به گزارش ایسنا، ماهنامه «نسیم بیداری» در ادامه نوشت: زینب در طول این سالها فقط یک بار آن هم نه از سر کنجکاوی که به خاطر یک مسأله کاری به سرزمین پدری و مادری رفته و چند روزی در نزدیکترین شهر افغانستان به ایران یعنی هرات بوده است. این دختر ایرانی - افغانستانی که از زمان تولد تاکنون در قم بوده، همانجا به دانشگاه رفته و در رشته گرافیک فارغالتحصیل شده است. زینب حسینی چند سال پیش، یک روز با خبر میشود که احمدش را که برای جنگ به سوریه رفته، از دست داده است و از آن روز عنوان «همسر شهید مدافع حرم» را با خود دارد.
«اولین بار پدرم در دوران جنگ ایران و عراق به خاطر جنگهای داخلی و آشوبها در افغانستان به ایران آمد. بعد از دو سه سال به افغانستان بازگشت، بار و بندیلش را بست، مادرم را با دو فرزندش برداشت و به ایران برگشت. حتی مدت خیلی کوتاهی در جنگ ایران و عراق حضور داشت.»
خانواده زینب، اول برای زیارت به مشهد میروند و بعد ساکن قم میشوند: «پدرم برای گذراندن زندگی مشغول کار سخت چاهکنی شد. در آن دوران، خانوادهام با مشکلات زیادی روبرو بودهاند، چون به هر حال کار چاهکنی با وجود دشواری زیاد، حقوق خیلی کمی داشته است.»
این شرایط ادامه دارد تا اینکه وقتی زینب کلاس چهارم دبستان است، پدرش هنگام کار، دستها و پاهایش میشکند و به دلیل آسیبدیدگی کمر، خانهنشین میشود: «بعد از این اتفاق، برادرم مجبور شد به طور پارهوقت در کنار درس، کار کند. بعد از مدتی، برادرم به خاطر فشارهای مالی، درس را رها و فقط کار کرد. چند سال بعد، پدرم که دید نمیتواند بیکار باشد، یک مغازه میوهفروشی باز کرد و از آن زمان تا الان در آنجا مشغول است.»
بیشتر نزدیکان زینب در ایران ساکن هستند: «دو تا از عمههایم و سه عمویم به همراه خانوادههایشان در ایران زندگی میکنند.» و در حالیکه بسیاری از مهاجران افغانستانی در ایران از طبقه کارگری و با تحصیلات پایین هستند، اما زینب، سومین فرزند خانواده پرجمعیت آقای حسینی توانسته با شکستن تابوهای درهمتنیده، به عنوان یک زن افغانستانی در دانشگاه درس بخواند، آن هم در رشته هنر: «پدرم با اینکه سواد زیادی ندارد، اما بچههایش را برای درسخواندن آزاد گذاشته است. شاید در بعضی از خانوادههای افغانستانی سن ازدواج و ادامه تحصیلات را پدر و مادر تعیین میکنند، اما پدر من زمانی که دیپلم گرفتم خیلی تشویقم کرد که به دانشگاه بروم. حتی در سال 89 که ازدواج کردم، شوهرم خواست که درسم را ادامه بدهم. یکی از خواهرانم دانشجوی رشته معارف است و یکی دیگر هم امسال کنکور داده است.»
البته ادامه تحصیل برای مهاجران افغانستانی در ایران چندان هم راحت نیست. برای ورود به دانشگاه، باید راه پر پیچ و خمی را پشت سر بگذارند. آنها باید گذرنامه تحصیلی بگیرند. به همین خاطر باید به افغانستان بروند و برای گرفتن گذرنامه تحصیلی اقدام کنند. زینب هم همین مسیر را رفت. برای اولین بار در سال 93 راهی افغانستان شد و بعد از کلی کاغذبازی اداری توانست گذرنامه تحصیلیاش را بگیرد و به دانشگاه برود: «اول رفتم رشته حسابداری. اما اهل عدد و رقم نبودم. زمانی که رشته هنر در قم راهاندازی شد، تغییر رشته دادم و رفتم سراغ هنر.»
او رشته هنر را با وجود هزینههای زیادش دوست دارد و میخواهد در همین رشته هم کار کند.
و اما شهادت «احمد»؛ نقطه پررنگ زندگی زینب که پنج سال پیش تأثیر زیادی بر او گذاشت: «سال 89 با احمد که پسرعمهام بود، ازدواج کردم. او کنار برادرم کارهای پیمانکاری ساختمان انجام میداد و در رشته مترجمی زبان درس خوانده بود و کار ترجمه هم انجام میداد. سال 92 تصمیم گرفت به سوریه برود و سال 93 هم شهید شد.»
احمد از همان ابتدا به همراه پدر زینب به ایران آمده و در سال 89 خانوادهاش را از افغانستان به ایران آورده بود: «وقتی احمد گفت میخواهد به جنگ برود، من مخالفت کردم. به او گفتم تو در قبال من، پدر و مادرت مسئولی و نمیتوانی همه چیز را بگذاری و بروی. اما بالاخره راضی شدم و او هم همه چیز را گذاشت و رفت.»
از سال 93 و بعد از شهادت احمد، کمکم تعداد خانوادههای افغانستانی مدافع حرم زیاد شدند: «بعضیهایشان در ایران ساکن بودند و بعضی دیگر هم که از افغانستان برای مراسم تشییع عزیزشان میآمدند، در ایران میماندند.»
اما این خانوادهها علاوه بر مسائل مالی، با بعضی از مشکلات و چالشهای دیگر از جمله مسائل روحی و فرهنگی هم مواجهند: «تشکلی به صورت خودجوش به نام «هیات شهدا و رزمندگان فاطمیون» تشکیل دادیم که در آن تا حدودی برخی از کمبودها و مشکلات را حل کنیم. تاکنون هم اقدامات بسیار خوبی انجام گرفته است.»
این تشکل، کلاسهای آموزشی برگزار میکند. یکسری برنامه فرهنگی، سوادآموزی، روانشناسی، مشاورهای و فرزندپروری هم برگزار کرده است. علاوه بر این، اردوهای تربیتی دارد که در این اردوها خانوادهها به شهرهای مختلف ایران سفر میکنند. در میان آنها افراد زیادی هستند که پدرشان افغانستانی و مادرشان ایرانی است. زینب، افغانستان را سرزمین مادریاش میداند و ایران را مهد پرورش خود: «اگر شرایط نابهسامان و درگیری به این شکل در افغانستان باقی بماند، دوست ندارم که به افغانستان بروم. حرف اول را در زندگی آدمها، امنیت میزند. من امیدوارم که این کشور از هر لحاظ پیشرفت کند.»
زینب میتوانسته به اروپا هم برود: «خیلی از بستگان مادریام در اروپا ساکن هستند و زندگیهای موفقی دارند. به خصوص بعد از شهادت احمد به من پیشنهاد دادند که به آن کشورها بروم اما من ایران را دوست دارم.»
او یکی از دلایلی که افغانستانیها را به ایران کشانده، پیوندهای مشترک فرهنگی دو کشور میداند: «بیشتر افغانستانیهای مهاجر که به سمت اروپا نمیروند دوست دارند در شهرهای ایران به خصوص قم، مشهد و تهران زندگی کنند. در قم تعداد مهاجران افغانستانی زیاد است، به همیندلیل مهاجران احساس راحتی میکنند. شاید در بعضی از شهرهای ایران، افغانستانیهای مهاجر احساس غربت کنند.»
زینب این روزها دغدغه کودکان افغانستانی را دارد و حالا هم برای فرزندان شهدا کلاسهای هنری برگزار میکند: «اگرچه هنر در افغانستان تاریخچهای طولانی دارد اما متأسفانه با توجه به شرایط حاکم، هنر در این کشور کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به همین خاطر بسیار دوست دارم که بتوانم با این آموزشها باعث آشتی بیشتر افغانستانیهای مقیم ایران با هنر بشوم.»