بشیر فرهخت، دوست استاد شهریار و شاعر، در مورد عشق «شهریار» به «ثریا» به خبرنگار ایسنا میگوید: از ماجرای عشق او همینقدر بگویم که آن دختر قسمت شهریار نشد و پدرش او را به همسری یک ستوان ارتش درآورد که بعدها سرهنگ شد.
وی میگوید: روزی شهریار برای قدم زدن به خیابان چراغ گاز تهران میرود و حین قدم زدن، چشمش به زن سفید پوش قد بلندی میافتد، آن زن که ثریا بود به شهریار نزدیک میشود و شهریار در ابتدا او را نمیشناسد.
دوست استاد شهریار ادامه میدهد: ثریا میگوید من همان کسی هستم که تو را خانه خراب کردم، چطور من را نشناختی، شهریار از بیخوابی چند روزهاش به او میگوید و ثریا هم در پاسخ شهریار بیان میکند که به او الهام شده است که شهریار در تهران حضور دارد.
وی میافزاید: ثریا از شهریار میخواهد حالا که هر دو تنها هستند و سرهنگ (شوهر ثریا) هم دستش از این دنیا کوتاه است، اجازه بدهد تا سالهای پایانی عمر را در کنار هم سپری کنند، اما شهریار نمیپذیرد و به او میگوید برای همیشه برود و شعر «آخرین دیدار» را همانجا میسراید که با بیت «چو به گوش خود شنیدم که غراب غم همی گفت تو برو به سویی او رود دگر به سویی» شروع میشود.
این شاعر و نویسنده در ادامه برخی مصرعهایی از اشعار شهریار در وصف ثریا را میخواند و میگوید: شهریار او را پری خطاب میکرد و این عنوان را در چند جا از دیوان اشعارش هم میبینید.
«مژه سو زن و رفو کن نخش ز تار مویی به پارههای قلبم بزن ای پری رفویی» یا «نبودی تماشا کنی ای پری که چون پنجه کردم به شیر نری»
او با اشاره به فلسفه شعر معروف «13 بدر» شهریار بیان میکند: قبل از دیدار دوم و آخر، شهریار، ثریا را برای اولین بار پس از ازدواجش در میگون تهران در روز 13 بدر و بچه به بغل میبیند، میگفت در ابتدا فکر کردم که خواب میبیند، اما چشمانش را که باز و بسته کرد، دید او ثریا است و او هم شهریار را دید.
فرهخت با اشاره به تفاوت داستان آشنایی شهریار و ثریا در فیلمی که به نام شهریار و به کارگردانی «کمال تبریزی» به روی صحنه رفت، معتقد است: بهتر بود قبل از ساخت این فیلم تحقیق بیشتری در خصوص زندگی شهریار انجام میشد، فرزندان استاد به این فیلم اعتراض کردند، اما نتیجهای حاصل نشد.
گفتوگو از نسرین سوار، خبرنگار ایسنا در آذربایجان شرقی