وبسایت عصر ایران - مهرداد خدیر: چند روز پیش بیستوپنجمین سالروز درگذشت «احمد فردید» بود و آنگونه که هواداران و مریدان دوست دارند از او یاد کنند «دکتر سید احمد فردید»؛ مشهور به فیلسوف شفاهی یا پیشقراول مقابلۀ فکری با غربزدگی.
بهانۀ اصلی هم سالمرگ اوست (25 مرداد 1373) و هم ساخت مستندی به نام «تئوریسین خشونت» به نویسندگی و کارگردانی «محسن کوقانی». [هر چند مستند را ندیدهام، اما از پوستر و نوع معرفی و چینش متفکران حاضر در فیلم و سایتهای تبلیغ کننده میتوان حدس زد که اتفاقا بیشتر در ستایش او باشد و اتهامزدایی از همین عنوان «تئوریسین خشونت». بر اساس مستندهایی، چون قدیس یا راه طی شده یاد گرفتهایم عنوان میتواند بر خلاف تصور اولیه باشد.]جدای این مستند که نقد مستقلی را میسزد، 25 سال پس از مرگ فردید همچنان میتوان در جست و جوی پاسخ پرسشهایی بود که سال 1355 علیرضا میبدی در قالب گفت و گویی با او برای «روزنامۀ رستاخیز» با فردید مطرح کرد:
آقای فردید! شما کیستید؟ یک جادوگر فلسفی؟ یک سفسطهگر؟ یک شهروندِ ناکجاآباد یا یک عارف زنار بسته؟ و او هم پاسخ داد: «من یک ناچیزِ بزرگ هستم!»
راز آلودگی و تناقض از معرفی او شروع میشود. چون «دکتر سید احمد فردید» نه دکتری داشت و نه پیش از انقلاب واژه «سید» را در معرفی خود به کار میبرد و نه نام اولیه او «فردید» بود و نه حتی تاریخ تولد او که 1289 ذکر میشود دقیق و قطعی است.
این قدر میدانیم که «احمد مهینی یزدی» که بعدها به عنوان «فردید» شهرت یافت، نظریاتی را به صورت شفاهی مطرح میکرد و مطلقا اهل نوشتن هم نبود، اما بر گروهی از افرادی که فعالیتهای فکری انجام میداد اثر گذاشت و مشهورترین مورد نیز وضع و رواج اصطلاح «غرب زدگی» است.
چندان که جلال آل احمد که خود یکچند مراد و مقتدای جماعتی از روشنفکران شد تصریح کرده بود این اصطلاح را از فردید، وام گرفته است: «این تعبیر غرب زدگی را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت فردید وام گرفتهام.»
پس وجه اول، کنجکاوی دربارۀ فیلسوفی است که اهل نوشتن نبود و تنها سخن میگفت و منسجم هم نمیگفت و نزد برخی همین پراکنده یا حتی پریشانگویی جاذبه داشت.
وجه دوم چنان که اشاره شد اصطلاح بسیار تأثیر گذار «غربزدگی» است که جلال از او وام گرفت و بعدتر به گفتمان رایج در فضای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بدل شد.
وجه سوم این است که او را مروج اندیشههای ضد لیبرالی «مارتین هایدگر» فیلسوف آلمانی در ایران میدانند. فیلسوفی که به همکاری با نازیها هم متهم شده بود.
بدین ترتیب دو گانۀ «هایدگر- پوپر» با دو گفتمان «اقتدارگرایی دربرابر تکثر گرایی» در ایران با دو نماینده شناخته شد: «فردید» و «سروش» و راز حملات صریح دکتر سروش به دکتر رضا داوری اردکانی نیز همین است که او را ادامه دهندۀ راه «فردید» میداند.
وجه چهارم این است که چگونه فردی که در مظان دفاع از سلطنت و ادبیات پهلوی بود ناگهان در آستانۀ انقلاب، کراوات را کنار نهاد و ریش خود را هم دیگر نتراشید و از آخرالزمان گفت و اتفاقا در سالهای بعد از انقلاب برخی از نیروهای مذهبی نیز گرد او حلقه میزدند؟ آیا همان گونه که مخالفت با کمونیسم خیلیها را به هم نزدیک کرده بود این بار ضدیت با لیبرالیسم آنان را به فردید علاقهمند ساخته بود؟
قضاوت درباره افکار و آرای فردید دشوار است، چون نمینوشت. یوسفعلی میر شکاک، روزنامه نگار و شاعر اصولگرا و از شیفتگان او میگوید: «روی کاغذ نمینوشت، چون به نوشتن بر دلها اهتمام داشت» و داریوش شایگان معتقد بود «از نوشتن میترسید».
با این حال گفتارهای او در سال 1358 و نیز سال 1365 در قالب کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» و به همت شاگردان و مریدان در دسترس است.
هواداران و مریدان دربارۀ فردید تعابیری، چون «استاد بزرگ حکمت مشرق، فیلسوف نامکرر تنها و سیدنا الاستاد» را به کار میبرند و منتقدان، او را «سفسطهگر علمگریز، پریشانگوی و هذیانسُرایی بیمار» میدانند.
احمد فردید تحصیلات خود را در آلمان و فرانسه نیمه تمام گذاشت و اگر تلاش سید حسین نصر و احسان نراقی نبود به استادی دانشگاه تهران نمیرسید. نصر 4 سال پیش به ماهنامۀ «اندیشه پویا» گفته بود: «نه دکتری داشت و نه چیزی نوشته بود، ولی پیشنهاد کردیم و به او در دانشگاه کلاس درس دادند و اوضاع مالی خود را هم سر و سامانی داد.»
از نامهای که در دوران دانشجویی در فرنگ به مظفر بقایی نوشته و از او خواسته کاری کند سرپرستی دانشجویان را به او واگذار کنند تا ارز رسمی به او تعلق گیرد و نیز استقبال از حزب رستاخیز برخی نتیجه میگیرند شیفته شهرت و مقام بوده، ولی دستمایهای جز آنچه میبافته و به عنوان یافته به خورد دیگران میداده نداشته است: ملغمهای از هایدگر و محی الدین عربی و شطح و طامات صوفیانه. با این حال چرا برای برخی جذابیت داشته، چون مدعی بود راز سقوط از «شرق» به «جهان سوم» را دریافته و این «هبوط» را روایت میکرده است.
مهمترین دلیل مخالفان، اما لحن اوست و این که میگویند احمد فردید، به نام تفکر، نفرت پراکنی میکرد و فضای انقلابی، چون با پرخاش به غرب ودستاوردهای دنیای مدرن توأم شد کوشید خود را با این فضا هماهنگ کند و از این رو هم نامزد انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در تابستان 1358 شد و هم اولین دوره مجلس شورای اسلامی در زمستان همان سال و آرای بسیار اندکی به دست آورد و جالب این که درست در همان زمان احسان نراقی در زندان انقلابیون بود. هم او که پیش از انقلاب به علیرضا میبدی سفارش کرده بود او را به تلویزیون ببرد و برده بود. (برنامه " این سو و آن سوی زمان" با اجرای علیرضا میبدی و حضور احمد فردید).
دربارۀ پیش از انقلاب میتوان حدس زد با تیزهوشی دریافته بود جامعه خالی است و با اصطلاحات فرانسوی و آلمانی و گاهی هم هندی میکوشید پرترهای جذاب از خود بسازد و، چون نه مذهبی بود نه کمونیست و نه هوادار دموکراسی و حکومت لیبرال باب طبع تلویزیون شاهنشاهی و البته سفارش شده دو چهره نزدیک به فرح پهلوی (احسان نراقی و سید حسین نصر) و رضا قطبی رییس تلویزیون هم که از بستگان نزدیک فرح بود و چه از این بهتر؟ هم پز روشن فکری و هم به خدمت گرفتن استادِ جلال آل احمد؟
جالب این که شعلههای انقلاب که درمی گیرد دختر و پسر خود را که یکی از همسری اتریشی بود به آمریکا میفرستد، ولی خود میماند و همین این ظن را تقویت میکند که با مظفر بقایی ارتباطاتی داشته، اما اگر این گزاره را بپذیریم آن گاه در پاسخ به این پرسش درمی مانیم که چرا جمهوری اسلامی رفتار متفاوتی با بقایی و فردید داشت؟
سید حسین نصر میگفت: «اوایل، سلطنت طلب بود و صد در صد مخالف چپ گرایی. همیشه هم از تعبیر "اعلی حضرت" استفاده میکرد. نزدیک انقلاب، اما انقلابی شد و سید! روزی پرسیدم از کی سید احمد فردید شده اید و پاسخ داد: مگر شما به خودت نمیگویی سید حسین نصر؟ من هم میگویم: سید احمد فردید! در پاسخ گفتم، ولی من در 25 سالگی که از هاروارد برگشتم نامم را عوض نکردم.»
تا اینجا شاید در نگاه مخاطب، احمد فردید چهرهای در نظر آید مانند «احسان نراقی» که از سر علاقه به ایران هم در زمان پهلوی اندیشههای مصلحانه مطرح میکرده و هم در جمهوری اسلامی. این تشبیه، اما درست نیست. چون نراقی در جمهوری اسلامی چند بار به زندان افتاد و مقامات عالی رسمی هیچ گاه او را نستودند.
حال آن که 18 دی ماه 1391 علی لاریجانی در مقام رییس مجلس شورای اسلامی و هنگام معرفی محمد رجبی به جای رسول جعفریان به عنوان رییس جدید کتابخانه مجلس گفت: «آقای رجبی از دوستان سالیان زیاد بنده است. یکی از دلایل ارتباط بنده با ایشان نیز نزدیکی مان به استاد فردید است و این که از نظرات استاد فردید به خوبی استفاده کرده اند.»
اهمیت این اشاره را هنگامی در مییابیم که بدانیم 5 سال قبل از آن و در 28 مرداد 1386 آیینی در بزرگداشت احمد فردید برپا شده بود. در آن مراسم طبعا هم رضا داوری اردکانی شرکت داشت و هم محمد رجبی.
این دو، اما دو رویکرد متفاوت اتخاذ کردند. داوری فرصت را مغتنم شمرد تا انگ «فردیدی» یا «حلقه فردید» را دور کند کما این که گفت:
«گروه هایدگری و حلقه فردیدیها در ایران نداریم. هر استادی که میمیرد شاگردان به نیکی از او یاد میکنند. حالا به خاطر این ما شدیم مروج فاشیسم؟ من که از مدعیان تساهل بیشتر اهل مدارا هستم. من از کسانی که به این وهم مبتلا شده اند که یک عده که به عنوان فردیدیها معرفی شده اند میپرسم فردیدیها کجا هستند؟»
در همان زمان برای عدهای این پرسش شکل گرفت که آیا استمرار حضور او در ریاست فرهنگستان علوم و در حالی که نه سابقه انقلابی داشته و نه در ابتدا صبغه بارز مذهبی به خاطر همین تعلق فکری نبوده است؟
نکته جالب، اما این بود که در همان آیین که دکتر داوری اصرار داشت یک گرامیداشتِ معمول برای استادی فقید و در سالروزِ درگذشت او بداند و هر گونه حلقه و خط فکری خاص و مشخص را انکار کند، دکتر رجبی (که ذکر او پیشتر به بهانۀ انتصاب به ریاست کتابخانه مجلس در 5 سال بعد آمد) نیز سخن گفت و این گونه شروع کرد:
«با نام خدای پریروز و پس فردا. استاد فردید، سخن خود را بعد از بسمالله با این عنوان آغاز میکرد و میدانیم که از اصول اساسی ایشان، تقسیم تاریخ به 5 مرحلۀ پریروز، دیروز، امروز، فردا و پسفردا بود.»
آقای رجبی درست میگفت و «پریروز و پسفردا» از اصطلاحات خاص فردید بود، اما شماری از شاگردان به یاد نمیآورند که قبل از آن «بسمالله» میگفته و شاید سال میانی دهۀ 60 و پس از تغییرات و اصلاحات، منظور بوده باشد. یکی از بهترین گواهان در این باره میتواند دکتر نصرالله پورجوادی باشد که از منتقدان جدی شخصیت فردید است و صفاتی برای او میآورد که نقطه مقابل ستایش گران اوست.
از هنرها یا سرگرمیهای فردید همین واژهسازیها بود و منحصر به خدای پریروز و پس فردا هم نبود. او از سه دوره با عنوان «نسخ، فسخ و مسخ» هم سخن میگفت و آن قدر در ابداع اصطلاحات جدید چیره دست بود که در سال 1344 این شایعه درگرفت که «آریامهر» را هم او ساخته هر چند این قول که ساخته «دکتر صادق رضازادۀ شفق» است، درست است.
واقعیت این است که افرادی که پای درسهای او مینشسته اند متنوع بودهاند و اگر هم شاگرد او به حساب نیایند، اما لابهلای سخنان او لابد نکاتی مییافتند که وقت صرف میکردند و مینشستند.
هم سید جواد طباطبایی و هم رضا داوری اردکانی. در آن سو داریوش آشوری که در واژه سازی از او الهام میگرفت و داریوش شایگان که در ایده پردازی و ازجمله نگاه به شرق. هم سید حسین نصر برای او احترام قایل بود و زمینه استخدام و احتمالا اعطای دکتری به او را فراهم ساخت و هم سید مرتضی آوینی که سری پرشور داشت و حتی برخی مدعی اند بیژن جزنی و مسعود رجوی را نیز پای درسهای او دیده اند و این دو نفر آخر البته نیاز به تحقیق بیشتر دارد و در حد شنیده مطرح میکنم.
25 سال بعد از درگذشت او اگر همچنان نام او مطرح است شاید به این خاطر باشد که دو گفتمان اصلاح طلبی و اصول گرایی به جز جنبههای سیاسی آبشخور فکری و فلسفی دارند و احمد فردید به خاطر غرب ستیزی از سوی گفتمانی که پس از دهه اول انقلاب دست بالا را پیدا کرد صراحتا یا تلویحا ستایش میشود.
میتوان گفت هر چند سرزنش گنندگان فردید نگران توجیه اندیشههای هایدگری و ریاکاری سیاسی و فقدان نسبت میان آرای او و متفکران انقلاب 57 هستند در میان شاگردان یا علاقه مندان، اما دلایل متفاوت است.
چندان که نه دکتر داوری را میتوان یک سره فردیدی و ضد دموکراسی و هوادار فاشیسم دانست که اگر چنین بود راز این همه علاقه سید محمد خاتمی که نماد و نمود اصلاحات و رواداری است به داوری را در چه باید جُست؟ جفاست اگر گفته شود به خاطر یزدی بودن هر سه (خاتمی، داوری و فردید) که در این صورت آقای مصباح یزدی هم باید اضافه میشد!
یا نمیتوان علاقه علی لاریجانی سیاست مدار و یوسفعلی میرشکاک روزنامه نگار و داریوش مهرجویی فیلم ساز را مانند هم دانست و در اولی جنبه علایق فلسفی میچربد. کما این که حداد عادل به سید حسین نصر علاقه دارد.
نویسنده داعیه فلسفی یا مطالعات گسترده در این حوزه ندارد، اما برای آن که خواننده در پایان سرگردان نشود هم داستانی خود را با نظر دکتر جمادی دربارۀ فردید ابراز میدارد که گفته است: «تفکر فردید، درست یا نادرست، هیچ موضع عملی نداشت. خود آگاهی تفکری فلسفی و دل آگاهی سیر احوال است. غایتی که این تفکر در جست و جوی آن است هر چند حقیقتی دینی است، اما نه با شریعت فرا میرسد نه با رسم و عادت و نه با حکومت و سیاست و ظهورش به پس فردا موکول میشود.»
بدین ترتیب میتوان گفت راز جذابیت فردید برای دوستدارانش این بود که از «پریروز» و «پس فردا» میگفت. پریروزی که ماقبل تاریخ است و پس فردایی که نیامده است!
به عبارت دیگر نه از «دیروز» میگفت که در تاریخ ثبت شده است و نه از «امروز» که در آن قرار داریم و نه از «فردا» که با سر رسیدن آن میتوان ادعاهای او را محک زد.
پریروز و پسفردا کردنها و ننوشتن هر چند به او این مجال را داد که راز آلود به نظر رسد، ولی در مقابل سبب شد «پریشان گو» یی لقب گیرد که اندیشههای ضددموکراتیک خود را در هر ساختار سیاسی با توجه به علایق حکومت مطرح کند. یک دوره به خاطر جبهه گیری علیه کمونیسم و یک دوره هم به سبب اشتهار به مقابله با غرب زدگی.
از تناقضها هم نخست این که احمد فردید به مظاهر تکنولوژی و فناوری ابراز بیعلاقگی میکرد، ولی اندیشههای اوبه یاری ضبط صوت و اینترنت که هر دو دستاورد تکنولوژی هستند باقیمانده وگرنه او که اهل نوشتن نبود! دیگر این که به جز معدودی، چون میرشکاک و آوینی دیگر علاقهمندان او به جای پریروز و دیروز یا فردا و پس فردا دست در کار «امروز» ند...