ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

شهید-مدافع-حرم

همان‌طور که حر، در آخرین لحظه‌ها راه جبهه‌ حق را انتخاب کرد، شاهرخ هم راه توبه را در هیئت محله‌اش یافت، پای ضریح امام رضا(ع) اشک ریخت و با نیت شهادت به جبهه رفت.
شهید مدافع حرم «سعید شاملو» پاسدار بازنشسته و یادگار دوران دفاع مقدس بود. او که با درجه سرهنگی بازنشسته شده بود، با شروع غائله جریان تکفیری برای دفاع از حرم اهل بیت راهی ماموریت مستشاری شد و در نهایت 23 خرداد سال 1395 در حلب سوریه به شهادت رسید.
همسرم به کوچک‌ترین چیزهایی که دوست داشتم توجه می‌کرد، من صدای جیرجیرک و قورباغه‌ها را دوست دارم؛ قبل از نماز صبح بیدارم کردند و کنار برکه رفتیم، فقط به خاطر این که من صدایی را که دوست دارم، بشنوم.
بعد از بیست روز که هی سیب زمینی و تخم مرغ پخته دادند، شام برایمان مرغ آوردند. گفتم: «به قرآن مجید امشب درگیری داریم». حبیب از در آمد داخل. کلی زد و گفت: «بچو! عروسی دختر بشار اسده! دعوتمو کرده!...».
شهید «سید ابراهیم رئیسی» در تماس تلفنی با یادگار شهید مدافع‌حرم «مسلم خیزاب»، لحظاتی را با وی به گفت‌وگو پرداخته و به این فرزند شهید مدافع حرم، توصیه‌هایی را داشته است.
اوایل از دیدن بعثی‌ها در حالی که خودم دیده نمی‌شدم ذوق می‌کردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاک‌های مقابلم را خیس کنم.
بهت زده بودیم که قرار است با پیکر شهدا مواجه شویم. تابوت محمدحسین را گذاشتند جلوی در و بقیه را به ترتیب از بالا به پایین چیدند. روی پلاک تابوت محمدحسین نوشته بود: «ایرانی».
عمار به بچه‌ها سفارش کرده بود هر سؤالی دارند از من بپرسند. کاظم سؤال‌های جزئی را خیلی خودمانی می‌پرسید و به خاطر شرایطی که داریم شاید بچه‌ها چند شب نتونند بروند حمام. گاهی تا بیست روز هم نمی‌توانند.
خبر شهادت را صبح زود از تلویزیون شنیدم. دعا می کردم دروغ باشد. حتی پسر کوچکم شروع به جیغ زدن کرد. 10 سالش بود و از قبل سردار را می‌شناخت. عکسش را زده بود روی دیوار اتاقش. ماتم‌زده لباس عزا پوشیدیم.
به او گفتم راستی سید کتاب خوندی؟ کتاب عربی خوندی یا کتاب فارسی؟ منظورمان از کتاب، غذا بود. بعضی وقت‌ها برای ناهار غذای عربی می‌آوردند و بعضی وقت‌ها غذای ایرانی. سید گفت: «کتاب بخوره تو سرت بابا!»
پیشخوان