سریال «آینهی سیاه» از نتفلیکس مثال بارزی است از سریالی که طرفدارانی متعصب داشت و با رشد شهرتش بازیگران معروف بیشتری را به داخل خود کشید — که توجه بیشتری از طرف مخاطبان را به همراه دارد — به شکل دیگری از تعصب تغییر کرد.
جایی در میانههای فصل سوم، پس از دو فصل بینظیر که مورد استقبال و توجه منتقدین قرار گرفت، مخاطبان بیشتر و بیشتر خواهان تماشای ادامهی داستانهای «آینهی سیاه» بودند.
همچنین بخوانید:
سریال خشن اما باشکوه Godless وسترنی است که همگی منتظر آن بودیم
آنها از سبک و کارگردانی به شدت متنوع و گستردهی چارلی بروکر رضایت چندانی نداشتند و تمایل داشتند که قسمتهای آنرا از بهترین به بدترین لیست کنند.
این موضوع باعث ادامه یافتن فصل سوم تا قسمت ششم شد که یکی از محبوبترین قسمتها، به نام «سن جونیپرو» را در خود داشت. این قسمت نمایانگر تغییر گرایش بروکر از خود فناوری، به عواقب احساسی و اجتماعی آن است، قدمی در روایت مفهومی داستان که استانداردها را بسیار بالاتر برد.
فصل بعدی هم شش قسمت شگفتانگیز داشت، که همهی آنها جذاب بودند، اما نقطهی اوج ردهبندی قسمتهای سریال «آینهی سیاه» بود. تمرکز مخاطبان بیشتر بر روی ناپیوستگی قسمتهای آن بود تا این واقعیت که «آینهی سیاه» از سال 2011 کاملا اصیل و ثابت قدم در حفظ هویت عجیب و غریب خود در برخورد با هراسهای تکنولوژی بوده است. بروکر انتظارات و استانداردها را چنان بالا برد که خودش هم در برخی قسمتها نمیتواند آنها را کاملا برآورده کند و مخاطبان را همیشه راضی نگه دارد.
«آینهی سیاه» مجموعهای از داستانها در هر قسمت است، به همین خاطر معمولا بر اساس قسمتهایش قضاوت میشود، تا بر اساس کل فصل — موضوعی که شاید دلیل آن تعداد کم 3 قسمت در دو فصل پیشین این سریال باشد. اما این بدان معنی بود که فصلهای سه و چهار که تعداد قسمتهایشان دو برابر فصلهای قبل بود، قرار است زیر ذرهبین قرار گرفته و تک تک ضعفهای مشهود آنها مورد قضاوت قرار بگیرد.
بروکر و آنابل جونز که از ابتدا در «آینهی سیاه» بودهاند چنان سریالی ساختهاند که در طول این سالها رقبایی شبیه به خود را به وجود آورده است، اما هیچکدام نتوانستهاند از پس آزمون زمان بر بیایند — و بنابراین تهدیدی جدی نبودهاند. این مساله، هواداران و مخاطبان را میخکوب پای تماشای این سریال نشانده است.
بعید است این ماجرا به همین فصل پنجم سه قسمتی ختم شود، چرا که یکی از قسمتهای آن آشکارا پایینتر از دو قسمت دیگر قرار دارد، و یکی از جاخالیهایی است که این سریال به ندرت به انتظارات مخاطبان خود داده است. اما دو قسمت دیگر آن فوقالعادهاند، و به موقع به مخاطب خلاقیت خستگی ناپذیر و علاقهی فوقالعادهی بروکر به این ژانر را یادآوری میکنند. این قسمتها از هراس تکنولوژی فراتر رفته و به بررسی این موضوع میپردازند که تکنولوژی چگونه ارتباطات عاطفی ما با عزیزان، خانواده و دوستانمان را دستخوش تغییر میکند.
قسمت «اسمیترینها» Smithereens به نویسندگی بروکر و کارگردانی جیمز هاوز، جهان کوچکی است که در آن با رویکردی مینیمالیستی به آنچه که تکنولوژی ظرف پنج سال بر سر ما خواهد آورد میاندازیم، بدون آنکه نیاز باشد پیشبینی خاصی انجام دهیم (جایی که در آن انسانیت افراد بیشتر و بیشتر خدشهدار میشود)؛ در عوض نگاهی مستقیم و صریح به محل تلاقی تکنولوژی و یک خطای سادهی انسانی میاندازد که به خاطر آن تکنولوژی تشدید شده است.
قسمت موفق دیگر، «افعیها ضربه میزنند» Striking Vipers با درخشش آنتونی مکی، یحیی عبدالمتین دوم و نیکی بهاری در داستانی است که بهتر است لو ندهیم تا خودتان تماشا کنید، تنها همینقدر بدانید که به عشق و عاشقی از زوایای عجیب و غریبی میپردازد .
این قسمت از آن دست ایدهپردازیهایی است که پس از دیدن آن با خود میگویید چرا اینقدر طول میکشد تا بروکر به چنین جواهرهایی برسد؛ شاخ و برگ دادن به استعارههای خود و تر و تازه کردنشان برای مخاطبانی که خسته شدهاند و انتظارات بالایی دارند، کاری زمانبر و نیازمند خلاقیت است.
«افعیها ضربه میزنند» به کارگردانی اون هریس یک جمله را میگیرد — “مردها میتوانند عجیب باشند” — و با پیچشهای تکنولوژی (و بازی) آنرا تحلیل روانشناسی میکند.
این قسمت نشاندهندهی این است که چرا بروکر بهتر است بر سه و یا چهار قسمت تمرکز کند به جای آنکه شش قسمت در یک فصل بسازد. همانطور که گفتیم غافلگیر کردن مخاطبان و هواداران «آینهی سیاه» سختتر و سختتر میشود.
این مطلب برگرفته از نوشتهی تیم گودمن در وبسایت هالیوود ریپورتر بود.
حال به بررسی نظرات سایر منتقدین میپردازیم:
مایکل هایگیس Michael Haigis ؛ اسلنت مگزین Slant Magazine
این قسمتها به قولی که سریال در ارائهی فرضیههای کابوسناک داده عمل کردهاند و آیندهای ترسناک را به تصویر میکشند که بیشتر از فصلهای قبلی به واقعیت نزدیکاند. در حالیکه این سریال هر از گاهی به سوی نقطه ضعفهایی مفهومی تغییر جهت ناگهانی داده است — مانند «آزمایش بازی» در فصل سه، و یا «خرس سفید» در فصل دو — فصل پنجم تمرکز خود را بر شخصیتهایی که تقلا میکنند تا در دنیای بیرحم و ترسناک جدید پیش بروند، حفظ میکند.
دارن فرنیچ Darren Franich ؛ اینترتینمنت ویکلی Entertainment Weekly
سه قسمت فصل پنج که بر روی نتفلیکس قابل تماشا کردن هستند لحن و ژانر متفاوتی دارند. همهی آنها بهتر از «بندراسنچ» هستند. آنها تجربی و طولانیاند، و کمی هم احساسی هستند. حتی کوچکترین ضعفها در آنها طراحی شده به نظر میرسند تا ترحمانگیز باشند.
دیو نمتز Dave Nemetz ؛ تیویلاین TVLine
قسمتی که مایلی سایروس در آن بازی کرده ضعیفترین قسمت این فصل است، متاسفیم مایلی! پیچشی که در داستان «افعیها ضربه میزنند» وجود دارد واقعا شوکهکننده است و به روشهای نوینی در روایت داستان میپردازد، و نقشآفرینی بازیگران در آن یکپارچه و قوی است. اما پس از اینکه شوک اولیه کمرنگ شد، تماشای ادامهی این قسمت کش میآید، و پایان آن برای چنین داستانی بیش از حد ساده به نظر میرسد. «اسمیترینها» از ابتدا تا انتها قسمت اسکات است: نمایشی زجرآور از مردی که به شدت و به طور غیر قابل بازگشتی کنترل زندگی خود را از دست میدهد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
25