تقدیم به شهیدان اصغر کهدویی و علیرضا دهیار
بسم الله الرحمن الرحیم
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّک رَءُوفٌ رَحِیمٌ.
بحمدالله دوستان زیادی برای مقابله با انتقاد از یکی از معاونانِ محترم و عزیز دفتر رهبری بسیج شدهاند و در حال تولید فکر هستند و داریم حتی به قرائتهای تازهای از نظریه ولایت فقیه میرسیم که در آن منویات رهبری و راهبردهای ولی فقیه؛ اهمیتی به مراتب کمتر از مصالح ِیکی از هفت هشت معاون دفتر رهبری دارد و ولی فقیه را نه حاکم بر نیروهای اجرایی بلکه ذیل آنها میخواهد.
برادر صفار هرندی عزیز به میدان آمده و در برابر ده هزار کلمه نقد حقیر بر عملکرد صداوسیما و سازوکارهای نظارتی و مدیریتی آن در سطوح مختلف؛ سعی کرده با یک متن 250 کلمهای سر و ته ماجرا را هم بیاورد.
این هم مدل جدیدی از پاسخگویی است که بی هیچ توجهی به استدلالها و دغدغهها، صوفیانه، تذکرهالاولیاء بنویسیم و “ما فیلیم و او پشه” راه بیندازیم که جوابش را البته قبلاً در کتاب ادبیات دبیرستان خواندهایم.
متاسفانه یا خوشبختانه دوران بزن در رو گذشته است و نمیشود دهها میلیارد تومان امکانات رسانه ملی را 180 درجه خلاف دستورات صریح رهبری به نور چشمیها هبه کرد و با اطمینان به برخی پشتوانههای معنوی برای منتقدان و ناهیان از منکر شکلک درآورد یا مسخرهتر از آن به ضدیت با رهبری متهمشان کرد.
به نظر میرسد اگر برادر بزرگوارمان آقای صفارهرندی به آیهای که در آخر متنشان آوردهاند اطمینان داشتند این چند روز این همه به زحمت نمیافتادند که دوستانی را که در مقام مقایسه حتی کسری از اطلاعات متنوع مرا در موضوع مورد بحث ندارند این چنین قربانی سیاست بازی محافظه کارانه خود کنند و مجابشان سازند که آبرویشان را به میدان مقابله با نهی از منکر بیاورند.
برادر عزیزمان آقای صفار چنان از عمود خیمه انقلاب سخن میگوید که اگر کسی نداند فکر میکند افقی برای حمایت از ولایت جز محافظه کاری کلاسیک که صاحبان نظریه “حتّی” آن را نمایندگی میکنند وجود ندارد. در ادامه همین بحث به “نظریه حتّی” و تاثیراتش در مسیر تکاملی انقلاب خواهیم رسید.
بنازم رهبری را که با فرمان عام خود آتش به اختیارها را به جان ستادهای بی عرضه پرمدعا انداخته است؛ ستادهایی که از فرط وزانت؛ قدرت تحرکشان را از دست دادهاند و فقط زبانشان در دهان میچرخد و تنها برای مهار ناهیان از منکر و دفاع از کارنامه خالی یا پراشتباه خود (در موضوع مورد بحث) هیجان زده میشوند و به تکاپو می افتند؛ همین تحرکی را که این روزها از سوی برخی شاهدیم اگر در بعضی مسئولیتها و مأموریتهای اصلیشان به کار میگرفتند جلو بسیاری خبطها و فاجعهها در رسانه ملی گرفته میشد.
در یکی از اولین دیدارهای آقای صفار در جبّه وزارت با عمود خیمه ولایت؛ ایشان دو نام را با آقای صفار در میان گذاشتند؛ خوبست اول بین خود و خدای خود پاسخ بدهند که سرنوشت آن توصیه بعد از 13 سال به کجا رسید؟ وبعد برای حقیری چون من دم از ولایت پذیری بزنند. شما ولایت پذیرهستید آقای صفار؟! برادر عزیز و بزرگوارم؛ در ادامه قصههایی برایتان خواهم گفت تا شما که ولایت سنج همه شدهاید به خودتان هم در این فقره نمرهای بدهید. تمام این دعوا بر سر همین است که بین ولایت پذیری نمایشی و تشریفاتی و بگذارید بگویم اشرافی با ولایت پذیری واقعی و میدانی و صفّی، فرسنگها فاصله است. به عنوان کوچکترین سرباز جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی که از بندر لنگه و برازجان تا اهر و کرمانشاه تا بجنورد و نیشابور و زابل و میناب و یزد و شیراز و کاشان و سبزوار وایذه و کلیبر و بیرجند و … را شهر به شهر رفتهام و از ظرفیتها و قابلیتهای جبهه فرهنگی انقلاب مطلعم و شاید برادر بزرگوار و پیشکسوتمان آقای صفار، کسری از اطلاعات حقیر نسبت به جزئیات این ظرفیت را هم نداشته باشند؛ با صدای بلند اعلام میکنم رسانه ملی جمهوری اسلامی، 26 سال بعد از قرار گرفتن در اختیار یک تیم مشخص فقط کسر کوچکی از ظرفیتهای جمهوری اسلامی و قابلیتهای انقلاب اسلامی را بازتاب میدهد و علیرغم پیشرفت در هوا-فضا؛ موشکی؛ نانو؛ زیست فناوری؛ هستهای و … متاسفانه بخش رسانه در جمهوری اسلامی جزء عقب افتادهترین و کم پیشرفت ترین بخشهاست و امروزبعد از 26 سال یوم الحساب فرا رسیده است.
اگر بپذیریم مدیران رسانه ملی در عمل ولایت پذیر بودهاند چارهای نمیماند جز اینکه بگوییم پس راهبردها و رهنمودهایی که رهبری به تفصیل تبیین کردهاند خطا بوده که حاصل تحقق آنها به عروس تاریکی رسیده است. تمام فحشهایی که امروز میخوریم بابت این است که پرده از این تحریف برانداختهایم.
1٫ وضع صداوسیما مشخص است؛ در اوج جنگ نرم به عروس تاریکی میرسد! و حجم برنامههای خنثی و بی ربط در آن از حد استاندارد عبور کرده است.
2٫ مدیران و ناظران رسانه ملی ولایت پذیراند و تلاش خود برای تحقق رهنمودهای رهبری را کردهاند
نتیجه: پس رهنمودهای رهبری یا از اساس غلط بوده یا آنکه در عمل غیر واقع بینانه و ایده آلیستی از کار در آمده است.
دوستان لابد انتظار دارند ما به جای مدیران و ناظران؛ حضرت آقا را متهم کنیم!
ما معتقدیم اشکالی در کار است و ما آن را مسامحه در پیگیری رهنمودهای رهبری چه در بین مدیران و چه در بین ناظران می دانیم و این را با پوست و گوشت و استخوانمان در مدتی نزدیک به دو دهه حس کرده ایم و بعد از طی همه مراحل امر به معروف و نهی از منکر به طرح علنی کسری از مسائل رسیدهایم.
اگر شما ما را اهل مجادله مینامید ما هم شما را اصحاب مجامله مینامیم. آیا حرف ما این است که این دوستان آدمهای بدی هستند یا باید برکنار شوند؟ هرگز! فقط باید کمی کمتر با هم تعارف و مجامله کنند. این را اصل نگیرند که اگر این تیم که بیش از چند دهه سابقه رفاقت با هم دارند توانایی محقق کردن راهبردهای رهبری را ندارند پس هیچ عنصر دیگری هم قادر به این کار نیست و اشکال در راهبردهای آقاست و بنابراین باید همین وضعیت موجود را توجیه کرد و حتی برای فاجعهای مثل عروس تاریکی کارناوال راه انداخت و آن را سفارش شخص رهبری اعلام کرد که حتی جزئیاتش را هم به تأیید ایشان رساندهایم!! ما این کارها را مخالفت با ولایت می دانیم آقای صفار عزیز و اگر شما نگران این هستید که دشمنان از انتقادهای مستدل ما سوء استفاده کنند چگونه است که نگران تسخیر امکانات عظیم رسانه ملی ذیل سناریوهای سیاه نمایی و جنگ روانی دشمنان که نه در آینده بلکه فی الحال محقق شده نیستید؟!
حرف ما این است که باید یک مطالبه عمومی و جدی برای تحقق رسانه ملی ایده آل و انقلابی شکل بگیرد تا دوستان نتوانند به بهانههای گوناگون در انجام مأموریتهایشان سهل انگاری کنند یا آن که در برابر اقلیت زیاده خواه بی هویت نوکیسه روشنفکرمابی که سعی دارد مدیریت رسانه ملی را منفعل کند (و متاسفانه تا حد زیادی هم موفق شده)؛ وا بدهند.
دیدهام مدیران ارشدی را که چگونه با غرب زدهها و غیر انقلابیها منفعل و با بچه مسلمانها دلیر و ترشاند. شاید هر مدعی دیگری هم در جایگاه اینان قرار بگیرد ایمن از انفعال نباشد و باید به یک موازنه توقعات از رسانه ملی برسیم.
دوستانِ سراسیمه؛ ابایی از آن ندارند که عمود خیمه را به خیالِ خام خود برای کوفتن بر سر آتش به اختیارها از جای خود خارج کنند و همین نشان میدهد در شناخت ولایت چقدر خام خیالاند.
دلیل آقای صفار برای توصیه به سکوت این است:” در حیرتم از وقتناشناسی برخی دوستان که چطور باب نقد علنی و تخریب اصحاب و خادمان وفادار رهبری را درست در شرایطی گشودهاند که دشمن هرزهگو و رفقای راه گم کرده سابق، حملات پر حجمی را علیه این جایگاه به نیّت تضعیف عمود خیمه انقلاب آغاز کردهاند؟! “
احتمالاً آقای صفار یادش نمیآید اولین کسی که علیه جریان انحرافی پرچم برافراشت وحید جلیلی بود در دورانی که پای این جریان هنوز به دولت باز نشده بود و در سازمان فرهنگی شهرداری تهران رجزمی خواند.
و اولین گزارش تفصیلی در هشدار نسبت به خطر تفکرات آن جریان انحرافی به قلم حقیر است. یادداشت “شاهراه ظهور یا در پشتی ” که برادر بزرگوارمان آقای هرندی بعید است آن را از یاد برده باشند همچنان یکی از معدود تبیینهای مؤثر در آشکار کردن ذات جریان انحرافی اطراف احمدی نژاد است. و اگر در دوسال گذشته آقای صفار یا کسی از مجموعه دوستانشان قدمی بیش از حقیر برای هشدار نسبت به عدالتخواهی های قلابی و جریانات آنارشیستی برداشتهاند معرفی کنند. ایشان را ارجاع میدهم به جزوه” عدالتخواهی اجتماعی یا جلوه گری فردی” و ” ایران در هجوم دیمنتورها” که انشاالله به زودی به صورت کتابی منتشر خواهد شد و البته با توجه به جریانات اخیر احتمالاً فصل تازهای در نقد محافظه کاران سیاست باز به آن اضافه خواهد شد.
خوب؛ قبل از ادامه بحث اگر اجازه بدهیم برای مخاطبان برخی خاطرات مشترکمان را تعریف کنم، قدری قصه بگوییم و خاطرات را مرور کنیم که هم فضا صمیمانهتر بشود و هم یادمان بیاید که در خلاء حرف نمیزنیم وسابقه این بحثها تا کجا میرسد. حال قصه شنیدن دارید؟
******
قصه اول:
اولین خاطرهای که از آقای صفارهرندی بزرگوار دارم گره خورده با نام “الیاس نوروزی” و یک موتور سه چرخه. از این وانتهای کوچک موتوری که سبزی فروشهای پایین شهر دارند.
نوجوانِ باقلا فروش در فرار از دست ماموران شهرداری، با شتاب گرفتن وانت موتوری؛ سرش کوبیده شد به پل زیرگذر و مغزش پاشید بر سنگفرش.
جنازهاش؛ مردم را برانگیخت که ساختمان شهرداری را آتش بزنند.
اگر درست یادم باشد؛ اوایل دوران دوم خرداد بود. روزنامه سلام در صفحه دو، گزارش مفصلی رفته بود در نقد ِ نیرویانتظامی که با مردم برخورد کرده و… .
کیهان هم چند خطی در صفحه حوادث.
ضبط خبرنگاری- دانشجوییام را برداشتم و رفتم محل حادثه. طرفهای آذری.
جالب بود، مردم همه میگفتند ما با شهرداری درگیر شدیم و اتفاقاً از نیروی انتظامی راضی بودند که همدردی کرده و درنهایت شورش را فرونشانده اما روزنامه سلام ماجرا را 180 درجه برعکس روایت کرده بود؛ قاعدتاً به خاطر دفاع از کرباسچی که آن زمان شهردار بود و یک پای پیروزی خاتمی.
هنوز از بُهت نعل وارونه سلام، در نیامده بودم که چندتا از قلچماقهای شهرداری سررسیدند و مردم هم توصیه کردند که برو وگرنه اینها با چوب و چماق ناکارت میکنند. القصه کارت خبرنگاری ویژه را نشانشان دادم، کمی ملاحظه کردند و از مهلکه گریختم.
انصارحزبالله را دعا کردم که باعث خیر شدند؛ نقدی که در شماره ده مجله نیستان (تابستان 75) بر رفتار آنها نوشته بودم به عنوان نقد فرهنگی سال در جشنواره مطبوعات برگزیده شده بود که یکی از جوایزش؛ کارت خبرنگاری ویژه بود. آن نقد 23 سال پیش؛ پر بود از توصیههایی مشابه آنچه برادر غلامی عزیز در نامه دومش تکرار کرده است البته اگر ناراحت نشود کمی دقیقتر و منسجمتر.
*
در راه برگشت به سمت خوابگاه؛ از ده ونک رد میشدم، شب شده بود. عاقله مردی کنار خانهای سه طبقه و سفید رنگ، باغچه آب میداد.
ایستادم به ورانداز کردن؛ درست میبینم؟ صفار است؟ با شک و تردید جلو رفتم: ببخشید شما آقای صفارهرندی هستید؟ با لبخندی استقبال کرد: بله.
کور از خدا چه میخواهد؟ سردبیر کیهان! پیش رویم بود. ماجرا را توضیح دادم و اینکه نگذارید خون این مظلوم هدر بشود و مردم حرفهای خوبی زدند و میتوانم سریع تنظیم کنم و خدمتتان برسانم.
شروع کرد به نصیحت کردن که: بله…. درست است… ولی…. تو این شرایط…. برهه حساس ….. بالاخره…. شهرداری هم جزء نظام است و…
القصه آب پاکی را ریخت روی دستم که مصلحت اقتضا میکند که بگذریم.
در بهتی سرد، سرم را پایین انداختم و راهم را گرفتم و دور شدم.
ببخشید!
صفار بود که صدایم میزد.تجدید نظر کرده بود؟
به شوق چند قدمی برگشتم.
_این خانه دو طبقه که میبینی (شاید هم سه طبقه) مال سه خانواده است. من هم در یکی از طبقاتم. گفتم توضیح بدهم که فکرنکنی… . لبخند زدم که یعنی ما که چیزی نگفتیم. و واقعاً خانه خاصی هم نبود و توجهی هم برنمیانگیخت.
خدا حفظش کند همان سالها هم رفع اتهام از مسئولان، جزء ملکات فاضلهاش بود.
یک صلوات برای شادی روح الیاس نوروزی بفرستید.
(من فاتحهای هم نثار کردم هم برای او و هم برای شهید مرتضی صفارهرندی قهرمان پیشتاز و جسور انقلاب اسلامی که فکر میکنم عموی آقای صفارخودمان باشد.)
*********
قصه دوم.
و اما خاطره دوم.
چند سال بعد دوباره خوردیم به پست هم. در یک موقعیت دراماتیک. محسن اسماعیلی و شیخ صادق لاریجانی سردبیران روزنامه ها را دعوت کرده بودند به جلسهای در شورای نگهبان که جواب بدهند سوالاتشان را پیرامون انتخاباتی که در پیش بود.
من سردبیر ابرار بودم آن روزها.
ورودم مصادف شد با ورود شیخ صادق، و تیم حفاظتش جوری هجوم آوردند که جا خوردم.
یکیشان که از بقیه بی تربیتتر بود گفت: وایسا ببینم، بیا اینجا بگردمت، الکی که نیست؛
(چه دعوتی! قرار بود ما را توجیه کنند که برویم ملت را توجیه کنیم؛ با این برخورد؟)
گفتم: ” چی؟!؛ اونو باید بگردید آگه میخواد منو ببینه! “
و زدم بیرون. احتمالاً شیخ صادق نفرینم کرد به خاطر این بی ادبی.
دم در، سینه به سینه شدم با سردبیر کیهان که تازه داشت وارد میشد.
نمیدانم سلام وعلیکی فرصت شد بکنیم یا نه. ولی شاید یادش مانده باشد بی ادبیام.
راهمان جدا شد.
آقای صفار رفت داخل جلسه و من احساس رهایی میکردم از همایش ” آداب بفرموده نویسی”.
نفرین شیخ صادق مستجاب شد و هیچ وقت بفرموده نویس نشدم.
قصه سوم:
” تهران انار ندارد” ولی تا دلتان بخواهد مدیران فرهنگی فهیم و کار کشته دارد که حاضرند پول بدهند تا در نقد انقلاب اسلامی فیلم مستند ساخته شود.
«اینجا بازار تهران است، مرکز «دین» و «اقتصاد ایران». در سال هزار و دویست و نود و … تهران 80 مسجد، 2 مدرسه، 3 بیمارستان و 180 طویله داشت. … و دهاتیها به تهران هجوم آوردند (پخش صحنههایی از تظاهرات مردم در سال 57)»
تهران انار ندارد ولی تا دلتان بخواهد فیلم سازان بزن دررو دارد که هم از جشنواره دولتی سیمرغ میگیرند و هم کل روایت فیلمشان بر مبنای چالش با مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی دراماتیزه میشود!
تهران انار ندارد ولی تا دلتان بخواهد «بابک جان» هایی دارد که دوست دارند ادای تودهایهای قدیم را که سالهاست تقشان درآمده دربیاورند و برای نقد اختلافات طبقاتی مسیری پر ثمرتر از روشنفکری لمپن نمیشناسند. «بساز و بندازهایی» که نتیجه تحقیقات و مطالعاتشان از فلان بولتن حزبی فراتر نمیرود و انقلاب اسلامی را با حمایت صددرصدی جمهوری اسلامی «رفقا» تبین میفرمایند. ” (مجله راه شماره یک، اسفند 86)
*
حالا دیگر صفارهرندی شده بود وزیر ارشاد جمهوری اسلامی.
یکی از مدیران سینمایی آقای صفارهرندی مستندی ساخته بود با نام «تهران انار ندارد» که وصفش را خواندید.
طرف؛ مدیر صفارهرندی بود و در طعنه به انقلاب با پول ارشاد فیلم میساخت و به ریش ایشان و بنده و جعفری جلوه و بقیه میخندید. (آقای جعفری جلوه بزرگوار و فرهیخته هم یکی دیگر از همان برادرانی است که هم قسم شدهاند نگذارند صداوسیما به دست دشمنان اسلام بیفتد)
سالهایی که آقای صفارهرندی وزیر ارشاد بود پایش را کرده بود توی یک کفش و شهادت میداد که این مدیر، ضد انقلاب نیست و شما تند میروید و اتهام میزنید وایشان باید بماند.
بازهم صفار و باز هم دفاع از آبروی مدیران نظام.
چند سال بعد که کثیفترین فیلم ضد انقلابیِ چهل سال اخیر به نام «یک خانواده محترم» توسط مسعود بخشیِ رذل؛ مدیر مورد حمایت آقای صفار؛ این بار با بودجه صدا و سیما و تحت مدیریت حسن اسلامی مهر (یکی دیگر از برادران همقسم) در جشنواره کن به نمایش درآمد؛ حتی صدای خانم معتمدآریا هم دراعتراض به فیلم درآمد ولی نشنیدم صفارهرندی که از او دفاع میکرد و ما را تندرو و اتهام زن میدانست اظهار نظری کرده باشد.
در ” یک خانواده محترم”؛ فحاشی به امام، آیت الله خامنهای، شهدا، خانواده شهدا، انقلاب و دفاع مقدس و دفاع از فتنه 88 با هم جمع شده است. نادر طالب زاده فیلم را که دید گفت: ” این-بووووق- الان به کدام کشور فرار کرده؟ معلوم هست کجاست؟”
گفتم بله به کشوری که قدرش را میدانند و در عالیترین سطوح مدیریت فرهنگی حمایتش میکنند.
گفت اروپا؟
گفتم خیر. جمهوری اسلامی ایران!
قطعاً نه صفار هرندی کسری از رذائل مسعود بخشی را دارد و نه من کسری از فضائل صفار را.
هنوز که هنوز است طعم شیرین بعضی یادداشتهایش در کیهان زیر زبانم هست ومطمئنا در روزنامه نگاری و یادداشت نویسی او را بزرگ میدانم درست مثل دوست دیگرش که بزرگ است ولی بزرگیش مثل صفار؛ مانع از آن نیست که اشتباهات بزرگ و خسارت بار نداشته باشد و نیازمند نهی از منکرِموثر نباشد.
قصه چهارم:
ماجرای جشنواره سینما حقیقت را به تفصیل در خبرگزاری فارس که آن روزها هنوز مثل الان ما را تحریم نکرده بود گفتهام.
سرافراز، محمد شیروانی را فرستاده بود آمریکا که مستندی بسازد درباره تسخیر لانه جاسوسی.
حاصل کار؛ سریالی شده بود برای شبکه پرس تی وی بعلاوه یک فیلم تک قسمتی به اسم 444 روز که در دوره دوم جشنواره سینما حقیقت نمایش داده شد.
فیلمی در محکومیت اقدام وحشیانه دانشجویان ایرانی وهمدردی با گروگانهای مهربان، خونگرم، خانواده دوست و انسان آمریکایی.
جدا از کلیت جالب فیلم! در یکی از صحنهها، امام را برای خنده گرفتن از تماشاچیها هجو میکرد. از سالن که آمدم بیرون، کارگردان دم در ایستاده بود که احسنت بشنود قاعدتاً.
گفتم “خاک برسرت” و رد شدم؛ دعوا تمام نشد اما.
کارگردان مظلوم که با حمایت صدا و سیما علیه امام و انقلاب فیلم ساخته بود و ارشادِ صفارهرندی برایش اکران کرده بود؛ بدو بدو دنبالم دوید و دست به یقه شدیم!
از لات بازیش خوشم آمد. او بد مستی نکند که بکند؟!
سرافراز برادرِ دو شهید؛ پولت را بدهد، سردبیرِ کیهان برای فیلم ضد انقلابیات اکران جورکند. تو عربده نکشی کی بکشد؟
صدایمان بلند شد روی هم و ماجراهایی که بماند.
کات تا روز بعد.
گوشیام زنگ خورد.
یعنی کی میتونه باشه؟!
رئیس دفتر وزیر بود.
چی میتونه باشه علت تماس؟
سلام و احوالپرسی و شما چطورید و ما خوبیم و…
_گلایه دارم از شما آقای جلیلی.
_چرا؟
_به گوش ما رسید که چی گفتید دیروز تو سینما فلسطین.
_چه عرض کردم مگر؟
_به آقای وزیر توهین کردید!
_آهّا!
همون که گفتم خاک تو سر وزیر که خبر نداره تو جشنوارهاش به امام توهین میکنن و برای آمریکا نوشابه باز میکنن؟
_بله!
_بهتون برخورد؟
_بله دیگه
_به امام توهین شد بهتون برنخورد؟! خبر نشدین؟
**
باز صفار و باز احساس مسولیت برای دفاع از آبروی مسئولان نظام
**
قصه چهارم.
دانشجوها جمع شده بودند در فرودگاه مهرآباد که بروند به سمت غزه. ایام جنگ 22 روزه بود. آقای صفار هم آمد. بلندگو دست من افتاد. گفتم: دست شما را هم میبوسیم به خاطر برخی سوابقتان ولی چرا در دوره شما خود ِوزارت ارشاد رسماً فیلمهای ضدانقلابی میسازد؟ و چه کردهاید برای فرهنگ انقلاب اسلامی در حوزه بین الملل؟
رضا امیرخانی و بعدش حاج سعید قاسمی بلندگو را گرفتند و یکی نرم و دیگری تند و تلخ به من توپیدند که الان وقت این حرفها نیست. و وقتی پرسیدم کی وقتش هست؟ اقای صفار جواب داد ما که در خدمتتان بودیم و هستیم، جلسه میگذاریم…..
تو نیکی می کن و در دجله انداز …
این بار بچه حزب اللهیها بودند که از آبروی مسولان دفاع میکردند.
برای شادی روح شهدای غزه صلوات.
قصه پنجم
خسته شدهاید؟
کمی تحمل کنید، شاید در قصههای بعدی بالاخره از این برهه حساس در بیاییم و وقتش بشود!
آن وعده سال 87 فرودگاه مهرآباد را که یادتان هست؟ بالاخره جلسه را گذاشت. البته تا آخر دوره وزارتش فرصت نشد، اما پنج شش سال بعد، بالاخره وصال دست داد؛ اما در مواجهه پنجم؛ من او را میدیدم و او مرا نمیدید.
خوبیش این بود که اگر بی ادبی نباشد پایم را دراز کرده بودم و او حرف میزد.در تلویزیون البته. و با چه اعتماد به نفس غرور انگیزی. حالا او دیگر وزیر احمدی نژاد نبود ولی راست راست توی دوربین رسانه ملی نگاه میکرد و جانانه عملکرد تیم روحانی را میستود و در برابر مردم و بچه حزب اللهیها شهادت میداد: تیم مذاکره کننده نه تنها از خطوط قرمز عبور نکرده بلکه حتی به خطوط قرمز نزدیک هم نشده است!!
باز هم صفار و باز هم دفاع از آبروی مسولان نظام.
دفاع از ” توافق متوازن برجام ” و افراطی ِدانستن مخالفان، وظیفه تازه کسانی بود که جوری سلفی میگرفتند که عکس شهید فریبرز کشوردوست در پس زمینهشان باشد و فریبرز، مات و مبهوت با لبخندی نگاهشان میکرد.
برای شادی روح مصطفی احمدی روشن و فریبرز کشوردوست و مهدی مطلبی صلوات.
کنجکاوشدید؟ کوچه شهید فریبرز کشوردوست در خیابان جمهوری یکی از راههای رسیدن به بیت است.
مهدی مطلبی هم از آن سیاه نماهای ضدّ “ولایتِ معاونان” بود که به اصحاب ِ” نظریه حتّی ” و” برجام، توافق متوازن” اعتقاد نداشت و قاعدتاً نمیتوانست برای بچه حزب اللهیها شکلک دربیاورد و فی المثل کنار دست فرمانده کل سپاه بایستد و تشویقش کند که برای تیم مذاکره کننده به مناسبت بیرون کشیدن قلب راکتور یا چیزی مثل آن؛ پیام تبریک بفرستد.
این از آقای صفار عزیز.
از الیاس نوروزی تا تهران انار ندارد (و البته “تنها دوبار زندگی میکنیم” و “باز هم سیب داری ” و “مینای شهر خاموش” و … که مجال تفصیلش نیست) تا 444 روز تا “حتّی نزدیک نشدن به خطوط قرمز”. این “حتّی” خیلی تاریخیست. و بچه حزب اللهیها خصوصاً، میتوانند در بعضی مواقع با نگاه به مواضع اصحاب “نظریه حتّی”، راه درست را پیدا کنند و بفهمند که درست میگوید که غلط.
صفارعزیز شخصیت بزرگواری است که رسالت خود را دفاع از مدیران و مسولان نظام میداند و در این زمینه آمادگی هرنوع ایثاری را دارد.
خوب، هدف از این قصه گویی ها چه بود؟ میخواهم برادر گرامی آقای صفار را از اعتبار بیندازم؟
از صفار بهتر بعد از مهدی نصیری کسی برای سردبیری کیهان بود؟
از صفار هرندی خوشنامتر کسی بود که بتواند وزیر ارشاد دولت نهم بشود؟
مسئله این است که جبهه فرهنگی انقلاب آدمهایی ندارد یا کم دارد که در کشاکش فرهنگ و سیاست بدون آن که دچار سکولاریسم و سیاست گریزی بشوند بتوانند فهم کنند که فرهنگ برای خودش موجودیت مستقلی دارد و نباید دمش را بست به مصلحتهای زود گذر سیاسی یا مدیریتی.
بی تعارف، از صمیم قلب برای آقای صفار هرندی عزیز احترام قائلم و مجاهداتش به عنوان یک پیشکسوت خصوصاً در دوران دوم خرداد در کیهان را میستایم و اگر خدای نکرده جسارتی شد عذر میخواهم که نمیتوانم تشخیص درست یا غلطم از مسئله و تکلیف را کنار بگذارم.
**********************************
و اما برخی شبهاتی که بعضی دوستان در این چند روز سعی کردهاند بپراکنند.
1٫ نقد کردن یکی از هفت، هشت معاون بیت رهبری مساوی است با متهم کردن دستگاه رهبری و بالمآل خود رهبری.
بنده چه اتهامی وارد کردهام؟
گفتهام یکی از معاونان محترم دفتر رهبری آن طور که باید و شاید به وظیفه خود در قبال صدا و سیما عمل نمیکند. و البته از کلاسی در یک دبیرستان چهل سال پیش حرف زدهام و از هم کلاسیهایی که حدود دو دهه است مدیریتهای صدا و سیما را بین خودشان دست به دست میکنند تا مبادابه چنگ دشمنان اسلام بیفتد.
گواه این تخطّی از وظیفه را هم فاجعهای به نام “عروس تاریکی ” عنوان کردهام که اگر سازمانهای جاسوسی دنیا سالها تلاش میکردند تا در رسانه ملی ایران نفوذ کنند و کار را به جایی برسانند که در اوج جنگ نرم، بمب افکن های رسانهای، وارد نه شهرها، که خانههای مردم بشوند و سیاهی و ناامیدی و تباهی پمپاژکنند بعید بود بتوانند عملیات را این قدر تمیز و بی نقص از کار در بیاورند.
ماجرا وقتی جالبتر میشود که پای نامه 97/12/12 به میان بیاید که دقیقاً نسبت به این خطر و این فاجعه با صریحترین تعابیر به مسئول مربوطه تذکر داده شده بود و او را به خون برادر شهیدش قسم داده بودند که چرا جلو این فاجعه و فجایع مشابه را نمیگیرد و این به غیر از دهها تذکر شفاهی دیگری بود که در طی بیش از ده سال بطور غیرعلنی و در خفا تقدیم شده بود.
فاجعهای به نام عروس تاریکی اتفاق افتاد؛ حالا وقت پاسخگویی بود.
ابتدا بدون ذکر نام خواسته شد که آنهایی که میتوانستند از وقوع این فاجعه (که صراحتاً و مکرراً به آنها تذکر داده شده بود) جلوگیری کنند پاسخ بدهند.
چند روز بعد یکی از چهرههای اصلی سیما فیلم که در طی ده سال گذشته دهها بلکه صدها میلیارد تومان بودجه صدا و سیما با امضای او هزینه شده را پیش انداختند.
مقادیری لیچار بار منتقد معهود کرد و در آخر با صراحت اعلام کرد عروس تاریکی را به سفارش شخص رهبری ساختیم و جزئیاتش را هم با ایشان در میان گذاشتیم و تأیید گرفتیم! از لات بازیش خوشم آمد. او بد مستی نکند که بکند؟!
و کم نیستند این بدمستها در فضای فرهنگی کشور به مدد مدیرانی که آبرویشان انگار از انقلاب هم مهمتر است.
نفس از کسی درنیامد. خود رهبری رسماً متهم شد به تقصیر مستقیم در این فاجعه و کسی دم نزد!
در نامه بعدی صریحاً نام مسئولی را که تعمداً و قطعاً کوتاهی کرده بود به میان آوردم.
ناگهان بارانی از نیت خوانیها و فحاشیها و تحلیلهای خنده دار باریدن گرفت.
وحید جلیلی به خاطر طرح این پرسش متهم شد به اینکه در آینده صریحاً با رهبری درخواهد افتاد و دشمنیاش را با نظام آشکار خواهد کرد!
یا للعجب! میپرسم چرا اینقدر صریح با منویات رهبری مخالفت میکنید و 15 میلیارد تومان خرج میکنید تا 180 درجه خلاف دستور صریح ایشان، علیه جامعه ایرانی عملیات روانی منفی انجام دهید، می گویند تو در آینده با رهبری مخالفت خواهی کرد!
کسی که با حرف صریح رهبری مخالفت میکند سوگلی شما میشود و کسی که به این سوگلی بازی که تا الان دهها میلیارد تومان خرج روی دست بیت المال گذاشته اعتراض میکند ضدولایت فقیه است؟
خوانندگان محترم به گیرندههایتان دست نزنید اشکال از فرستنده هم نیست مسخرگی در خود واقعیت است!
حالا به پرسش جالب دیگری میرسیم: وحید جلیلی یکی از معاونان بیت را به خاطر تخطی از انجام وظیفه و عدم پیگیری منویات رهبری شماتت کرده و گفته از این پس آتش به اختیاران نخواهند گذاشت به این راحتی توصیههای مؤکد آقا به هر دلیل یا بهانه، به دیوار کوبیده شود.
شعبده بازانی از راه میرسند و مدلهای تئوریک جالبی از کلاهشان در میآورند و ادعا میکنند جلیلی از دایره ولایت خارج شده است! چون گفتی دستور آقا را پیگیری کن پس بی ولایت هستی!
اینجا پرسشی پیش میآید: اگر کسی با متهم کردن یکی از معاونان بیت به سوء استفاده یا سهل انگاری در مسئولیت خود از دایره ولایت خارج میشود چرا این قاعده ملکوتی و مقدس و این تئوری بسیار مستدل و مستحکم و منطقی!! فقط درباره برخی مصادیق عمل میکند و در جاهای دیگر به کلی فراموش میشود؟
همه به یاد دارند چند ماه پیش؛ یکی از معاونان بیت رهبری، که بسیار بیشتر از آن معاون دیگر در کنار رهبری دیده شده و آبرویش آبروی بیت و با ادعای این دوستان آبروی آقا محسوب میشود، علناً به سوءاستفاده از موقعیت متهم شد.
جناب آقای ضرغامی (یکی از آن همکلاسیهای همقسم) در فضای مجازی به مشهورترین معاون بیت رهبری یعنی آقای وحید حقانیان حمله کرد و او را به سوءاستفاده از جایگاه خود و دخالت در انتخاب دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی متهم کرد.
نه اتاق جنگی تشکیل شد، نه نهضت نامه نگاری به راه افتاد، نه فلاسفه و تئوریسینهای سیاسی به تبیین تئوریک چگونگی تبدیل منطقی انتقاد از یک آدم معمولی (که کسری از فضایل رهبری را هم ندارد) به دشمنی با شخص رهبری! پرداختند، نه کسی یاد سوءاستفاده دشمنان افتاد، نه مجموعهای نگران آبروی رهبری شد، نه شبهه پراکنان امروز؛ ضرغامی را شماتت کردند، نه کسی گفت چرا اول به خود آقا نگفتی! نه …
این در حالی است که عمر وحید حقانیان (جدا از هر قضاوتی که نسبت به عملکرد او داشته باشیم) در دفتر رهبری شاید از همه دیگر معاونان بیشتر است. اگر آقای ضرغامی چنین کاری مرتکب شود همه روشنفکر میشوند، دقت که میکنی برقی هم در چشمانشان دیده میشود و در خلوت، خدا قوت و حبّذا و مرحبا هم به او می گویند و جشن بشکن زنان راه میاندازند، ولی اگر همین اتفاق برای آن معاون دیگر بیفتد وامصیبتا واویلا وا اسلاما وا ولایتا سر میدهند.
اگر از شخصیت حقیقی آن برادر دفاع میکنید، سلّمنا؛ در بسیاری صفاتی که برای ایشان به کار بردهاید با شما هم نظرم؛ نوکرش هم هستم؛ دستش را هم میبوسم و بدون تعارف با اقای صفار در اینکه کسری از مجموعه فضایل او را ندارم هم نظرم. البته بضاعتهای مختصر دیگری ممکن است داشته باشم که متقابلاً ایشان نداشته باشد.
اما وقتی از آن عزیز بمثابه یکی از چندین معاون دفتر دفاع میکنید و می گویید نزدیک شدن منتقدان حزب اللهی به آن جایگاه، حرام است متاسفانه چون مقلد حضرت آیت الله خامنهای هستیم و تا کنون رساله توضیح المسائل شما دستمان نرسیده است؛ قبول نمیکنیم حتی اگر کودکان را فرمان دهید که سنگبارانمان کنند.
به نظرم رسید این بحث فرهنگی را با شعری از یوسفعلی میرشکاک به پایان ببرم که این روزها بسیار خوانده امش و آن را مناسب حال و روز خود در مقابل دوستان عزیزی میبینم که کسری از اطلاعات مرا در موضوع مورد بحث ندارند و قاطعانه رمی به ضدیت با ولایت میکنند.
خود سلامت چیست جز ترک سلامت داشتن
سینه عریان پیش شمشیر ملامت داشتن
ترک نفس فتنهجو گفتن به تأیید ولی
رو به فرزند پیمبر کرده بیعت داشتن
همچو احمد یادگار آن امام از این امام
امر پذیرفتن به صدق دل اطاعت داشتن
ای مرایی صدق دل پیش آر و درد دین، که من
میندارم با خسان گوش نصیحت داشتن
گر نفرماید مرا حیدر که بنویس ای جهول
کی جنونم را بود تاب عبارت داشتن
داند آنکو خود امیر ماست امروز ای عنود
نیست این دیوانه را با مدح عادت داشتن
یوسف اندر چاه عسرت گریه حیدر شنید
بشنو آر با توست پروانه قیامت داشتن؛
دین احمد برگزیدی فارغ از اندیشه باش
با علی همراه اگر هستی ملامت پیشه باش