به گزارش مشرق، تخریب چی لشکر8 نجف اشرف که به واحد اطلاعات عملیات مامور شده پس از رفتن روی مین، نزدیک به 15شبانه روز با بدنی مجروح و تنها با خوردن آب بین مرگ و زندگی تردد می کند تا معجزه وار در اولین صبح عملیات والفجر4 موقتا از خطر مرگ نجات داده شود.
البته این پایان ماجرا نیست و «اکبر کاظمی» که سال ها بعد بابک حمیدیان در فیلم منتسب به او بازی می کند، دوبار دیگر تا آستانه کشته شدن توسط ایرانی ها پیش می رود. پانزده روز گرسنگی و شرایط آب و هوایی «دشت شیلر» عراق در نزدیکی شهر بانه، به گونه ای ظاهر او را تغییر داده که تا 3روز پس از خروج از مهلکه، همچنان یک عراقی محسوب شده و کسی آب و غذای درست و حسابی به این رزمنده نجف آبادی نمی دهد.
در این اتفاق که اواخر مهر سال 62 روی داده، کاظمی به همراه دو نفر دیگر به صورت یک تیم عازم آخرین شناسایی ها قبل از عملیات می شوند ولی با برخورد به گشتی های دشمن مجبور به فرار از مسیری تقریبا ناشناخته شده و در همین حین 2نفر از آن ها با فاصله زمانی کمی روی مین می روند. تنها نیروی سالم این تیم، یک جوان یزدی است که حوالی صبح نیروهای کمکی را به محل حادثه می آورد ولی در این میان به دلیل جابه جایی کاظمی از محل اولیه، کسی او را پیدا نمی کند.
این رزمنده با وجود داشتن چنین سرگذشت شگفت انگیزی تاکنون حتی برای مردم شهرش نیز ناشناخته مانده و اوقات خود را در مغازه ساده آهنگری اش، همان شغل قبل از جبهه سپری می کند.
***
سال92 قرار شد به مناسبت برگزاری اولین اجلاسیۀ ملی شهدای نجف آباد، فیلمی دربارۀ من ساخته شود. یک روز از کنگره سرداران و 2500شهید نجف آباد، دعوت کردند برای مصاحبه. چندی بعد در تهران، همین مصاحبه ها را تکرار کردم. مجموعۀ فرهنگی شهید احمد کاظمی در کمربندی شمالی شهر، میزبان جلسۀ بعدی بود. عوامل ساخت فیلم از نیروهای با سابقۀ اطلاعات عملیات لشکر8 نجف اشرف مانند مهدی رضایی، احمد سلیمانی و محسن رضایی دعوت کرده بودند تا ضمن تشریح منطقۀ ماموریت لشکر در والفجر4، به نوعی صحبتهای من را هم تایید کنند. تهیه کننده، در جایی گفته بود: «این سوژه، می تواند در لیست پنج اتفاق مهم دفاع مقدس قرار گیرد.»
با آماده شدن نسخۀ اولیۀ فیلمنامه توسط کیومرث پوراحمد، کار فیلمبرداری در چند موقعیت مانند روستاهای حاشیۀ زاینده رود و نجف آباد شروع شد. در قسمتهایی از کار، علاوه بر نیروهای لشکر، خودم هم در ساخت دکور و حمل و نقل وسایل با وانت شخصی ام کمک دادم. سلمان فرخنده، نقش من را داشت و بابک حمیدیان، طناز طباطبایی و فرزین صابونی هم در فیلم بازی میکردند.
خلاصۀ فیلم در سایتهای خبری این گونه تشریح شده است: «واحد اطلاعات عملیات لشکر8 نجف اشرف مصمم است رادار رازیت عراق را در یکی از جبهه های غرب از کار بیاندازد. برای این کار هرمز که متخصص مباحث الکترونیکی، اما بیگانه با فضای جنگ است را پیدا کرده و با راضی کردن او موفق میشوند رادار را کور کنند. راضی کردن هرمز، بر عهدۀ اکبر کاظمی است.»
چیزهایی که کارگردان همشهری ام قصد داشت در فیلم بگنجاند، با واقعیاتی که با تمام گوشت و پوستم لمس کرده بودم، فاصلۀ بسیار زیادی داشت. اعتراض که میکردم، میگفتند: «شما از این چیزها سر در نمیاری! فیلم باید جذاب باشه». نام فیلم از «ایرانی» به «پنجاه قدم آخر» رسید. برای اولین اکرانِ عمومی در جشنوارۀ سی و دوم فیلم فجر، دعوتم کردند برج میلاد تهران. از چیزی که در پشتِ صحنۀ فیلم دیده بودم، حدس میزدم کار جالبی در نَیاد. بهانه ای جور کردم و نرفتم. بعدها شنیدم که فیلم در همان 10دقیقۀ ابتدایی، «هو» شده و کارگردان از تماشاگران عذرخواهی کرده. تنها نقطۀ قوت فیلم که با صرف دهها میلیون تومان از بیت المال ساخته شد، نامزدی جلوه های ویژه میدانی اش در سودایِ سیمرغ بود.
چیزهای بسیار کمی بین داستان من و فیلمنامه مشترک بود. به گفتۀ برخی اگر کلمات نجف آباد و اکبر کاظمی را از ابتدای فیلم حذف کنیم، دیگر هیچ ارتباطی با من پیدا نمیکرد. در این اثر، دختری کُرد نیز در داستان قرار گرفت. گفتند: «اکبر! اگه زَنِت بفهمه، برات شَر میشه!» تهیۀ کنندۀ فیلم سعید سعدی بود و در ابتدای آن نام حبیب احمدزاده به عنوان طراح داستان و مشاور فیلمنامه آورده شده و از مرتضی سرهنگی نیز تقدیر کردند.
خاطرات اکبر کاظمی از زمان کودکی تا جانبازی و مقطع پس از جنگ در قالب کتاب «معجزه شیلر» توسط انتشارات مهر زهرا (س) منتشر شده است.