به گزارش ایسنا، برخی میگویند چه «بودیم و چه شدیم!» و با این عبارت نارضایتی و دیدگاه خود را در قبال ادبیات معاصر و رویکرد آن به ادبیات کلاسیک ابراز میکنند.
اسماعیل آذر - پژوهشگر و مدرس دانشگاه - درباره میزان اثرپذیری که از ادبیات گذشته در آثار امروز دیده میشود، میگوید: اگر بخواهم منصفانه صحبت بکنم باید بگویم تقریبا هیچ اثری از ادبیات کهن در آثار ادبی امروز دیده نمیشود. دلیلش هم این است که شاعران معاصر متون کهن را نمیخوانند، چون اولا درگیر گذران زندگی هستند و در همه جای دنیا هم این فرصت کمتر حاصل میشود، و دوم اینکه متون کهن گاهی پشتوانههای قرآنی، علمی و عرفانی دارد، برای همین باید برای این کار وقت بیشتری بگذارند و به فرهنگهای لغت مراجعه کنند تا بتوانند از مفاهیم عمیق شعر کهن ما تجربه کسب کنند. این کار هم مشکل است و باعث میشود معمولا نگاهی به شعر کهن نداشته باشند و اگر هم کسی در بین شاعران کهن مثل اخوان ثالث نگاهی به شعر کهن داشته باشد، بیشتر سراغ اسطوره، فردوسی و ادبیات حماسی میرود.
او معتقد است: شعری که بدون مطالعه عمیق و علم به آثار کهن ادبی در دوران معاصر حاصل شود، معمولا هیچ پشتوانه علمی، اسطورهای، فرهنگی و اجتماعی ندارد، و هرچند ممکن است شعری زیبا باشد و شاعری جوان شعری زیبا بگوید اما مثل حباب از بین میرود. حتی برخی منتقدان ادبی، نسل امروز شاعران و نویسندگان را از ادبیات کهن کندهشده میدانند. در واقع عدهای از نویسندگان و شاعران جوان امروز به آثار ترجمه چسبیدهاند اما به میراث ادبی کهن خود توجهی ندارند و در نهایت آثاری را تولید میکنند که نشان از پیشینه کهن ادب فارسی نیز ندارد.
حسن اصغری - نویسنده - با بیان اینکه هیچ داستاننویس و شاعری نمیتواند بدون خواندن و مکاشفه در آثار گذشته داستان و شعر ناب بیافریند، میگوید: نمود مطالعه نکردن در دو و شاید هم سه دهه اخیر، در بسیاری از کتابهای چاپشده دیده میشود که به نظر من پس از چاپ میمیرند. این وضعیت در شعر بیشتر به چشم میزند. من در کتاب «کالبدشکافی بیست داستان کوتاه» دو نمونه داستان، یکی از بیهقی و دیگری از مقالات شمس آوردهام و با شکافتن ساختار این دو داستان نشان دادهام که داستانهای کهن ما هم در ساختار و هم در زبان و طرح اندیشه جایگاهی والا دارند که میتواند با داستانهای جهان برابری کند. مهمتر این است که شعر و داستان بر زبان استوار است و شاعر و داستاننویس باید در زبان شعر و داستان و حکایات کهن کشورش غوطهور شود تا بتواند اثر خلاقانه بیافریند.
او همچنین در اینباره بیان میکند: نسل اول و دوم داستاننویسان و حتی شاعران ما عموما ریشه آثارشان وابسته به آثار هزارساله ما بوده و هست، اما نسل سوم و چهارم ما بنابهدلایلی از آثار باشکوه ما کنده شدهاند و فقط به آثار ترجمه چسبیدهاند، که این روند فاجعهبار است.
عبدالحمید ضیایی - شاعر و منتقد ادبی - نیز در اینباره اظهار میکند: بیشترین چیزی که حالا برای جوانان ما اهمیت دارد، فهم اثرشان توسط دیگران است که آن هم نوعی فهم فستفودی به حساب میآید. برای شاعران و نویسندگان جوان ما اینکه دیده و خوانده شوند و لایک بگیرند، اهمیت دارد.
او به تاثیر نگاه به زبان بر میزان اثرپذیری از آثار ادبی کلاسیک اشاره میکند و در پاسخ به سوالی درباره آسیبشناسی دوریگزینی نسل جوان شاعران و نویسندگان از ادبیات کهن میگوید: این مسئله برمیگردد به این که نگاه ما به زبان چگونه باشد، که ما معتقد باشیم معنا فرآیندی است که به نسبت قبل و بعد خودش اتفاق میافتد؛ یعنی تاثیراتی که متون قبلی دارند بهعلاوه فهمی که بعدا اتفاق میافتد. اما یکی از اصولی که برای شاعران جوان ما مهم است، سادهنویسی است که متاسفانه از سادهنویسی به سطحینویسی لغزیدهاند و این کار را مشکل کرده است. اگر ما بخواهیم اثر هنری داشته باشیم که دارای لایههای دوم و سوم معنایی باشد، ناگزیر هستیم که عنصر اندیشه را در آن وارد کنیم و برای اینکه عنصر اندیشه وارد شود، مجبوریم به میراث قبلی برگردیم.
همچنین محمدرضا روزبه - شاعر و مدرس دانشگاه - از شعر و داستان «بیبته» چنین میگوید: مسلما شاعر و نویسندهای که ارتباطش را با سنتها و پشتوانههای ادبی، فرهنگی و تاریخی جامعه خودش قطع کند، اثرش از تاریخیت، معنامندی و بسیاری از قابلیتها تهی میشود. در آنجا با شعر یا داستانی به اصطلاح بیبُته و بیهویت مواجه خواهیم بود.
او که معتقد است هرچه جلوتر میرویم تحت تاثیر پارادایمها و الگوهای فرهنگی، اجتماعی، گفتمانی و تغییر ذائقهها و سلیقهها و ساختارهای متفاوت، تاثیر ادبیات کلاسیک بر ادب امروز کمرنگتر میشود، بیان میکند: در برهههایی از زمان که جریانهای ادبی و فرهنگی مدرنیسم غلبه پیدا کردند، ارتباط ادبیات ما با ادب کهن و معیار و موازین آن کمرنگتر شده است و در برهههایی که ما دوباره به سنتها گرایش نشان دادیم، میبینیم که تاثیر ادبیات کهن دوباره بیشتر شده است. مثلا در دهه 50 بر اثر غلبه مدرنیسم سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و ظهور جریانهای ادبی غربنمون مثل موج نو، موج ناب و شعر حجم، ارتباط شعر ما با موازین شعر قدیم کمتر شد.
محمود عابدی - عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی - با بیان اینکه امروزه متاسفانه بسیاری از جوانان ما این آثار گذشتگان را نخواندهاند و اعتقادی هم به ارزشهای آنها ندارند، که اینها طبعا ذهنشان را به سمت ادبیات غیربومی هدایت میکند، در پاسخ به اینکه آیا این تاثیر نداشتن ادبیات کهن بر آثار معاصر ادبی ناشی از مطالعه نداشتن نویسندگان در زمینه آثار گذشته است، میگوید: بهطور کلی هر ماده اولیه برای اطلاعات نویسنده یا شاعر معاصر، بیتردید در اثرش تاثیر دارد. آن بخش از اطلاعاتی که آموخته، ماده اولیه فکر و ذهن نویسنده و شاعر را تشکیل میدهد، آن چیزی که امروز در دانشگاهها و کتابهای مهم گفته شده و میشود و ادبیات ایران است همان است که گفتم یعنی شعر دوره صفویه و ادبیات قرن نهم به بعد. هرچند که بسیار کم مورد مطالعه قرار میگیرد و برای همین آثار از نظر اندیشه و زبان چندان مایهور نیست. درحالیکه آنچه میتواند زبان و اندیشه شاعران معاصر را قویتر کند، ادبیات کهن ما است، مثل «تاریخ بیهقی»، «کشفالاسرار»، شعر عطار و ... . که نمونه این آثار را در حدود 400 سال اخیر کمتر میتوان پیدا کرد و در دانشگاهها هم چندان مورد توجه نیست.
عباس مخبر - مترجم و اسطورهشناس - با اشاره به اینکه اینکه به طور طبیعی و معمول اینطور است که با پرورش نسلها، بستری پرورش پیدا میکند و قبل از هر دورهای، نویسندگان و شاعرانی باید وجود داشته باشند، میگوید: اما اتفاقِ افتاده این است که ارتباط بین نسل امروز با گذشته کم شده است. به این دلیل که در جامعه ما نهادهای فرهنگی و آموزشی مستقل کمتری وجود دارند یا شکل نگرفتهاند و این باعث میشود در انتقال تجربهها از گذشته به آینده دچار مشکل باشیم که دچار مشکل هم هستیم.
او با بیان اینکه تجربیات گذشته کمتر از آنچه باید، به ما منتقل میشود و انگار همه از صفر شروع میکنند، میافزاید: آنها که در نسل من هستند، کموبیش با گذشته ارتباط داشتهاند، اما نسلهای بعدی که آمدهاند، به نظر من دچار اختلال در ارتباط هستند.
یعقوب آژند - پژوهشگر ادبی و مترجم - درباره آسیبهای ناشی از بیتوجهی شاعران و نویسندگان جوان به ادبیات کهن اظهار میکند: به نظر من شرایط زمانه تغییر کرده است و نمیتوان جوانان را برای این مسئله شماتت کرد. اما جوانی که وارد ادبیات میشود واقعیت این است که باید دنبال اینترنت نباشد، اگر هم هست باید برای خودش مشخص کند که کجای اینترنت به دردش میخورد. یعنی وقتش را صرف چیزهای پیش پا افتاده که او را به طرف سادهنگری و سهلانگاری میراند، نکند و حداقل ادبیات را از دوره مشروطه به بعد مطالعه کند. چون مشخص است که این نسل حتی از دوره معاصر هم شناخت کمی دارند. اما آنها که شناخت خوبی دارند نویسندگان و نمایشنامهنویسان خوبی هستند.
مشیت علایی - مترجم و منتقد ادبی - درباره میزان تاثیر ادبیات کلاسیک بر آثار ادبی معاصر میگوید: این اثرپذیری به جریانهای ادبی بستگی دارد، جریانهایی که خودشان را مدرن میدانند و دستکم به لحاظ فرم معتقدند که هیچ ارتباطی با ادبیات کلاسیک ندارند، یعنی اصلا دلیل انقطاعشان با ادبیات کلاسیک را همین اعلام میکنند. خصوصا در شعر و در فرم آن - که البته بهجز شعر، ادبیات مهمی در گذشته نداشتهایم - معتقدند سنخیتی با ادبیات گذشته ندارند. هرچند جریانهایی هم هستند که به کل ادبیات کلاسیک را کنار نگذاشتند، حتی شاعران مترقی و خوبی مثل ابتهاج، خانلری، نادرپور و... از جمله آنها هستند.
سیروس نوذری - شاعر و منتقد - با بیان اینکه وقتی شعرهای امروز را میخوانید، متوجه میشوید که اصلا به زبان توجهی ندارند و این بسیار مخرب است، اظهار میکند: گرچه این آثار فراموش میشوند. البته همین حالا هم فراموش شده هستند ولی واقعیت این است که آینده را نمیتوان پیشبینی کرد که در آینده این ادبیات به کدام سمت میرود و چه اتفاقی میافتد. ادبیات مستقل از جریانهای تاریخی حرکت نمیکند برای همین باید ببینیم جامعه ما آبستن چه حوادث تاریخی است که اینها بر ادبیات تاثیر میگذارد. و من در صلاحیت خودم نمیبینم که آینده را پیشبینی کنم.
او همچنین میگوید: ذهن تنبل و بیسواد باعث شده که سیلی بیاید و شعر معاصر امروز را بگیرد و این کاملا تلخ و سیاه است. وقتی همه چیز آسان گرفته میشود ادبیات هم آسان گرفته میشود.
در کنار دغدغهای که یک عده برای فاصله گرفتن نسل جوان شاعران و نویسندگان از ادبیات کهن دارند، عدهای دیگر اما این نگرانی را ندارند.
محمد شادرویمنش - عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی - در حالی که معتقد است ممکن است کسی با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی چندانی نداشته باشد، ولی شعرها و آثار ادبی دیگری را پدید بیاورد که از خلاقیتهای شخصی خودش نشأت گرفته باشد در پاسخ به سوالی درباره امکان آسیب دیدن ادبیات معاصر از طریق دوریگزینی شاعران و نویسندگان معاصر از ادبیات کهن، بیان میکند: من خیلی نگران این موضوع نیستم. گاهی کمسوادی ممکن است موجب خلاقیت بیشتر هم بشود. ممکن است کسی با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی چندانی نداشته باشد ولی شعرها و آثار ادبی دیگری را پدید بیاورد که از خلاقیتهای شخصی خودش نشأت گرفته باشد. ممکن است در این میانه چیزهایی خلق شود که کاملا تازه است و ممکن است چیزهایی هم خلق شود که همانند اختراع دوچرخه برای بار دوم باشد. ممکن هم هست شاعر مضامین و مسائلی را در شعرش مطرح کند که قدمای ما پیشتر حتی آن را زیباتر هم بیان کرده باشند. یعنی ممکن است بعضی از اینها تجربیات موفقیتآمیزی باشند و ممکن هم هست که نباشند. خود تاریخ در اینباره تصمیم میگیرد که کدامها بمانند و کدامها نمانند. همانطور که پروین گفته «من این ودیعه به دست زمانه میسپرم/ زمانه زرگر و نقاد هوشیاری بود/ سیاه کرد مس و روی را به کوره وقت/ نگاه داشت، به هرجا زر عیاری بود». تاریخ خودش تصمیم میگیرد که زر عیار را نگه دارد و مس و روی را کنار بگذارد. به جوانهای امروز باید دل بست و نگران تجربههای تازه آنان نباید بود. آنها هم به تدریج کلاسیک خواهند شد.
حسن انوشه - عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی - هم معتقد است فاصله گرفتن از ادبیات کهن و نوگرایی نسل جوان شاعران و نویسندگان هیچ آسیبی نمیزند و تجربه است.
او در اینباره میافزاید: این تجربه گاه موفق و گاه ناموفق است، که نمود ناموفق بودنشان هم نداشتن اقبال عمومی برای آثارشان است. هرچند که ممکن است مخاطبانی هم داشته باشند اما هرگز مثل سهراب سپهری که «هشت کتاب» او هر سال منتشر میشود و آثارش بر مردم و ادبیات کشورهای دیگر هم تاثیر گذاشته است، نخواهند شد. در حالیکه سهراب سپهری و همچنین فروغ فرخزاد هم حرف تازهای زدند اما سنت خود را حفظ کردند و بنابراین موفق شدند. برخی هم مثل محمود مشرف آزاد تهرانی هستند که موفق نشد و شاعر ضعیفی است، اما تا اندازهای شهرت هم پیدا کرد.
عبدالجبار کاکایی - شاعر و ترانهسرا - نیز دیدگاه خود را اینطور مطرح میکند: نقطه قوت ادبیات ما این است که خودش را از گذشته دور کند، همانطور که گذشتگان ما هم خودشان را از گذشتگانشان دور کردند، تا هویت پیدا کنند. اگر حافظ و سعدی میخواستند مثل انوری، سنایی و عنصری شعر بگویند که دیگر حافظ و سعدی نداشتیم، عدهای مقلد و دنبالهرو داشتیم؛ به قول زرینکوب که میگوید «حتی اگر خود حافظ هم بشوی، یک وجود اضافهای». ما باید خودمان را از گذشته جدا کنیم اما میراث ادبیای را که داریم از حیث محتوایی حفظ کنیم.
البته او معتقد است که در شعر شاعران امروز به جای اینکه تفکر جریان داشته باشد، احساس جریان دارد و به همین منظور اظهار میکند: به نظر میآید شعر امروز ما در حوزه پرداختن به اصول، عقاید و موضوعات حکمی، مقداری کوتاهی میکند و غالباً شاعران به احساسات رو آوردهاند. این احساس شعر را پرهیجانتر میکند و اصلاً غزل هم قالب احساسات است اما در قدیم مثنوی، مسمط و قصیده داشتیم و اینها آثاری همراه با تفکر و تعقل و مصون از فکر و اندیشه بودند. اما شعر امروز فقر اندیشه دارد. چیزی که از گذشته باید در شعر امروز جاری شود همان اندیشه و فکر است. یعنی ما شاعری داشته باشیم که جهانبینی داشته باشد. کم پیدا میشوند شاعرانی که همانند سهراب سپهری و احمد شاملو نظام فکری ثابتی داشته باشند. امروزه ما متوجه نمیشویم که نظام فکری شاعر چیست چون تابع احساسات جمعی است و این برای شعر امروز بیهویتی است؛ مسئلهای که شعر امروز را رنج میدهد، بحران فکر است.
در عین حال به جز آنها که معتقدند نسل امروز از گذشته ادبی فاصله گرفته است و به همین علت بر جوانان خرده میگیرند و آنها که بر این فاصله و کلاسیکگریزی واقف هستند اما آن را کسب تجربه و طبیعت ادبیات میدانند، بعضی هم اصلا فاصلهای در این میان نمیبینند و میگویند که اتفاقا توجه شاعران نسل امروز به قالبهای ادبی گذشته بیش از قالبهای نو است.
جواد محقق - شاعر و منتقد - در حالی که گرایش شاعران جوان به قالبهای شعر کلاسیک را بیش از قالبهای نو میداند، بیان میکند: رجوع شاعران جوان به قالبهای کلاسیک بسیار بیشتر است. تقریبا در سالهای آخر قبل از انقلاب، بعضی از شاعران نوگرا اعلام مرگ شعر کلاسیک و غزل را کرده بودند در حالیکه این قالب نه تنها مورد بیتوجهی قرار نگرفت بلکه امروزه قالبهایی مثل نیمایی است که مورد توجه قریب به اتفاق شاعران قرار نمیگیرد و بسیار بسیار محدود است آثاری که در قالب نیمایی سروده میشود. شعرها عمدتا در قالب شعر کلاسیک یا شعر سپید سروده میشوند که دو سر این طیف هستند.
در عین حال اما دیدگاه اول غالب است و بیشترین نگرانی برای بیتوجهی به ادبیات کلاسیک و بهره نگرفتن از آن است.
عباسعلی وفایی - رایزن فرهنگی ایران در چین و مدرس دانشگاه - معتقد است که ادبیات معاصر منهای سنت و ادبیات کلاسیک و گذشته چندان معنی و مفهومی ندارد و میگوید: ادبیات بازتاب یک فرهنگ و اندیشه است و فرهنگ و اندیشه هم جنبهای سیلانی دارد، همانند یک رود جاری که از گذشتههای دور شروع شده و به توالی و پی در پی به امروز رسیده است. بنابراین حوزه ادبیات هم همانند حوزههای دیگر فرهنگ نمیتواند برشی باشد. بسیاری از مفاهیم و مضامین ادبی و شعری ادبیات سنتی ما در کار و اندیشه شاعران امروزی ما دیده میشود و این شاعران با ادبیات گذشته خودشان آشنا هستند.
به گفته نسیرین فقیهملکمرزبان - مدرس دانشگاه -، ما حتی اگر بخواهیم هم نمیتوانیم از سنتهای شعریمان با عظمتی که دارند دست برداریم.
او که معتقد است هر کس توانایی ممارست در آثار گذشتگان را داشته باشد، از نظر ادبی توانمندتر خواهد شد، میگوید: قدرت در شناختی است که از آثار دیگران به دست میآید و چون سنتپردازان ما بسیار قدرتمند هستند، طبیعی است شاعرانی که معاصر شعر میگویند اما در ادبیات کلاسیک تبحر دارند قوی هستند.
همچنین فرح نیازکار - مدرس دانشگاه - در اینباره میگوید: اگر بپذیریم که آثار کلاسیک کتابهایی هستند که تأثیر خاصی بر جای میگذارند و همچنان که به عنوان امری فراموشنشدنی بر جای میمانند، در یاد و ناخودآگاه جمعی یا فردی پنهان میشوند، آثار کلاسیک را نه به عنوان وظیفه و از روی احترام، بلکه تنها از سر عشق میخوانیم؛ آثاری که برای خوانندگان و دوستدارانشان ثروت میسازد. در این صورت بیتردید این مفاهیم و مصادیق در ناخودآگاه ذهن ما وجود دارند و در پدیداری هر اثری به نوعی خود را نشان میدهند. با رجوع به آثار گوناگونی که در دوران معاصر پرداخته و ارائه شده، میتوان به شاخصهایی در مورد میزان توجه به آثار کلاسیک در دوران معاصر دست یافت؛ شاخصهایی از قبیل تعداد ارجاعاتی که در زبان فارسی و زبانهای خارجی به این آثار شده، تعداد کتابها، مقالات، شرح و تفسیر، تصحیح و حاشیهنویسیهایی که بر روی این آثار نگاشته شده، میزان تأثیری که نویسندگان از شیوه نگارش این آثار پذیرفتهاند، میزان تاثیرپذیری جامعه و فرهنگ عامه از این آثار در قالب ضربالمثل، ارسالالمثل و تمثیلها، گستره جغرافیایی انتشار این آثار و ... همه نشاندهنده تاثیرپذیری آثار دوران معاصر از آثار کلاسیک است.
اصغر رستگار - مترجم - که معتقد است اهمیت توجه به آثار ادبی کهن برای نویسنده یا مترجم همانند اهمیت سرمایه برای تاجر است، میگوید: نویسندهای که سرمایهاش از این حیث ناچیز و اندک باشد، قادر به انتقال بسیاری از مفاهیم و اندیشهها نخواهد بود، نمیتواند مایههای فکری و عاطفی را منتقل کند، و با زبان فارسی در تمام گسترههای متنوعش آشنایی نخواهد داشت. این گسترهها را کجا میتوان یافت؟ در آثار شاعران و نویسندگان بزرگ، چه پیشین، چه حال. نویسندهای که با آثار نویسندگان بزرگ پیشین انس و الفتی نداشته باشد، تمام «سرمایه»اش محدود خواهد شد به مفاهیمِ عادی و روزمره.
محمد پارسانسب - عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی - نیز در اینباره بیان میکند: وقتی دورههای ادبی را بررسی میکنیم، میبینیم از بین شاعران و نویسندگان، آنهایی موفقتر بودهاند که پیوند خود را با ادبیات کلاسیک فارسی و مفاهیم عالیاش حفظ کرده و به حالت قارچی شعر و داستان نگفتهاند.
او میگوید: آنچه یک ایرانی یا هر فرد در هر ملیتی میپسندد این است که دوست دارد اثر سابقهای ذهنی، تاریخی و فرهنگی داشته باشد. پس بهترین شیوه این است که پیوندها قطع نشوند. البته در رمان شاید کمی سخت است و این موضوع ضرورتی ندارد. البته که خود داستاننویسان باید درباره آن جستوجو کنند، برای اینکه این مسئله نیز بعضا خودش آفتزا است.
برخی هم از یک چهره کلاسیک که بیشترین تاثیر را بر آثار ادبی معاصر داشته است میگویند.
محمدکاظم کاظمی - شاعر و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی - با بیان اینکه میتوانیم بگوییم از بین شاعران گذشته، کسی که بیشترین تاثیر را بر شاعران داشته، بیدل است، میگوید: شعر فارسی همیشه متکی بر سنتهای ادبی و آثار شاعران قدیم بوده است. این موضوع در دورهای تا حدودی کمرنگتر شد، که آن هم قبل از مشروطه بود. در آن زمان در شعر فارسی بیشتر شاخصههای جهان غرب وجود داشت و میخواست بیشتر از تجربههای جهان استفاده کند. در شرایطی که نگاه برخی شاعران ما به شاعران کهن زیاد نبود آنهایی به عنوان شاعران برجسته و توانای زبان فارسی مطرح شدند که پشتوانهای از ادبیات کلاسیک هم با خودشان داشتند؛ مثل نیما، اخوان و حتی در مواردی سهراب سپهری.
میرجلالالدین کزازی - نویسنده، مترجم و شاهنامهپژوه - با بیان اینکه "من میانگارم بیشترین کارکرد و اثر را در ادبیات معاصر فردوسی داشته است و «شاهنامه» او" اظهار میکند: اثرگذاری «شاهنامه» بر سرودههای نو را میتوانم به دو گونه بخش کنم. همچنان یکی اثر آشکار است که نمونهای برجسته از آن سروده بلند «آرش کمانگیر» است که سرودهای است حماسی اما در ادب کنونی.
او با اشاره به گونه دوم تاثیر «شاهنامه» فردوسی در ادبیات معاصر بیان میکند: از گونه دوم هم اگر بخواهم نمونهای بیاورم، آن نمونه غزلهایی است که هرچند در پیکره غزل هستند و میباید سروده بزمی باشند اما در پیام و اندرون، حماسی، باشکوه و شاهنامهای هستند؛ مانند پارهای از غزلهای روانشاد حسین منزوی. اینگونه از غزل را کسانی غزل حماسه نامیدهاند تا پیوند غزل را با حماسه بیشتر آشکار بدارند.
شاپور جورکش -نویسنده، مترجم و نمایشنامهنویس - با اشاره به ارتباط داستان «شازده کوچولو» با بیتهایی از شعر حافظ، میگوید: شازده کوچولو سیارهاش را به خاطر این ترک کرده که گلش از او قهر کرده است، اما جالب است که میبینیم همین تم در دو بیت از حافظ آمده، یعنی «صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت/ ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت/ گل بخندید که از راست نرنجیم ولی/ هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت»، و شاید همین دو بیت برای اگزوپری الهامبخش بوده است که منابع فارسی را میخوانده.
او همچنین در اینباره بیان میکند: بهشکل عام میشود گفت که هیچ اثر موثری در دوران معاصر وجود ندارد که با متون گذشته در گفتوگو نباشد، مستقیم یا غیرمستقیم. «بوف کور»، «مردی با کراوات سرخ»، «مرثیه برای ژاله و قاتلش» و... مدیون شناخت وحدت وجود عرفانی هستند. «آیههای زمینی» فروغ وامدار لحن کتاب مقدس است. شعر شاملو زاده زبان «تاریخ بیهقی» است، شعر اخوان در زیربنای خود زبان فردوسی را دارد و نیما خود بارها به شاعران جوان توصیه کرده است که نظامی و حافظ بخوانند.
مصطفی خرامان - نویسنده - نیز با اعتقاد به اینکه همه شاعران ما زیر شنل سعدی هستند و پس از گذشت 700، 800 سال هنوز به زبان سعدی صحبت میکنیم و این یک هنر است، از بیتوجهی شاعران و نویسندگان امروز به انتقال آموزههای آثار ادبی کهن در حین تقلید از ادبیات کلاسیک میگوید.
او میافزاید: اگر قرار است از متون کهن نکتهای را برداریم و آن را با ادبیات امروز مطرح کنیم، یادمان نرود که همه گفتههای بزرگان ادبیات کهن آموزهای داشته و میخواسته چیزی به ما یاد بدهد اما ما آن آموزه را در ادبیات جدیدمان حذف میکنیم، و این هم به ادبیات امروز و هم به ادبیات کهن که از آن برداشت کردهایم، لطمه میزند چون اصل قضیه را حذف کردهایم.
در کنار بیتوجهی به ادبیات کلاسیک، برخی پا را فراتر گذاشته و حکم صادر میکنند که مثلا قالبهای کلاسیک مردهاند.
محمد سلمانی - شاعر و منتقد ادبی - در اینباره میگوید: اگر شاعری در قالبهای شعر کلاسیک توانایی ندارد حق ندارد مانیفست صادر کند که غزل و شعر کلاسیک مرده است. بعضیها فکر میکنند در ادبیات کلاسیک و غزل نمیتوانیم همه خواستههایمان را بگوییم که این از توانایی نداشتن شاعر ناشی میشود. یعنی اگر شاعر قدرتمند باشد، تمام حرفهایش را میتواند در قالب شعر کلاسیک هم بزند اما اگر نمیتواند تقصیر و مشکل خودش است و دیگر حق ندارد مانیفست صادر کند که غزل و شعر کلاسیک مرده است و ما باید کار جدیدتری انجام دهیم. اما اگر این از توانایی شاعر باشد که چنین حرفی بزند، بحث دیگری است. یعنی اگر کسی که غزلسرای موفق و شناختهشدهای است چنین حرفی بزند ما میتوانیم از او بپذیریم. اما ما چنین چیزی را اصلا سراغ نداریم.