داوود رشیدی، اواخر عمر آلزایمر داشت. مدتها از عرصه سینما، تلویزیون و تئاتر دور بود و نقشی ایفا نکرده بود. با همه اینها، خبر فوتش که آمد، همه شوکه شدند. انگارنهانگار که سالها او را بر صحنه ندیده بودند. برای همه، داوود رشیدی همان مرد خندهرویی بود که در پس همه خاطرات خوب سینمایی و تلویزیونیشان میدرخشید. آری، میگویند اواخر عمر گرفتار فراموشی شده بود، ولی ما که هنوز گرفتار فراموشی نشدهایم.
دو سال از مرگش میگذرد، اما هنوز فراموشش نکردهایم.
همچنان بخوانید:
همه عمر دیر رسیدیم، برای جمشید خان مشایخی
هنوز، داوود رشیدی همان مرد خندهرویی است که در پس همه خاطرات خوب سینمایی و تلویزیونیمان میدرخشد. درخشش او در خاطره ما نه با بیماری از بین میرود و نه با مرگ. کمتر هنرمندانی هستند که چنین بارقه ماندگاری از خود در ذهن مخاطب باقی میگذارند. داوود رشیدی، از نسل ستارههای جاویدان بود. ستارههایی که انگشتشمار که به مرگ رسیدند اما به نابودی نه.
مردی که آمد
داوود رشیدی حائری، از خاندان حائری مازندرانی بود. فرزند عبدالامیر رشیدی حائری، دیپلمات ایرانی و از خانوادهای اسمورسمدار و اصیل بود که در 25 تیر 1312 در خیابان ری، کوچه آبشار متولد شد. هفت سال بیشتر نداشت که به عبدالحسین نوشین معرفی شد تا در نمایشی بازی کند. اما حرفه پدر، او را از ایران جدا کرد و فرصت ادامه این هنر را به او نداد. تحصیلاتش را در پاریس به اتمام رساند و کارگردانی و بازیگری تئاتر را در کنسرواتوآر ژنو آموخت. از خانوادهای اهل سیاست میآمد و سیاست را هم در همان ژنو فراگرفت.
داوود رشیدی، بعد از پایان تحصیلاتش به ایران بازگشت. پیوند او با خاک و وطنش، گسستنی نبود، و چه خوب که برگشت. حتی آن موقع که همه میرفتند، رشیدی ماند. داوود رشیدی بعد از بازگشتش، گروه تئاتر امروز را پایهگذاری کرد و ستارگانی ازجمله داریوش فرهنگ، پرویز فنی زاده، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار، مرضیه برومند و سوسن تسلیمی به عضویت این گروه درآمدند.
در همین دوره، علاوه بر بازیگری بر صحنه تئاتر هم حضور یافت. چندین نمایشنامه را به زبان فارسی برگرداند و روی صحنه برد. با تلهتئاترهایش به تلویزیون رونق بخشید، اما سینما دوستان با «فرار از تله» با او آشنا شدند. در سال 1350 و درخشش در فیلم جلال مقدم، بهعنوان یک بازیگر مکمل، داوود رشیدی ستاره سینما شد.
مردی که دید
ماندگارترین نقشش در سینمای قبل از انقلاب، «کندو» و آقا حسینی بود. داوود رشیدی در فیلم فریدون گله، آنچنان درخشید که خودش میگوید سالها بعد، نوجوانانی که در کوچه و خیابان او را میدیدند، آقا حسینی صدایش میکردند. نوجوانانی که سنشان به زمانی که «کندو» اکران شد، قد نمیداد.
بعد از انقلاب، رشیدی هم بهمثابه بسیاری دیگر از هنرپیشگان و هنرمندان روزهای سختی را گذراند. چند سالی بسیار پرکار بود. در «شیلات» نقش اول بود، در «کمالالملک»، در کنار رفیق قدیمیاش، جمشید مشایخی حضور داشت و در «گلهای داوودی» یکی از عاشقانهترین عاشقانههای سینمای ایران را جاودانه کرد. بعد از چند سال، از سینما دل کند، برخی میگویند در سینما اجازه کار نداشت، برخی هم میگویند تلویزیون و تئاتر را بیشتر دوست داشت. بههرحال، همچنان رشیدی، چهرهای شناختهشده و محبوب بود.
درهرحال داوود رشیدی در تلویزیون طیف وسیعتری از مخاطبان را در اختیار داشت و همین هم شد که به چنین چهره محبوبی تبدیل گشت. درخشانترین نقشش را در «هزاردستان» علی حاتمی ایفا کرد. رشیدی تمامقد، مفتش ششانگشتی هزاردستان بود و تا امروز هم یکی از ماندگارترین نقشهایش همان مفتش «هزاردستان» است.
در سالهایی که سریالهای تلویزیونی، بیشتر از هر فیلم سینمایی میتوانستند بیننده را راضی کنند، رشیدی ستاره تلویزیون بود. در «آوای فاخته»، «گل پامچال»، «امام علی»، «کوچک جنگلی»، «ولایت عشق» و این اواخر هم در «مختارنامه» بازی کرد. او که قبلا مدیر گروه نمایشها و سرگرمیهای تلویزیون ملی بود، هیچگاه از تلویزیون و مخاطبان میلیونیاش دل نکند.
داوود رشیدی دانشآموخته رشته تئاتر بود. آنقدر خوب به فن بیان مسلط بود که صدا و گفتارش یکی از شاخصههای بازیگریاش شد. اما در سالهای قبل از انقلاب که صدابرداری سر صحنه مرسوم نبود، مخاطبان سینما او را با صدای ایرج ناظریان میشناختند. هیبت مردانه و نگاه پرجذبه و درعینحال خشمگینش، با صدای بینظیر ناظریان بهشدت همخوانی داشت.
در سالهای بعد از انقلاب احمد رسولزاده، دوبلور بیشتر کارهایش بود. صدای رسولزاده و بازی داوود رشیدی آنقدر هماهنگی داشت که بعضی وقتها تشخیص اینکه کاراکترش با صدای خود رشیدی سخن میگوید یا خیر مشکل بود. رسولزاده در سریالهای «امام علی»، «معصومیت ازدسترفته» و «مختارنامه» به بازی پر روح رشیدی جان داد.
اولین بار، مخاطبان با «بیبی چلچله» به کارگردانی کیومرث پوراحمد، صدای خودش را شنیدند. همان فن بیان و صدای دلنشینش، در این فیلم بود که فیلمسازان را مجاب کرد، رشیدی به دوبلور نیازی ندارد. اینگونه شد که در «کوچک جنگلی»، «گل پامچال»،«خط آتش» و «آوای فاخته» با صدای خودش بازی کرد.
مردی که رفت
میگویند، رشیدی همیشه جمعهها را با خانوادهاش میگذراند. میگویند عاشق نوهاش، سینا بود و حتی در مصاحبهای گفته بود از مرگ نمیترسد، از تنها گذاشتن سینا میترسد. اما مرگ فرارسید، جمعه هم فرارسید. بامداد جمعه، پنجم شهریور ماه همه خانوادهاش دورش بودند که رفت. در مراسمش، علی نصیریان و جمشید مشایخی، دو رفیق روزهای دورش سخن گفتند. کاشی ماندگار بر سردر خانهاش نصب کردند و کرورکرور آدم به ملاقاتش در بهشتزهرا رفتند.
گفته بود دوست دارد نوشته مزارش چیزی شبیه سزار باشد:” آمدم، دیدم، پیروز شدم.” رشیدی هم آمد، دید و پیروز شد، اما روی مزارش، همانطور که خودش خواسته بود نوشتند:”آمدم، دیدم، رفتم.”
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
811