاجرت نمودند و از عیالات خود مفارقت کردند.

بعضی نیز نقل کرده اند: به عزم زیارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا(ع) از سرّ من رأی بیرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گردید. چون به شهر ری وارد شد زمانی به جهت زیارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسی بن جعفر (ع) توقف فرمود، و امر آن بزرگوار مخفی بود، و کسی آن جناب را نمی شناخت تا آنکه دوستان و شیعیان در خفاء خدمتش رسیدند، و اطلاع از حالات حسنه اش پیدا کردند، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند، و کمال تقرّب آن جناب را به امامین همامین(ع) یافتند و بر ارادت و خلوص ایشان افزود. پس نگذاردند آن جناب حرکت نماید.

و اگر این قول اخیر را تصدیق نمائیم بعید نیست؛ از آنکه حضرت عبدالعظیم(ع) به زیارت لقاء حضرت رضا(ع) مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد.

سپس در روح و ریحان سیزدهم[27] آیه ای درباره مهاجرت و روایاتی در همین مضمون نقل کرده و سپس هجرت حضرت عبدالعظیم و موت حضرت را در هجرت توضیح داده است. عبارت او چنین است:

قال اللّه تعالی: (وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً اًلَی اللّه وَرَسولِهِ ثمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّه)[28]

وعن النبی(ص): (موت الغریب شهادة)[29]

وفی الحدیث النبوی(ص): (طوبی للغرباء)[30]

وفی الفقیه[31]  فی الحج باب الموت فی الغربة  عن ابی عبداللّه(ع): (ما من میّت یمُوت فی الأرض غربة تغیب عنه فیها بواکیه الاّ بکته بقاع الارض الّتی کان یعبد اللّه عزّوجلّ: علیها وبکته ابوابه وبکته ابواب السّماء التی کان یصعد فیها عمله وبکاه الملکان الموکلان به).

وقال(ع): (ان الغریب إذا حضره الموت التفت یُمنة ویسرة ولم یر احداً یرفع رأسه فیقول اللّه عزّوجلّ الی من تلتفت؟ الی من هو خیر لک منّی؟! وعزتی وجلالی! لئن اطلقتک عن عقدتک لأصیرنّک فی طاعتی وان قبضتُک لأصیرنّک الی کرامتی)[32]

و آنگاه می فرماید:

بدان یکی از بندگان خاص خداوند سبحان که هجرت به سوی خدا و رسول (ص) فرمود و در راه مهاجرت وفات یافت و خداوند بر هجرت و رحلت وی اجر عظیم مرحمت نمود، حضرت عبدالعظیم(ع) است. پس آن بزرگوار تأسّی و اقتداء به انبیاء سابقین و ائمه دین(ع) نمود، چنانکه در باب هجرت گذشت.[33]

و در کتاب عمدة الطالب فی نسب آل ابی طالب، و در کتاب منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال که از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر مولانا میرزا محمد استرآبادی است، و در کتاب مستطاب نقد الرّجال که از تألیفات سیّد جیّد فاضل میرمُصطفی(قده) است، و کتب معتبره دیگر از علم درایه و رجال و انساب[34] شرح وفات حضرت عبدالعظیم(ع) را به این نهج ذکر فرموده اند که:

احمد بن محمّد بن خالد برقی گفت: حضرت عبدالعظیم(ع) فرار کرد از سلطان جائر زمان و در شهر ری وارد شد و در سردابی که زیر زمین بوده است مخفی گردید، در خانه مردی از شیعیان در کوچه ای که معروف به (سکّة الموالی) بوده، منزل گرفت.

و گویا سکة الموالی نامیدند کوچه را برای آنکه حضرات شیعه که دوست داران اهل بیت بودند در آن منزل و مأوی داشتند و در کوچه های دیگر حضرات حنفیّه و شافعیّه خانه های عالیه بنا نموده بودند، و حضرت عبدالعظیم(ع) در همان سرداب روزها روزه می گرفت و شبها به عبادت پروردگار مشغول بود، وقتی که از محلّ شریف خود حرکت می کرد و بیرون می آمد از آن سرداب به طریق مخفی و پنهان به زیارت قبری که اکنون مقابل قبر اوست و قبله مرقد شریف آن بزرگوار است می رفت و می فرمود: این قبر مردی از اولاد موسی بن جعفر(ع) است.

همچنین در این حدیث مذکور نیست که آن جناب فرموده باشد که این قبر حمزة بن موسی(ع) است، پس به یک یک از شیعیان و دوستان که در آن محل بودند خبر وجود فیض اثرش منتشر گردید تا آنکه اکثری آن بزرگوار را شناختند و خدمتش شرفیاب شدند و اخذ دین و مسائل و احکام نمودند.

پس مردی از شیعه در خواب حضرت رسول(ص) را زیارت کرد که فرمود: یکی از اولاد من از سکة الموالی حمل و نقل می شود و در نزدیکی درخت سیبی که در خانه عبدالجبّار بن عبدالوهّاب است دفن خواهد شد، پس به دست شریف خویش اشاره به همان مکان نمود. آن گاه از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنکه آن درخت و مکان را بخرد.

سؤال نمود: از برای چه می خری این باغ را؟

پس خواب خود را نقل کرد.

صاحب باغ گفت که: من هم به مانند تو همین خواب را دیده ام.

پس صاحب باغ آن را وقف بر حضرت عبدالعظیم و تمام شیعه نمود که در آن مدفون شوند.

پس حضرت عبدالعظیم مریض شد و از دنیا رحلت فرمود. چون آن بزرگوار را برهنه کردند که غسل دهند در گریبان آن جناب رقعه ای یافتند که ذکر نسب خود را فرموده بود به این گونه: انا عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب(ع).

و در کتاب فهرست[35] علاّمه اعلی اللّه مقامه است: مات عبدالعظیم بالرّی وقبره هناک.

ییعنی: حضرت عبدالعظیم مُرد در ری و قبر وی در ری است.

و در کتاب مستطاب منتخب که مجموعه ای از مراثی و خطب است و مؤلّف آن مرحوم شیخ فخر الدین طریحی نجفی علیه الرّحمه است مذکور است: قیل: ممّن دفن من الطالبیّین حیّاً عبدالعظیم الحسنی بالرّی ومحمّد بن عبداللّه بن الحسن، ولم یبق فی بیضة الاسلام بمدّة الاّ قتل فیها طالبی او شیعی… الی آخره.

ییعنی: از اولاد ابی طالب کسی که در ری زنده مدفون شد حضرت عبدالعظیم حسنی است و محمّد بن عبداللّه، و مراد از طالبیّین اولاد ابوطالبند که پدر حضرت امیر مؤمنان(ع) باشد، والاّ طالبیّین را نسبت به طالب برادر ان بزرگوار دهند صحیح نیست چنانکه خواجه فرموده است در وصف حضرت امیر(ع): (لیث بنی طالب) همانا مراد ابوطالب است، برای اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند کلمه (ابی) را.

و محمد بن عبداللّه بن حسن غیر از صاحب نفس زکیّه است که نزدیک مدینه شهید شد که برادرش قتیل باخمری است.

*

بنا بر آنچه گفته آمد: حضرت عبدالعظیم(ع) بنا بر معنای توسّعیِ شهید، بطور یقین از شهداء محسوب می شوند.

اما در این مقام، بالاتر از مطلب مذکور، می خواهیم با بررسی اقوال قدماء، بدین نتیجه برسیم که حضرت عبدالعظیم به شهادت رسیده، یعنی همان معنای اصلی که (القتل فی سبیل اللّه) باشد علاوه بر معنای توسعی مذکور.

شهادت حضرت عبدالعظیم(ع)

در منابع متأخرین مهم ترین منبعی که به شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) اشاره کرده است منتخب طریحی می باشد، وپس از وی دیگران به گفتار وی استناد نموده اند:

علامه ادیب شیخ فخرالدین طریحی در کتاب المنتخب فی جمع المراثی و الخطب[36] می گوید: قیل: وممن دفن حیّاً من الطالبیین عبدالعظیم الحسنی بالری. ولی مستندی برای گفتار خود ذکر نفرموده است.

در منابع معاصر و قریب بدان، غالباً این مطلب از منتخب طریحی نقل شده است مانند کجوری در جنة النعیم.[37] وی زحمت زیادی برای یافتن خبر شهادت حضرت کرده ولی چیزی نیافته جز خبر فوق که آن را نقل کرده و بعضی از ستمهای حکّام جور را بر اهل بیت و علویان مذکور داشته و می نویسد:

مخفی نماند آنچه در کتب رجال و انساب از احوال حضرت عبدالعظیم(ع) تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جناب خبری صحیح و موثق نیافتم جز این قول که قائل و ناقل آن مجهول است.[38]

و آنچه از مرحوم شیخ فخرالدّین در اوّل همین کتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نیز منقول از آن کتاب بود.

و جمعی از اهل علم و فضل از داعی خواهش نمودند که مراجعه در کتب بیش تر شود شاید خبری جز آنکه در کتاب سابق الذکر مسطور است به دست بیاید و راوی آن هم معین باشد، تاکنون به قدر وسع جد و جهد کرده خبری نیافتم که صریحاً دلالت بر شهادت آن بزرگوار نماید و الاّ در این اوراق می نوشتم، بلکه می توان گفت: عبارت صحیح که فرمودند: (مَرض ومات) معارض است با قول قیل، چون آن قول معلوم است و راوی هم موثق و ضابط و عادل تعارض می کند با این قول مجهول.

بلی، اگر مرحوم شیخ این قول را مجهولاً نسبت نمی داد و خبری محذوف الاسناد ذکر می فرمود، می توان گفت: در این گونه موارد تسامح جایز است اگر چه قول مجهول هم چنین است فرقی چندان نمی کند، پس اعتناء مرحوم شیخ دلالت بر جواز ذکر این گونه اخبار می کند.

بنا بر این قول می توان گفت: یک جهت در علوّ رتبت عبدالعظیم شهادت اوست و بر حسب اخبار و آثار و حکومت عقل و نقل هر یک از اخیار که به درجه شهادت فایز گردیدند و درک ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ایشان اعلی و اوفی شد.

و به این بیان توان ثابت کرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دین(ع) را که به روایت صحیحه مقتول یا مسموم شدند.[39] چنانکه شیخ طریحی در اول کتاب مذکور بیانی ذکر فرموده است، خوب است بعینها بنویسد:

عن الصدوق علیه الرّحمة: انّ جمیع الائمّه خرجوا من الدنیا علی الشهادة، قتل علیّ فتکاً، وسمّ الحسن سرّاً، وقتل الحسین جهراً، وسمّ الولید عبدالملک زین العابدین، وسمّ ابراهیم بن الولید الباقر، وسمّ ابو جعفر الدوانیقی الصّادق(ع)، وسمّ الرشید الکاظم، وسمّ المأمون الرضا، وسمّ المعتصم محمداً الجواد، وسمّ المعتز علی بن محمد الهادی، وسمّ المعتمد الحسن بن علی العسکری و هرب المتوکّل خوفاً من المتوکّل[40]… الی آخره.

و عجب است آن شیخ مرحوم که متوکل را معاصر حضرت قائم(ع) دانسته است، و عجب تر آن است که نقل از مرحوم صدوق فرمود، و آنچه معلوم است متوکل از بعد از واثق باللّه است و متوکّل در سال دویست وچهل بوده است و بسیار فاصله دارد تا زمان آن بزرگوار.

عجالةً به نحو اجمال ظلمی که به خیار رجال و آل عصمت وارد آمد اشاره شود خوب است: اما اخیار از اولاد امیرالمؤمنین(ع) در وقعه عاشورا با چهار نفر اولاد امام حسن(ع) و فرزندان سیّد الشهداء و نه تن از اولاد عقیل بواسطه و بلا واسطه و سه نفر از اولاد جعفر طیّار شهید شدند.

و از فرزندان علی بن الحسین(ع) زید در کوفه به امر نضر بن خدیمه[41] اسدی، یوسف بن عمر [را] بر دار آویخت و چهار سال مصلوب بود، و احدی از هاشمیین قدرت نداشت بر وی ندبه کند، عاقبت او را سوزانیدند.

ییحیی بن زید را به سنّ شانزده سالگی به چه قسم شهید نمودند، و به امر منصور دوانیقی بنیان و اساس جامع بغداد را از بدنهای سادات بنا کردند، و هزار نفر از فاطمیّین و علویّین را از عبداللّه بن حسن و فرزندانش مانند ابراهیم و محمد و دیگران از این خاندان را به قتل رسانیدند، و زندان آن منبع خذلان مملوّ از سادات بود که بعضی در زندان و زیر زمین و چاه های عمیق از گرسنگی خاک خوردند و مردند.

و وقعه فخ نیز مشهور است که جماعتی از بنی هاشم به اشدّ عقوبت شهادت یافتند.

و اولاد حضرت موسی بن جعفر(ع) به دست خلفای جور چگونه از اوطان خویش جلا و هجرت فرمودند و در کهوف و مغارات جبال و به وادی شهادت فایز گردیدند.

و مأمون ملعون چگونه محمّد بن اسماعیل بن حسن را شهید کرد تا آنکه خلافت منتهی شد از این خانواده به متوکّل ملعون، پس آن ملعون امر نمود به معتز بن جهم وابن سکیت و آل ابی حفص اهل بیت رسول (ص) را در مجالس عامه هجو نمایند و زبان یعقوب بن اسحاق بن سکیت که ادیب بی بدل بود برای آنکه حسنان(ع) را بر دو پسرش معین و مؤید تفضیل داد از قفاء کشیدند و بریدند. پس آن خبیث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبی چیزی باقی نگذارد چنانکه گفته اند: ولم یزل السّیف یقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم.[42]

عاقبت امر نمود مقابر قریش را بسوزانند و قبر مطهّر جناب سیّد الشهدا(ع) را خراب نمایند چنانکه هبة اللّه گفته است:

قام الخلیفة من بنی العبّاس

بخلاف امر الهه فی الناسِ

 

ضاهی بهتک آل محمّد

سفها فعال امیة الارجاسِ

 

واللّه ما فعلت امیّة فیهم

معشار ما فعلت بنو العبّاسِ[43]

 

ما قتلهم عندی بأعظم مأتماً

من حرقهم من بعد فی الارماسِ

 

ای واللّه! آنچه بنی عبّاس کردند عشر آن را بنی امیّه ننمودند برای امتداد زمانشان با آنکه هر یک از ائمه طاهرین بر حسب حکمت ها و مصالحی که می دانستند می کردند و هیچ یک از ایشان خروج به سیف ننمودند، حتی مأمون حضرت رضا(ع) را سه ماه تکلیف به قبول امامت کرد بر حسب مأموریتی که از خداوند داشتند اباء فرمودند. مع هذا از ابناء و احفاد این سلسله جلیله به قدری که توانستند به قتل رسانیدند.

بناء علی هذا، استبعادی نمی رود حضرت عبدالعظیم به امر سلطان جائر و خلیفه معاصر مقتول شده باشد، و این بعد از اجتماع شیعیان و محبّین و نشر احوال و فضایل و ماثر شریفش بوده است با آنکه مخفی بوده و عزلت و استتار را خوش داشته و از محلّ و مکان خود به ملاحظه تقیّه بیرون نمی آمده، به نهجی که سابقین از ابناء دین را شهید کردند آن بزرگوار را هم شهید کرده باشند تا درجه شهادت و درک این فضیلت به تبعیّت به ائمه هدی و اولاد طاهرین ایشان کرده باشد، و برای حفظ دین چون جناب خامس آل  علیه التحیه والثناء  در قبّه سامیه اش چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هویدا و پیدا نمود.

و در میان اعراب و بعضی اعاجم مرسوم و معمول شده است که به قبر آن شهید التجا می آورند و حاجت می خواهند چنانکه به روایت علی بن اسباط که از اصحاب حضرت رضا(ع) است در سال اوّل شهادت جناب سید الشهدا یک صد هزار نفر زن عقیم از احیاء عرب و بلدان و نواحی قریبه و بعیده التجا آوردند و همگی حامله شدند. و این خبر اگر چه غرابتی داشت امّا تأسّی به مرحوم مجلسی نمودم و ذکر کردم.[44]

*

گرچه شأن مرحوم طریحی اجلّ از آن است که مطلبی را بدون مصدر و منبع معینی نقل کند ولی به هر حال چون مستند آن معلوم نبود در هاله ای از ابهام قرار داشت، و طبیعی است که به صرف مصدری مجهول نمی توان حکم به شهادت حضرت کرد، لذا افرادی نیز که این قول را نقل کرده اند با بی اعتنایی از آن عبور کرده اند.

از تفضّل خداوندی و منن الهی، روزی از مؤلف عالیقدر و پرتوان، استاد و شیخ اجازه ام حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد رضا مامقانی دام عزه العالی در این موضوع پرسش نمودم. فرمودند: بنظرم هست ابن شهر آشوب در مثالب النواصب این مطالب را گفته اند.

مطلب بسیار مهم می نمود، چون ابن شهر آشوب متولد  متوفای(588)  از اعاظم رجال و مفاخر شیعه است. علاوه بر قدمت وی، شیخ الاجازه بودن و اساتید فراوان و شاگردان او  از شیعه و سنی  بسیار در خور توجه است.

گر چه کتاب پر ارجش مثالب النواصب تاکنون به زیور طبع آراسته نشده ولی کتاب مناقب آل ابی طالب از مصادر مهم شیعه و دارای مطالب بکر فراوان و از منابع مهم مجلسی در (بحار الأنوار) و سایرین می باشد.

از این کتاب پر ارج دو نسخه خطی تا کنون یافت شده که یکی در کتابخانه مدرسه سپهسالار تهران به شماره (1841) و دیگری در کتابخانه ناصریه لکهنو در کشور هند موجود است، و خوشبختانه نسخه عکسی آن دو در مرکز احیاء میراث اسلامی قم نگهداری می شود.

با مراجعه به هر دو نسخه مطلب همانطور بود که ایشان فرموده بود، بلکه برایم یقینی شد که عبارات طریحی کلاّ مأخوذ از عبارات ابن شهر آشوب مازندرانی است، بطوریکه یا بدون واسطه (مثالب) در نزد وی بوده و یا از منبعی با واسطه نقل کرده است.

اینک به جهت روشن تر شدن موضوع گفتاری کوتاه درباره ابن شهر آشوب نموده و سپس عبارات او را بعینه نقل می کنیم.

شرح حالی مختصر از ابن شهر آشوب

ابو جعفر رشید الدین محمد بن علی بن شهرآشوب بن أبی جیش سروی(ساروی) مازندرانی معروف به ابن شهرآشوب.

از مهم ترین علمای شیعه در سده ششم هجری بوده است که در سال 588 هجری رحلت فرموده است.[45] شیخ سروی، ایام اقامت در عراق ونیز اواخر عمر خویش در حلب، مجلس درسی داشته وشاگردان فراوانی داشتند که عده ای از آنها از فحول علماء بوده اند. از جمله این شاگردان می توان به این افراد اشاره کرد: منتجب الدین، ابن أبی البرکات، ابن أبی طی، ابن إدریس، محمد بن جعفر ابن المشهدی، ابن بطریق، ابن زهرة حلبی، علی بن جعفر جامعانی، حسن دربی، ومحمد بن محمد  فرزند ابن شهرآشوب .

با مروری کوتاه ولی دقیق در مناقب این شخصیت بزرگ شیعه، کثرت مشایخ ووسعت سلسله اجازات ابن شهرآشوب، جلب نظر می کند. همچنین تنوع شیوخ وی از عامه وخاصه بر اهمیت آن می افزاید.

افندی در ریاض[46] بدین مطلب اشاره کرده می گوید:

وهذا الشیخ کثیر الروایة والاًجازة عن جماعة کثیرة من الخاصة والعامة کما یظهر من المناقب.

خودش نیز در اوائل مناقب[47] بدین مطلب اشاره کرده ومی گوید:

وأما أسانید التفاسیر والمعانی فقد ذکرتها فی الأسباب والنزول وهی تفسیر البصری والطبری والقشیری والزمخشری والجبائی والطائی والسدی والواقدی والواحدی والماوردی والکلبی والثعلبی والوالبی وقتادة والقرطی ومجاهد والخرکوشی وعطاء بن رباح وعطاء الخراسانی ووکیع وابن جریح وعکرمة والنقاش وأبی العالیة والضحاک وأبی عیینة وأبی صالح ومقاتل والقطان والسمان ویعقوب بن سفیان والأصم والزجاج والفراء وأبی عبید وأبی العباس والنجاشی والدمیاطی والعوفی والنهدی والثمالی وابن فورک وابن حبیب…

تألیفات ابن شهرآشوب

ابن شهرآشوب، تألیفات مهمی در علوم مختلف داشته است که متأسفانه بعضی از آنها از بین رفته وتعدادی نیز هنوز چاپ نشده اند. کتابهای وی مورد توجه واعتماد علمای شیعه بوده است.

محدث نوری در خاتمه مستدرک[48] می فرماید:

ولابن شهرآشوب مؤلفات حسنة  غیر المناقب  اعتمد علیها الأصحاب…

مهم ترین اثر ابن شهرآشوب (مناقب آل أبی طالب) است که از مصادر مهم بحار الانوار مجلسی نیز بوده است. در شهرت این اثر همان بس که ابن شهرآشوب در بسیاری از نقلها با عنوان (صاحب مناقب) معروف گشته است.

از دیگر تألیفات وی إعلام الطرائق فی الحدود والحقائق می باشد که در علم لغت است.[49]

همچنین أسباب نزول القرآن، الموالید، الفصول فی النحو، متشابه القرآن ومختلفه، معالم العلماء از دیگر تألیفات اوست.

ابن شهرآشوب در معالم العلماء که از تألیفات رجالی وی می باشد شرح حالی از خود را نیز درج کرده است.[50]

از دیگر کتابهای وی، می توان به مثالب النواصب اشاره کرد که از تحفه کتابهای شیعی است که متأسفانه هنوز به چاپ نرسیده است.[51]

ابن شهرآشوب در اوائل کتاب ارجمندش (مثالب النواصب) فصلی دارد با عنوان (فصل فی مصائب اهل البیت). در آغاز این فصل می فرماید:[52]

تبرّکت العامة بآثار النبی صلی اللّه علیه وآله تقلیداً لا تحقیقاً وجعلت تقول: هذه شعرته وهذه قصعته وهذا نعله، وافتخرت العباسیة فقالت: عندنا قضیبه وبردته ونازعت عایشة عثمان وسألت قمیصاً علیه فقالت: هذه لم تبل وقد أبلی عثمان سنّته وتطاولت علیه مرة أخری وسألت نعلاً وقالت: ترکت سنة صاحب النعل.

ولا أراهم یتقربون بأولاده فیقولوا: هؤلاء عترته وذریته بل لم یعرف فی نسل بنی آدم من نبی أو ذمی أو ملک أو سوقی أصاب واحداً منهم ما أصاب أولاد المصطفی من القتل والصلب والنفی والضرب والفتک والحق والغیلة والرمی والحبس والجوع والمثلة والسبی وضروب النکال.

وبنی علی کثیر منهم الأبنیة وغرق بعضهم فی الاودیة وبقیة السیف(الضیف أو الصنف) صاروا مستترین؟ کانوا منفضّین أیادی سبا، فتفرقوا فی البلاد وترکوا الأهلین والأولاد وارتحلوا عن دیارهم وکتموا أنسابهم من أحبائهم فضلاً عن أعدائهم وجزّوا ذوائبهم ولم تزل السیوف تقطر من دماء آل محمد وشیعتهم ولم تزل السجون مشحونة بدعاتهم ومظهری فضلهم وراوی الحدیث عنهم.

وکانوا بین قتیل وأسیر مستخفّ وطرید.

قال ابن بابویه القمی: إن جمیع الائمة خرجوا من الدنیا علی الشهادة قتل علیّ فتکاً، وسمّ الحسن سرّاً، وقتل الحسین جهراً، وسمّ الولید زین العابدین، وسمّ ابراهیم بن الولید الباقر، وسمّ المنصور الصادق(ع)، وسمّ الرشید الکاظم، وسمّ المأمون الرضا، وسمّ المعتصم التقی، وسمّ المعتز النقی، وسمّ المعتمد الزکی صلوات اللّه علیهم.

سپس از ابتدای غصب خلافت حضرت رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله شروع کرده ومواردی از ستمهای عاملان زور و قدرت را بیان داشته می گوید:

وکان أول ما استفتح به من الظلم ما أخّر علی علیه السلام عن الخلافة وغصبت فاطمة میراث أبیها وقتل المحسن فی بطن أمه…

وموارد فراوانی را برشمرده که ذکر آنها در این مقال نمی گنجد، تا اینکه می گوید:

وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنی بالری ومحمد بن عبداللّه بن الحسن[53]

غرض ما از نقل عبارات قبل از عبارت مورد نظر آن بود که دقیقاً سیر گفتار ابن شهر آشوب مشخص گردد که قطعاً مراد ایشان بیان شهادت حضرت است، و از سیاق عبارات بسیار واضح است که در مقام بیان شهدای اهل بیت از صدر اسلام تا عصر بعدی به ترتیب سیر تاریخی می باشد.

بنابراین به گفتار برخی[54] که گویند: ظاهراً مراد این است که به اجل خودش مرد و او را نکشته اند، بی وجه بنظر می رسد و نباید اعتنایی کرد.

زنده به گور کردن

از عبارت ابن شهر آشوب چنین بر می آید که حضرت عبدالعظیم(ع) را زنده زنده درون قبر جا داده اند که در تعبیرات عامیانه از آن (زنده به گور) تعبیر می شود.

نگارنده چون تا بحال، جز اشارات مختصری در این باره،[55]

به تفصیلاتی برنخورده، لذا در این مقام توجهی بیش تر به عبارت منقول می دهد.

عبارت ابن شهرآشوب چنین است: (وممن دُفِنَ حیّاً).

(دُفِنَ) صیغه مجهول و (حیّاً) حال از آن می باشد یعنی: (از جمله کسانی که دفن شد در حالی که زنده بود).

و این همان معنای (زنده بگور کردن) است.

وتعجّب است که مرحوم کجوری در (جنة النعیم) با اینکه عبارت طریحی را در منتخب نقل کرده و ترجمه تحت اللفظی نیز نموده ولی بدین مطلب التفاتی نفرموده است.

زنده به گور کردن که معادل انگلیسی آن (defossion) است بیش تر برای محکومین به اعدام برای اجرای حکم عقوبتی بکار می رود.[56]

فاروقی در المعجم القانونی[57] ذیل واژه فوق می نویسد:

الوأد: دفن المحکوم حیّاً تنفیذاً لعقوبة الاعدام فیه.

و ماده ( وأد) مشترک با (موؤود) یا (موؤودة) است که خداوند در قرآن کریم یاد کرده و می فرماید: (وَاًذَا الْمَوءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ). هنگامی که از دختر زنده بگور شده پرسیده شود که: به کدامین گناه کشته شد؟!

علامه مجلسی در بحار الانوار[58] می فرماید: والموؤد الذی دفن فی الأرض حیّاً کما کان المشرکون یفعلون فی الجاهلیة ببناتهم.[59]

موؤود کسی را گویند که زنده در زمین دفن شود آن گونه که مشرکان در زمان جاهلیت با دختران خود مرتکب می شدند.

و البته این حکم  یعنی زنده به گور کردن  موارد مشابه دارد خصوصاً در بین علویان.

ابوالفرج اصفهانی از جمله کسانی که بدین طریق کشته شده اند ابراهیم بن حسن را ذکر کرده است. وی در مقاتل الطالبیین[60] می گوید:

وذکر محمد بن علی بن حمزة انه سمع من یذکر أن یعقوب واسحاق و محمداً و ابراهیم بنی الحسن قتلوا فی الحبس بضروب من القتل، وإن ابراهیم بن الحسن دفن حیّاً و طرح علی عبداللّه بن الحسن بیت.

یعنی: ابن حمزه گفته که از کسی شنید که می گفت: یعقوب و اسحاق و محمد و ابراهیم، فرزندان امام حسن مجتبی(ع)، به انواع قتلها در حبس کشته شدند: ابراهیم بن حسن زنده به گور شد و بر سر عبد اللّه بن حسن خانه خراب کردند!

در زمان منصور دوانیقی که خلافتش بین سالهای 136 - 158 هجری بود و در زمان او شهر ری تجدید بنا شده و (محمدیه) نام گرفت، علویان زیادی در حبس وی بودند. عده ای از محبوسین در (هاشمیه) کنار پل کوفه در زیر زمین هولناک و تاریکی بسر می بردند که شب را از روز تشخیص نمی داند. این رجال که هفت یا پانزده نفر بوده اند به طرق مختلف کشته شده اند که یکی از آنها زنده به گور کردن بوده است، بدین عبارت توجه کنید:

کانوا خمسة عشر رجلاً، وقیل سبعة، حبسوا بالهاشمیة… ثم قتلوا: بعضهم دفن حیاً وبعضهم بُنیِ علیه اسطوانة، وبعضهم سقی السم، وبعضهم خنق، وقبرهم فی موضع الحبس، و تعرف قبورهم بالسبعة.[61]

ابن عنبه نیز درباره کیفیت قتل عبیداللّه نوه عمر اطرف می گوید:

واما عبیداللّه بن محمد بن عمر الاطرف، وهو صاحب مقابر النذور ببغداد، وقبره مشهور بقبر عبیداللّه، وکان قد دفن حیّاً.

در قضیه سلیمان بن عبدالملک  خلیفه اموی  نیز هنگامی که عمر بن عبدالعزیز(حکومت 99 - 101) با سه تن از فرزندان سلیمان بر سر قبرش آمدند و او را بلند کردند، سلیمان روی دست آنها حرکتی کرد. فرزندان سلیمان قسم یاد کردند که پدر ما زنده است، و عمر جواب داد: بل عوجِلَ أبوکم وربّ الکعبة، پس از آن بعضی بر عمر بن عبدالعزیز طعنه می زدند که: دفن سلیمان حیاً.[62]

اینک مائیم و دو قول مخالف: قول اول که می گوید: (مرض و مات) و قول دوم که می گوید: (دفن حیّاً).

سخن فخر رازی

علاوه بر قول ابن شهرآشوب(در گذشته 588) که قدیمترین مصدر قابل استناد در مورد شهادت حضرت عبدالعظیم می باشد به قول صاحب کتاب الشجرة المبارکة نیز برخورد می کنیم. عبارت وی چنین است:

عبدالعظیم…. وقتل بالری، و مشهده بها معروف و مشهور…

نویسنده مقاله (آشنایی با حضرت عبدالعظیم و مصادر شرح حال او) احتمال داده که شاید بجای (وقتل)، عبارت (وقیل) بوده است که در این صورت، صاحب کتاب (الشجرة المبارکة) از قائلین به شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام نمی باشد.

نگارنده گوید: ای کاش، نویسنده محترم عبارت قبل از (وقتل بالری) را نیز نقل می فرمودند تا مشخص شود که واو بر چه چیزی عطف شده است. ظاهر عبارت با توجه به احتمال مذکور آن است که در مدفن یا محل زندگی حضرت عبدالعظیم علیه السلام دو قول است، قول اول که قویتر است ومحل آن در عبارت نیامده است، وقول دوم که ضعیفتر است آن است که حضرت در ری زندگی می کرده و یا دفن شده اند.

اما اگر مدفن مراد باشد: تا جایی که نگارنده می داند هیچ کس در مدفن آن حضرت تشکیک نکرده است، وهمه بر یک قول متفّق جازمند که مدفن وی در ری همان بارگاه فعلی می باشد.

و اگر محل زندگی باشد: بنا به گفته مورخان، آن حضرت در مدینه و عراق درک حضور اهل بیت علیهم السلام را کرده و سپس در اواخر عمر به ری آمده است، پس قول قیل چه معنایی می تواند داشته باشد.

بنابراین گر چه مقداری از عبارت در نقل مذکور نیامده، ولی مقدار موجود نیز دلالت دارد که (و قتل) صحیح باشد.

مؤید واضح این مطلب کلمه پس از آن است که فرموده: (ومشهده بها معروف) وکلمه (مشهد) اسم مکان است، یعنی محل شهادت. بنابراین مراد صاحب (شجره مبارکه) آن است که حضرت عبدالعظیم در ری به شهادت رسیده است، و محل شهادت وی در ری معروف و مشهور است.

پس از این گفتار، با جست وجویی درباره کتاب (الشجرة المبارکة) معلوم شد این کتاب از فخر رازی درگذشته 606 هجری است، وآنرا در انساب طالبیان نگاشته است.[63] وی در صفحه 63 می گوید:

اعقاب علی بن الحسن بن زید بن الحسن علیه السلام: اما علی بن الحسن بن زید بن الحسن علیه السلام فعقبه من رجل واحد: عبداللّه.

سپس در صفحه[64] 64 می گوید:

وأعقب  یعنی عبداللّه من رجلین: عبدالعظیم بطبرستان، وقتل بالری، ومشهده بها معروف ومشهور؛ وأحمد، له عقب کثیر أجمع علی صحتهم العلماء إلا البخاری. أما عبدالعظیم فلا أعرف من عقبه إلا ابنه محمد.

بنا بر عبارت مذکور، گر چه محتمل است بجای (وقتل) در اصل نسخه های مخطوط (وقیل) بوده تا (بالری) عطف بر (بطبرستان) باشد ولی این احتمال بعید است به چند وجه:

الف. ظاهر عبارت این است که عبدالعظیم ساکن طبرستان بوده و در ری کشته شده است، و مشهد وی در ری معروف و مشهور است.

ب. با توجه به اینکه فخر رازی خود اهل ری بوده و نیز قرب عهد وی به عبدالعظیم، بسیار بعید است که در محل زندگانی حضرت عبدالعظیم تشکیک کرده و آن را مردّد بین طبرستان و ری بداند.

ج. عبارت (مشهده) چنانچه اشاره کردیم ظاهر بلکه نصّ صریح است در اینکه مراد محل کشته شدن و شهادت است، و بنابراین عبارت (وقتل) صحیح بنظر می رسد.

*

اینک ما هستیم و دو قول مخالف: قول اول که می گوید: (مریض شد و وفات یافت)، و قول دوم که می گوید: (دفن حیّاً، زنده به گور شد و به شهادت رسید).

امکان جمع بین دو قول

ممکن است کسی بگوید: منافاتی ندارد که درباره شخص بیماری هم موت صدق کند و هم شهادت، چنانچه مشهور است درباره حضرت رسول اکرم(ص) که توسط زنی یهودیه مسموم شد و به سبب آن مریض و سپس شهید شد؛[65] یا حضرت صدیقه کبری و شفیعه محشر فاطمه زهرا (ع) که از ضربه قنفذ ملعون در بستر بیماری افتاده و پس از اندکی به شهادت رسید و حضرت کاظم(ع) در باره او فرمود: (فاطمة صدیقة شهیدة)[66]

ولی در مقام، این گفتار صادق نیست چون ظاهر عبارت قول اول آن است که حضرت در حال بیماری وفات یافته است، و عبارت قول دوم نیز فقط مقاله شهادت را نمی گوید بلکه شهادتی است که حضرت را در حال زنده بودن، در تیره خاک سپرده اند.

مگر فقط به گفتار فخر رازی  منهای قول ابن شهر آشوب  توجه شود که فقط مسأله قتل آن حضرت را مطرح کرده وگفته است: (قُتِلَ بالری). در این صورت مقوله بیماری و شهادت قابل جمع و توجیه است.

*

به هر حال در ترجیح هر یک از دو قول سابق، دو بررسی لازم است:

1- بررسی سندی؛

2- بررسی تاریخی و تکیه بر شواهد و قرائن.

الف. بررسی سندی:

مستند قول اول کتاب های رجالی بیان می شود:

سند رجال نجاشی چنین بود:[67]

قال ابو عبداللّه الحسین بن عبیداللّه، حدثنا جعفر بن محمد ابوالقاسم، قال: حدثنا علی بن الحسین السعد آبادی، قال: حدثنا احمد بن محمد بن خالد البرقی قال: کان عبدالعظیم…

در جامع الرواة[68] بجای (جعفر بن محمد ابوالقاسم) (حفص بن احمد ابوالقاسم) ذکر شده و به نقل از نسخه بدلی حفص بن محمد را ثبت کرده است. در معجم رجال الحدیث[69] مانند آنچه از رجال نجاشی ثبت کردیم مذکور است.

1- ابوعبداللّه حسین بن عبیداللّه:

وی همان ابن الغضائری مشهور است که علامه در خلاصه[70] از او تعبیر به شیخ الطائفه نموده است. ودر رجال نجاشی[71] او را شیخ الاجازة دانسته است. شیخ نیز به شیخ الاجازه بودن ابن غضائری تصریح می کند.[72]

بنا بر مبنای جمعی از رجالیین، شیخ الاجازه بودن در وثاقت شخص کفایت می کند. علاوه بر اینکه مجلسی و ابن طاووس وجماعتی دیگر وی را توثیق نموده اند. وهمین افتخار برای وی بس که افرادی مانند ذهبی در میزان الاعتدال[73] او را شیخ الرافضة خوانده است.

2- جعفر بن محمد ابوالقاسم:

وی همان ابن قولویه است که از مشایخ روات و اجازات می باشد. تمامی کسانی که شرح حال وی را ذکر نموده اند او را توثیق کرده اند، بلکه ابن قولویه از اجلاء ثقات اصحاب ما در فقه و حدیث می باشد چنانچه نجاشی از وی بدین گونه تعبیر نموده سپس می گوید: کل ما یوصف به الناس من جمیل وفقه فهو فوقه.[74]

3- علی بن حسین سعدآبادی:

وی مؤدّب ابن قولویه بوده و از وی روایت می کند. شیخ طوسی حدیثش را در نزد اکثر از نوع حسن می داند. وحید نیز در تعلیقه اش بر منهج المقال[75] می گوید: لا یبعد عدّ حدیثه حسناً.

بلکه بعضی از متأخرین  مانند محدّث نوری  قائل به وثاقت

او شده اند، چرا که از مشایخ اجازه می باشد. به شیخ الاجازه بودن سعدآبادی در وجیزه مجلسی اشاره شده است[76]، وهمو در روضة المتقین[77] می گوید: سعدآبادی به کثرت روایت شناخته شده است.

ناگفته نماند: کثرت نقل روایت نیز در نزد برخی از مرجّحات شمرده می شود.

4-  احمد بن محمد بن خالد برقی:

نجاشی در رجالش[78] درباره برقی می گوید: وکان ثقة فی نفسه… وطعن بروایته عن الضعفاء واعتماده المراسیل، والطعن فی القمیین…[79]

ییعنی برقی فی حد نفسه شخص ثقه ومورد اعتمادی است، الا اینکه بعضی در روایت او از ضعفاء و تکیه وی بر مرسلات خرده گیری کرده اند و همچنین وی بر قمی ها طعنه می زده است.

باید گفت:[80] اگر ثقه بودن شخص را پذیرفتیم، دیگر روایت شخص از ضعفاء موجب ضعف او نمی شود؛ چون مبنای بعضی از روات این بوده که فقط آنچه را صحیح می دانسته اند نقل کنند، ومبنای عده ای دیگر  با اینکه خود افراد مطمئنی بوده اند  این بوده که هر چه حدیث شنیدند نقل کنند، و این بدان معنا نیست که هر آنچه را که نقل کرده اند پذیرفته اند و یا بر نقل ضعفاء اعتماد کرده اند. بنابراین نهایت اشکالی که می توان بر برقی کرد این است که چرا از ضعفاء روایت می کند؟ نه اینکه حال که از ضعفاء روایت کرد پس حدیث او نیز ضعیف است![81]

*

از آنچه گفتیم نتیجه گرفته می شود: روایت مذکور بنا بر قول رجالی ها از روایات حسنه به حساب می آید، بلکه با توجه به اینکه تمامی راویان این روایت از مشایخ اجازه شیعه هستند و بعضی از آنها به کثرت روایت مشهورند، بنا بر مبنای بعضی از متأخرین  مثل مبنای میرزای نوری صاحب مستدرک الوسائل  از جمله روایات موثقه می باشد.

مستند قول دوم

منتخب طریحی مطالب را ظاهراً از ابن شهر آشوب گرفته و مصدر مستقلی نیست، علاوه بر اینکه خودش نیز این مطلب را به قول قیل نسبت داده است که مشعر به ضعف قول است.

به عبارت دیگر: با توجه به دو نسخه از (مثالب) که عبارت مذکور در آن واقع است و نسبت به (قیل) داده نشده بلکه جزماً نسبت شهادت به حضرت عبد العظیم (ع) داده شده، ولی صاحب منتخب در نقل عبارات شهر آشوب به این مطلب که رسیده لفظ (قیل) را اضافه کرده است.

بنابراین طریحی نظر به قول علمای رجال مانند نجاشی و شیخ داشته و می توان گفت: خود طریحی قائل به موت طبیعی بوده و شهادت را به نحو قولی قیل که خود بدان قائل نیست نقل کرده است.

اما ابن شهر آشوب، قدمت و قول او حجّیّت بلا کلام دارد، منتها تنها مطلبی که در بین هست این است که ابن شهر آشوب مطلب تاریخی مذکور را از کجا نقل کرده است و مستند وی چه کتاب یا کتابهایی بوده است؟

باید بدین نکته توجه داشت که موارد زیادی در (مثالب) و (مناقب) وی دیده می شود که مطالب روایی یا تاریخی متضاد را به نقل از منابع گوناگون گرد آورده است البته به جهت حفظ تاریخی و استناد به برخی از مطالب آن. به عبارت دیگر همان گونه که مرحوم مجلسی و دیگر محدثان، روایات فراوانی نقل کرده اند که تضاد ظاهری یا واقعی با یکدیگر دارند و مراد آنها حفظ احادیث بوده نه اقرار به تمامی آنها، ابن شهر آشوب نیز همین حکم را دارد. بنا بر این اگر شهادت حضرت عبدالعظیم معتَقَد ابن شهر آشوب باشد ما نیز می توانیم آن را بپذیریم ولی اگر صرف نقل از دیگران باشد آنگاه باید آن مصدر نیز مورد توجه قرار گیرد.

در مقام، ابن شهر آشوب قبل و پس از این عبارت نام (تاریخ) را آورده که از آن متأسفانه اطلاعی در دست نداریم و احتمال می رود مطلب مربوط به حضرت عبدالعظیم نیز از آن کتاب مأخوذ باشد. البته با توجه به سیاق عبارت نمی توان به اخذ از آن کتاب جزم کرد. عبارت قبل و پس از آن چنین است:

وقتل عدة من الشیعة ذکره القاضی ابوالحسن فی صفوة التاریخ فجلس اهل العراق کلهم فی التعازی حتی اعادوا القبر وسموا ظهره.

وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنی بالری ومحمد بن عبداللّه بن الحسن.

قال الصفوانی: وجد فی برج انهدم رؤوس آل الرسول  علیهم السلام.[82]

ابن شهرآشوب در عبارات قبل و پس از عبارت مورد نظر از دو نفر نام برده و به نام یک کتاب نیز تصریح کرده است:

1- قاضی ابوالحسن در (صفوة التاریخ).

2- صفوانی.

سیاق عبارت به گونه ای نیست که بتوان تشخیص داد عبارت مورد نظر را از یکی از دو منبع مذکور نقل کرده باشد، بلکه احتمال می رود مصدر دیگری غیر از آنچه ذکر شد داشته است، خصوصاً با توجه به سیاق (مثالب النواصب) که مطالب را در بسیاری از موارد سلسله وار نقل می کند بدون اینکه مصادر آنها مربوط به یکدیگر باشند.

در مورد (قاضی ابوالحسن) باید گفت: بیاضی در الصراط المستقیم[83] از او مطلبی نقل کرده و می گوید: فی صفوة التاریخ لابی الحسن الجرجانی.

محمد طاهر قمی شیرازی نیز در اربعین[84] خود از صفوة التاریخ قاضی ابوالحسن جرجانی یاد کرده است.

سرکیس در معجم المطبوعات[85] از او یاد کرده و می گوید: قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز بن حسین بن علی جرجانی شافعی(366 - 390) قاضی جرجان بود و به قضاوت ری نیز دست یافت. سپس از شیخ ابواسحاق نقل می کند که او فقیهی شاعر بود واز خود کتاب الوکالة وتفسیر کبیری بجای گذاشته است، و از جمله کتابهای او صفوة التاریخ است که اختصاری از تاریخ ابوجعفر طبری می باشد. این مطلب را به نقل از ثعالبی در یتیمة الدهر نگاشته است.

بنابراین باید به دو نکته توجه کرد:

1- این کتاب گزیده ای از تاریخ طبری است. بنابراین باید در تاریخ طبری گشت و گذاری نمود تا بتوان درباره نقل ابن شهرآشوب از این مصدر یا عدم نقل او، جزم حاصل نمود.

2-  چنانچه مصدر ابن شهرآشوب در نقل شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام کتاب (صفوة التاریخ) باشد، می تواند منبع مورد اطمینانی باشد از این جهت که وی به تصریح سرکیس، مدتی در ری قاضی بوده است، و اطلاعات محلّی افراد درباره تواریخ مربوط به آن محل بیش تر قابل اعتماد است.

اما شافعی بودن او ضرری بدین نقل نمی زند چرا که شافعیان از میان اهل سنت، به شیعه نزدیکترند خصوصاً که برای سادات احترامی قائل هستند.

اما فخر رازی، بطور کلی گفتارش در مطالب اعتقادی یقیناً مورد استناد و احتجاج نیست؛ چرا که در تألیفاتش بسیار معاند، متعصّب و مبغض شیعه و پیروان محمد وآل محمد صلوات اللّه علیهم می باشد.

ولی در مانند مقام که کتابش را در علم انساب نگاشته اقوالش اگر مخالفی نداشته باشد می تواند مورد قبول قرار گیرد، و یا لااقل، قول وی مؤیّد اقوال موافق باشد.

با توجه به مطالب گفته شده در بررسی سندی، می توان به قول مرحوم نجاشی با توجه به سند گفتارش که حسنه یا موثقه است اعتماد بیش تری نمود، و عبارات منقول از ابن شهرآشوب و فخر رازی  در مقابل آن نمی تواند اعتبار فوق العاده ای نشان دهد؛ زیرا مأخذ ابن شهرآشوب دقیقاً معلوم نیست، و کلام فخر رازی نیز احتمال خلاف دارد(بنا بر قرائت (وقیل) بجای (وقتل)).

در تأیید قول نجاشی که درباره حضرت عبد العظیم (ع) فرموده بود: (مرض و مات)، قول شیخ طوسی نیز در فهرست بدان ضمیمه می شود. عبارت فهرست[86] چنین است: مات عبد العظیم بالری، و قبره هناک.

ظاهر این عبارت مرگ طبیعی است و الاّ بجای آن، عبارت (استشهد) را بکار می برد، و همچنین در ادامه کلامش فرمود: (قبره هناک) و تعبیر از (قبر) کرد نه (مشهد) چنانچه فخر رازی تعبیر کرده بود.

و کلام شیخ طوسی با توجه به اینکه یکی از مشایخ رجال شعیه است حائز اهمیت فراوان است و همچون نجاشی[87]، قابل استناد می باشد. شیخ طوسی نسبت به کلامی که فرموده جزم داشته و هیچ گونه تردیدی در کلماتش دیده نمی شود.

ب. بررسی تاریخی و تکیه بر شواهد و قرائن

در این بررسی قول دوم که شهادت حضرت عبدالعظیم باشد بسیار قوت می یابد و برای قول اول هنگامی که تکیه بر شواهد و قرائی می کنیم چیزی نمی توان گفت جز آنکه سن حضرت به قرائن روایات و مطالب منقوله که پیش از این بدانها اشاره شد بین هفتاد تا هفتاد و نه سال بوده، و در این سن مرگ طبیعی احتمالش قوی است.

اولین مؤید شهادت

ولی اوضاع و جوّ حاکم بر آن زمان و علّت یابی مهاجرت حضرت از مدینه یا عراق به ری قضیه شهادت را قوّت می بخشد.

ستم و بیدادی که از سوی بنی العباس بر علویان وارد می شد طیف وسیعی از شورشها و نهضتهای ضد حکومتی براه انداخت بطوری که در طول نیم قرن یعنی از آغاز خلافت معتصم تا آخر خلافت معتمد عباسی حد اقل 18 قیام سراغ داریم که فقط از سادات علوی سرزده و این حاکی از فشار فوق العاده دستگاه حاکمه است که به تناسب، نهضتهای زیادتری را همراه داشته؛ لذا می بینیم در زمان منتصر  فرزند متوکل  که علی رغم پدرش متوکل، خصومتی به اهل بیت نشان نمی داد نهضت بوقوع نپیوست و هیچ علوی به شهادت نرسید و در زندان قید و بند نشد ولی خلافت این خلیفه شش ماه بیش تر بطول نیانجامید.

در بین نهضتهای علوی آن دوره که زمان حیات حضرت عبدالعظیم بوده است سه تا از این شورشها در ری بوده است و حدود رحلت حضرت عبدالعظیم، لذا ارتباط داشتن این قیامها و سرکوبی دستگاه حاکمه و طبعاً شهادت حضرت عبدالعظیم خالی از وجه نیست.

اینک به این قیام ها اشاره می کنیم:[88]

1- قیام ابوجعفر محمد بن قاسم بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ملقب به صوفی که زمان معتصم در طالقان قیام کرده، سال 219 عبداللّه بن طاهر او را گرفت و پیش معتصم برد. دسته ای معتقد شدند که نمرده و مهدی این امت است.

2- نهضت ابوالحسین یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب که از ستم متوکل و اتراک سال 250 در کوفه قیام کرد.

3- نهضت حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب، در سال 250 در طبرستان قیام کرد و سال 270 پس از وفات وی برادرش محمد بن زید جانشین او گردید.

4- نهضت حسن بن علی حسنی معروف به اطروش در طبرستان.

5- نهضت محمد بن جعفر بن احمد بن عیسی بن حسین صغیر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب در سال 251 در خراسان.

6- نهضت ادریس بن موسی بن عبداللّه بن موسی بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب که در ری به اتفاق محمد بن جعفر در سال 251 قیام کرد. به این تاریخ(251) و محل آن که ری بوده توجه کنید.

7- نهضت احمد بن عیسی بن علی بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب که پس از محمد بن جعفر بپا خاست و با محمد بن طاهر جنگید و بر ری استیلا یافت. وی مردم را به رضای آل محمد(ص) فرا می خواند. این قیام هم مربوط به ری بوده است.

8- نهضت حسن بن اسماعیل [بن] محمد بن عبداللّه بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ملقب به کرکی. گویند: وی همان حسن بن احمد بن محمد بن اسماعیل است که در قزوین قیام کرد و موسی بن بغا با او جنگ کرد و کرکی به دیلم فرار کرد.

9- قیام حسین بن محمد بن حمزة بن عبداللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب(یا حسین بن احمد بن حمزة…) سال 251 در کوفه.

10- نهضتی به رهبری محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن علی بن ابی طالب جانشین حسین بن محمد سابق الذکر که پس از وی در کوفه قیام کرد.

11- نهضت اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم بن عبداللّه بن موسی بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب در سال 252 در مدینه.

12- نهضت علی بن عبداللّه طالبی معروف به مرعشی در سال 251 در آمل.

13- نهضت انسان علوی سال 251 در نینوا.

14- نهضت حسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل ارقط معروف به کوکب. وی سال 251 در ناحیه

قزوین و زنجان قیام کرد و عمال حاکمه را از آنجا بیرون کرد و تا 252 آنجا حکومت کرد، سپس به اتفاق (جستان) صاحب دیلم و عیسی بن احمد علوی به ری یورش بردند و کشتند و تبعید و اسیر کردند و بالاخره بر آنجا تسلط یافتند. سپس مردم ری با آنها به دو میلیون درهم مصالحه کردند که دست از آنجا برداشته و آنها هم قبول کردند و در سال 253 موسی بن بغا با وی جنگید و با یک حیله جنگی آتش در لشکر او انداخت و بر وی پیروز شد و قزوین را به تصرف خود در آورد.

این قیام نیز دقیقاً در سال 252 مربوط به ری می شده و در آنجا قتل و غارت صورت گرفته است.

15- نهضت ابراهیم بن محمد بن یحیی بن عبداللّه بن محمد بن علی بن ابی طالب معروف به ابوالصوفی سال 256 در مصر.

16- قیام علی بن زید علوی در سال 256 در کوفه.

17- شورش عیسی بن جعفر علوی که با علی بن زید در کوفه قیام کرد و معتز لشکری عظیم را به فرماندهی سعید بن صالح معروف به حاجب به نبرد با آنها ارسال کرد و آن دو شکست خوردند. این قیام در سال 255 بود.

18- نهضت پسر موسی بن عبداللّه بن موسی بن حسن بن علی بن ابی طالب، که پس از اسماعیل بن یوسف در مدینه ظاهر گشت.

*

بنا بر این شکی نیست سالهای اخیر عمر حضرت عبدالعظیم و حضور مهر قرین ایشان، ری صحنه تحولات فراوان و درگیریهای متعدد بوده است، لذا احتمال می رود در یکی از این درگیریها حضرت به شهادت رسیده باشد و به آن وضع اسف بار حضرت را زنده به گور کرده باشند.

استبعاد تأیید مذکور:

می توان گفت: اولاً: چنین مسأله ای  یعنی شهادت  اگر بوده حتماً تاریخ در این باره مسکوت نمی ماند چون با جلالت شأنی که حضرت داشته و بزرگ علویان بوده این مطلب مخفی نمی ماند، و ظاهر حال این است که حضرت به حال انزوا در آنجا زندگی می کرده است.

ثانیاً: در تمامی رخدادهای آن هنگام نامی از حضرت و شرکت او در قیام علویان نمی بینیم.

گویا از طرف امام زمان خویش مأمور به سکوت بوده و طبعاً تسلیم محض او در برابر اوامر و نواهی حضرات معصومین (ع) او را به درجه ای رسانده که اکنون حاجتمندان بی شمار از پناه بردن به آستانش رفع مشکلات و دفع غموم و رفع هموم می نمایند. اینک برای روشن تر شدن موضوع گوشه هایی از تاریخ آن زمان ری را که مربوط به اواخر زندگانی حضرت عبدالعظیم(ع) است به نقل از ترجمه تاریخ طبری با مطالبی که خانم نیک طبع افزوده نقل می کنیم.[89]

در 195 ه با آنکه مأمون را پدرش به حکمرانی ری نشانده بود و از امین خواسته بود که تا زنده است فرمانروای آنجا باشد، امین نام مأمون را از خطبه انداخت و به او نامه نوشت که از ری برود.

مأمون از این امر سرپیچی کرد. امین، علی بن عیسی بن ماهان را با سپاهی به فرماندهی هرثمة بن اعین به قصد جنگ با مأمون روانه ری کرد، مأمون نیز طاهر بن الحسین بن مصعب بن زریق بن حمزه رستمی را برگزید و با لشکر عظیمی پیش فرستاد. این دو لشکر در پنج فرسنگی ری به هم رسیدند و جنگ عظیمی درگرفت و علی بن عیسی کشته شد. پس از این جنگ امین، عبدالرحمن بن جبله انباری را به جنگ طاهر بن حسین فرستاد و ما بین ری و همدان جنگ کردند و عبدالرحمن شکست یافت و طاهر در ری باقی ماند (195 ه).

از حوادث پر اهمیت ری در دوران طبری، مبارزه علویان طبرستان با طاهریان و سپس با سرداران ترک و تصرّف این شهر به دست اسماعیل سامانی است.

اهالی طبرستان که از مظالم عمال زمان خویش مخصوصاً تعدیات محمد بن اوس به جان آمده بودند چاره ای جز این ندیدند که دست توسل به دامن دعاة علوی دراز کنند. ایشان را که به دشمنی بنی عباس و عمّال آنها برخاسته بودند به یاری خود بخوانند، به همین جهت یکی از سادات مقیم رویان را که از اولاد زید بن حسن مجتبی بود به قبول بیعت خواندند. اما علوی مزبور چون خود را برای این امر خطیر شایسته نمی دانست تکلیف ایشان را نپذیرفت و خواهرزاده خویش حسن بن زید را که در ری اقامت داشت لایق معرفی کرد و اهل رویان را به دعوت او هدایت کرد. شورشیان به ریاست عبداللّه بن وندا امید نامه ای به حسن بن زیدمعروف به حالب الحجاره[90] به ری فرستادند و او را به رویان دعوت کردند. در تاریخ طبری آمده است:

(با رفتن سلیمان به گرگان کار همه طبرستان بر حسن بن زید فراهم آمد و چون کار طبرستان بر او فراهم آمد و سلیمان بن عبداللّه و یاران وی را از آنجا برون راند، سپاهی سوی ری فرستاد به همراه یکی از مردم خاندان خویش به نام حسن پسر زید که سوی آن رفت و عامل ری را که از جانب طاهریان بود بیرون راند. همینکه فرستاده طالبیان به ری درآمد عامل آن گریخت و او یکی از طالبیان را به نام محمد پسر جعفر بر ری گماشت و از آنجا برفت و با طبرستان، ری نیز تا حد همدان بر حسن بن زید فراهم آمد. وقتی محمد بن جعفر طالبی در ری استقرار یافت چنانکه گویند، کارهایی از او سرزد که مردم ری آن را خوش نداشتند. محمد بن طاهر یکی از سرداران خویش را به نام میکال که برادر شاه پسر میکال بود با جمعی سوار و پیاده سوی ری فرستاد که با محمد بن جعفر طالبی بیرون شهر تلاقی کرد.

گویند: محمد بن میکال، محمد بن جعفر طالبی را اسیر گرفت و سپاه وی را بشکست و وارد ری شد و در آنجا بماند و دعای سلطان گفت. اما ماندن وی در آنجا دیر نپائید که حسن بن زید سپاهی فرستاد با یکی از سرداران خویش به نام واجن از مردم لارز. وقتی واجن به ری رسید محمد بن میکال به مقابله وی بیرون شد و پیکار کردند که واجن و یارانش محمد بن میکال و سپاه را هزیمت کردند. محمد بن میکال به ری رفت و آنجا را پناهگاه کرد، واجن و یارانش از دنبال وی برفتند و او را بکشتند و ری را از آن یاران حسن بن زید کردند. پس از کشته شدن محمد بن میکال وقتی روز عرفه آن سال رسید، احمد بن عیسی و ادریس بن موسی، هردوان علوی، در ری قیام کردند و احمد بن عیسی با مردم ری نماز عید کرد و سوی شخص مورد رضایت از خاندان محمد دعوت کرد و او سوی قزوین رفت)[91]

حسن بن زید در سال 250 به قصبه کلار از آبادی های سرحدی بین گیلان و طبرستان (کلاردشت) آمد و مردم با وی بیعت کردند، ولقب داعی کبیر را به او دادند و به عنوان مؤسس سلسله علویان طبرستان شناخته شد. در تاریخ طبری آمده است:

(وهم در این سال نامه محمد بن طاهر آمد با خبر مرد طالبی که به ری و اطراف آن قیام کرده بود و سپاهیانی که برای نبرد وی فراهم کرده بود و جنگاورانی که به مقابله وی فرستاده بود و همینکه او به محمدیه رسیده بود، حسن بن زید فرار کرده بود و او به هنگامی که وارد محمدیه شده بود، کسان بر راهها گماشته بود و یاران خویش را فرستاده بود و خدا وی را بر محمد بن جعفر ظفر داده بود که اسیر شده بود بی پیمان و قرار.

کسانی که از علویان بار دوم پس از اسارت محمد بن جعفر به ری رفته بودند، احمد بن عیسی بن علی بن حسین صغیر بن علی بن حسین بن ابی طالب بود با ادریس بن عبداللّه بن موسی بن عبداللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب و همین ادریس بود که به وقت رفتن حج گزاران قیام کرده بود)[92]

حسن بن زید پس از استیلا بر رویان و چالوس و ری جمعی از دعاة علوی را به عنوان دعوت به اطراف طبرستان و دیلم فرستاد و مردم گروه گروه به او پیوستند. حسن بن زید در مدت سه سال تمام طبرستان و قسمت مهم دیلم و ری را به تصرف خویش درآورد. در تاریخ طبری آمده است:

در این سه سال پسر جستان فرمانروای دیلم با احمد بن عیسی علوی و حسن بن احمد کوکبی به ری هجوم بردند و کشتار کردند و اسیر گرفتند. وقتی آهنگ ری کردند عبداللّه بن عزیز عامل آنجا بود که بگریخت. مردم ری بر دو هزار هزار درم با آنها صلح کردند که بدادند و پسر جستان از ری برفت. ابن عزیز سوی آنجا بازگشت و احمد بن عیسی را اسیر گرفت و وی را به نیشابور فرستاد.[93]

در این حال قارن عاصی شد و حسن بن زید به دفع او قیام کرد و در 254 تصمیم گرفت گرگان و خراسان را نیز مسخر سازد، ولی معتزّ خلیفه عباسی دو تن از سرداران ترک خود را با سپاهی فراوان به طبرستان فرستاد. آنها ری و قزوین و ساری و آمل را گرفتند. تا سال 271 رافع بن هرثمه در خراسان مدعی عمرو لیث بود و در این سال مغلوب عمرو شد و متواری می زیست، تا سال 272 که شنید محمد بن زید از حاکم ری که ترکی بود از دست نشاندگان بنی عباس شکست یافته، موقع را مغتنم شمرد و به تحریک اسپهبد رستم بن قارن به گرگان حمله برد. در این تاریخ از مردم دیلم کمک گرفت و رافع بن هرثمه را از طبرستان بیرون کرد، ولی به علت تعداد زیاد دشمنان که به رافع ملحق شده بودند حریف او نشد، تا وقتی که رافع چند بار از لشکریان خلیفه در ری و از سپاهیان عمرو لیث شکست خورد.

چنانکه ملاحظه کردید در این تواریخ نامی از جناب عبدالعظیم حسنی به میان نیامده است و با توجه به موقعیت عظیم آن حضرت، سکوت تاریخ و کتب رجال درباره شهادت قابل توجیه نیست.

دومین مؤید شهادت

ممکن است در باره شهادت حضرت عبدالعظیم به کلام امام هادی(ع) نیز درباره وی استناد شود که حضرت ترغیب فرموده که به زیارت او بروید، و این به جهت مظلومیت و شهادت حضرت در ری بوده است.

ولی این استدلال ضعیف است چون:

اوّلاً: درباره حضرت معصومه(ع) نیز شبیه این نص وارد شده با اینکه حضرت به شهادت نرسیده است.

ثانیاً: حضرت عبدالعظیم(ع) علاوه بر اینکه بزرگ طالبیان عصر خویش بوده از جلالت و قدر بالایی برخوردار بوده به نحوی که روایت عرضه دین او نمایانگر است، و امر به زیارت وی می تواند بدین لحاظ یعنی موقعیت بالای علمی و تقوای او بوده باشد. علاوه بر اینکه عبدالعظیم علیه السلام به مقام بلند (تسلیم در برابر اهل بیت علیهم السلام) رسیده بود، به نحوی که با موقعیت وافری که داشت زمانی که بسیاری از علویان قیام کرده و ادعاهایی نمودند او همچنان در ربقه اطاعت از امام معصوم خویش گردن نهاد و بدین مقامات بلند نائل گشت.

سومین مؤید شهادت

از مؤیدات دیگر بر شهادت آن حضرت، رازی بودن فخر رازی است. با توجه به اینکه فخر رازی از قائلین به شهادت(قتل) حضرت عبدالعظیم می باشد وخود اهل ری بوده و نیز قرب زمانی که به حضرت عبدالعظیم داشته است (حدود 300 سال)، لذا بعید نیست با منابعی که در دست وی بوده است برای وی قتل حضرت عبدالعظیم مسلّم بوده است.

چهارمین مؤید شهادت

همچنین مرحوم واعظ تهرانی در (جنة النعیم) برای تأیید شهادت آن حضرت، مسأله آثار و برکات و معجزات آن مزار کثیر الانوار را مطرح کرده می نویسد:

اکنون این آثاری که از مزار کثیر الانوار حضرت عبدالعظیم(ع) ظاهر است  قطع نظر از جهت سیادت و علم و عمل و دیانت و تقوا  همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر کس در غربت بمیرد شهید است، و هر کس به محبّت اهل بیت بمیرد شهید است، و هر کس به طریق هدایت نفوس و تعلیم احکام سیّد انام بمیرد شهید است، و هر مؤمنی که به بعضی از امراض خاصّه بمیرد شهید است.

علاوه از این مثوبات متداوله که ازهاق روح است از بدن ظلماً و قهراً وجبراً ثواب معیّن و اجر معلومی دارد که خداوند سبحان می داند و اولیائش که جملتی از آن در عالم برزخ از مزار قتیل شهید بر زائر و مجاور وی ترشّح می شود.

و از این جهت است بعضی از دعاها در مزار حضرت عبدالعظیم و امامزاده های دیگر به هدف اجابت مقرون می گردد که در اماکن و موارد دیگر به اجابت نمی رسد.

دلیل بر مراد، نذورات کثیره ای است که لائذین و زائرین قبور ایشان در سنین متواتره و اعوام متوالیه می آورند؛ تا حاجات محتاجین بر حسب نذرهائی که می نمایند برآورده نشود وفا به آن نمی کنند، و نفوس کافّه خواص و عوام به مقتضای نذری که بر مقبره کردند و حاجات ایشان روا شد برای جلب نفع خودشان باز در حوائج و امور دیگر تکرار وتجدید می نمایند.

و این بقعه سامیه عظمی و عتبه عالیه کبرای حضرت عبدالعظیم(ع) همین طور است. اگر بخواهید طبقات ابناء هر زمانی را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظیم از خواستن حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل موقوفات ذکر نمائیم البته از مراد خارج می شویم.[94]

در عین حال، کجوری خود در جای دیگری از کتابش، احتمال شهادت حضرت عبدالعظیم  علیه السلام  را از متفرّدات شیخ طریحی دانسته و با توجه به اینکه صاحب مقاتل الطالبییّن که شهادت اولاد ابوطالب را نقل کرده و اسمی از شهادت عبدالعظیم نبرده، مسأله شهادت را غریب می شمارد. وی در جنة النعیم می گوید:

شیخ مرحوم در ذکر شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) بدین گونه منفرد است اخبار بر خلاف عقیده ایشان مرویست. و صاحب کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی در ذکر و شهادت اولاد ابی طالب عجب اشعار و اشاره نکرده است، بلی هر کس در راه دین بمیرد برای او ثواب شهید است، و هر کس در غربت بمیرد برای وی ثواب شهید است، و هر کس بر دوستی آل محمّد(ص) بمیرد نیز ثواب شهید را دارد، لیکن معنی شهید مصطلح که قتل و زهاق روح است از روی ظلم به طریق تحقیق در کتب معتمده اهل علم و حق دیده نشده است.[95]

پنجمین مؤیّد شهادت

در رساله ای که صاحب مستدرک به نقل از صاحب بن عباد در خاتمة المستدرک[96] ذکر کرده و تاریخ آن مربوط به سال 516 هجری می شود چنین مندرج است:

سألتَ عن نسب عبد العظیم الحسنی  المدفون بالشجرة، صاحب المشهد قدّس اللّه روحه  وحاله واعتقاده و قدر علمه و زهده، وأنا ذاکر ذلک علی اختصار.

صاحب بن عبّاد، وزیر معتقد شیعی، به سائل می گوید: درباره عبدالعظیم که در شجره مدفون است وصاحب مشهد می باشد و شرح حال و اعتقادات ومقدار دانش و زهد وی سؤال کردی، من نیز برای تو بگونه ای گزیده بیان می کنم.

در این نقل واژه (صاحب المشهد) آمده که ظاهر از مشهد آن است که اسم مکان باشد به معنای محل شهادت. بنابراین عبارت صاحب بن عباد ظهور دارد در شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام.

با دقت در مطالبی که ذیلاً می گوییم احتمال فوق ضعیف بنظر می رسد، لذا ما هنگام نقل اقوال در شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام، نامی از صاحب بن عباد بمیان نیاوردیم، ولی چون بهر حال ظاهر عبارت وی دلالت بر شهادت می کند باید گفت:

واژه (مشهد) همانطور که بر (مکان شهادت) اطلاق شود، بر (محل حضور و گرد هم آمدن مردمان) نیز اطلاق شده است.

بستانی در (البستان) می گوید:

المشهد بالفتح مکان استشهاد الشهید، والمشهد: مجتمع الناس، والمشهد: محضرهم، جمعه: مشاهد.

تا اینکه می گوید:

مشاهد مکة: المواطن التی یجتمعون فیها.

حتی در منابع قدیمتر به معنای (محل شهادت) اشاره نشده ومعنای دوم بیش تر ذکر کرده، و این بدان علت است که در آن معنا استعمال بیش تری دارد. فیروزآبادی در القاموس المحیط[97] می گوید:

والمَشْهد والمَشْهَدَة والمَشْهُدَة: محضر الناس.

طریحی نیز در مجمع البحرین[98] می گوید:

المَشْهَد: محضر الناس، ومنه المشهدان.

بنابراین شاید بتوان گفت: استعمال مشهد برای محل شهادت بیش تر در سده های اخیر رایج شده است و در متون متأخر این معنا ذکر شده است.

واگر ذهنیت ایرانی و فارسی خود را از این کلمه که دلالت بر محل شهادت می کند کنار بگذاریم، در متون و لغت عربی بیش تر برای محل گردهمایی مردم و انجمن بکار رفته است. حال اگر با این ذهنیّت به عبارت مذکور بنگریم خواهیم دید که صاحب بن عباد، مدفن حضرت عبدالعظیم را محل گردهمایی مردمان و رجوع زوّار ومحبّان دانسته و از وی به کسی که (صاحب المشهد) است تعبیر کرده، یعنی صاحب مدفنی که مردم را به دور خود جمع کرده و زیارتگاه وی محل اجتماع مردم مشتاق می باشد.

علی الخصوص در ادامه عبارات صاحب بن عباد باز واژه (مشهد) را می بینیم، ولی این بار پس از عبارت (مرض و مات). وی چنین می گوید:

فمرض عبدالعظیم رحمة اللّه علیه و مات، فحمل فی ذلک الیوم الی حیث المشهد.[99]

وقبلاً توضیح دادیم که عبارت (مرض و مات) با شهادت قابل جمع نیست. بنابراین می توان از مجموع عبارات صاحب بن عباد قطع حاصل کرد که وی قائل به شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام نبوده است.

علاوه بر اینکه مناسب بود در صورت قائل بودن به شهادت حضرت، نحوه آن را نیز توضیح می داد.

*

نتیجه گیری

* قول نجاشی و شیخ طوسی که دلالت بر رحلت طبیعی حضرت عبد العظیم(ع) می کرد از جهت سندی قابل قبول می باشد.

* قول ابن شهرآشوب و فخر رازی و طریحی مبنی بر شهادت آن حضرت، این قول با بررسی شواهد تاریخی و قرائن مذکور، فی حد نفسه، قابل قبول می باشد ولی در مقابل قول اول، از دید تاریخی  رجالی تاب مقاومت ندارد، علاوه بر اینکه باید طریحی را  با اینکه اکثر استنادها به او بازمی گردد  از دائره این قول بیرون دانست؛ چرا که او نسبت (قیل) به این قول داده است که مشعر به ضعف آن می باشد چنانچه در جای خود توضیح دادیم. مناقات حکایت غسل دادن حضرت عبدالعظیم با شهادت و زنده بگور کردن وی نیز واضح است.

در عین حال، با بیان ابعاد گوناگون قضیه، خوانندگان محترم را به قضاوت نهائی دعوت می کنیم. شاید آن گرامیان، از مطالب مذکور به گونه ای دیگر استفاده کنند و یا با یافتن مطلبی جدید، یکی از اقوال مذکور را تأیید و تحکیم نمایند، ان شاء اللّه.

پی نوشت ها

[1] رجال النجاشی، ص248 - 249 رقم 653، همچنین بنگرید به: خاتمة المستدرک، 4/405 و5/230، بحار الأنوار 99/268 ح 3؛ ثلاثیات الکلینی، ص74، نقد الرجال 3/68 رقم 2944، جامع الرواة 1/460 - 461؛ معجم رجال الحدیث 11/51.

[2] بنابراین در عبارت استاد محترم حوزه که در مقاله ارزشمندشان در پاسخ به سؤال سائل: آیا حضرت عبدالعظیم شهید شده است؟ فرموده اند: (ظاهر عبارت نجاشی وفات است نه شهادت) تأمل است، بلکه می توان گفت: نصّ صریح عبارت نجاشی وفات است نه شهادت.

[3] البته بنا بر بعضی از وجوهی که در معنای شهید خواهیم گفت شهید به معنای مشهود یعنی اسم مفعول است نه شاهد که اسم فاعل باشد.

[4] بنگرید به: النهایة، ابن اثیر 2/513 ماده(شهد).

[5] تکملة المعاجم العربیة 6/367 به نقل از محیط المحیط.

[6] درباره احکام فقهی شهید مانند عدم غسل و کفن، علاوه بر کتابهای فقهی، به احادیث مرویه در بحار الانوار ابتدای جلد 82 رجوع شود.

[7] النهایة 2/513؛

[8] النهایة 2/513؛ نیز فیض القدیر 4/238؛ مجمع البیان 3/126؛ لسان العرب 3/342.

[9] سفینة البحار 4/513 ماده(شهد).

[10] بحار الانوار 1/186.

[11] بحار الانوار 6/245 و نیز قریب به آن در 27 /138.

[12] بحار الانوار 10/226.

[13] بحار الانوار 16/350.

[14] بحار الانوار 7/298.

[15] بحار الانوار 69/396.

[16] بحار الانوار 76/183.

[17] بحار الانوار 70/201.

[18] بحار الانوار 81/245.

[19] النهایة 2/513.

[20] مکارم الاخلاق: 234.

[21] بنگرید به: ینابیع المودة، قندوزی 1/91؛ کشف الغمة 1/104 و منابع فراوان دیگر.

[22] الدعوات، راوندی: 231 ح 643.

[23] المحاسن 1/164 ح 118.

[24] المحاسن 1/164 باب 32 ح 119.

[25] المحاسن 1/164 باب 32 ح 119 ادامه حدیث سابق.

[26] روح و ریحان(جنة النعیم) 3/131 چاپ محقق.

[27] روح و ریحان(جنة النعیم) 3/357 چاپ محقق.

[28] نساء: 100.

[29] الدعوات: 242 ح 679، من لا یحضره الفقیه 1/139 ح 379، وسائل الشیعة 11/347 ح 14981.

[30] مسند احمد 2/177، به نقل از معجم احادیث الامام المهدی (ع) 1/71، این مضمون از امام باقر(ع) در محاسن برقی 1/272 ح 366 و بحار 2/204 ح 84 نیز منقول است.

[31] من لا یحضره الفقیه 2/299 ح 2510.

[32] من لا یحضره الفقیه 2/299 ح 2511.

[33] مرادش از باب هجرت، روح و ریحان دهم است. در این روح و ریحان مسأله هجرت را به نحوی مفصلتر بیان داشته است.

[34] بنگرید به: رجال النجاشی: 248  249 رقم 653، خاتمة المستدرک 4/405 و5/230، بحار الانوار 99/268 ح 3، ثلاثیات الکلینی: 74، نقد الرجال 3/68 رقم 2944.

[35] الفهرست: 121 شماره 548، نقد الرجال 3/70.

[36] منتخب طریحی: 8(چاپ نجف، سال 1369 ه ق)، همچنین برای اطمینان بیش تر از وجود واژه (قیل) در کلام طریحی، به نسخه ای که با خط زیبا توسط اسماعیل بن محمد علی بروجردی بتاریخ 15 رجب 1276 نگاشته شده است و تحت تملک سید مرتضوی در مشهد قرار دارد، مراجعه شد. تصویری از این نسخه در مرکز احیاء میراث اسلامی  قم به شماره 2606 نگهداری می شود.

[37] جنة النعیم 3/ چاپ محقق.

[38] نگارنده در حال نگاشتن مقاله ای مستقل در تحقیق این مطلب است که خوانندگان عزیز را در صورت بقای عمر بدان ارجاع می دهم.

[39] در بحار 50 /238 ذیل حدیث 8 نیز بدین مطلب اشاره شده است، و در روایتی منقول از امام ثامن ضامن حضرت رضا علیه السلام آمده که فرمودند: (واللّه! ما منا إلاّ مقتول شهید). بنگرید به: من لا یحضره الفقیه 2/585 ح 3192، عیون اخبار الرضا علیه السلام 1/287 ح 9.

[40] نگارنده این مطلب را در کتابهای چاپ شده صدوق نیافتم ولی عین این عبارات را ابن شهرآشوب در مثالب النواصب(نسخه خطی) از شیخ صدوق نقل کرده است. احتمال می رود این عبارت نیز از جمله مطالب شیخ صدوق است که در ضمن کتابهایی مانند (مدینة العلم) در سده های بعدی از بین رفته، ولی ابن شهرآشوب از آنها بهره گرفته است.

[41] کذا. ظاهراً (خزیمه) صحیح است.

[42] بنگرید به: المسترشد، طبری: 674  675 ح 347، شرح ابن ابی الحدید 13/219.

[43] بیت سوم در منابع زیادی نقل شده، و در حیاة الامام الرضا(ع)، سید جعفر مرتضی: 96 از شرح میمیة ابی فراس: 119 نقل شده، نیز بنگرید به: الدرجات الرفیعة: 8.

[44] بنگرید به: جنة النعیم 3/ 363 - 364.

[45] الثقات العیون فی سادس القرون: 273.

[46] ریاض العلماء 5/126.

[47] مناقب ابن شهرآشوب 1/32 - 34 چاپ بیروت.

[48] خاتمة المستدرک(چاپ سنگی) 3/485.

[49] ریاض العلماء 5/124.

[50] معالم العلماء: 119.

[51] درباره این کتاب بنگرید به: أمل الامل 2/285، إیضاح المکنون 2/427.

[52] مثالب النواصب: 11 (نسخه خطی هند)، ص 22 - 23(نسخه خطی سپهسالار).

[53] مثالب النواصب: 13 (نسخه خطی هند)، ص 27(نسخه خطی سپهسالار).

[54] مانند صاحب منتخب التواریخ: 221. البته بنا بر قول جناب آقای استادی در (آشنایی با حضرت عبدالعظیم و مصادر شرح حال او)(چاپ شده در مجله نور علم)، ولی نگارنده نمی داند مراد از این منتخب التواریخ کدام کتاب است؟ ظاهراً مراد کتاب منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی است. نگارنده با مراجعه بدین کتاب مطلب مذکور را نیافت. در منتخب التواریخ خراسانی ص 688(چاپ انتشارات جاویدان تهران) مطلب طریحی را نقل کرده و هیچ نظری نداده است. نصّ گفتار وی چنین است: قیل ممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم… الحسنی ومحمد بن عبداللّه بن الحسن المجتبی(ع). سپس بدون فاصله می گوید: از روح و ریحان استفاده می شود که ایشان در حدود سنه 250 از دنیا رحلت فرموده اند.

[55] در مسند آقای عطاردی: 63 می گوید: در روح و ریحان نوشته: حضرت عبدالعظیم را دشمنانش زنده در زیر خاک دفن کردند و او به اجل طبیعی خود از دنیا نرفت. مؤلف این کتاب مأخذ گفتار خود را ذکر نکرده است و ما در مصادری که در دست داشتیم به این مطلب برنخوردیم، والعلم عند اللّه.

نگارنده گوید: مراد از روح و ریحان همان جنة النعیم ملا محمد باقر کجوری معروف به واعظ تهرانی است. البته انصاف آن است که وی مأخذ گفتار خویش را مشخص کرده وآن منتخب طریحی است، لکن مأخذی که طریحی بدان استناد نموده مشخص نکرده است. ضمناً عبارت جنة النعیم را همانگونه که نقل کردیم چنین بود: وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنی. سپس عبارت را بدین گونه ترجمه کرده است: از اولاد ابی طالب کسی که در ری زنده مدفون شد حضرت عبدالعظیم حسنی است…

نگارنده گوید: مراد از روح و ریحان همان جنة النعیم ملا محمد باقر کجوری معروف به واعظ تهرانی است. البته انصاف آن است که وی مأخذ گفتار خویش را مشخص کرده وآن منتخب طریحی است، لکن مأخذی که طریحی بدان استناد نموده مشخص نکرده است. ضمناً عبارت جنة النعیم را همانگونه که نقل کردیم چنین بود: وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنی. سپس عبارت را بدین گونه ترجمه کرده است: از اولاد ابی طالب کسی که در ری زنده مدفون شد حضرت عبدالعظیم حسنی است…

بنابراین مطلبی که جناب آقای عطاردی ذکر فرموده اند گر چه معنای واضحی می باشد، ولی عبارت کجوری با آن متفاوت می باشد، وچه بسا چنین برداشتی که آقای عطاردی نموده، نتیجه التفات خود وی باشد نه کجوری. در جای دیگری نیز وجوه شباهت زیارت سید الشهداء علیه السلام را به عبدالعظیم نقل کرده(جنة النعیم 3/390) ومی گوید: در صورتی که تمسّک به قول مرحوم شیخ طریح علیه الرّحمه بجوئیم به آنچه در کتاب (منتخب) فرموده است: و دفن حیّاً، که ظاهر از این عبارت آن است که زنده آن جناب را در خاک دفن کردند می توان گفت: جهت مشابهت همانا شهادت است….

[56] لغت عمومی آن در انگلیسی (burying alive) می باشد. بنگرید به: المورد، روحی بعلبکی: 1217 واژه وَأْد.

[57] المعجم القانونی 1/205.

[58] بحار الانوار 3/64.

[59] نیز بنگرید به: فیض القدیر 6/480.

[60] مقاتل الطالبیین: 153.

[61] حاشیه عمدة الطالب، ابن عنبه: 182.

[62] تاریخ الیعقوبی 2/299 - 300.

[63] کتاب فخر رازی با عنوان (الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیة) تحقیق سید مهدی رجائی، توسط کتابخانه مرعشی در سال 1409 ه ق بچاپ رسیده است.

[64] در مقاله مذکور صفحه 46 درج شده است.

[65] قول دیگری نیز درباره شهادت نبی مکرم اسلام(ص) منقول است. به روایت ابن شهر آشوب در مثالب النواصب(ص 517 از نسخه خطی کتابخانه سپهسالار): عن عبدالصمد بن بشیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام: تدرون مات رسول اللّه أو قتل؟ فإن اللّه تعالی یقول فی کتابه(أفان مات أو قتل…) فنسخ القتل الموت، إنّما سمّتاه وقتلتاه، وإنهما وأبوهما شرّ خلق اللّه.  

[66] مسائل علی بن جعفر: 325 ح 811، کافی 1/458 ح 2.

[67] رجال النجاشی: 248  249 رقم 653، همچنین بنگرید به: خاتمة المستدرک 4/405 و5/230، بحار الأنوار 99/268 ح 3؛ ثلاثیات الکلینی: 74؛ نقد الرجال 3/68 رقم 2944.

[68] جامع الرواة: 1/460.

[69] معجم رجال الحدیث: 11/50.

[70] خلاصة الاقوال: 50 شماره 11.

[71] رجال النجاشی: 69 ش 166.

[72] الخلاصة: 470 ش 52.

[73] میزان الاعتدال 1/541 ش 2023.

[74] بنگرید به: رجال الشیخ: 458 ش 5، رجال العلامة 31 ش 26، فهرست الشیخ: 42 ش 13.

[75] تعلیقة الوحید علی منهج المقال: 229.

[76] الوجیزة: 259.

[77] روضة المتقین 14 /43 و 395.

[78] رجال النجاشی: 76 ش 182.

[79] نیز بنگرید به: خلاصة الاقوال: 14 ش 7.

[80] چنانچه استاد محقق، شیخ محمدرضا مامقانی حفظه اللّه تصریح فرموده اند.

[81] نیز بنگرید به: منتهی المقال 1/321.

[82] مثالب النواصب: 13 نسخه لکهنو.

[83] الصراط المستقیم 3/47.

[84] الاربعین: 94.

[85] معجم المطبوعات العربیة والمعربة 1/682.

[86] الفهرست: 121 ش 548، نیز بنگرید به: نقد الرجال 3/70.

[87] در مواردی که تعارضی بین کلام نجاشی و شیخ وجود داشته باشد، علمای رجال کلام نجاشی را مقدم می کنند؛ زیرا وی متمحض در علم رجال بوده و مطالبش اضْبَط واَدَقّ می باشد، بخلاف شیخ که ذوفنون بوده و بجهت کثرت مشاغل و تألیفات و تصنیفات، احتمال اشتباه در کلمات وی وجود داشته است. بهرحال در مقام بین کلام شیخ و نجاشی تعارضی نیست.

[88] بنگرید به: امام هادی و نهضت علویان: 218 - 224.

[89] بنگرید به: یادنامه طبری، مقاله ای با عنوان (ری در زمان طبری) پروانه نیک طبع، ص 515 - 527.

محمد بن جریر طبری متولد 224 یا 225 در شهر آمل طبرستان (مازندران) بود. نخستین سفر وی به ری و نواحی آن بود و محضر صدها راوی و دانشور را درک کرد. فنون زیادی را از محمد بن حمید رازی آموخت و به مجلس درس احمد بن حماد دولابی که ساکن دولاب از قراء نزدیک ری بود حاضر می شد. وی در سال 310 درگذشت. با توجه به سوابق وی، مطالب تاریخی او درباره ری حائز اهمیت می باشد.

[90] در بعضی از نقلها: جالب الحجاره، به جیم.

[91] ترجمه تاریخ طبری: 14/6139  6140.

[92] ترجمه تاریخ طبری 14/6180.

[93] ترجمه تاریخ طبری 14/6262.

[94] جنة النعیم 4/(چاپ محقق).

[95] جنة النعیم 3/390.

[96] خاتمة المستدرک 4/404.

[97] القاموس المحیط: 373 مادة(شهد)، چاپ مؤسسة الرسالة، تک جلدی.

[98] مجمع البحرین 3/82.

[99] خاتمة المستدرک 4/405.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان