به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، در دهمین جلسه «کوتاه با داستان» که عصر دیروز (ششم مردادماه) با حضور جمعی از علاقهمندان به ادبیات در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد، محمدمهدی رسولی، نویسنده، کارگردان و نقاش، قبل از خواندن داستان کوتاه خود، «روایت هفتم از جهان» گفت: از این داستان کوتاهی که امروز خدمتتان میخوانم یک نسخه فیلمنامه سینمایی نیز نوشته شده است. به نظرم هنوز جای این بحث باقی مانده است که سینمای ما یک جای خالی دارد. معتقدم سینمای ما میتواند برای حل یکی از دغدغههای مهم خود در حوزه اندیشه و درونمایه از مداوای اورژانس داستان کوتاه استفاده کند. سینمای ما خیلی سریع و بدون هیچ بحثی میتواند روی برانکار داستان کوتاه دراز بکشد و یکجوری تا احیای بعدی، خود را زنده نگه دارد.
او اظهار کرد: باید بگویم با وضعی که وجود دارد، سینمای ما حال خوبی ندارد و شاید به نوعی با دستگاه زنده است. بر همین اساس معتقدم که داستان میتواند و حتما میتواند نجاتبخش باشد، به خصوص داستان کوتاه که شرایط خاصتری نیز دارد. البته داستان بلند نیز این زمینه را دارد اما در داستان کوتاه رگههایی وجود دارد که میتواند به سینمای امروز ما کمک کند و مفید واقع شود.
در ادامه برنامه، فیلم «کپسول» که به کارگردانی محمدمهدی رسولی ساخته شده است، پخش شد. او قبل از پخش این فیلم بیان کرد: این کار سال گذشته در شرایط بسیار سختی شکل گرفت و ساخته شد. تهیهکننده نداشتیم و خودمان آن را ساختیم. برای لوکیشن این فیلم، یک ساختمان بسیار قدیمی را که آلمانیها در منطقهای در کرج ساخته بودند انتخاب کردیم و با توجه به فضایی که نیاز داشت، آن را بازسازی کردیم. بر همین اساس، کار طراحی صحنه این کار بسیار سخت و طاقتفرسا بود.
او افزود: من بعد از چندین سال، به سراغ سینما آمده بودم و میخواستم فیلم تولید کنم و به همین دلیل احساس میکنم که این کار قبل از هر چیز آزمون خود من بود و لازم بود که در چنین فضای سختی قرار بگیرم و چند مسئولیت داشته باشم. جالب است بدانید تصویربرداری این فیلم در شب عید انجام شد و همه بازیگران مجبور شدند سرشان را با شمارههای 4 و 6 بتراشند. بر همین اساس مجموعه عوامل خیلی صادقانه کار کردند و کار بسیار خوبی ساخته شد. خاطرم هست که ارشاد این فیلم را به عنوان نمونه کار از ما میخواست، ما آن را ساختیم اما بعداً فرمودند که چه کشکی و چه دوغی! ما اصلا نمونه کار نمیخواستیم! اما به هرحال ما آن فیلم را ساخته بودیم. باید بگویم که ارشاد هنوز هم اجازه نداده است که کار سینمایی بسازیم که البته بعید است چیزی هم بسازیم. اکنون سال دهم یا یازدهم است که بنده برای ساخت اثر سینمایی اول خود تلاش میکنم و هنوز هم موفق نشدهام کاری بسازم اما اینبار تصمیم گرفتم که فقط یک مجوز ساخت از ارشاد گرفته و با بودجه شخصی خودمان کار را بسازیم.
در بخش بعدی برنامه، سیدمهدی شجاعی که به تازگی پدر خود را از دست داده است در معرفی داستان کوتاه خود بیان کرد: امروز میخواهم داستان کوتاه چاپنشدهای به نام «اجتناب عالیجناب» را بخوانم. مجموعه «کرامات شیخ» در انتظار چاپ است و رمانی که در جلسه قبل خواندم نیز مجموعه مستقل دیگری است.
در ادامه برنامه نوبت به پرسش و پاسخ از محمد مهدی رسولی رسید. رسولی در ابتدا در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه نویسنده است، شاعر است، برنامهساز است یا نقاش، گفت: فکر میکنم اینها که فرمودید مربوط به آدم دیگری است؛ من محمدمهدی رسولی هستم، متولد تهران. با این حال وقتی در یک آستانه به خصوص قرار میگیرید و منظرهای ایجاد میکنید طبیعی است که میخواهید آن منظره را کامل کنید. همانطور که تمام وجههای آفرینش بشر به سمت زیبایی و نیکی پیش میرود جهت شما هم به همین سمت است و طبعا برای رسیدن به آن از یک سری ابزار استفاده میکنید. در حقیقت همه اینها در یک مجموعه فراهم آمده و هیچکدام با هم تناقضی ندارد. به عبارت بهتر، یک قلم است که این قلم گاهی به دوربین، رنگ و ... تبدیل میشود. میتوانم بگویم که یک صدای واحد با یک تم واحد است که در همه جا شنیده میشود.
او افزود: خاطرم هست در اوایل دهه 70 یک مجموعه نقاشی کار کردم که هیچ گرایش دینیای در آن وجود نداشت و هیچ المان به خصوصی در آن قرار نداده بودم. استاد سر و روی سفیدکردهای پیش من آمد و پرخاش کرد که چرا اینقدر مذهبی هستید؟ گفتم مگر شما با هنر من آشنایی دارید؟ گفت این کارها داد میزند و نیازی به آشنایی نیست. به او گفتم که آیا المانی در آن دیدید؟ من هیچ گنبد و گلدستهای در آن قرار ندادهام. او در پاسخ گفت نه، این موضوع در نگاه تو است. خاطرم هست که شش، هفتساله بودم که برادرم، استاد خلیل رسولی یک ضبط ریل گرفته بود و صدای اعضای خانواده را با آن ضبط میکرد. یک بار که به مشهد رفته بودیم، در ایستگاه قطار، نوری از یک دریچه تابیده بود و من در همان هفتسالگی آن ستون دود را تفسیر کردم و از معنای آن توضیح دادم. به نظرم هنوز هم همان کار را انجام میدهیم. بله درست است من از نقاشی شروع کردم، البته بخشهایی بود که همزمان با هم انجام میگرفت. خاطرم هست که یک کرسی در خانه داشتیم که من روی آن میرفتم و نمایش اجرا میکردم در حقیقت، همزمان با نقاشی اتفاقات دیگری نیز رخ می داد. البته خوشبختانه بعدا بازی را رها کردم و پس از ایفای نقش در یک کار سینمایی در دهه 60 بازیگری را به صورت کلی رها کردم. بنابراین با نقاشی به صورت جدی شروع کردم و سپس با نوشتن ادامه پیدا کرد.
او در پاسخ به سوال حسین آشتیانی، کارشناس برنامه، درباره «سرزمین سیاه» گفت: «سرزمین سیاه» یک شعر بلند بود که از همان فضای انقلاب سخن میگفت. این شعر را نوشتم اما زنگ تفریح بعدی آمدم و دیدم نیست و گم شده بود، اما مجدداً با سماجت تمام آن را نوشتم. خاطرم هست در پاساژ حاج نایب یک انتشارات بود که برای انتشار این شعر به آنجا رفتم اما از آنجایی که بسیار کوچکاندام بودم همراه با خواهرم برای قرارداد به آنجا رفتیم. جالب است که بعد از آن، هفتهای دو، سه بار به آن مغازه میرفتم تا پشت ویترین را نگاه کنم و ببینم که کتاب چاپ شده است یا خیر. در نهایت این کتاب با یک جلد کاغذی تکرنگ چاپ شد. متاسفانه یک نسخه سههزارتایی و یک نسخه پنجهزارتایی از آن منتشر شد اما بعدا شروع به جمعآوری این کتاب از کتابخانهها کردم. برای مثال، به کتابخانهها میرفتم و میگفتم «سرزمین سیاه» را دارید؟ میگفتند بله و من امانت میگرفتم و سپس هفته بعد به کتابخانه میرفتم و میگفتم جریمه آن چقدر میشود چرا که من کتاب را گم کردهام. البته تمام کتابهایی که به این روش جمع کردم، به 100 نسخه نیز نرسید.
رسولی در ادامه اظهار کرد: اولین اثر داستانی که از من منتشر شد یک داستان کوتاه بود که در سال 58 به چاپ رسید. وقتی آن را نوشتم به یکی از روزنامهها رفتم و برای چاپ دادم. مسئول آن روزنامه به من گفت که کار بسیار خوبی است اما «گوژپشت نتردام» را خواندهای؟ گفتم بله. البته داستان هیچ ربطی نداشت اما ظاهراً فضای آن اینگونه بود. در آنجا بود متوجه شدم که باید از فضای این داستانها فاصله بگیرم. من دو مواجهه تلخ با روزنامهها دارم؛ بار اول را که تعریف کردم و بار دوم هم زمانی بود که بختیار نرفته بود و من یک کاریکاتور از او کشیدم و آن را به روزنامه کیهان بردم. کاریکاتور راجع به مردم و بختیار بود. خاطرم هست خانمی در آنجا نشسته بود و داشت مانیکور میکرد، به او گفتم که این را آوردم تا چاپ کنید. او کاریکاتور من را دید و گفت جالب است اما این را به کسی نشان نده و آن را همینجا پاره میکنم. برو و دیگر این از این کارها نکن.
او درباره ورود خود به تلویزیون گفت: سپس از سال 61-62 وارد سینما و متاسفانه تلویزیون شدم و سالها در آنجا به تلف کردن عمر خود مشغول بودم. این جریان تا هفت - هشت سال پیش ادامه داشت و خداوند کمک کرد از این بند خلاص شدم و دیگر در آنجا کاری نکردم.
محمدمهدی رسولی درباره رمان «رقص بسمل» اظهار کرد: همواره تلاش کردهام برای هر کاری که میخواهم انجام بدهم از کلاس اول شروع کنم و مطالعات اولیه را آغاز کرده و الفبا را از همان ابتدا کنار هم بچینم. این موضوع فقط در داستان نیست و در نقاشی نیز چنین است. نمیدانم که تا به حال چند سیب و انار نقاشی کردهام اما باز هم برای یک نقاشی جدید روی آن دقیق میشوم. «رقص بسمل» در این فضا بسیار جدی بود و یک فضای جستوجوگرایانه برایم داشت. به عبارت بهتر یک گونه آزمایشگری برای من بود و شاید فضای نوشتن آن برایم توام با یادگیری نیز بود. کل این داستان در 60 دقیقه اتفاق میافتد و بعداً متوجه میشویم که در یک دقیقه رخ داده است. یک راوی دارد که لحظات پایانی عمر خود را تجربه کرده و مدام در حال افتوخیز و به هوش آمدن و از هوش رفتن است و داستان زندگی خود را تعریف میکند. خاطرم هست که در ابتدا قریب به پنج - شش فصل از این کار را نوشته بودم. قصه خطی بود و متوجه شدم کسی که محتضر است نمیتواند به این سادگی راوی باشد. آقای شجاعی همیشه به من لطف داشته و از روند نوشتن این رمان پیگیری میکردند اما ناگهان این کار متوقف شد و توقف یکسالهای را تجربه کرد چرا که تمام فصلهایی را که نوشته بودم ریز ریز کرده و حتی دستنویسهایم را نیز از بین بردم. دلیل این کار این بود که قصه باید به سختی آغاز میشد و به همین دلیل نوشتن آن را از ابتدا آغاز کردم. این رمان هفت راوی دارد که یکی از راویان در قید حیات نیست و مرده است. یکی دیگر از راویان کسی است که عقبمانده ذهنی است و در 17-18 صفحه یک مونولوگ را برای ما تعریف میکند. تمام سعی ما این بود که از منظر هر کس که داستان را تعریف میکنم، زبان او را پیدا کنم و حرف بزنم. البته این زبان نه از جنبه فیزیکال بلکه از جنبههای روانشناختی که بر زاویه دید تاثیر میگذارد مهم است.
رسولی درباره مردانه بودن داستانی که در این جلسه خوانده بود و از دست دادن مخاطبان خانم گفت: در این داستان یک نکته مشخص وجود داشت و آن هم این بود که شخصیتی که به صورت پنهان دنبالش میکردیم و پایان داستان با او رقم خورد، نامزد نیما بود. در این کار، احساس من این است که نیما و نامزدش بیشتر دیده شدند. با این حال باید بگویم که اصولا سهم عمدهای از کارهایم به خانمها اختصاص دارد. برای مثال یکی از شخصیتهای اصلی «رقص بسمل» پری جان است که یک جوری رمان را بین یک کار مردانه و زنانه سیال میکند.
سیدمهدی شجاعی در توضیح صحبتهای رسولی گفت: شاید مستقلاً در هر کاری نشود برابری حضور زنها و مردها را داشت و باید مجموعه آثار یک نویسنده را دید تا بتوان قضاوت کرد. برای مثال در داستانی که در سربازخانه روایت میشود، طبیعی است که هیچ زنی نباید در آن باشد اما در مقابل ممکن است یک داستان در زندان زنان رخ دهد و همه زن باشند.
رسولی درباره وجود عنصر جستوجو در آثار خود گفت: یک بخش از فردیت کسی که کار هنری میکند، فارغ از نوع اثر، مربوط به خودش است. البته در جامعه هنری این موضوع را نیز داریم که هنرمند بگوید من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود اما به هر حال، یک اثر هنری بازتاب کسی است که آن را انجام میدهد. به شدت معتقدم که جستوجو اول از همه باید در من رخ بدهد و سپس در مخاطب. برای مثال من یک نقاشی را تمام میکنم و از او یک توقعی دارم، حال آن نقاشی پیش روی من است و باید بتواند از خود دفاع کند، یعنی در یک محاکمه به من بگوید که چرا هست و از کجا آمده است؟ اگر نتواند دفاع کند من میمانم و یک تیغ کاتر و یک ضربه به بوم. به نظرم تمام این محاکات جستوجو است که به مخاطب نیز منتقل میشود. بارها و بارها یک اثر را معدوم کردهام تا به چیزی که دلم میخواهد برسم و در حقیقت دوست دارم که به ذات جستوجو نزدیک شوم.
این کارگردان و نویسنده در پاسخ به سوالی مبنی بر ساخت برنامه «اکسیژن» در اوایل دهه 70 و پخش آن از تلویزیون گفت: حدود دو سال پیش خانم خبرنگاری با من تماس گرفت و خواست درباره کارهای تلویزیونی با من صحبت کند. به او گفتم که این مشابهت اسمی است و اشتباه گرفته است. همیشه از صحبت کردن راجعبه تلویزیون فرار میکنم و اینجا هم خیلی جای صحبت راجع به آن نیست. تلویزیون اتفاقی است که خیلی بهجت اثر نیست و باید روی آن را بپوشانید و به آن نگاه نکنید. در این هشت سال نیز تلاش کردم دیگر روی این زخم را باز نکنم و امیدوارم که شما نیز در این جلسه این زخم را باز نکنید. بله درست است «اکسیژن» را بنده مرتکب شدم و طراح، نویسنده و کارگردانان آن من بودم. از آنجا که کار برای نوجوانان بود نکته مهمی برای ما وجود داشت و آن هم این بود که عواملی که برای تولید کار جمع میشوند همگی جوان باشند. به همین دلیل گروهی که تشکیل شد همه جوان بودند. دلیل این اصرار این بود که همه افرادی که در این کار دیده میشوند برای اولینبار باشد که در برابر دوربین قرار میگیرند که خود این موضوع نیز برایم یک تجربهگری بود. به نظرم، توجه به اندیشه و درونمایه نیاز تلویزیون و سینما است که بتواند اتفاق جدیدی را رقم بزند. در «اکسیژن» سعی کردیم ذهن مخاطب را به این سمت ببریم.
رسولی در پایان با اشاره به «مناجاتالغافلین» که جدیدترین اثر او است، گفت: در کتاب «آمین» که پیش از این چاپ کرده بودم، یک فرد مثل بچه آدم، به صورت جدی و با صراحت میآید و با خداوند صحبت میکند. طبیعی است که هر اتفاق این چنینی یک اتفاق جعلی نیز داشته باشد. به نظر من «مناجاتالغافلین» سکه قلبشده «آمین» بود که در کنار سره از ناسره نیز صحبت میکرد.
او در پاسخ به سوالی مبنی بر وجود تفکر در آثار خود اظهار کرد: همیشه سعی کردهام به صورت بسیار پنهان کار خود را به مخاطب ارائه بدهم و پیامی را در آن بگنجانم تا او نیز میدان اندیشهاش باز شده و بتواند فکر کند و ذهنش شخم بخورد.
شجاعی در پایان این مراسم توضیحاتی درباره محمدمهدی رسولی داد و گفت: میخواهم چند سطر راجعبه محمد مهدی رسولی صحبت کنم. در رونمایی از کتاب «مناجاتالغافلین» ایشان گفتم که اگر بخواهیم خیلی ساده و مختصر محمدمهدی رسولی را توصیف کنیم باید بگوییم که او یک هنرمند خلاق و متخلق است. ایشان در مجموع مختصات یک هنرمند مطلوب، سختکوش و جسور را دارد. علاوه بر این، ایشان با خواندن هفت روایت از جهان در این جلسه به نوعی قدرتنمایی کردند. این موضوع نشان میدهد که ایشان در هر جا که بوده، سرفراز بیرون آمده است.
در انتهای این جلسه محمدمهدی رسولی بخشهایی از کتاب «مناجاتالغافلین» خود را برای حاضران خواند.